سلام به همه نویسندههای بزرگ آینده.
عجب تاپیک جالبی میتونه باشه اینجا!!! یکبار بصورت روزنامهوار شروع کردم به خوندن همه پستها.
هرچی بیشتر میخوندم کمتر میفهمیدم و بیشتر به نادانی خودم معترف میشدم.
شاید اگه من هزار سال دیگه هم در راه نویسندگی تلاش کنم بازم به یک دهم شما نرسم.
به همین دلیل تصمیم گرفتم اگه عمری باشه و توفیقی حاصل بشه از شما بزرگواران یه چیزایی یاد بگیرم، امیدوارم عزیزان از سوالهای من ناراحت نشوند و منو بیشتر راهنمایی کنند
باتشکر
... کودکی اش پر جنب و جوش بود است و جوانی اش هم نیز.
میشه یکی در مورد شرایط استفاده از فعل "بود است" بخصوص در وسط جمله توضیح بده؟
... ما به قدرت مطلق واژه ها وافقیم ...
واقفیم؟
...کج فهمی امان نباشد ...
امان؟
... هر چه داشتیم را سپرده ایم به باد و دنبال گذشته ای میگردیم شاید باد آورده…
گذشته باد آورده یعنی چی؟
... دستی که باد را نوازش میکند گاهی و او نیز باد میشود تا...
"او" اینجا به کی بر میگرده؟ به دست؟ به باد؟ یا ...؟
...این اثبات علمی ای نیست که بخواهم رویش بحثی کنم و یا به زیرش قایم شوم. این ها همه سرگذشت دستانی بود که شاید روزی ابرها در مقابلش التماس باران میکردند...
"این ها همه" منظور کدوم ها بود؟
... .و خدایی هم بود. شاید دیر تر از رسیدن به مزرعه ها. شاید دیرتر از رسیدن به سردرگمی ها و سردرد ها. ...
در چه مواقعی میشه از "و" در شروع جمله استفاده کرد؟
اصولاً "و خدایی هم بود." برای چی در این متن بکار رفته؟ صرفاً برای زیبایی؟ پر کردن صفحه؟ تکرار مکررات؟ یا...؟
دیرتر از رسیدن به مزرعهها، سردرگمیها و سردرها یعنی چی؟
"دیرتر از رسیدن" یعنی قبل از رسیدن یا بعد از موعد مقرر رسیدن؟
درست کردن ترکیب با "رسیدن" تا چه حد جایز است؟
غفلتم نه از آن است که آدمم و نه از ان که نیستم لایق این واژه.
پس غفلت شما از چه روست؟
اگر نمیخواهی جوابی بدهی پس چرا مطرح کردی؟
… . که شاید چیزی نداشته باشم برای آتش به پا افکندن و شاید هم چیز هایی بوده باشد که همین اسم ساده را با خود برده باشد.
استفاده از "که" در اول جمله بیشتر برای چه کاربردهایی هست؟
"آتش به پا افکندن" یعنی چی؟
راستی کسی میتونه منو در خوندن قسمت دوم این جمله کمک کنه؟ حالا خوندن به کنار، آیا برایتان مقدور است به من در فهم این جمله یاری برسانید؟
... .گم شده ام در میان همین قدرت کلمه ها تا شاید بشوم شخصیت یکی از داستان های اپزوردی که میخواندم. گم شده ام تا پیدا نشوم و باد دوباره رفته ها را نیاورد.آخر چگونه میتوانم معجزه ای بکنم و بگویم از دستت خسته ام.خسته ام از دست کائنات نامحدودی که فکر مرا محدود کرد.
خسته از زورقی که شاید فرش سلیمان بود و بادی نبود تا ببرد مرا و معجزه ام تبدیل به عجز نشود.
" داستان های اپزوردی" یعنی؟
"باد، دوباره رفته ها را نیاورد" یا "باد دوباره، رفته ها را نیاورد" ؟
چجوری نامحدودی می تواند موجب محدود شدن بشه (بیشتر به لحاظ فلسفی منظورم هست)؟
خسته از زورقی که شاید فرش سلیمان بود و بادی نبود تا ببرد مرا و معجزه ام تبدیل به عجز نشود.
آیا در نوشتن صرفاً آهنگین بودن کلمات ملاک است یا باید معنی هم بدهد؟
.
.
.
راستی یادم رفت که بپرسم اون کلمه ای که تو اول این متن، نگارنده بیان فرمود، چی بود؟
پ.ن: یک نکته رو یادم رفت بگم و اون این که اگر دوست داشتید میتونید در مورد نوشته ها نظراتتون رو هم بگید.که با این کار بنده رو خوشحال میکنید
و در پایان از نویسنده این مطلب که اجازه داد تا من بوسیله متنی که ارائه داده، بتونم به سواد ادبی نداشته خود مطالب مهمی را اضافه کنم، بینهایت متشکرم
و خوشحال میشم که اگر دوستان دیگر نیز چنین اجازهای را به من بدهند تا با استفاده از مکتوبات ارائه شده آنها، در ادبیات فارسی کارآموزی کنم
پ.ن. : مجدداً از برداشت بدی که از لحن سوال پرسیدن من ممکن است صورت بگیرد پیشاپیش عذرخواهی نموده و بدینوسیله اعلام می دارم که بدون منظور بوده و صرفاً برای افزایش آگاهی خودم انجام پذیرفته است