• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

بداهه نویسی/خاطره سازی

Ar3f

Registered User
تاریخ عضویت
31 آگوست 2012
نوشته‌ها
373
لایک‌ها
568
محل سکونت
IR
تمام عمر به این اندیشیدم که چه چیز درست است و چه چیز غلط
اما
نمی دانستم که درست و غلط را چه کسی تعیین می کند

اما مهم "بودن" است.همچون پیشینیانم که فقط "بودند"
بودن یا نبودن هم دیگر شاید مهم نباشد وقتی نمی دانیم معنی بودن و نبودن را چه کسی تعیین می کند

بسیاری بودند اما نبودند و بسیاری نیستند ولی هستند
هـمـچـون تـو کـه بـا نـبـودنـت مـعـنـی مـیـدهـی بـه بـودن مـن
 

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
44
محل سکونت
طهران
در اين ديار همه چيز موقت و گذراست... عشق ها پلاك ها ازدواج ها ... كاش ميشد دور شد و رها شد از اين ديار غريب
بهادر اميد
 

پرنیان

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 دسامبر 2009
نوشته‌ها
3,343
لایک‌ها
13,020
سن
33
محل سکونت
shangri
شب می خوابی و صبح که چشم می گشایی فکر می کنی که چه خوب بود اگر تمام عمر خواب می ماندی...
شب می خوابی و رویایش را می بینی و تمام روزت میشود کابوس...
مدام توی ذهنت تکرار میشود،مثل همیشه لحن آرام،صحبتهای همیشگی و تکراری که اگر از فرط اجبار نباشد دلیل بر مرورشان نیست...
می پرسی و جواب میدهی به سوالهایی که هیچکدام نیست که نیازی به جواب داشته باشد...
هزار بار تکرار و تمرین کهنه نمی کند رنگشان را...
بیدار که می شوی رویا تمام میشود و کابوس آغاز...
در خیالت شروع به صحبت می کنی با او...
این بار تمام حرفهایی که همیشه منتظری بگویی...
حرفهای نو می زنی،جوابهای تازه می شنوی،حرف میزنید و صدای خنده لحظه ای قطع نمی شود...
مدام حرف میزنی،تمام روز،مدام فکر می کنی کدام حرف بهتر است و چه سوالی بهتر...
به خودت که می آیی می بینی مدتهاست از او بی خبری و آخرین بار که حرف زدید را حتی یادت نمی آید...
هر چقدر میگذرد کابوس گسترده تر میشود،با خودت می اندیشی که همان حرفهای تکراری و جوابهای نخ نما چه خوب بود...
اما دریغ...دیگر فرصتی برای پرس و جو نیست...
می نشینی کنج تنهایی،با تمام دنیا قهر می کنی جز خودت،آهنگهای قدیمی و آلبوم های عکس...
همه چیز همینقدر ساده است،یک رویا که کابوس ساز می شود...
 

nima_00989166

کاربر فعال پرشین تولز
کاربر فعال
تاریخ عضویت
21 ژانویه 2012
نوشته‌ها
7,193
لایک‌ها
16,498
کوچه ی دلم تاریکه
چندین بار با سازمان برق تماس گرفتم..
یا رسیدگی نمیکنه..
یا یه لامپی میزاره که زود بسوزه..
دیگه چشام با تاریکی سو گرفتن..
دیگه دلم با تاریکی کوچه خو گرفته..
شاید صفای این کوچه هم به تاریکیشه..
مثل کوچه ی دل حسین پناهی..
 

nima_00989166

کاربر فعال پرشین تولز
کاربر فعال
تاریخ عضویت
21 ژانویه 2012
نوشته‌ها
7,193
لایک‌ها
16,498
تمام عمر به این اندیشیدم که چه چیز درست است و چه چیز غلط
اما
نمی دانستم که درست و غلط را چه کسی تعیین می کند

اما مهم "بودن" است.همچون پیشینیانم که فقط "بودند"
بودن یا نبودن هم دیگر شاید مهم نباشد وقتی نمی دانیم معنی بودن و نبودن را چه کسی تعیین می کند

بسیاری بودند اما نبودند و بسیاری نیستند ولی هستند
هـمـچـون تـو کـه بـا نـبـودنـت مـعـنـی مـیـدهـی بـه بـودن مـن

اجازه هست اینو توی فیس بوک بزنم؟
 

Bvafa

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 آگوست 2010
نوشته‌ها
784
لایک‌ها
3,795
این روزها یک نفر در من سازمخالف می زند
مدام در پی تفرقه اندازی است
هیچ این صلح ِ میان فکر ها و احساساتم را نمی پسندد
فکر ها و احساساتم را به جان هم می اندازد
شورش به پا می کند و صلح نامه های درونم را دانه دانه به آتش می کشد...
روزها
در من
جنگ جهانی به پا می شود
شب ها
نیمی از وجودم غنیمت ها را به رخ می کشد
نیمی دیگر مرثیه میگیرد برای از دست رفته هایم....
با هر شکست ِ احساساتم,سفیدی چشمانم سرخ میشود...
با هر عقب نشینی ِ فکرهایم,قهوه ی چشمانم تلخ تر.....
یکی بیاید و این آشوبگر را تبعید کند از من...در من....
 

hossein137

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
10 جولای 2009
نوشته‌ها
9,400
لایک‌ها
10,757
سن
34
محل سکونت
Isfahan
پرسید :سبیل خوبه یا بد؟
نمیدونم.ولی به من که نمیاد.هر وقت میرم جلو آینه خنده ام میگیره
-منطق چطور؟
منطق؟ منظورت چیه؟ ربطش به سبیل چطوریه؟
-تو فقط جواب بده.کاری به ربطش نداشته باش
منطق خوبه.همیشه خوبه.چه سبیل داشته باشی چه نداشته باشی
-یعنی از آدم های سبیل دار منطقی خوشت میاد؟
اگه پرسیدن دو تا سوال قبلی برای رسیدن به این سوال بوده باشه من الان باید خیلی بهت بخندم.مگه خوش اومدن ربطی به سبیل داره؟ یعنی تو که نداری نباید ازت خوشم بیاد؟
-حالا به نظرت یه آدم سبیلوی بداخلاق بی منطق ارزش دوست داشتن داره؟
نمیدونم.نظر خودت چیه؟
-من میگم نداره.
اونوقت دلیلت چیه؟
-دلیلم غیر منطقیه.دلیلم با افکار سبیل دار تو جور در نمیاد.پس از من نخواه که پس فردای تو رو که میدونم هم سبیل داره/هم بداخلاقه و هم بی منطق دوست داشته باشم.و از من نخواه وقتی میدونم تو آینده چی در انتظارمه بازم تصمیم غیر منطقی بگیرم
یعنی من الان باید باهات خدافظی کنم؟
-نه امشب.ولی خوب کم کم باید به فکرش باشی

.
.
.
.
.
-چرا میزنی؟
برای این که ازم متنفر باشی وقتی منم ازت خوشم نمیاد.بی خدافظی برو رد کارت
-عوضی
 

Sarbaz0

Registered User
تاریخ عضویت
9 سپتامبر 2013
نوشته‌ها
77
لایک‌ها
119
من قاطي نسلي شدم كه قيصرِ توش اسطوره

خدا هست اما زمين ميگه دين مُزدوره
اگه جنگ هست چرا صلح خوبه؟!
نميدونم تحقق ارزوي من چرا ميوفته رو كولم بچم..
يه مرد هست ميلرزه از همه چي خستس
دواي فراموشي شده سردرد
اصن به توچه كه من با خودم با خدا با همه قهرم
ميخام فقط خودم باشم نه صدامو بشكنه ...كسي
زندگي قشنگه اما جهنم بهتره ..همين!
 

tomharrison

فروشنده معتبر
فروشنده معتبر
تاریخ عضویت
29 می 2006
نوشته‌ها
2,483
لایک‌ها
109
محل سکونت
Tehran
چند تا از کارای همکارم رو میزارم
اگر استقبال شد ادامه میدم :


تخت خواب هم آبستن می تواند بشود
آبستنِ در هم پیچیدگی من و تو
که پس از نه ماه
توله ی خاطراتمان را
در آغوش تنهایی من
سقط کند

جمیل

----------------------

تنهایی هامان بوی گند سیگار گرفته و در جمع بودنمان بوی گندترِ فیلتر های تملق . در پس لبخند ، فحش و در پس خداوندِ به همراه ، صد نفرین .
آقا میبخشید ، کمی ادکلنِ فرهنگ دارید ؟
یک فنجان روشنفکریِ دَبل ، میل دارید ؟
انتقاد موسیقایی بنده ، نوت عقده ، پرده ی هشت هشتم چطور است ؟
آرشیو فیلم ها و کتاب های دیده و نخوانده شده ی شما طول و ارتفاعش کمی از مخیله ی بنده بیشتر است ، میانه تان با کمی نقد با عصای سفید چطور است ؟ ...
الان در کشور های خارجی همه با تکنولوژی جلو میروند ، " آیفون الان حدوداً دو و نیم آب می خوره براتون ، چشم بچه هارو در میاره "
"دلار هم که امروز کشید پایین ، رید به کار و کاسبیمون "
اوکلاهاما ، تسلیت ... هر لایک نجات جان یک کودک زلزله زده . با لایک هاتون بترکونید ...
یاد بوته های پیاز و یک وجب از خاک بهشت بخیر .
راستی یادم رفت ... فیس بوک شما رفع فیلتر شد ؟
 

Ar3f

Registered User
تاریخ عضویت
31 آگوست 2012
نوشته‌ها
373
لایک‌ها
568
محل سکونت
IR
گاهی اوقات مینشینم با خود می گویم خدایا من را اوردی اینجا که چه!
نمی دانم باید بچه گانه فکر کنم یا بزرگ باشم!
گاهی اوقات اما اوقات هم قاط می زنند!

به یاد حسین پناهی _اوردی حیرونم کنی که چی بشه نه والا.مات و پریشونم کنی که چی بشه نه بلا
 

Ar3f

Registered User
تاریخ عضویت
31 آگوست 2012
نوشته‌ها
373
لایک‌ها
568
محل سکونت
IR
گفت: بوی سیگارم اذیتتون نمی کنه؟
میخواستم بگم همه ما رو اذیت کردن،بوی سیگار شما هم روش...
گفتم : نه...
 

hossein137

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
10 جولای 2009
نوشته‌ها
9,400
لایک‌ها
10,757
سن
34
محل سکونت
Isfahan
.
.
.
.
میان داشته ها هر دو بی پدر بودیم!!!

اتاق را وز وز باد فراگرفته.اتاق خالی که هر گوشه اش خرابه ای است اندازه ی حجم خود این اتاق.تنوع طلبی من تنها در این زمینه موفق بوده.
عصیان از رگ گردن به ما نزدیک تر است.بی صبری و عصبانیتی که مفهومش یک جرعه دود دیگر است.دودهایی که انگار از هیچ به وجود می آیند و هر کدام گوشه ای از این خرابات را صاحب میشوند.در این سال ها نشد به کسی اعتماد کنم و ادعای ارثیه نداشته باشد.
دلم و ریه ام و شش هایم که سهم کرم هاست.کرم های بیچاره ای که شاید با دیدن من سکته میکنند.شاید به یک گوشه میخزند و از دود نامطبوعی که ترشح میکنم فراری اند.تقصیری هم ندارند بیچاره ها.از اول قرار بوده چیزهای سالمی را بخورند.نه بدن تمام شده ی من را
دست ها باقی مانده.دست هایی که هیچ گاه گردن کسی را نوازش نکرد و هیچ گاه نشد جای زخمی رویش نباشد.شما هم اگر به منطق بودن یا نبودن باور داشتید به فکر خراب کردن همه ی بدنتان میشدید.نه ریه ها و یا شش ها و یا قلبتان.میخواهیدش چه کار؟ که بیایند و شما را لو بدهند؟ میبینید؟ همه ی دنیا را جاسوس گرفته

دوست داشتم قبل از خراب شدنم.قبل از ویرانی چاک چاک این اتاق.کمی به قدم زدن میپرداختم.گوشه های از این دنیا.که انگار برای "هیچ" بودن ساخته شده اند.گوشه هایی که میشود در زیر باران از کنارشان قدم زد و غرق شد.غرق در کمی دود و صدای باران.شاید غمگین ترین سمفونی ساخته شده به دست بشر.شاید تبرعه ی شما از اتهاماتی نظیر "خر بودن"
حالتان را به هم زدم؟ عذر خواهی ام فایده ای دارد؟ نه!
همیشه دوست داشتم هیچ کس از من رنجیده نباشد و کمی که گذشت باور کردم این هم فقط یک دروغ است که خر بودنم را اثبات میکند.خر بیچاره.چقدر تو سری خورده که بتواند من را کنار خودش احساس کند.شاید برای همین از جنگل بیرونش کردند.
تف به این مجنون پدر سوخته.اگر حالا زنده بود انقدر میزدمش که بفهمد وقتی یک خر میخواهد آدم شود چقدر مشکل است.چقدر مشکل است که حالا درک نمیکنم خطاب به کدام بعد وجودی بی وجودم چیزی مینویسم.خطاب به کدام پدر سوخته ای که مثل خودم بی پدر شده.مثل خودم در به در.
عکسی نشانمان دادند و گفتند عاشق این شو.خریت که انتخاب ندارد.عکسی که قرار بود ما را آدم کند و از این توهم فکر کردن بیرون راند.آدم ها همیشه پیچیده تر از چیزی هستند که نشان میدهند.چیزی که من از درکش عاجزم.
و ما عاشق زندگی شدیم.عاشق خواندن اخبار نوشته شده.عاشق دیدن فیلم های تکراری و مدهوش قصه ی لیلی و مجنون. "آ" یمان را برداشتند و فهمیدیم فقط دم اش برایمان مانده.دمی که به هیچ کار نمی آمد.حالا هم اگر به هر کدام از دوپایان متفکر دور و برمان بگوییم به چه دل بسته اید؟ میگویند تو خری و نمیفهمی!!! با تشکر از اتفاق نظر شما

حال شما بگویید.کدام یکی تان خرید؟
 

wonnin

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
4,001
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
با صدای زنگ ساعت , از خواب برنخواستم . در آغاز روزی که فقط منتظر پایانش بودم , نیازی به ساعت نبود .
لغزش قطرات آب روی صورتی که هر روز خسته تر بنظر میرسد و بوی عطر صابونی که باید تمامی گرد و غبار امروزم رو بزداید .
نگاهم را به روی میزم میدوزم , و انگشتانم لمسش میکنند . از میان تمامی آنها این یکی انتخابم میشود . به ارامی روی گونه هایم قرار میدهم . به آیینه مینگرم و برای چند لحظه خودم را جستجو میکنم .
به آرامی به مسیری که می پیمایم مینگرم و نگاهم را لبخند دخترانی که به آرامی میخندد , به خود جذب میکند . با صدای ماشینهایی که ایستاده اند به خودم می آیم و بدنبال کهنه اسکناسی که در کنج جیبم قایم شده است , میگردم .
میان من و امروز , دربی شیشه ای است که قفلی کوچک به سینه دارد . نگاهم را که به آن میدوزم , همان بوی اشنای گرد و غبار را می یابم , انگار با زندگی ام عجین شده است .
امروز چه روز شلوغی است , آنقدر گرم صحبت میشوم که سپیدی روز را در سیاهی شب می یابم . به خانه می ایم و چهره مهربان مادر رخت خستگی را از تنم می زداید .
شتابان راه اتاقم را در پیش میگیرم و بدنبال آیینه ام میگردم . با آن را در آیینه بنگرم , نکند آنجا نباشد , نکند شکسته باشد ....
چشمانم که به ایینه می افتد نفس راحتی میکشم و خیالم راحت میشود . آنجاست , همان جای همیشگی , روی گونه هایم , مثل همیشه .
به آرامی از صورتم برش میدارم و اندکی در آن خیره میشوم . همان لبخند همیشگی .
فاصله میان بسته شدن چشم هایم و درخشش نور آفتاب , همان پلکی است که به یاد ندارم .
دوباره لغزش قطرات آب و بوی عطر صابون . به کنار میز می ایم و آنها را خیره میشوم . امروز کدام را انتخاب کنم ؟!! تلخ ؟ امروز بوی تلخی میدهد .... انگشتانم یکی رو اشاره میرود .... امروز تو در صورتم جای میگیری .
دوباره خودم را در آیینه جستجو میکنم , زیباست .... برای تلخی امروز سردی نگاه این ماسک چه زیباست ....
 

Ar3f

Registered User
تاریخ عضویت
31 آگوست 2012
نوشته‌ها
373
لایک‌ها
568
محل سکونت
IR
لعنت به من ، باز می خواهم بنویسم.

همیشه اخرش را اول می گویم.

میدانی چرا ازم متنفری؟چون نمی توانی روی من لیبل بگذاری!

من در گفته ها یا نوشته هایم گم نمی شوم.

من نه کافرم و نه مسلمان و درلحظه لعنت و درود خود را بر همگان عرضه می دارم.

اما باید یادم باشد حقیقت را نگویم چون در ذهن مردم جا انداخته اند که حقیقت تلخ است.
 

somayeh60

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2013
نوشته‌ها
1,443
لایک‌ها
4,740
گاهی رویاهایمان تب می کنند
دائم هذیان می گویند و
بهانه می گیرند!...
چون کودکی
که ملتمسانه چیزی را طلب می کند
و لحظه ای بعد
آنچنان به چیزی دیگر دلخوش می شود
که باور نمی کنی...
این روزها رویاهایم کودک شده اند
و مرا در برزخی
از خواستن ها و نخواستن ها
گیج و مبهوت رها کرده اند...
از میان این همه؛
تنهایی را بر می گزینم
که میدانم
تا ابد
بی چشمداشت
در کنارم خواهد بود!...
 

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
44
محل سکونت
طهران
سالها اسمت را زمزمه ميكردم به دنبالت گشتم در ميان آدمها نيافتمت اي عشق .... قول دادم به خودم اين بار تا تو به سراغم نيايي ... تنها بمانم
اميد
 

wonnin

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
4,001
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
سالها اسمت را زمزمه ميكردم به دنبالت گشتم در ميان آدمها نيافتمت اي عشق .... قول دادم به خودم اين بار تا تو به سراغم نيايي ... تنها بمانم
اميد

سهم من از این همه دویدن , دوستت دارم هایی بودند که در خلوت تاریک نگاهش رنگ باختند . بیچاره دل چه زود باورش میشد و چه دیر فراموش میکرد .
ولی هر چه که بود تنهایی را برنگزیدم چون همیشه با خود داشتمش و با من عجیب انس گرفته است .
حرفهایت معنای دیگری میدهند امید جان .....
انتظار ...... انتظاری به وسعت تمامی ستاره های شب , برای ستاره ای که فقط در سکوت خوابت چشمکی خواهد زد ......
Me
 

somayeh60

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2013
نوشته‌ها
1,443
لایک‌ها
4,740
نگذار بغض دلتنگی هایت بشکند
آسمان!...
تو را به خدا
چشمهایت را ببند...
به باران بگو نبارد...
خودم ؛
ترَک های سقف خانه همسایه را
دیده ام
و کفش های پاره ی
دختر دست فروش را...
و پسری
که کتاب هایش را
توی کیف خیالی آرزوهایش
گذاشته بود...
و زنی
که جیب هایش برای خرید چتر
خالی بود...
و مردی
که نگاه غمگین و ملتمسانه اش
به تو بود انگار!...
چشمهایت را
روی این اتفاق های ساده ببند
مثل همه مردم این شهر...
چشم های تو اگر بسته باشند
مرهمی می شوند
به این زخم های چرکین
درست برعکس چشم های این مردم ...
توی این دنیای وارونه
آسمان!
فقط بگو بارش باران تا اطلاع ثانوی ممنوع!....
 

Bvafa

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 آگوست 2010
نوشته‌ها
784
لایک‌ها
3,795
رو به اتمامم
شبيه آتشي
كه رويش آب پاشيده باشند...
پرم از آخرينجلز و ولز ها و ناله هاي دقايق خاموشي
پرم از دود،اين آخرين نشانه هاي وجود
من، اكنونم پر شده ام از حسرت !
حسرت لحظه هاي زبانه كشيدن...سوزاندن
 

Bvafa

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 آگوست 2010
نوشته‌ها
784
لایک‌ها
3,795
فكر مي كنم كسي بر روي ساز دلم،
نمك پاشيده است....
شور مي زند....!
من نمي دانم چيست
قاعده ي رقصيدن با اين ساز و دستگاه ؛
چشم هايم اما....!


+آخ از اين چشم هاي هنرمند.... واي از اين اشك هاي لوند!
+اين حال من جنون است يا افسردگي؟
 
بالا