• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

بداهه نویسی/خاطره سازی

gaara13

Registered User
تاریخ عضویت
21 آپریل 2012
نوشته‌ها
278
لایک‌ها
658
امشبم مثل هر شب
توی درس عاشقی مردود شدم
شبو با لالایی کی صبح بکنم
آخرم با این شبا عاصی میشم
دیگه دفتر مشقم کسی قلم نمیزنه
دیگه کسی
تو درس بی حساب زندگی
تو رسم عشق و عاشقی
بهم صد افرین نمیزنه
 

Bvafa

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 آگوست 2010
نوشته‌ها
784
لایک‌ها
3,795
نمی فهمند آدم ها
آدم ها هیچ وقت نمی فهمند که در من یک دیوانه زندگی می کند!
و بعد بیخیالِ بیخیال می پرسند:خوبی؟
دیوانه درونم به سرش می زند...
ماننده بچه ها پا بر زمین می کوبد
مانند یک مادرِ فرزند از دست داده شیون می کند
مانند یک بیوه ی جوان تنها میشود و یک گوشه کزمی کند
مانند یک لات سر کوچه عربده میکشد و فحش خواهر و مادر میدهد
و نمی فهمند لب هایم پوست می اندازند تا بگویند"خوبم ممنون"
گاهی هم مجبور میشوم چشم هایم را ببندم
دیوانه است دیگر!
یک هو دیدی چشم هایم را درید و همه ی شهر را به آتش کشید....
 

somayeh60

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2013
نوشته‌ها
1,443
لایک‌ها
4,740
امشبم مثل هر شب
توی درس عاشقی مردود شدم
شبو با لالایی کی صبح بکنم
آخرم با این شبا عاصی میشم
دیگه دفتر مشقم کسی قلم نمیزنه
دیگه کسی
تو درس بی حساب زندگی
تو رسم عشق و عاشقی
بهم صد افرین نمیزنه
گاهی تنها باید دوست داشته باشی
و مثل آدم های افسرده
هر روز چند وعده با خودت تکرار کنی و بگویی:
"روزی خواهد رفت "
بگویی و بگویی تا از بَر شوی پایان داستان را...
دلت از این فکر بگیرد؛
چشم هایت اشکباران شوند
و باز هم دوست داشته باشی
اما یادت نرود
بیشتر عاشقانه ها عاقبت خوشی ندارند ...
من داستان لیلی و مجنون
و داستان تیشه زدن فرهاد در کوه را
برای شیرینِ کسی دیگر
بیشتر باور میکنم تا
داستان سیندرلا!
یا داستان زیبای خفته...
دلت نگیرد رفیق!
این رسم دنیاست....
 
Last edited:

dantes angelo

Registered User
تاریخ عضویت
17 آپریل 2012
نوشته‌ها
98
لایک‌ها
99
درود
امروز نیز مانند تمام پنچشنبه ای گذشته دلتنگم
اما
امروز فرق دارد ندیدن تو و بدخلقیهای دوست داشتنیت برایم عادت شده
امروز حقیقت را دانستم
حقیقت این بود که من ساده هیچ وقت دوستی نداشتم و کسی مرا دوست نداشت ..........
عاشق بودم اما کسی عاشقم نبود .........
یار بودم اما کسی یارم نبود ...................
روزی به سراغم خواهی برگشت بدان که دیگر دلم برایت نیست چون از غم نداشتند بس که گریست سنگ شد .........
 

nima_00989166

کاربر فعال پرشین تولز
کاربر فعال
تاریخ عضویت
21 ژانویه 2012
نوشته‌ها
7,193
لایک‌ها
16,507
تنهایم..
همیشه تنها..
حتی در شلوغی..
دیگران از آن فراری اند..
اما روزی به سراغش خواهند آمد..
برای من خوب است..
نه تلخ است, نه شیرین..
یکنواخت..
آه ه ه ه ه ه ه ه ....
نمیدانم که هستی و کجایی..
ولی بدان..
ولی بدان... که شاید ازدواج با تو, فصل دوم تراژدی تنهایی هایم باشد..
 

gaara13

Registered User
تاریخ عضویت
21 آپریل 2012
نوشته‌ها
278
لایک‌ها
658
دلم تنگ است
قدر تنگی نفس
قدر خشکی صحرای هوس

دلم تنگ است
دل اسمان هم سنگ است؟
دریغ از نم نم باران
یا نسیم نم ندیده

دلم تنگ است
تنگ آن روزگاران
زیر باران
با صورتی خیس
نه از باران

دلم تنگ است
از شکست بیستون
تا خشکی هامون

دلا آخر چرا تنگی
مگر نه اینکه از سنگی
.....


 

nima_00989166

کاربر فعال پرشین تولز
کاربر فعال
تاریخ عضویت
21 ژانویه 2012
نوشته‌ها
7,193
لایک‌ها
16,507
دلم تنگ است
قدر تنگی نفس
قدر خشکی صحرای هوس

دلم تنگ است
دل اسمان هم سنگ است؟
دریغ از نم نم باران
یا نسیم نم ندیده

دلم تنگ است
تنگ آن روزگاران
زیر باران
با صورتی خیس
نه از باران

دلم تنگ است
از شکست بیستون
تا خشکی هامون

دلا آخر چرا تنگی
مگر نه اینکه از سنگی
.....



با اجازه تون پرینتش کردم زدم به دیوار
 

somayeh60

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2013
نوشته‌ها
1,443
لایک‌ها
4,740
امان از این دلشوره ها
که بی خبر
می آیند و می افتند به جانم!
نمی گذارند نفس بکشم
و با این مهربانی های بی حساب و کتاب تو
که آرزویش را داشتم
این روزها کمی آرام بگیرم...
امان از این دلشوره ها!
که وقتی شعرهایت را عاشقانه بوسه باران می کنم
یکهو سر و کله شان پیدا می شود
و می گویند:
"نکند روزی برود بساط شعرهایش را پیش زن دیگری باز کند
و تو بمانی تنها..."
امان از این دلشوره های مداوم
که وقتی می افتند به جانم
دیگر نه شعرهایت
می تواند تسکینم دهد
و نه تکرار این دروغ شیرین که
تو هرگز دست هایم را رها نمی کنی!........
 

wonnin

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
4,001
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
یکی بود یکی نبود ....
غیر خدا و همه پاکی و سادگی هاش دیگه هیشکی نبود

یکی میگفت دوستت دارم
یکی میگفت واسش میمیرم

یکی میشد عاشق تو
یکی میشد عاشق من

یکی میگفت دروغ میگه
یکی میگفت دیوونه شده

یکی میگفت ساده ایی تو
یکی میگفت پس حقته

گفت واسم عشق رو میشناسی
گفتمش شنیدم ازش

گفت واسم من عاشقم
گفتمش خل شدی تو

گفت واسم تو برو بخند
گفتمش میفهمی تو

گفت واسم بمون و ببین
گفتمش برو نمیخوام

رفت و اون تنها شدش
موند و من اما ندیدم

رفت و من اونو ندیدم
موند و دل ایندفعه دید

رفت و من تنها شدم
رفت و دل اینبار گریست

رفتش و خاطره شد
موند و من دیوونه شدم

شاید من و تو یه روز ، خیلی دورتر از همدیگه تو آغوش غریبه ای به ناگاه یاد همدیگه بیفتیم و بی صدا گریه کنیم...

Me
 

dantes angelo

Registered User
تاریخ عضویت
17 آپریل 2012
نوشته‌ها
98
لایک‌ها
99
همــــیشـه دقــیقآ وقـــــتی پـُر از حـــرفیوقتـــی بغــــض میکـــُنیوقتـــی دآغونــــیوقــــتی دلــِت شکــــستـهدقیقــــا همیـــن وقـــــتآانقــــدر حـ ـرف دآری کـــه فقــط میتونــی بگـ ـی :
“بیخـــیآل“…
 

gaara13

Registered User
تاریخ عضویت
21 آپریل 2012
نوشته‌ها
278
لایک‌ها
658
در سکوت بی نوایی
در ره عشق بی صدایی

گر از عشق داری نوایی
بنواز که ما کنیم هم صدایی

این نفس چنان خاک خورده
کز بر تو صدا جان سپرده

بنگر که عاقبت کار ما
دار نباشد گر شوی یار ما


پ.ن:نوشتن چند خط یه چند دقیقه ای وقت میبره ولی گاهی پیدا کردن کلمه مناسب آدم رو کلافه میکنه مخصوصا واسه مایی که علوم پایه خوندیم
امیدوارم اساتید به بزرگی خودشون ببخشن
 

Bvafa

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 آگوست 2010
نوشته‌ها
784
لایک‌ها
3,795
بعضی دوستت دارم ها هستند که تودوستشان نداری!برایت حکم همان آهنگی را دارد که باشنیدن تنها چند لحظه اش دلت می خواهد هرچه سریع تر خودت را برسانی به دستگاه پخش و دکمه ی نِکست را بزنی تا برود ترک بعدی
بله!بعضی دوست داشتن ها تا این حد عذاب آور,خسته کننده و اعصاب خورد کن هستند و حتی ممکن است با وجود پخش آهنگ بعدی باز هم صدای خسته کننده ی آن آهنگ توی مغزت وول بخورد و حالت را ناکوک کند
بعضی دوستت دارم ها هم هستند که شاید دوستشان داشته باشی یا حتی حس خاصی نسبت بهشان نداشته باشی اما در هر حال یک دوستت دارم ممنوعه هستند و تو باید یا گوش هایت را بگیری تا نشنوی اش یا بکوبی در دهانی که می خواهند دوستت دارم ِ ممنوعه ای را بگویند
بعضی دوستت دارم ها هم هستند که گریه ایت می اندازد....مثل دوستت دارم هایی که در خودش معنی "خداحافظ" یا معنی" باید همدیگر را فراموش کنیم " را جای می دهد!مثل دوستت دارم هایی که تو با شنیدنشان کلی آرزو و آینده برای خودت میسازی و بعدترش یک هو همه ی آرزوهایت میشوند یک برگ پاییزی که سرنوشتش افتادن و شکستن و جداییست و اینجور وقت ها که آرزوهای ِ بعد از دوستت دارم می شکند,تو میزنی زیر گریه و بعد میزنی به سیم آخر!همه ی شکستنی های دور و برت را به یاد آرزوهای شکسته ات,می شکنیشان و صدای شکستن ِ هیچ کدامشان(چه آرزوها و چهشکستنی های دیگر!)بیشتر از صدای آن دوستت دارم های ِ لعنتیِ کوفتی توی ذهنت قدم رو نمی رود
وقت هایی که یک دوستت دارم اشتباهی را به جان می خری,قدم هایت می روند اما تو جامانده ای!حرف های ِ لب هایت شنیده می شوند اما تو لال شده ای و هیچ کس نمی شنود این سکوت را...

+شبیه همون جوجه رنگی هایی که تو باغچمون چال شدن؛بعضی دوستت دارم ها هم بهتره چال بشن!چون مردن...چون دوستت دارم های مرده به درد هیچ کس نمی خوره...
 

Ar3f

Registered User
تاریخ عضویت
31 آگوست 2012
نوشته‌ها
373
لایک‌ها
568
محل سکونت
IR
تنهایم..
همیشه تنها..
حتی در شلوغی..
دیگران از آن فراری اند..
اما روزی به سراغش خواهند آمد..
برای من خوب است..
نه تلخ است, نه شیرین..
یکنواخت..
آه ه ه ه ه ه ه ه ....
نمیدانم که هستی و کجایی..
ولی بدان..
ولی بدان... که شاید ازدواج با تو, فصل دوم تراژدی تنهایی هایم باشد..

همیشه شلوغم در تنهایی ها
شاید
به همین خاطر تنها هستم
 

gaara13

Registered User
تاریخ عضویت
21 آپریل 2012
نوشته‌ها
278
لایک‌ها
658
نشستم کنار پنجره ی مه گرفته
آسمون داره برف رو گریه میکنه
زمین رخت سفید تنش کرده
انگار اینجا شب نیست هوا روشنه
رو پنجره نقش دلمو کشیدم
بعد چند تا نفس
نقش دلم تیکه تیکه شد
انگار این تیکه شدن قسمت منه
پنجره رو پاک میکنم
خیره میشم به خیابون
شاید رد پایی ببینم
.............
 

SSshahin

Registered User
تاریخ عضویت
26 ژوئن 2011
نوشته‌ها
1,135
لایک‌ها
2,050
محل سکونت
Tehran
در آغاز خلقتی ناچیز مرگ در من شماره شد و زندگی در من رشد گرفت ....

در ازدحام معکوس زندگانی ... نفس گرفته ی نفسی عمیق ام و شب گرفته ی شب های روشن ....

مرده بودم برای ذره ای زندگی ، زنده شدم برای لحظه ای مرگ ...
 

somayeh60

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2013
نوشته‌ها
1,443
لایک‌ها
4,740
نازنین من !
بگو ...تا میتوانی برایم بگو...تا می شود ...
تا جایی که دنیا به تریج قبایش بر نمیخورد
و هنوز برای جدا کردنمان از هم دست دست میکند
حرف بزن ...
هرچند من سکوت تو را هم به رسم نزدیکی دلهای عاشق
خوب میخوانم و از آن هم نامه ای بلندبالا
مثل گلایه هایت از آدمهای رنگی می سازم
اما تو سکوت نکن؛
مگر باز هم باید این واقعیت تلخ را به تو یادآور شوم که
دنیا خیلی حسود است !
و برای جدا کردن دل ها یی که حرف و زبان هم را می فهمند
هر روز طرحی تازه می ریزد و بجایش دلهایی را کنار هم قرار میدهد
که نمی دانند زبان مشترکی هم هست!....
بگو ...تا میتوانی...تا دنیا با اتفاقات تکراریش
مجالمان میدهد بگو
برای نگفتن یک عمر وقت باقی ست....
 

somayeh60

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2013
نوشته‌ها
1,443
لایک‌ها
4,740
نازنین من !
بگو ...تا میتوانی برایم بگو...تا می شود ...
تا جایی که دنیا به تریج قبایش بر نمیخورد
و هنوز برای جدا کردنمان از هم دست دست میکند
حرف بزن ...
هرچند من سکوت تو را هم به رسم نزدیکی دلهای عاشق
خوب میخوانم و از آن هم نامه ای بلندبالا
مثل گلایه هایت از آدمهای رنگی می سازم
اما تو سکوت نکن؛
مگر باز هم باید این واقعیت تلخ را به تو یادآور شوم که
دنیا خیلی حسود است !
و برای جدا کردن دل ها یی که حرف و زبان هم را می فهمند
هر روز طرحی تازه می ریزد و بجایش دلهایی را کنار هم قرار میدهد
که نمی دانند زبان مشترکی هم هست!....
بگو ...تا میتوانی...تا دنیا با اتفاقات تکراریش
مجالمان میدهد بگو
برای نگفتن یک عمر وقت باقی ست....

سکوت با همه ی زیباییش
اما گاهی باعث میشود
در آینده ای دور بخاطر نگفتن خیلی حرفها
حسرتی برایم بمانداز جنس ای کاش های بی اثر...
من
از این حسرت بیشتر می ترسم
تا نگاه شماتت بار مردم!
چرا نگویم؟!
چرا به قانون اجباری این مردم تن بدهم
بگذار نام هرچه میخواهند رویم بگذارند
بگذار بگویند زنی دیوانه است
یا زنی جسور
یا زنی سبک سر
چه اهمیت دارد
من باور دارم قانون ها همیشه درست نیستند
من باور دارم کسانی که قانون ها را نوشته اند
سهراب را نمی فهمند
و فروغ را آنچه نیست میپندارند
و هرجا سخن از بوسه باشد لب ها میگزند که نگو...
من برای گفتن از دوست داشتن
از کسی اجازه نمی گیرم ...
و از قانون این مردم تبعیت نمیکنم
اگر اینگونه باشد باید بگویم
من قانون شکنی را بیشتر دوست میدارم....
 

hossein137

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
10 جولای 2009
نوشته‌ها
9,400
لایک‌ها
10,757
سن
35
محل سکونت
Isfahan
وینستون میگفت هر چی فاسد تر باشی دلخواه تری.
ژولیا گفت : من تا مغز استخوان فاسدم

اتاق با وجود سردی کف هوای گرمی داره.یه هوای گرم که از یه بخاری نشئت گرفته که تا ته ته زیاده.نصف شب فقط یه جغد میتونه بنویسه.فقط یکی که گرگ باشه.یه گرگ بیابان که همه ی وجودش یه زوزه است.که از بس تنها بوده دردهاش رو به ماه میگه.ماه بیچاره.هیچ وقت نمیفهمه که گرگ چی میگه
هی چهره ی ی مرد 39 ساله میاد تو ذهنم که پاهاس ورم کرده و تنش بوی هم آعوشی با یه دختر رو میده.تو این سال ها همیشه سعی کردم با خودم فکر نکنم که فساد تو همه ی نویسنده ها هست.لااقل وقتی که مینویسند.
بعد خودم رو تصور کردم که بالای یه چاه وایسادم و دارم عمق چاه رو با انداختن سنگ میسنجم.آخرش هم یه مرد 39 ساله میاد و هلم میده و من هم می افتم تو اون گرداب فساد.می افتم تو حجم قیر مانندی که دست و پام رو میگیره.
بعد از چند روز که از اون چاه میام بیرون میبینم وسط یه بیابونم و هر کاری میکنم بوی قیر از بدنم نمیره.
حالا هر چند وقت یکبار که میبینم چیزی برای نوشتن ندارم یه کاری میکنم اون بوی گند بزنه بالا و بعد که از خودم بدم اومد میشینم به همه فحش میدم.بعضی وقت ها انقدر تو اون فحش ها حرف های فلسفی هست که وجود داشتن من و یا فساد وینستون و یا ژولیا توش گم میشه.با خودم فکر کردم اگه همین طور پیش بره نهایت 30 سال دیگه زنده ام.
من انقدر سبک و بی وزن شدم که کافیه یه باد بیاد و نوع دیدم رو به زندگی عوض کنه.برای اون عوضی هایی که مثل خودم هستند و نمیتونند حرفی بزنند و آخرش یه تیغ پید میکنند و ادامه ی ماجرا.دلم نمیخواد این جمعیت فاسدی که میشناسمشون و میدونم چشم انتظار من هستند تا بیام و اون چهار پایه ی لعنتی رو از زیر پاشون بکشم نابود بشند.
بهتره یکی بیاد و اون سیفون لعنتی رو بکشه تا من و بقیه ی هم رزم ها رو یه جا بفرسته قاطی گوگولیا.قاطی اون جماعتی که مثل خودمون فاسد شدند
 

wonnin

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
4,001
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
هنوز هم باور ندارم ، تمامی این لحظات زیبایم را که کنارت رقم میخورند
و صدای خنده های کوتاهت که از اعماق دل خسته و غمگینت هر از گاهی بلند میشوند
حتی اگر این خنده ها از برای دلخوش کردن من لحظه ای بر لبان زیبایت بنشینند ،
برایم زیباترین دروغ کودکانه زندگیم خواهند شد
از رفتنم ، از سکوتم ، از شک و تردید های گاه و ناگاهم میترسیدی ،
برایم از اشک های نبودنم میگفتی و قصه دلی را که باور داشت و باورش نداشتند را زمزمه میکردی
و با دلی شکسته و لرزان از بودن در کنارم رنج میبردی.
پری قصه های زیبایم بودی و من دیو پلید جنگلت ، تو برایم از عشق میگفتی و من برایت از فاصله ها
تو بی پروا بودی و با ندای قلبت بر زمین و مردمانش میتاختی و به سخره اش میکشاندی و من با تمام وجودم مواظب آنچه که باید میگفتم ،
در بستری از اما و اگر های تمام نشدنی ام که دیگر خسته ات کرده بودند
ولی نازنینم این را هرگز به خاطر نداشتی که مهر و محبت بی دریغت و عشق تمام نشدنی ات دل سنگ را هم مومی برایت میکرد تا در برابر وجود والایت سر تعظیم فرو بیاورد
تو آنقدر بزرگ و بیکران بودی که مثل دریای وجودت خودت نیز حد و مرضی برای عشقت نیابی
و قسمت آدمیانت از این عشق به اندازه جسارت بی پروا بودنشان باشد ، جسارتی را که هیچ گاه کسی نیافت و لیاقت گرمای نفست رو هیچ آغوشی پیدا نکرد
اما گرگ بد ذاتت آنقدر فریب خنده های زشت روباه صفتان جنگل زندگیش را خورده بود که دیگر دلش را بر عشوه ای خوش نکند .
اری نازنیم آنقدر باخته بودم که حتی برای زندگی آن دنیایم هم کافی باشد و دیگر نخواهم چیزی را ببیازم ،
آن هم " تو را " که بعد از عمری گشتن و نیافتن در اعماق قلبم یافتم و برایم از خود آن دنیا و آرزوهایش ، خواستنی تر بودی .
پس از من مرنج مهربانم ، تو از نبودنم میترسیدی و من عمری در هراس باختنت داستان شبها و روزهای باختنم را برای خود میخواندم .
آری نازنیم دیگر خسته شده بودم از همیشه ماندن هایی که به تلنگری بسته بودند
تا بشکنند ،
به پرواز درآیند ،
دیگر از رقص بادبادک های رنگین و کاغذی خسته شده ام . دیگر برایم تو مانده ای و تنها تو .
پس میخواهم در کنارم داشته باشمت ،
در اعماق دل هراسانم و در دورترین نقطه احساسم ،
جایی که دیگر دست هیچ کس و هیچ کس لمست نکند
و عطر وجودت و قلب مهربانت فقط و فقط برای من بتپد ......
آری نازنیم می خواهم تا میتوانی در کنارم باشی
و تا میتوانم با تو بمانم تا دیگر قصه آن همیشه ماندن های تلخ را فراموش کنم ...
 

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
45
محل سکونت
طهران
من تعبيدي آغوش تو بودم ... چنديست به دنبال خود ميگردم در خيابان ها و كافه ها و تقويم .ميخواهم با جمع كردن تكه هايم آبرو داري كنم و خود را بند بزنم ...
ب.اميد
 
بالا