• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

بداهه نویسی/خاطره سازی

Ar3f

Registered User
تاریخ عضویت
31 آگوست 2012
نوشته‌ها
373
لایک‌ها
568
محل سکونت
IR
من "دوستت دارم" را
با ترسی کودکانه
اینجا میان تاریکی شب
زیر نور ماه
توی دفتر همیشه تَر و پنهانیِ
شعرهایم
برای تو می نویسم
من از گمان ناشیانه ی بعضی آدم ها غمگینم
همان ها که فکر می کنند
"دوستت دارم"
تنها کلامی عاشقانه است یا واژه ای
برای شروع یک گناه!
و باور نمی کنند
که من تو را
بی آنکه در ذهنم خطوطی از تو تصویر شود
یا بی آنکه صدایی از تو شنیده...
"دوستت دارم"
عزیز من!
دوست داشتن
که بهانه نمی خواهد
و من تو را بی بهانه
"دوستت دارم"....
این اطراف،گمان لهجه دار آدم ها مرا ازار می دهد
همیشه بدترین گمان میشود اولین گمانشان

پ.ن:متنی که در انجمنی دیگر نوشتم و پاک شد.حالا خوبه در مورد شمع نوشتم.واقعا نمی دونم چی بگم!

منـ : ولـش کن.شاید خـودش بیاد.

منـ : نـه اشتباه می کنی!این دنـیا هیچ چیزش منطق نـداره.نمی تونم به دنـیا اعتماد کنم.

منـ : به اون کـه می تونی اعتـماد کنی.

منـ : می ترسم رهاش کنم و تـو شب تولدم من بمـونم و شمع هایی که ارضا نـشدنــ...

مرتضیـ
 

Bvafa

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 آگوست 2010
نوشته‌ها
784
لایک‌ها
3,795
فارغ از تاریکی پرده ها
به دور از استحکام دیوارها
من دلم پنجره ای می خواهد
پنجره ای نه با چشمان منتظر
که با نوای آواز دوره گردی...
چندوقتیست دلم
پنجره ای می خواهد رو به خیابانی شلوغ
دلم نه درختی می خواهد و نه پاییزی
من دلم جریان می خواهد
جریان آدم ها
که باورم شود این زندگی
راستی راستی هنوز هم ادامه دارد!
 

Bvafa

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 آگوست 2010
نوشته‌ها
784
لایک‌ها
3,795
خسته ام
مثل يك پاييز گرم و بدون باد...
كه خودش هم كلافه مي شود از اين "بودن"هاي غلط
دلم مي خواهد كمي اداي آدم هاي خوب را در نياورم!
و در دقيقه ي نود زندگي ام،
يك انتخاب اشتباه داشته باشم!
حالا
من گير افتاده ام ميان قبول دعوت رقص با ابر ،بر روي لبه ي پرتگاه
و حس لمس گرماي آفتاب صبح بر روي پوست يخ بسته ي احساس...
 

somayeh60

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2013
نوشته‌ها
1,443
لایک‌ها
4,740
روزها بدون ثبت هیچ خاطره ای
در شناسنامه ی زمان
می گذرند
من بی تو
تو بی او
او بی آن یکی!
...
من،تو،او.آن یکی...!
هر کدام از ما
تنها اول شخص مفردیم!
در هر هجای غمگین تنهایی...
دلخوشیم به این عادت تلخ،
و به این تکرار بیهوده ی زمان
می اندیشیم،
و می پرسیم:
"چه فایده ای دارد
وقتی قرار نیست
ضمیر تازه ای ساخته شودمثل "ما"؟"
قاصدکی خواهم شد
پیامی برایت خواهم آورد
خواهم گفت:
لبخند بزن!
زندگی از دهن افتاد!
جای تنهایی
بفرما فعل "دوست داشتن" صرف کن!
 

wonnin

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
4,001
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
" برای دوست داشتن کسانی که دوستت دارند هیچ بهانه ای لازم نیست "

میخندم .......
آنقدر بلند ، که صدای خنده ام اخم نگاهت را در بر دارد !
"دوستت دارم " !!! ........
با تمام بی باوری ها ، بنویس تا بخوانم
بنویس.....
برای دلی که با غرورش ، قفلی بر در خانه اش کوبید
برای دلی ترسو ، که هراس باختن داشت .....
برای دلی خسته ، که گشت اما نیافت ....
برای دلی شکسته ، که ترک عادت کرد و شکست ....
تو در تاریکی شب میترسی ، و من تمام شب و روزم را در هراسم
من دفتری ندارم تا بنویسم ، بنویسم از "غمی " که برایم هم عادت شده است
پس
لمس کن ......
کلماتی را که از برای تو بر زبان جاری خواهند شد
باورم را که با تو باورش شد
عشقم را که با تو عاشق شد
اشکم را که با تو گریان شد
 

Notrika

Registered User
تاریخ عضویت
12 اکتبر 2013
نوشته‌ها
296
لایک‌ها
145
دلم برای صدای نفس هاش تنگ شده!
ارام گرفتن او در اغوش من
یا زمانی که به تنگ میآمد در آغوشم میگریست تا ارام شود...
چقدر خوب است تکیه گاه کسی بودن!
 

somayeh60

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2013
نوشته‌ها
1,443
لایک‌ها
4,740
می خواهی بیا
می خواهی نیا!
و اینبار آمدن تو نه فرقی به حال من دارد
و نه توفیری برای
شمعدانی های منتظر...
و خوش به حال پنجره
که خیالش از نیامدن تو راحت شد!
حالا فهمیده ام بودن تو
درست به اندازه ی نبودنت
درونم را خالی
می کند
انتقام
از کوچه ای که سالهاست
از صدای قدم های تو خالیست
تنها کار پنجره ایست
که همین دیروز خیالش راحت شد!
 

somayeh60

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2013
نوشته‌ها
1,443
لایک‌ها
4,740
از من اگر می پرسی
حال خوشی ندارم،
این روزها
آدم دیگری درونم زاده شده است
این روزها شاگرد درسخوانی شده ام
تو سرمشق میگیری
من می نویسم:
"من بی تو..."
 

farshad10

کاربر فعال بازیهای کامپیوتری
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 جولای 2012
نوشته‌ها
5,817
لایک‌ها
4,842
سن
34
محل سکونت
ارومیه
دوباره داره همه چی تکرار میشه باز این کوچه بی چراغ روشنه سرمو که بالا میبرم یه چیزی بهم میگه گرگهای خاکستری امشب زوزه میکشن خونم به جوش و خروش میوفته و قتی میبنمش
چقدر زیبا و درخشان و پاکه در حسرت دست زدن بهش خواهم ماند ؟
هر وقتی اینگونه با چهره کامل مقابل من می ایسته اختیار خودمو از کف میدم و دستانم میلرزه
چقدر بی همتایی ای ماه شب چهارده
هر وقت ماه کامل رو توی آسمون میبینم یه چیزی بهم میگه تو تنها نیستی همیشه نور کوچه مقابلت رو روشن کرده و میکنه
امشبم از اون شبهاست تا صبح بیدارم و به تماشای ماه میشینم
 

somayeh60

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2013
نوشته‌ها
1,443
لایک‌ها
4,740
می خواهی بیا
می خواهی نیا!
و اینبار آمدن تو نه فرقی به حال من دارد
و نه توفیری برای
شمعدانی های منتظر...
و خوش به حال پنجره
که خیالش از نیامدن تو راحت شد!
حالا فهمیده ام بودن تو
درست به اندازه ی نبودنت
درونم را خالی
می کند
انتقام
از کوچه ای که سالهاست
از صدای قدم های تو خالیست
تنها کار پنجره ایست
که همین دیروز خیالش راحت شد!

گاهی می خواهی
کسی کنارت باشد که تمام وجود توست
و غصه هایت را حس کند
و تنها همین که باشد برای تو کافیست ...
وقتی نمی آید
وقتی می زند زیر قول و قرارش
و پنهان میشود
از چشم های منتظر تو
و پناهی نمیشود برای دلتنگی هایت
نمی آید تا نشکند باورهایت...
حالا که طوفان دلت فروکش کرد
آمدن یا نیامدنش
توفیری برای چشم های منتظرت
و شانه های تنهایت ندارد
آخر
دیگر باوری نیست تا دل خوش کنی به آن....
و تو میمیری با اینکه نفس میکشی!...

برای کاساندرای عزیزم که دلیل نوشته شدن این متنو پرسید
 

somayeh60

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2013
نوشته‌ها
1,443
لایک‌ها
4,740
بیا به رسم باران
بشکن
این بغض را،
تَرَم کن با شعر نگاهت...
بزن زیر تمام غصه هایی
که به وسعت تمام سکوت توست...
من
تو را از تمام کلماتی که با این سکوت
به زبان جاری میکنی
می شناسم
تو به مهربانی آفتاب پس از باران
می مانی
تو به سادگی یک برگ،
به زیبایی یک دشت پر از لاله های وحشی
می مانی
تو به سبزترین اندیشه ی یک گل
به تنهایی مهتاب،
به آرامش لب رود
به لطافت احساس یک شاعر
و به گذر هزار سال عاشقانه در یک لحظه
می مانی
تو به همین احساس فارغ از تشویش
همین احساس
که نمیدانم چیست
تو به همین یک لحظه می مانی....
 

farshad10

کاربر فعال بازیهای کامپیوتری
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 جولای 2012
نوشته‌ها
5,817
لایک‌ها
4,842
سن
34
محل سکونت
ارومیه
يه زخمه كهنه روي بالم
يه آسمون كه چشم به راهم نيست
به غيره واژه يه غريبي چيزي توي ترانهام نيست
حتي يه آينه پيش روم نيست كه اسممو يادم بياره
تنهاترين مسافر شب تو خلوتم پا نميزاره
ازم نخواه با تو بمونم توهيچي ازمن نميدوني
اگه بگم راز دلم رو تو هم كنارم نميموني
ازم نخواه با تو بمونم توهيچي ازمن نميدوني
اگه بگم رازه دلم رو تو هم كنارم نميموني
توهم كنارم نميموني
توهم كنارم نميموني ..........................................
 
بالا