• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

بهترین قسمت کتاب های داستان

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
یه سنت شکنی کوچولو انجام بدم و این بار یه متن به زبان انگلیسی بذارم! البته از جای دیگه ای برش داشتم :دی

There were times Ruma felt closer to her mother in death than she had in life, an intimacy born simply of thinking of her so often, of missing her. But she knew that this was an illusion, a mirage, and that the distance between them was now infinite, unyielding

Jhumpa Lahiri _ Unaccustomed Earth

********************

این کتاب در ایران با عنوان "خاک غریب" توسط آقای امیر مهدی حقیقت ، و با عناوین دیگه به دست مترجمین دیگه به پارسی برگردانده شده.

ترجمه ی آقای حقیقت:

وقت هایی می شد که روما با مادر مرده اش ، بیش تر از وقتی که زنده بود ، احساس صمیمیت می کرد، صمیمیتی که نتیجه ی آن همه فکر کردن به مادر بود و آن همه دلتنگی برایش، ولی می دانست که خیال باطلی است، سراب است ، و فاصله ی میانشان بی پایان است و مطلق.
 
Last edited:

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
«یک معلم، حضور ده تا کره‌خر را در کلاس درس، به یک دانش‌آموز با نبوغ ترجیح می‌دهد. درواقع حق با اوست چون وظیفه او پرورش روح استعداد و نبوغ نیست، بلکه باید حساب‌دان، لاتین‌شناس و افراد مؤمن تحویل دهد.»

هرمان هسه ، زیر چرخ
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
اگر اجازه بدید من همچنان به سنت شکنی هام ادامه بدم و علاوه بر این که متن انگلیسی میذارم ، این متن ها رو از کتاب هایی که هنوز نخوندم ولی در آرزوی خوندشون هستم بذارم !


.If you only read the books that everyone else is reading, you can only think what everyone else is thinking

***

But who can say what's best? That's why you need to grab whatever chance you have of happiness where you find it, and not worry about other people too much. My experience tells me that we get no more than two or three such chances in a life time, and if we let them go, we regret it for the rest of our lives


Haruki Murakami, Norwegian Wood​
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
از برادران کارامازوف

قسمتی از صحبت های ایوان خطاب به آلیوشا (آلکسی) :

آلیوشا ، من به زندگی میل دارم ، و به رغم منطق ، به زندگی ادامه می دهم. هر چند به نظم جهان باور نداشته باشم ، خرده برگ های چسبناک را که در بهاران باز می شوند دوست می دارم. * آسمان آبی را دوست می دارم ، بعضی از آدم ها را دوست می دارم ، آدم هایی که گاهی بی آنکه بدانیم چرا ، دوستشان می داریم. بعضی از کردارهای بزرگ آدمیان را دوست می دارم ، هر چند دیر زمانی است دیگر شاید اعتقادی به آن ها ندارم ، با این همه از روی عادت دیرین دل آدمی به آن ها ارج می نهد.

* ) تعبیری است از پوشکین ، در شعر "بادهای سوزناک همچنان می وزند."
 

hossein137

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
10 جولای 2009
نوشته‌ها
9,400
لایک‌ها
10,757
سن
34
محل سکونت
Isfahan
میانگین عمر انسان 80 سال است.آدمی در ذهن خود زندگی اش را درون این محدوده ی زمانی مجسم میکند وسازمان می بخشد.آنچه را که گفتم،همه میدانند، اما به ندرت در میابیم که شمار سالیانی که به ما عطا شده، صرفا" نه یک امر مسلم کمی، و مشخصه ای بیرونی (چون طول بینی یا رنگ چشم )، بلکه دقیقا" بخشی از تعریف انسان است.کسی که بتواند با تمام توانایی اش،دو برابرفمثلا" 160 سال ، عمر کند به نوع ما تعلق ندارد.هیچ یچز زندگی اش به زندگی ما نمی ماند_نه عشقش،نه جاه طلبی اش،نه احساساتش،نه نوستالژی اش:هیچ چیزش_ اگر بنا باشد بعد از بیست سال مهاجرت به خارج، به سرزمین زادگاهش برگردد و هنوز صد سال عمر پیش رو داشته باشد بازگشت بزرگ را چندان احساس نخواهد کرد،احتمالا" به نظرش نه یک بازگشت بزرگ،که فقط جاده ای فرعی در سفر دراز عمرش خواهد بود

میلان کوندرا
بی خبری (IGNORANCE )
ترجمه ی: فروغ پوریا وری
انتشارات روشنگران و مطالعات زمان
----------------------------------------------------
نمیدونم چرا این کتاب رو خریدم و تا آخرش ( بعضی وقت ها به زور ) خوندم.کتاب خوبیه به نظرم.حالا این که انتشاراتش مربوط به زنان هست بماند
فکر میکنم تو ترجمه مشکلات زیادی بود.چون پیچیدگی و نوع گفتن داستان زیاد به دلم ننشست.و شاید این مشکل بیشتر به خاطر ترجمه اش بود.
این کتاب ارزشش رو داره که بخوام سال ها بعد دوباره بخونم.موضوعاتی توش عنوان شده(در کنار داستان اصلی ) که نکات خیلی خوب و جالبی داره.
رو حساب تغییر گفتگو های ناگهانی میتونم اقرار کنم که چیز زیادی (به جز درون مایه ی داستان.که حرف از بی خبری اشخاصش در مورد تغییرات میزنه.و یا حرف از مهاجرت ها و ترک وطن گفتن هاش ) ازش نفهمیدم.پس شضاید برداشتم هم غلط باشه
 

Kasandra

کاربر افتخاری و فعال خاطرات
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
11 سپتامبر 2009
نوشته‌ها
2,876
لایک‌ها
5,889
محل سکونت
Among the untrodden ways...
معتقد بود كه زشتي و زيبايي هر دو ثمره تلاش خلاقانه يكساني هستند و خودشان به تنهايي فقط كيفيتهايي اضافي اند. عقيده داشت كه ايجاد يك چيز واقعا زشت كار راحتي نيست و به اندازه رسيدن به چيز زيبا زحمت مي برد. ارزيابي نتيجه ها صرفا به سليقه بستگي دارد و هر كسي يك شكلي مي پسندد.

برگرفته از تفسيم نوشته پي يرو كيارا

برگردان از مهدي سحابي
 

metamorphosis_h

Registered User
تاریخ عضویت
13 آگوست 2009
نوشته‌ها
341
لایک‌ها
433
محل سکونت
هر جا باشيم شب نشينيم
آیا چیزی را که انسان طرح می افکند طبیعت تکمیل می کرد؟ آیا آنچه انسان آغاز کرده بود کامل می کرد؟ درماندگی و پستی و عذاب انسان را با خویشکامی می دید. پس آیا آن رویای سهیم شدن و کامل کردن و یافتن جواب در خلوت ساحل چیزی جز نقشی در آینه نبود، و خود آینه هم چیزی جز آبگینگی سطح نبود که به گاه خفتن قدرت های والاتر در زیر آب در سکون ساخته می شود؟
...
به سوی فانوس دریایی / ویرجینیا وولف
ترجمه ی صالح حسینی
 

hossein137

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
10 جولای 2009
نوشته‌ها
9,400
لایک‌ها
10,757
سن
34
محل سکونت
Isfahan
با وجود این،بسیاری از آدم ها همراه گره های رابطه ی قدیم شان وارد رابطه ای تازه میشوند.برای این ها، مهم نیست که آنچه با خود وارد رابطه ی تازه شان میکنند،عدم اعتماد،سوءتفاهم و یا دیواری تدافعی باشد.یعنی همه ی آن عقده های قدیمیکه مانع از آن میشوند تا این ها بتوانند رابطه ی تازه شان را بر اساس آزادی بنا کنند.ممکن است آن ها در رابطه ی پیشین شان واقعا" جفا دیده باشند.اما آن چه آن ها از دیدنش عاجزند،این است که آن ها از طرف رابطه ی خود جفا ندیده اند.بلکه از گذشته ی خود جفا دیده اند.گذشته ای که آن ها نتوانستند آن را پشت سر بگذارند و بگذرند.

رز گمشده
نویسنده: سردار ازکان
برگردان: رضا برزگر
-------------------------------------------------
دومین باریه که دارم این کتاب رو میخونم.شاید به خاطر این که چیز دیگه ای دم دست نبود.هر چند روایت داستان کمی ساده و پر از گفت و گوهای معمولیه.ولی بعضی جاهاش واقعا" قشنگه.این اولین کتاب این نویسنده ی ترکیه ای هست.بعضی ها اون رو با کیمیاگر و حتی شازده کوچولو در یه سطح و موضوع میبینند.هر چند خود داستان هم الهام گرفته از شازده کوچولو هست.
هر بار که این کتاب رو میخونم (به یه دلیل خاص که نمیدونم ) حال و هوام عوض میشه.یعنی حتی موقع خوندنش هم مثل چند دقیقه قبلم نیستم.
 

Bvafa

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 آگوست 2010
نوشته‌ها
784
لایک‌ها
3,795
بعضی از آدم ها دهن بین ان. عاشق کسی می شن که خوب حرف می زنه خوب دروغ می گه و بامزه شوخی می کنه. من اما عاشق کسی می شم که خوب نگاه می کنه. کسی که با چشماش حرف می زنه و با چشماش دروغ می گه. کسی که با نگاهش منو مجاب می کنه که دوستش داشته باشم.
دهن بین ها معمولاً اشتباه می کنن. من هم معمولاً اشتباه می کنم. با این تفاوت که دهن بین ها وقتی به اشتباهشون پی می برن با همون سلاح به جنگ حریف شون می رن. اونها وراجی میکنن، فلسفه می بافن، و از همون کلمات و جملاتی که زمانی نشان دهنده ی عشق شون بود، به نشونه ی نفرت استفاده می کنن.
من اما مثل مگس در تله می افتم. چه طور می تونم به یک آدم بگم در نگاه تو چیزی هست که در وجودت نیست. این جمله معنایی نداره. آدم ها نگاه شون رو جزیی از وجودشون می دونن...!

همین روزها علیرضا میراسدالله
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
تو در آتش می سوزی و مردم تو و هم نژادهای تو و مردم جهان و نوع انسان در آتش زندگی می سوزند و تو احساس گرما هم نمی کنی و بعد شب ها و روزها تمام گریه و اضطراب تو از تصور زبانه آتش قیامت و عذاب پس از مرگ است.
------
این دین فقط تو را باید نجات دهد ؛ من دنبال دینی و ایمانی می گردم که بشریت را نجات دهد و حتی خود من هم فدایش بشوم . دینی که برای نجات جامعه بکوشد و "من" را قربانی "ما" کند .


"پدر ! مادر ! ما متهمیم" دکتر علی شریعتی
 

Kasandra

کاربر افتخاری و فعال خاطرات
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
11 سپتامبر 2009
نوشته‌ها
2,876
لایک‌ها
5,889
محل سکونت
Among the untrodden ways...
درود

دو كاربرد متفاوت دروغ در داستان راز زندگي زن برايم بسيار جالب بود؛ اولين كاربرد آن:

بلاك با خود انديشيد كه تا حدودي پرده هاي ابهام كنار رفته است. جالب اين بود كه وسيله كشف بيشتر حقايق، دروغگويي چند نفر بود. يكي ميس مارش كه ابتدا گفت مري برادرزاده منست و بعد اقرار كرد دروغ گفته است. ديگري عاليجناب وارنر كه به ميس مارش گفت دخترم در اثر حادثه ترن حافظه خود را از دست داده و گذشته اش را فراموش كرده است و به هاريس باغبان و ديگران گفت در مدرسه تب روماتيسمي گرفته است.


برگرفته از راز زندگي يك زن

نوشته دافنه دو موريه

برگردان از ناصر ايراندوست
 

Kasandra

کاربر افتخاری و فعال خاطرات
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
11 سپتامبر 2009
نوشته‌ها
2,876
لایک‌ها
5,889
محل سکونت
Among the untrodden ways...
اين هم كاربرد دوم دروغ در راز زندگي يك زن:



آقاي بلاك هيچگاه تحت تاثير احساسات و عواطف قرار نمي گرفت و هنگام انجام وظيفه دشوار و دقيقش همه چيز را با موشكافي و تيزبيني و بي نظري بررسي مي كرد و نتيجه اي كه لازم بود از كار خويش مي گرفت، اما براي نخستين بار در زندگي دلش نيامد نام زني را كه هيچ گناهي در اين حادثه شوم نداشته است آلوده كند و او را كه در زندگي نزد شوهرش مانند فرشته اي پاك بود پس از مرگ بيهوده ننگين و رسوا سازد. به همين دليل دروغ مصلحت آميز را در اين ماموريت بهتر از راست فتنه انگيز و زشت و دور از انصاف و عواطف انساني دانست.





برگرفته از راز زندگي يك زن

نوشته دافنه دو موريه

برگردان از ناصر ايراندوست
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
من نمي دانم آيا مادرش هم او را به اندازه ي من دوست داشت؟ آيا كسي مي تواند بفهمد كه دوست داشتن او چه لذتي دارد و آدم را به چه ابديتي نزديك مي كند ؟ آدم پر مي شود . جوري كه نخواهد به چيز ديگري فكر كند . نخواهد دلش براي آدم ديگري بلرزد و هيچ گاه دچار ترديد نشود .
--------
چه فرقي مي كند اين پادشاه باشد يا آن ، براي ما كه مي خواهيم يك لقمه نان بخوريم و سرمان را بگذاريم چه هيتلر ، چه روزولت ، چه شاه . خر همان خر است فقط پالانش عوض مي شود .

سمفونی مردگان
 

Kasandra

کاربر افتخاری و فعال خاطرات
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
11 سپتامبر 2009
نوشته‌ها
2,876
لایک‌ها
5,889
محل سکونت
Among the untrodden ways...
درود

اين روزها به طرز عجيبي هوس خواندن بعضي داستانهاي دافنه دوموريه زده به سرم و فكر كنم تا مدتي بخشهايي از داستانهاي ايشان را اينجا بگذارم:

نمي دانم شما در تاريكي وقتي از خواب بيدار مي شويد به ساعت روي ميز كه در دسترستان باشد نگريسته ايد يا نه؟ اغلب صفحه سپيد و عقربه سياه يا شب نماي ساعت در سياهي مي درخشد و شما مي توانيد بفهميد چه ساعتي است و منظره جالب و زيبايي دارد.

من هم آن شب گرچه باران مي آمد و هوا زياد روشن نبود و مهتاب درست گورستان را روشن نمي ساخت ولي در هواي نيم تاريك چشمان درخشان آن دختر زيبا را خوب مي ديدم و در ضمن دندانهاي مرواريد مانند و سپيدش را مشاهده مي كردم و تشخيص مي دادم كه چقدر با احساس و زيبا و مهرآميز مرا نگاه مي كند و لبخند مي زند و به آغوشم مي خواند با اين همه در عين حال كه دختر جوان به نظر خوش و خندان و آماده براي لذت بردن و كيف كردن و خوش بودن و عشقبازي مي آمد احساس مي كردم كه گرد ملال و حزن مبهم و فراواني بر سراپاي وجودش نشسته است و بيننده دقيق و هوشيار را به فكر وا مي دارد و متاثر مي سازد.

باز مرا ببوس

نوشته دافنه دو موريه

برگردان از ناصر ايراندوست
 
Last edited:

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
ناتانائل بايد مرگ را پذيرفت و مرد! حال چه اهميتي دارد که کجا و چطور؟ وقتي قرار است که نباشي، در کجا بودن مرده‌ات چه فرقي مي‌کند؟
----
ناتانائیل،من به تو شور و شوق خواهم آموخت. ناتانائیل،من زندگی درد آلود را از دل آسودگی بیشتر دوست میدارم.آسایشی دیگر جز خواب مرگ ،آرزو نمیکنم.می ترسم که هرهوس و هرشوری که در زندگی سیراب نکرده ام،ماندگار شود و عذابم دهد.

«مائده‌هاي زميني آندره ژيد»
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
آقایان همیشه علاقمند به تغییر هستند و خانم ها تمایل به حفظ و نگهداری دارند. یک زن مسائل ناشی از یک زندگی را

می پذیرد و آن را بهتر می سازد اما مرد برای رسیدن به بهتر معامله می کند و البته به چیز چندان کاملی هم نمی رسد.

مرگ شوخی بدی نیست / یی یون لی - از داستان "بعد از عمری"
 

Kasandra

کاربر افتخاری و فعال خاطرات
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
11 سپتامبر 2009
نوشته‌ها
2,876
لایک‌ها
5,889
محل سکونت
Among the untrodden ways...
هفت سال از زماني كه شارل آنجا را ترك گفته بود، مي گذشت. اوژني، تمام مدت به ياد او بود. همه اميدش آن بود كه عشقش نسبت به شارل زنده بماند. براي اوژني ثروت واقعي سكه هاي پدرش نبود، بلكه جعبه اي بود كه شارل پيش او گذاشته بود.

برگرفته از اوژني گرانده نوشته اونوره دو بالزاك

برگردان از الهه تيمورتاش
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
"نمی فهمم، چطور دماغتان ناپدید شده؟"

"نمی توانم بگویم چطور. اما لطفا بفهمید، دماغ من هم اکنون در شهر این طرف و آن طرف می رود و خودش را افسر ارزیاب معرفی می کند. برای همین است که از شما خواهش می کنم این آگهی را چاپ کنید که اولین شخصی که دماغم را دستگیر کند باید آن را در اولین فرصت به صاحب اصلیش بازگرداند. فکرش را بکنید که بی همچو چیز برجسته ای از بدن، آدم چه شکلی می شود؟! ...

دماغ / نیکلای گوگول
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
اولش انگار می شد فراموش کنم ، اما یک چیز در درونم ماندگار شد؛ مثل هوا بود و به چنگ نمی آمد ، اما با گذشت زمان هوا شکلی ساده و روشن به خود گرفت ؛ شکل کلمات و کلمات این ها بود:

مرگ ضد زندگی نیست ، بلکه بخشی از آن است.

______________

ازداستان"پروانه شب تاب" /کتاب گربه های آدم خوار(مجموعه داستان کوتاه)/ هاروکی موراکامی / برگردان :مهدی غبرایی
 

Bvafa

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 آگوست 2010
نوشته‌ها
784
لایک‌ها
3,795
زن: منم
مرد: هان.
زن: منم.
مرد: آهان.. تو چجوری اومدی تو؟
زن: انگار یادت رفته که کلید رو بهم دادی؟
مرد: اخه اون کلید ِ انباری بود.
زن: چرا اینکارو کردی؟
مرد: نمی دونم. خواستم سر به سرت بذارم. منو ببخش.
زن: می بخشمت. تو یه بچه ی تخس و نُنُری . ولی من میبخشمت.
مرد: حالا چه جوری اومدی تو؟
زن: در باز بود
مرد: راست میگی؟
زن: بعله. بیا نامه هاتو از پایین واست اوردم.
مرد: تو انگار خوب بلدی همه ی درا رد باز کنی، نه؟ ... حتمن همه شون رو هم خوندی؟
زن: آره. هیچ چیز جالبی نبود. فقط چندتا فاکتور.
مرد: خودم میدونم. وضعم خیلی خرابه.
زن: امروز بیرون نرفتی؟
مرد: نه، همه ش منتظرت بودم.
زن: دروغ گو. مثل خرس خوابیدی.
مرد: نه به خدا. منتظرت بودم. چون فهمیدم که این یارو، کی کی، اصلا وجود نداره.
زن: واقعا کی کی وجود نداره؟
مرد: به همه ی دوستام زنگ زدم. کسی دیشب رستوران افتتاح نکرده.
زن: دروغ گو. تو به هیچکی زنگ نزدی.
مرد: از کجا میدونی؟
زن: از همون جایی که بلدم همه ی درا رو باز کنم.



داستان ِ خرس های پاندا به روایت ِ یک ساکسیفونیست که دوست دختری در فرانکفورت دارد
ماتئی ویسنی یک
 
بالا