• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

بداهه نویسی/خاطره سازی

mahmahot

Registered User
تاریخ عضویت
24 دسامبر 2008
نوشته‌ها
1,187
لایک‌ها
1,094
محل سکونت
تهران
تازگی ها مثل سایه شده ای عزیزم
گاهی گمان می کنم پشت سرم ایستاده ای
بر می گردم تو را نمی بینم
گاهی گمان میکنم پشت پنجره ایستاده ای
پرده را عقب می زنم تو را نمی بینم
روی برگ ها راه می روم
صدایی غیر از صدای پاهایم به گوش می رسند
می ایستم،به اطراف نگاه می کنم
تو را نمی بینم
این روزها همبازی بچگی شده ایم
هِی من چشم میگذارم
هِی تو پنهان میشوی
اما هر چه میگردم پیدایت نمی کنم
چرا سُک سُک نمیکنی عزیزم!
تنها میدانم تو هستی و
حواست شش دانگ پیش من است!
نگران می شوی
امروز از پله ها افتادم
آمدی دستم را گرفتی گفتی: "الهی بمیرم!"...
نقطه ضعف تو را خوب فهمیدم
دیگر میدانم وقتی پنهان میشوی
چگونه زود پیدایت کنم...

خیلی زیبا بود
 

hossein137

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
10 جولای 2009
نوشته‌ها
9,400
لایک‌ها
10,757
سن
34
محل سکونت
Isfahan
نصف شب شده و زل زدم به این مانتیور کوفتی.به این لپ تاب داغون که برعکس سیستم قبلی کیبوردش فارسی نداره.هر چند من حدودا" حفظ شدم جای کلمه ها رو ولی بعضی وقتا اشتباه میکنم و دستم مثل قبل باز نیست.تو مغازه؟ حرفش رو نزن.کافیه مثل الان زل بزنی به مانیتورت تا بقیه از دور فکر کنند داری فیلم +18 میبینی.برای همین هیچ موقع نشده وقتی یکی بقلم نشسته و یا حتی دو سه متر باهام فاصله داشته چیزی بنویسم

تا میشینم و به خودم میگم بنویس.تو همون اولش گیر میکنم.برای همینه که همش درهم و برهم مینویسم.
امشب که سوژه ی خاصی ندارم شاید بهتر باشه خاطره های خودم رو بسازم

یه شب یه خره بود که هر چی زور زد هیچی از خودش یادش نیومد.بعدشم زل زد به مانیتور تا خوابش برد
یه شب یه خره بود که دوست داشت دو سه سال بعد از این رو تو یه شب بگذرونه.
یه شب یه خره بود که هی زور میزد تا یکی رو دوست نداشته باشه
 

Bvafa

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 آگوست 2010
نوشته‌ها
784
لایک‌ها
3,795
گاهي ماه ها و ماه ها-مثلا هشت ماه و نيم- براي يك اتفاق صبر مي كني
ماه ها و ماه ها تغيير ميدهي ، تغيير مي كني، تحمل مي كني، درد مي كشي، لبخند مي زني، قهر ميكني، ناز مي كني، ناز مي خري، رويا مي بافي، قول و قرارهاي مردانه با خودت مي گذاري،خط و نشان مي كشي و منتظر اتفاق تكرار نشدني زندگيت ميماني!
در نهايت چند لحظه قبل از اتفاق زندگيت؛
صندلي مي گذاري زير پايت و عقربه هاي ساعت را مي كشي عقب و دلت مي خواهد در اين انتظار بماني و غرق شوي....
 

Ar3f

Registered User
تاریخ عضویت
31 آگوست 2012
نوشته‌ها
373
لایک‌ها
568
محل سکونت
IR
نصف شب شده و زل زدم به این مانتیور کوفتی.به این لپ تاب داغون که برعکس سیستم قبلی کیبوردش فارسی نداره.هر چند من حدودا" حفظ شدم جای کلمه ها رو ولی بعضی وقتا اشتباه میکنم و دستم مثل قبل باز نیست.تو مغازه؟ حرفش رو نزن.کافیه مثل الان زل بزنی به مانیتورت تا بقیه از دور فکر کنند داری فیلم +18 میبینی.برای همین هیچ موقع نشده وقتی یکی بقلم نشسته و یا حتی دو سه متر باهام فاصله داشته چیزی بنویسم

تا میشینم و به خودم میگم بنویس.تو همون اولش گیر میکنم.برای همینه که همش درهم و برهم مینویسم.
امشب که سوژه ی خاصی ندارم شاید بهتر باشه خاطره های خودم رو بسازم

یه شب یه خره بود که هر چی زور زد هیچی از خودش یادش نیومد.بعدشم زل زد به مانیتور تا خوابش برد
یه شب یه خره بود که دوست داشت دو سه سال بعد از این رو تو یه شب بگذرونه.
یه شب یه خره بود که هی زور میزد تا یکی رو دوست نداشته باشه

همیـن اسـت دیـگر
همین که یـک شب یـک کسی بود که خـاطره سازی کـرد کـافی ـست برای مـا

همین است زندگـی
تـمام دنیـا بدون انـسان بی مـعناست
مانـند شـبی که چند سربـاز در کـنار اتش نشسنند و فـقط به آن خیره شدند و تـمام پیـچیدگی ها و عـظمت ها را جا گذاشتند بـه گونه ای که انـگار هیچ کـس دیگـری آن شب در این کـره خاکی نبـود و آن پیـچیدگی ها هیـچ گاه وجـود نداشتند...
 

پرنیان

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 دسامبر 2009
نوشته‌ها
3,343
لایک‌ها
13,020
سن
33
محل سکونت
shangri
فقط سکوت نکن...
این آخرین درخواست من است؛عاشقانه تفسیرش نکن،
من از هر چیز که بوی عشق میدهد فراری ام...فقط سکوت نکن،
هر چیز که میخواهی بگو،عاشقانه نبود هم مهم نیست،فقط حق شنیدن حرفهایت را از من نگیر...
تمام سالهای رفته پیش چشمم قطار میشود،میگذرد،تک تک لحظات...
توی هر لحظه هزار بار زندگی می کنم،هر حرفی را که دوست نداشتی عوض میکنم،
حرف بهتری به جایش می گویم و تو خوشحال میشی و این اوج لذت من است...
لحن حرفهایم را عوض می کنم،لحن حرفهایت عوض میشود...
دنیا زیبا میشود،از ماندن حرف میزنی،دیگر قرار نیست ترکم کنی و من قرار نیست برای عشقمان مرثیه بنویسم...
با صدایی به خود می آیم و می بینم که نیستی،که سکوت کرده ای...
میدانی چیست؟تو سکوت کردی و زمستان امسال دو ماه زودتر شروع شد،
ار همان روز که تحریمم کردی برف و باران میبارد مدام توی قلبم...یخبندانی است بی حضورت...
تمام دنیا دارد یخ می زند و تو انگار از تمام اصول زندگی بی خبری،
فقط به خودت فکر میکنی و غرورت...نمیشکنی سکوتت را و یخ این زمستان زودرس را....
سکوت عاشقانه نه ببین اصلا سکوت عادلانه نیست...
اگر بخواهم سکوت نکنی باز هم به آن ادامه میدی،وای که این لجبازیهای عاشقانه فقط به تو می آید...
که التماس کنم و تو سکوت کنی و من عاشق تر شوم...
بعد باز توی رویا ببینم سکوت را میشکنی،حرف میزنی و
من دیگر مرثیه نمی نویسم...چشم باز می کنم
و حس می کنم که دنیا زیباست،راستی این مرثیه را چه کسی نوشته؟....
 

farshad10

کاربر فعال بازیهای کامپیوتری
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 جولای 2012
نوشته‌ها
5,817
لایک‌ها
4,842
سن
34
محل سکونت
ارومیه
در سیاهی دراز کشیده ام روبرویم نوری است که چشمانم را میزند در گوشهایم صداهای آشنایی میشنوم
چقدر این نوا مرا با خود همراه کرده به نظر تو من کجام؟ بله بله تو خوده تو من کجام ؟
بگزریم سیگار داری ؟
چقدر خوب میشد اگر داشتی یدونه روشن میگردم در این خلوت دلم وبا حسرت تمام تا آخرش رو میکشیدم
احساس گرمای دلنشینی میکنم
من همان شخصی که مانند طوفان بودم روزی چرا اینقدر آرامم؟ میدانی چرا چون به آن چیزی که میخواستم رسیدم
آه این چه صداییست ؟
شارژ موبایلم دارد تمام میشود نورش هم ضعیف شده دیگر چشمم را نمیزند درست که نگاه میکنم در اتاق خوابم هستم چراغ ها را خاموش کردم موقع خواب است اما نمیتوانم بخوابم چرا؟
چون به هر چیزی رسیدم به غیر از تو چندروز چند ماه چند سال؟
طول بکشد به تو خواهم رسید ولی مثل اینکه تو میخواهی از من دور شوی توهم ؟؟؟؟؟؟



ارسال شده توسط گوشی
 

AloneFly

Registered User
تاریخ عضویت
15 جولای 2012
نوشته‌ها
2,851
لایک‌ها
4,646
محل سکونت
گم شدم!
همیــــــــشه
از جلوی آینه که رد میشم
موهامو مرتب, یقمو صاف, صورتمو خوشحال, حالمو خوبتر میکنم
فقط
به یاد وقتی میخاستم به دیدنت بیام

هرکی یه فکری میکنه. چه فرقی میکنه :guilty:
 

Bvafa

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 آگوست 2010
نوشته‌ها
784
لایک‌ها
3,795
قصه ی زندگی من از یکی بود یکی نبود شروع نشد
از آنجا شروع شد
که همه بودند
اما هیچ کس برای من نبود!
هی دلت بخواهد کسی باشد به جای آن "همه"و هیچ نباشد....
هی مجبور شوی همه ی یک کوچه ی بن بست ِ بیستی را تنهایی گز کنی
گز کنی وُ دستِ چشمانت را بگیری تا سُر نخورد بر روی درخت توتی که زیر پایش عکس ها و خاطرات دو نفره ای را سوزانده ای!
گز کنی وُ سرِ چشمانت را گرم کنی تا نبینند قدم زدن های دو نفره ای را و دست های در هم چُفت شده ای را
گز کنی وُ گوش هایت را ببندی بر رو قهقهه های ِبلندِ دونفره ای که برای تو نیستند...
و چقدر دلت هی بخواهد که کسی برای تو باشد...و کسی نباشد
و قصه ی زندگی همچنان هیچ ربطی به یکی بود و یکی نبودها ندارد
قصه به سر می رسد و تو کلید می اندازی به در خانه ای که هیچ کس را ندارد و هیچ کس به هیچ جا نمی رسد../
 

TheNight

Registered User
تاریخ عضویت
5 می 2013
نوشته‌ها
719
لایک‌ها
605
محل سکونت
M-E-M-O-R-I-E-S
از یک جایی به بعد آلیس می‌شوی در عجایب سرزمینی
که جز خاطره پای هیچ عصایی به آنجا باز نمی‌شود.
از یک جایی به بعد به خودت که می‌آیی پر شدی از رفت و آمد رویاهای پابرهنه‌ای
که اعتبارشان نسبت مستقیم دارد با آرزوهای خطور نکرده در سر واقعیت!
 

somayeh60

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2013
نوشته‌ها
1,443
لایک‌ها
4,740
قصه ی زندگی من از یکی بود یکی نبود شروع نشد
از آنجا شروع شد
که همه بودند
اما هیچ کس برای من نبود!
هی دلت بخواهد کسی باشد به جای آن "همه"و هیچ نباشد....
هی مجبور شوی همه ی یک کوچه ی بن بست ِ بیستی را تنهایی گز کنی
گز کنی وُ دستِ چشمانت را بگیری تا سُر نخورد بر روی درخت توتی که زیر پایش عکس ها و خاطرات دو نفره ای را سوزانده ای!
گز کنی وُ سرِ چشمانت را گرم کنی تا نبینند قدم زدن های دو نفره ای را و دست های در هم چُفت شده ای را
گز کنی وُ گوش هایت را ببندی بر رو قهقهه های ِبلندِ دونفره ای که برای تو نیستند...
و چقدر دلت هی بخواهد که کسی برای تو باشد...و کسی نباشد
و قصه ی زندگی همچنان هیچ ربطی به یکی بود و یکی نبودها ندارد
قصه به سر می رسد و تو کلید می اندازی به در خانه ای که هیچ کس را ندارد و هیچ کس به هیچ جا نمی رسد../
....

دروغ دوستت دارم ها که خسته ات کند
واقعیت هایی که عشق های افلاطونی را به قصه ها پیوند می زند
اگر سر و کله شان پیدا شوند
دیگر می خواهی همه کوچه ها را تنها گز کنی
همه خاطره هایی را که ای کاش نبود زیر هر درختی بسوزانی
به خنده های دو نفره با تمسخر گوش کنی
چشم هایت را خوب باز کنی
تا دوباره هوس عاشقی به سرت نزند
تا دوباره...
بعد هر شب یکبار مرور کنی و بگویی با خودت که:
هِی دلت نگیرد قصه ها فقط قصه اند
قصه ها از رویاهایی ساخته می شوند که
آدم ها آرزو دارند....
بعد هی بگویی و بگویی و بخواهی سر دلت کلاه بگذاری
اما ته دلت خوب میدانی
چقدر سخت است:
"که بدانی قصه تو از آنجا شروع شد که
همه بودند و هیچ کس برای تو نبود
که قصه به سر برسد و تو کلید به در خانه ای بیندازی که هیچ کس را ندارد و هیچ کس به هیچ جا نمی رسد"
(ممنون بی وفا جان خیلی مناسب این لحظات بود)
 

justthis

Registered User
تاریخ عضویت
14 فوریه 2013
نوشته‌ها
94
لایک‌ها
95
محل سکونت
كرج
همين خوبه كه پيام ميدي كه بگم معشوقمه
لبخندي بزنم و بگذرم هرچند پششتش غمه
همين كه هستي پيام اشتباهي ميفرستي هر چند
دلم شاد ميشه شايد فراموش كنم ، دل خوش چند ؟
هرچند چرند ولي من دل خوشم به همين خاطره ها
به بارون اون روز به خيس بودن به تو به فاصله ها
چه دور ميري ديوانه نكنه گم بشي تو اين آواره ها
ميپرسم راه حل چيه پس ؟ تنهام ، ميگي سيگاره ها

خشايار مرادوردي
4/8/92
 

Bvafa

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 آگوست 2010
نوشته‌ها
784
لایک‌ها
3,795
....

دروغ دوستت دارم ها که خسته ات کند
واقعیت هایی که عشق های افلاطونی را به قصه ها پیوند می زند
اگر سر و کله شان پیدا شوند
دیگر می خواهی همه کوچه ها را تنها گز کنی
همه خاطره هایی را که ای کاش نبود زیر هر درختی بسوزانی
به خنده های دو نفره با تمسخر گوش کنی
چشم هایت را خوب باز کنی
تا دوباره هوس عاشقی به سرت نزند
تا دوباره...
بعد هر شب یکبار مرور کنی و بگویی با خودت که:
هِی دلت نگیرد قصه ها فقط قصه اند
قصه ها از رویاهایی ساخته می شوند که
آدم ها آرزو دارند....
بعد هی بگویی و بگویی و بخواهی سر دلت کلاه بگذاری
اما ته دلت خوب میدانی
چقدر سخت است:
"که بدانی قصه تو از آنجا شروع شد که
همه بودند و هیچ کس برای تو نبود
که قصه به سر برسد و تو کلید به در خانه ای بیندازی که هیچ کس را ندارد و هیچ کس به هیچ جا نمی رسد"
(ممنون بی وفا جان خیلی مناسب این لحظات بود)
بعضي ادم ها هستند
كه هيچ وقت بلد نشده اند خسته شوند از قصه ها و دوستت دارم هاي دروغين
هي با خودشان مي گويند همه چيز بايد تمام شود
عشق و عاشقي و خاطرات دونفره فقط به درد سوختن مي خورند
براي خودت فيلم كمدي مي گذاري صداي خنده ات سكوت خانه را ديوانه مي كند
هي بلندتر مي خندي تا به اين سكوت تمام نشدني دهن كجي كني
بعد يك هو يك طعم ، يك عطر تو را سكوت مي كند
پرت ميشوي ميان خاطرات ملاقات ممنوع!
هي صورتت را مي پوشاني كه نكند اين خاطرات واگير داشته باشند
نگران مي شوي كه نكند دلت هوايي شود باز
اما بعدترش مي فهمي همه خط و نشان ها و حصارهاي كشيده ات؛
با يك طعم شربت آلبالو يا بوي گردو قافيه را باخته اند..../
و همه ي خوشبختي يك نفره ات در سكوت پيروز خانه از قيافه مي افتد.../
 

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
44
محل سکونت
طهران
آرزوهاي خوب با تو بودن سرابي بود .... سالهاست كه روي خاطرات خوب هم تارعنكبوت بسته .... خيلي وقت است مخدر تو را ترك كردم .... و اين منم مردي تنها و جواني گذشته... قدم بر ميدارم نه با تو نه با يادت
 

Ar3f

Registered User
تاریخ عضویت
31 آگوست 2012
نوشته‌ها
373
لایک‌ها
568
محل سکونت
IR
این روزها رو کم کنی زیبایی بین من و خدا شکل گرفته.به هر حال من که نمیخواهم چیزی را ثابت کنم.خدا هم که ثابت است.به نظر شما چه چیز را باید اثبات کرد؟
خدایا این که من هیچی نیستم نیاز به ثابت کردن ندارد.خدایا مارا خراب و زیر و زبر می کنی؟مکن.
 

somayeh60

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2013
نوشته‌ها
1,443
لایک‌ها
4,740
بزرگترین اشتباه من
آن زمان بود
که به تو گفتم:
از تکرار بیزارم...
مگر برای همین نیست
که دیگر
هرگز نگفتی:
"دوستت دارم"؟!..........
 

Bvafa

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 آگوست 2010
نوشته‌ها
784
لایک‌ها
3,795
زمستان ها در نبودش می سوزی
تابستان ها در سردی چشمانش تب و لرز!
پاییز و بهار اما خوبند.../
می شوند فصل های انتقام و کل کل های پرخاطره شاید
باد می برد همه ی نا هنجاری ها را...
همه ی نا خوشی هایت را میسپاری به یک وزش بیخیال
و تو می مانی وُ یک بیخیالی زیر پوستی وُ مردی که از حرص بر روی فرمان ماشین ضرب می گیرد و هی نفس هایش عمیق تر میشوند
و تو زیر لب و با چشم های بدجنس از بد بودن مارک ریملت گلایه می کنی....
 

somayeh60

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2013
نوشته‌ها
1,443
لایک‌ها
4,740
من "دوستت دارم" را
با ترسی کودکانه
اینجا میان تاریکی شب
زیر نور ماه
توی دفتر همیشه تَر و پنهانیِ
شعرهایم
برای تو می نویسم
من از گمان ناشیانه ی بعضی آدم ها غمگینم
همان ها که فکر می کنند
"دوستت دارم"
تنها کلامی عاشقانه است یا واژه ای
برای شروع یک گناه!
و باور نمی کنند
که من تو را
بی آنکه در ذهنم خطوطی از تو تصویر شود
یا بی آنکه صدایی از تو شنیده...
"دوستت دارم"
عزیز من!
دوست داشتن
که بهانه نمی خواهد
و من تو را بی بهانه
"دوستت دارم"....
 
بالا