• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

بداهه نویسی/خاطره سازی

farshad10

کاربر فعال بازیهای کامپیوتری
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 جولای 2012
نوشته‌ها
5,817
لایک‌ها
4,842
سن
34
محل سکونت
ارومیه
آه ...
تا جایی که پاهایم توان داشته باشند راه خواهم رفت تا دور شوم . تا دور شوم از جماعت .از این جماعت حق نشناس از این جماعت خرگوش صفت شغال تن
پاهایم درد میکنند ولی باید دوام بیاورم من میتوانم . زانوهایم در حال خم شدن ولی نخواهم ایستاد یا باید ایستاده بمیرم یا راه خواهم رفت .
ای رهگذر مرا به قطره ای آب میهمان کن .هر قطره اش را کوهی از جواهر میخرم اگر آب پاکی و صداقت باشد .
صداقتی که رنگ باخته در بین جماعت زمینی آهای آن بالایی ها هنوز صداقت دارید ؟
پاکی که عریان شده دراین زمین خداوند ای آسمانیها پاکیهایتان دست نخوره است هنوز ؟
خواهم رفت این راه را گرچه لبانم از خشکی رنگ عوض کرده اند خواهم رفت وبه ده کنار دریای خودم خواهم رسید
یا
ایستاده میمیرم وتبدیل به سنگ خواهم شد و در خلوت شب هنگام خودم خون گریه خواهم کرد.
بلاخره خواهم رفت از اینجا .................
112138-I_walk_alone_by_AdonisWerther.jpg
 

farshad10

کاربر فعال بازیهای کامپیوتری
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 جولای 2012
نوشته‌ها
5,817
لایک‌ها
4,842
سن
34
محل سکونت
ارومیه
نزنید مجنون را ...........
نزنید لیلی را ...............
نزنید عاشقان ار ..............
نزنید احساس را ای که حفرهای در قلبت از تاریکیست نزن برسر عاشق جوان
جوان عاشق میشود جوان دوست میدارد جوان عاشق میمیرد نزنش
عاشق نشدم ولی میدانم عاشقیست که رنگ میدهد به زندگی عاشقیست که میمیرد و خود زنده میکند
نزنید عاشقان را
 

hossein137

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
10 جولای 2009
نوشته‌ها
9,400
لایک‌ها
10,757
سن
34
محل سکونت
Isfahan
"ما از مردگانیم"

خورشید به تابش خود ادامه داده بود.حتی وقتی باران تمام کوچه های بن بست را خیسانده بود.کسی رد پایی از کس دیگری نمیشناخت و زنگ در سبز خانه ای در انتهای کوچه ی دوازدهم اتصالی کرده بود.ملودی یک نواخت و سرسام آورش باعث شده بود ابرها باز هم به کارشان ادامه دهند.
صاحب خانه مرده بود
کسی انگار در گل های کوچه ی بقلی با پاهایش غلت خورده و رد پایش را تا 10 قدم آهسته تر کرده و بعد ناپدید شده.10 قدم تا عروج او به بی نشان بودن بقیه.به یکسان بود با تمام انسان ها زیر آب
من او را از قدیم میشناختم.اخلاقش جوری نبود که بتوان او را در چنین مکانی آهسته یافت.هر چند قدم زدنش/راه رفتنش/صحبت کردنش.تمام چیزهایش آهسته بود ولی.کوچه های خیس شده همیشه شکنجه گاهش بود.
موتور سوار جوان میان چاله های خود ساخته از فشار ردپای انسانی ویراژ میداد و تا به پیرمرد رسید شل کرد.ولی آب پاشید به پاچه های شلوار قهوه ای رنگش
فریاد زد پدر سگ مگه کوری؟
موتوری ایستاد گفت :پیرمرد خرفت از گوشه برو تا خیس نشوی
اخم هایش را در هم کشید و داشت زیر لب باز هم غر غر میکرد.به درب خانه که رسید سرش سوت میکشید.باید زودتر میرفت و برق را قطع میکرد تا زمان رفع اتصالی زنگ.یک لعنت درست و حسابی فرستاد به ادیسون که به فکر ضد آب بودن جریان برق نبوده.
کفش های گلی و خیس شده اش را گذاشت کنار بخاری و کمی دست هایش را داغ کرد.اتاق به طرز عجیبی شلوغ و به هم ریخته بود ولی باز نظم خودش را داشت.چند تکه ذغال گذاشت روی گاز و روی گاز بقلی کتری.وقتی آب جوش آمد و ذغال ها کمی سرخ شده بود منقل را آورد.
امروز برای اولین بار از او جنس میخرید.10 سال که هر روز مهمان همین منقل بود.
یک روز بارانی دیگر که سال ها پیش بود ماشینش افتاد ته دره.و تنها خودش زنده ماند و خودش 2 تا از بچه ها و زنش را خاک کرد.
زیر لب گفت : ما از مردگنایم
چای جوشیده بود و پیرمد بی حال کنار منقل دراز کشید.
رنگ خانه هنوز هم با ریتم مشخصی مینواخت و جای پای کسی روی کوچه های خیس نبود
 

farshad10

کاربر فعال بازیهای کامپیوتری
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 جولای 2012
نوشته‌ها
5,817
لایک‌ها
4,842
سن
34
محل سکونت
ارومیه
یادمه یکی بهم میگفت این چرت و پرت ها چیه مینویسی ؟
منم بهش گفتم خوب اگه من این چرت و پرتها رو مینویسم در یک جای چرت و پرت چرا تو با نگاه چرت و پرتت نوشته های چرت و پرت منو میخونی ؟
گفتم همه نوشته های چرت و پرت من از اعماق مغز چرتم و درون قلب پرتم بیرون میایید با چرت پرت های دیگران فرق میکند .
آنقدر چرت و پرت مینویسم تا دنیای چرت و پرت خودمان را پر از چرت و پرت کنم .
امیدوارم آدمهای چرت و پرت نویس مثل من کم نباشند در دنیا .چون این احساس های چرت و پرت رو خیلی خیلی بیشتر از تمام این دنیای چرت و پرت دوست دارم .
وبازهم آنقدر مینویسم از این چرت وپرت ها تا تو با افکار چرت و پرتت بخوانی تا بلاخره به ما چرت و پرت ها تبدیل شوی .............دوستان چرت و پرت باشید ولی چرت وپرت زندگی نکنید .
 

Bvafa

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 آگوست 2010
نوشته‌ها
784
لایک‌ها
3,795
نبودی
هیچ کجای این خانه نبودی
همه جا را به دنبالت گشتم
تمام کشو ها را بیرون ریختم
در ِ تک تک کمدها را باز کردم و بستم
نبودی
آب شده بودی و در زمین هم نبودی حتی!
و من بی تو فقط یک کالبد غمگین و عصبی بودم
بنابراین همه ی داشته هایم را در یک چمدان ریختم و فرار کردم
یک برگ استعفا از زندگی را هم روی میزی که شاهد چای ها و بستنی های دو نفره بوده است گذاشتم
بهتر است یک نفر که قوی تر و خوشحال تر باشد, ادامه ی نقش مرا در زندگی بازی کند!
تمام شد
من فرار کردم و دیگر هیچ چیز قرار نیست درست بشود
هیچ چیز رو به راه نخواهد شد
چون من به بیراهه رفتم...../
 

Ar3f

Registered User
تاریخ عضویت
31 آگوست 2012
نوشته‌ها
373
لایک‌ها
568
محل سکونت
IR
مرا به ببر به جایی که کلمات بتوانند مفاهیم را تفهیم کنند ای رفیق.
من اصلا ادم خوبی نیستم،از هرچه خوبی هم حالم بهم میخورد.
من در بهت یک بیت شعر چند روز است که مانده ام!
من از بهتِ بغض کرده لجظه "بودن" خوشم نمی آید...
 

farshad10

کاربر فعال بازیهای کامپیوتری
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 جولای 2012
نوشته‌ها
5,817
لایک‌ها
4,842
سن
34
محل سکونت
ارومیه
چقدر حال میده از وسط یه مسابقه دوی 100متر شروع کنی و اول بشی :دی
چقدر حال میده نه مبدا باشی و نه مقصد ولی راه روببندی و اجازه عبور ندی :دی
چقدر حال میده حال گیری بکنی و همه از دستت عصبانی باشن و غر بزن :دی
چقدر حال میده در همه حال همیشه یه لبخند احمقانه روی صورتت باشه و همه از خودشون بپرسن این چرا اینقدر خوشحاله ؟ دی
چقدر حال میده عاشق باشی ولی به طرف نکی تا از اون حسش نهایت لذت رو ببری :دی
چقدر حال میده بی خودی قیافه بگیری همه فکر کنن ازشون ناراحتی :دی
آخ این روزها چقدر حال میده همه چی به خصوص نوشتن این :دی توی پی تی :دی
 

gaara13

Registered User
تاریخ عضویت
21 آپریل 2012
نوشته‌ها
278
لایک‌ها
658
دیشب تا روشنایی افق بیدار بودم
اسمان چنان با خودش قهر بود
که ماه را هم بلعیده بود
از اینجا که من بودم
فقط صدای پای باد می امد
صدایی که فقط سوز زمستان داشت
نه خرمی نیسان داشت
نه ارامش ابان داشت
مثل اینکه
باد هم غریب بود
پ.ن: نیسانهفتمین ماه از تقویم عبری است. که حوالی فرودین اردیبهشت خودمون میشه
 

farshad10

کاربر فعال بازیهای کامپیوتری
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 جولای 2012
نوشته‌ها
5,817
لایک‌ها
4,842
سن
34
محل سکونت
ارومیه
یک روز شاید بیاید .......
یک روز شاید بیاید با لبخندی که برای دیدنش جوانیم پرپر شد ....
یک روز شاید بیاید با دستانی که برای لمس گرمایشان پیر شدم ............
یک روز شاید بیاد با چشمانی که برای دیدنش بس گریه کردم کور شدم ....
یک روز شاید بیاد برای زندگی کردنی که برای زندگی کردنش زندگیم مانند سیم های گیتار پاره شدن ..........
ناراحت نیستم که با من نیست و با دیگریست ...
ناراحت نیستم که برای من نمی خند و.....
بلکه خوشحالم
بلکه خوشحالم که هنوز هم زندست و داره نفس میکشه و هنوز میتونم توی رویاهام قبل از اون بمیرم تا برام گریه کنه..............
دروغی بود بنام عاشقی ولی حقیقتیست به اسم قفس ..........
 

farshad10

کاربر فعال بازیهای کامپیوتری
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 جولای 2012
نوشته‌ها
5,817
لایک‌ها
4,842
سن
34
محل سکونت
ارومیه
خوب توی زندگی اکنونم بدجور درگیرتم لطفا درگیرم شو یا بهم خبر بده تا قلب رو از سینه ام دربیاورم .....
به قول معروف me :دی
 

farshad10

کاربر فعال بازیهای کامپیوتری
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 جولای 2012
نوشته‌ها
5,817
لایک‌ها
4,842
سن
34
محل سکونت
ارومیه
نمیدونم این چه رسمیه . نمیدونم از ابد بوده وتا عزل خواهد بود یا نه
ولی باز نمیدونم چرا همیشه عاشقان واقعی حتی توی فیلم و سریال ها هم میمیرن و به دلدادشون نمیرسن
پس دوست من اگر دیدی من مردم زیاد تعجب نکن چون حتی سرنوشت لعنتی هم با ما راه نمیاد
نمیدونم چرا همیشه نقش جودی آبوت به من میوفته توی این زندگی چرا نمیتونم یه پندلتون باشم یا حداقل یه بابا لنگ دراز هم نمیشم
همیشه از این رنج میکشم که کسی من و نمیفهمه ولی طف مقابلمو مثل یه بت میپرستن چرا ؟
پس فعلا تا جواب این سوالات رو پیدا کنم برم مثل همیشه توی دل شب و یه سیگار نثار این تن رنجور بکنم
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
از سال ها گذشته ام و به اين جا رسيده ام...


حالا ديگر لبخندهايم را به ياد آورده ام...

حالا ديگر يادم افتادست چطور از ته دل مي شود خنديد...

حالا بعد از آن همه سال و ماه دل شكستگي و قهر با خدايم...

اين روزها در آغوشش زندگي مي كنم...

اين روزها باور كرده ام، حواسش به من و آرزوهايم هست...

اين روزها دلم هم كه بگيرد...

در آغوش خدا گريه مي كنم...

اين روزها حالم خوب است...
 

farshad10

کاربر فعال بازیهای کامپیوتری
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 جولای 2012
نوشته‌ها
5,817
لایک‌ها
4,842
سن
34
محل سکونت
ارومیه
و باز هم پنچشنبه ای دیگر نمیدانم این آهنگ چرا هر هفته بعد از غروب در گوشم شنیده میشود
صدای ویولن ای که از تنهایی اشک میریزد تنفسم بالا نمی آید دیگر حتی چشمهایت را به یاد نمی آورم
میگوییند در آن دنیا هر کس با شخصی دیده میشود که واقعا دوستش داشته و عاشقش بوده تو را نمیدانم ولی من دارم خودم را از اینجا راحت میکنم تا زودتر به تو برسم ............
 

gaara13

Registered User
تاریخ عضویت
21 آپریل 2012
نوشته‌ها
278
لایک‌ها
658
و اینجا باران
با طراوات همیشگی
در سکوت شب
باز باریدن گرفت

حتی در زمستان
دلم میخواهد
زیر دوش آسمان
قدم بردارم
برای تو

تا یادم نرود
بود چنین روزی
زیر یک چتر باهم
قدم هامان آهسته
اما قلبمان تند میزد

شاد بودیم
برای چند لحظه
کنار هم
دیگر آرزویی نداشتیم


اما روزها که گذشت
وفا نکرد زمانه
دور شد فاصله ها!!
شد تنهایی همدم ما

باز باران باریدن گرفت
.....
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
برای تو
همه ی شعر های سروده نشده
درماورا می زی اند ...
حَد فاصل پلک هات !
صراطِ مستقیم و احادیث نبوی ...
همه از خطِ روی پیشانیت تفسیر می شوند !
و من بانو ...
طوفانزده ی تنگه ی جبل الطارق ام ...
همان راهی که همه ی جهان را با سر تاسر تو مهربان می کند !
مسیر سر ریز اشک هات تو گونه های دشت خوزستانی ت !
قول داده ام که داغ کهکشان ها را تازه نکنم !
ورنه از ابروانت می گفتم !
که خط گسل یعنی چه ؟ و تو چگونه آتشفشان را تذهیب می کنی !


ای کاش تفتیش عقاید وجود نداشت تا ...
 

Bvafa

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 آگوست 2010
نوشته‌ها
784
لایک‌ها
3,795
بزرگترین متقلب جهان می شوم؛
وقت هایی که از روی لبخندهایت شعر می نویسم!
لبخندهای لعنتی تو
غزل می شوند و من,تنها, لب خوانی اش می کنم...
 

wonnin

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
4,001
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
تنها که میشوی همان حس و حال غریب پیدایش میشوند
همانی که رنگ و بوی بغض های نشکسته ات را میدهند،
مانده ام عاشق تو باشم که در عین بودنت ، ندارمت
یا عاشق همین تنهایی ام بمانم، که همیشه با خود دارمش،
و اما امشب .....
بسی دلم تنگ است ....
و البته خسته .....
خسته تر از آن که هوای ماندن داشته باشد ،
و اینک با تو ای دل ،می خندم
هر چه میجستی ، خود یافتی
و هر آنچه می خواستند ، بخشیدی
دگر تو کاری نیست
پس بخواب...
آرام و ناز ....
سر بر بالین فرشته کوچکی
که خود گیسوانش را بافتی
 

somayeh60

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2013
نوشته‌ها
1,443
لایک‌ها
4,740
تنها که میشوی همان حس و حال غریب پیدایش میشوند
همانی که رنگ و بوی بغض های نشکسته ات را میدهند،
مانده ام عاشق تو باشم که در عین بودنت ، ندارمت
یا عاشق همین تنهایی ام بمانم، که همیشه با خود دارمش،
و اما امشب .....
بسی دلم تنگ است ....
و البته خسته .....
خسته تر از آن که هوای ماندن داشته باشد ،
و اینک با تو ای دل ،می خندم
هر چه میجستی ، خود یافتی
و هر آنچه می خواستند ، بخشیدی
دگر تو کاری نیست
پس بخواب...
آرام و ناز ....
سر بر بالین فرشته کوچکی
که خود گیسوانش را بافتی

اینکه یک نفر باشد و در عین بودن نباشد !
بی تابت میکند
اینکه یک نفر به تو از خودت نزدیک تر باشد
نفس تو باشد؛
اما دور باشد از تو!
بی قرارت میکند
و تو حتی تنهاییت را گم میکنی
و دست و پا میزنی
توی یک برزخ که از جهنم بدتر است
یک برزخ؛
که نه به بهشت منتهی میشود
و نه به جهنم...
آنوقت است که فکر میکنی
چقدر تنهاییت را دوست میداری...
ومیشود همان قصه ی تکراری ای کاش ها.....
و خدا نکند از گرد راه برسند این ای کاش ها...
گاهی هم میشود
کسی هر نفس تو باشد
و تو هر نفس او باشی
شاید هوا ی مشترکی برای نفس کشیدن نباشد
شاید...
اما
دلنشین است این نبودن در عین بودن!
"فاصله" ایهام دارد رفیق!
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
دریا با آن عظمتش وقتی می خواهد میزبان ماه شود رنگ از رویش می رود. حکایتی است حکایت میزبانی از معشوقه. چنان که هر شب از ابتدای پیدایش عالم، هنوز میزبانی ماه برای دریا تازگی دارد.*
 
بالا