• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

بهترین قسمت کتاب های داستان

hossein137

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
10 جولای 2009
نوشته‌ها
9,400
لایک‌ها
10,757
سن
34
محل سکونت
Isfahan
عزازیل فریاد زد :"پس آتش!آتش-آغاز و فرجام همه چیز همین آتش است!"
مارگاریتا با صدایی وحشت زده فریاد زد:"آتش!" پنجره های زیر زمین به هم خوردند.باد کرکره ها را کنار میزد.رعدی کوتاه با شادمانی غرید.عزازیل،دست استخوانی اش را توی بخاری کرد،هیزم سوزانی را بیرون کشید و با آن رومیزی را آتش زد.آنگاه تل روزنامه های روی کاناپه و دست نویس ها و پرده ها را آتش زد .
مرشد.سرمت از اندیشه ی پروازی که در شرف آغاز بود ، از قفسه ی کتابخانه کتابی روی میز انداخت.برگهای کتاب را به دامن رومیزی سوزان پرتاب کرد و کتاب، خوشحال و خندان، به کام آتش فر رفت.
"بسوز،ای گذشته بسوز!"
مارگاریتا فریاد زد: "بسوز،ای رنج و سختی بسوز!"
--------------------------------
چه اندوه بار است،ای خدایان،جهان به شب هنگامان،و چه رازگونه است مهی که مردابها را میپوشاند.اگر پیش از مرگ رنجی فراوان برده باشی و اگر در این وادی مه گرفته به درماندگی پرسه ای زده باشی و اگر بارگران جانکاهی بر دوش،گرد جهان میگشتی، میفهمیدی. و اگر خسته باشی و بی هیچ بیم و دریغی به ترک جهان و ترک مه و مرداب و رودخانه هایش رضا داده باشی ، میفهمیدی.اگر حاضر بودی با قلبی سبک به کام مرگ فرو روی و میدانستی که تنها مرگ مرهم زخم تو است، میفهمیدی

مرشد و مارگاریتا/میخاییل بولگاکف/ترجمه ی عباس میلانی
امیدوارم این ترجمه اون چیزی نباشه که ازش بد تعریف کنند و مفهوم کتاب رو به طرز غلطی بیان نکنه.منتها چون انتظارات من از یه اثر بزرگ دنیای ادبیات روس بیش از این بود زیاد برام فوق العاده نبود.منتها بسیار رمان زیبایی بود
 

Rainy Sky

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
1 می 2008
نوشته‌ها
1,278
لایک‌ها
846
از پشت جلد کتاب :
اگر روزی دیگر هیچ کس کتاب نخواند چه می شود؟
کتاب ها فراموش شده اند ... این همان اتفاقی ست که در " آخرین کتاب جهان " رخ داده است. سال هاست که دیگر کسی کتاب نمی خواند. کتاب ها افسانه شده اند و در تمام دنیا فقط یک پیرمرد تکیده مانده که از قصه های پدربزرگش به خاطر دارد روزگاری مردمان کتاب می خواندند. پیرمرد تنهاست اما هنوز کتاب ها را به باد دارد و شعله های امید در دلش زنده است.

از متن کتاب :
مشخص است که پیرمرد دیوانه شده است ولی دلم نمی آید این را به او بگویم. اما می دانم قهرمان واقعی این سفر کیست و آن شخص من یا حتا لانایای شجاع نیست. آن شخص، پیرمرد ریش سفیدی ست که عصای پیاده روی به دست دارد و قلبی بسیار بزرگ. قلب بزرگش نمی گذارد این فکر را کنار بگذارد که می شود دنیا را با نوشتنِ_ کتاب تغییر داد، کتابی که هرگز کسی آن را نخواهد خواند!!


آخرین کتاب جهان - رودهن فیلبریک
 
Last edited:

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
یک شب مثل همیشه با تلسکوپ به آسمان نگاه می کردم. متوجه شدم که از کهکشانی به فاصله ی صد سال نوری ، یک تکه مقوا سربرآورد. روی آن نوشته شده بود : "دیدمت." فورا حساب کردم: صد میلیون سال طول کشیده بود تا نور آن کهکشان به من برسد ، و از آنجایی که آن ها هم صد میلیون سال تاخیر می دیدند اینجا چه اتفاقی می افتد ، لحظه ای که مرا دیده بودند به دویست میلیون سال قبل برمی گشت.

از:

02082012864.JPG

____________________________________

پ.ن : این روزها چون ذهنم درگیر یکسری کارهای شدیدا فکریه ، ترجیح می دم که کتاب جدید _به خصوص از نوع چالش برانگیز ! _ نخونم . به همین خاطر دارم یکسری از کتاب هایی رو که قبلا خوندم و خیلی دوستشون داشتم رو دوباره می خونم . کمدی های کیهانی هم یکی از این کتاب هاست.

پ.ن2 : عکس هم تقدیم می شه به بانو کسندرای عزیزم ♥
 

Kasandra

کاربر افتخاری و فعال خاطرات
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
11 سپتامبر 2009
نوشته‌ها
2,876
لایک‌ها
5,889
محل سکونت
Among the untrodden ways...
یک شب مثل همیشه با تلسکوپ به آسمان نگاه می کردم. متوجه شدم که از کهکشانی به فاصله ی صد سال نوری ، یک تکه مقوا سربرآورد. روی آن نوشته شده بود : "دیدمت." فورا حساب کردم: صد میلیون سال طول کشیده بود تا نور آن کهکشان به من برسد ، و از آنجایی که آن ها هم صد میلیون سال تاخیر می دیدند اینجا چه اتفاقی می افتد ، لحظه ای که مرا دیده بودند به دویست میلیون سال قبل برمی گشت.

از:

مشاهده پیوست 181179

____________________________________

پ.ن : این روزها چون ذهنم درگیر یکسری کارهای شدیدا فکریه ، ترجیح می دم که کتاب جدید _به خصوص از نوع چالش برانگیز ! _ نخونم . به همین خاطر دارم یکسری از کتاب هایی رو که قبلا خوندم و خیلی دوستشون داشتم رو دوباره می خونم . کمدی های کیهانی هم یکی از این کتاب هاست.

پ.ن2 : عکس هم تقدیم می شه به بانو کسندرای عزیزم ♥

درود بر بانو لي لي رز بسيار عزيز و نازنين كه همواره بنده را شرمنده لطف و محبت زيباي خودشون مي كنند! :blush::blush::blush:

124.pngheartbeat.gif

خب بنده البته تصوير جالب و زيبايي در حد اين تصوير ندارم و براي همين اين بخش از كتاب آتيلا را كه واقعا به درستي آن اعتقاد راسخ دارم،تقديم ميكنم به بزرگ بانوي فرزانه اي كه زبان اول و دوم همه را به خوبي مي داند مشاهده پیوست 181227:

هر مردي دو زبان دارد: يك زبان كه با آن حرف مي زند و مقاصد خود را بيان مي كند و يك زبان كه هيچ وقت حرف نمي زند ولي مقاصد خود را مي گويد. اگر زني بتواند زبان دوم مرد را بفهمد در دل او راه باز كرده و او را عاشق و شيفته خود كرده است.
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
_ آن ها می خواهند ما تنها باشیم ، آقای مونترو . چون به ما می گویند انزوا تنها راه

رسیدن به قداست است . فراموش می کنند که وسوسه در انزوا خیلی قوی تر می شود.

آئورا
کارلوس فوئنتس


09082012946 (300x400).jpg
 

Kasandra

کاربر افتخاری و فعال خاطرات
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
11 سپتامبر 2009
نوشته‌ها
2,876
لایک‌ها
5,889
محل سکونت
Among the untrodden ways...
باد دوباره شروع به وزيدن كرد. باد شرق بود كه از آفريقا مي وزيد. نه بوي بيابان را مي آورد و نه خطر حمله مغربيها را همراه داشت. در عوض عطر آشناي او را مي آورد و هم بوسه هايش را-بوسه اي كه آرام آرام از آن دورها آمده بود و حالا بر لبان او مي آرميد.

پسر لبخندي زد، اين اولين باري بود كه لبخند مي زد.

او گفت:

"فاطمه من مي آيم."


برگرفته از كيمياگر نوشته پائولو كوييلو
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
همیشه یک نفر هست که روز آدم را خراب کند ..

البته اگر به قصد نابودی کل زندگی ات نیامده باشد!



عامه پسند

چارلز بوکوفسکی
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
17082012002 (400x377).jpg

این جور آدم ها که فقط به یک چیز می اندیشند و زندگی و هستی آن ها در آن چیز خلاصه می شود ،
همیشه مرا کنجکاو می کنند و به فکر وا می دارند. و هر چه دایره ی تفکرات این آدم های یک بعدی
محدودتر باشد ، بیشتر از خودراضی می شوند و احساس می کنند که به هدف و منظور نهایی خود رسیده اند.
به موریانه ها می مانند که با مواد و مصالح خودشان دنیای مورد نظرشان را می سازند و گمان می کنند
که دنیای آن ها با دیگران فرق می کند ، اما در واقع در دنیای محدود خودشان باقی می مانند و از دیگران
جدا می شوند.

شطرنج باز / اشتفان تسوایک
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
این طور بارمان آورده‌اند که بترسیم، از همه چیز !

از بزرگ‌تر که مبادا بهش بربخورد،

از کوچک‌تر که مبادا دلش بشکند،

از دوست که مبادا برنجد و تنهایمان بگذارد,

از دشمن که مبادا برآشوبد و به سراغمان بیاید!




همنوایی شبانه ارکستر چوبها

رضا قاسمی
 

Kasandra

کاربر افتخاری و فعال خاطرات
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
11 سپتامبر 2009
نوشته‌ها
2,876
لایک‌ها
5,889
محل سکونت
Among the untrodden ways...
درود

خب مطابق معمول هر وقت بانو لي لي رز عزيز و نازنين نوشته اي از كتابي مي گذارند به نوعي ترغيب مي شوم كه اگر كتاب را نخوانده ام سعي كنم هر چه زودتر بخوانمش! اين بار هم همينطور شد و خوشبختانه چون حجم زيادي نداشت، توانستم همين امروز آن را بخوانم! :blush:

بهترين بخش داستان كه البته همانيست كه بانوي عزيز پيش از اين در صفحه پيش گذاشته اند. اما اين بخش كوچك هم به نظرم به نوعي جالب آمد؛ به ويژه چون بيانگر ويژگي رفتاري يك طيف از جامعه است كه همه ما كم و بيش با آن سر و كار داشته ايم :

قهرمان چنتوويچ پس از ده دقيقه تاخير آمد.چيزي كه البته من از پيش حدس مي زدم. او با آرامش خيال و با خونسردي تمام به سمت ميز ما امد و بدون اينكه اصلا خودش را معرفي كند، با حالت خشك ادمهاي ماهر مستقيما سر اصل موضوع رفت. رفتار دور از ادب او حاكي از آن بود كه پيش خود فكر مي كرد : شما مي دانيد كه من چه كسي هستم و من هم اصلا نمي خواهم بدانم شماها چه كسي هستيد!


شطرنج باز

نوشته اشتفان تسوايك

برگردان از افسون گودرزپور و الهام رحماني
 
Last edited:

mirbest32

Registered User
تاریخ عضویت
16 فوریه 2012
نوشته‌ها
1,336
لایک‌ها
893
سن
30
محل سکونت
خاک پاک ریسیست ها
" مگر امکان ندارد که کسی را بدون دلیل دوست داشت؟ مگر غیر این است که محبت تو را خدا در قلب من فکنده است؟ پس مطمئنا گناهی در کار نخواهد بود...خدا هرگز ما را محدود نکرده است!"
هنگامی که کشیش بخشهایی از انجیل متی را برای گرترود می خواند وی چنین سوال می کن:
" - به نظر شما آیا این در عدل الهی می گنجد که چوپان (استعاره از پیامبر)برای پیدا کردن یک گوسفند 99 گوسفند دیگر را رها کند...؟
- اما فکر کن که اگر به فکر جان همان یکی نباشد دیگران او را بی رحم خواهند شمرد."

سمفونی پاستورال

در این بخش نویسنده می کوشد به گونه ای صفات خوب خدا را توسط یکی از شخصیت ها زیر سوال ببرد...در سه صفحه به گونه ای شبهه ایجاد می شود که گویی مسیحیت دین شیاطین است اما در انتها وقتی گرترود بینایی خود را باز می یابد می فهمد که تنها بخشی از یک واقعیت را درک کرده!
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
کسی چه می‌داند؟ دانستنش دشوار است. حتی من هم که می‌نویسم نمی‌دانم. شاید به شوق گذشته جست و جو می‌کند، شاید جوابی می‌جوید به سوالی، شاید می‌خواهد چیزی را بفهمد که در گذشته نفهمیده بود. او به تعبیری خود را می‌جوید. یعنی مثل این است که ضمن جستن من، در جست و جوی خویش است. این چیزی است که اغلب در کتاب‌ها می‌خوانیم. ادبیات است.

شب های هند / آنتونیو تابوکی - برگردان به پارسی : سروش حبیبی
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
گریز دلپذیر / آنا گاوالدا - برگردان به پارسی : الهام دارچینیان

1.22.jpg

_ از : "درباره ی نویسنده"

"... زندگی را آموختم . دسته گل های کوچک برای همسران و دسته گل های بزرگ برای معشوقه ها ... "



" شهرت و ثروت مرا اغوا نمی کند. آدمی هر چه کمتر داشته باشد کم تر از دست می دهد . ثروت و شهرت دامی برای کودن هاست. باید در استقلال کامل نوشت و دل مشغول میزان فروش اثر خود نبود."



" به آدم هایی که زندگی احساسی برای شان در درجه ی دوم اهمیت قرار دارد ، به گونه ای رشک می برم ، آنان شاهان دنیایند ، شاهانی رویین تن ."

__________________________

سطرهایی از کتاب:

“مخالفِ حرف او حرفی نزدیم. از پشت میز بلند نشدیم. هم چنان، آرام هر لقمه را جویدیم و به این فکر کردیم که آدم کودنی است. محکم روی همه زخم ها را پوشاندیم تا خود را یا آن چه را عزت نفس خود می دانستیم حفظ کنیم.

بیچاره ما، آن قدر سست، آن قدر سست…

چرا هر چهار تای ما این طور هستیم؟ چرا آدم هایی که بلندتر از دیگران فریاد می زنند، ما را می ترسانند، چرا احمق هایی که رفتار تهاجمی دارند، سبب می شوند دست و پای خود را گم کنیم؟…

چیزهای بسیاری در سر ماست. چیزهایی بسیار دورتر از قارو قور شکم این نژاد پرست ها. در سر ما پُر است از موسیقی، از کتاب ها، راه ها، دست ها، آشیان ها، ریسه ی ستارگان روی کارت تبریک، کاغذی از لای دفتر کنده شده، خاطرات شاد، خاطرات تلخ….”


پ.ن : سطرهایی از کتاب از اینجا
 

Kasandra

کاربر افتخاری و فعال خاطرات
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
11 سپتامبر 2009
نوشته‌ها
2,876
لایک‌ها
5,889
محل سکونت
Among the untrodden ways...
مردي كه درباره او مي نويسم، مرد مشهوري نيست. شايد هم هيچوقت مشهور نشود. بعيد نيست زماني كه عمرش به پايان برسد، هيچ گونه نشانه اي از اقامت موقتي او در كره خاكي بر جاي نماند. در آن صورت كتاب من، اگر ارزش مطالعه داشته باشد، تنها به اعتبار علاقه فردي مورد علاقه قرار خواهد گرفت. اما شايد مسيري را كه او براي زندگي خودش برگزيده و همچنين توانايي و گيرايي بخصوص شخصيت او، تاثير فزاينده اي بر افراد زيردست او بخشيده باشد به نحوي كه مدتها پس از مرگ او، فراموش نگردد كه در اين دوره، موجود بسيار برجسته اي زندگي مي كرده است. آنگاه كاملا آشكار خواهد شد كه من در اين كتاب راجع به چه كسي مطلب نوشته ام و آنهايي كه علاقه مند به شناختن شمه اي از اوايل زندگي او مي باشند به نكته هايي پي ببرند.

لبه تيغ

نوشته ويليام سامرست موام

برگردان به پارسي از عباس كرمي فر
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
چیزهای بسیاری در سر ماست.چیزهایی بسیار دورتر از قارو قور شکم این نژادپرست ها. در سر ما پر است از موسیقی ها ، از کتاب ها . راه ها ، دست ها ، آشیان ها. ریسه ی ستارگان روی کارت های تبریک. کاغذهای از لای دفتر کنده شده ، خاطرات شاد ، خاطرات تلخ.

آوازها ، وردهای نوک زبان مان ، پیغام های بایگانی شده ، کتاب های کپه شده ، خرس های کوچولویی که با برگ های گل ختمی می سازیم و صفحه های موسیقی پر از خط و خش...

.
.
.

کافی است که روح خویش را به تباهی نکشانیم . کافی است برای بحث کردن با آدم های تهی خود را به زحمت نیندازیم. بگذار از خشم نفله شوند.

به هر حال نفله می شوند.

روزی که ما در سینما هستیم ، تنهای تنها خواهند مرد.



گریز دلپذیر / آنا گاوالدا - برگردان به پارسی : الهام دارچینیان
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
یک فنجان بزرگ قهوه ریختم و ایستاده نوشیدم، شانه ام را به پنجره آشپزخانه تکیه دادم. سینه سرخ ها را تماشا می کردم که اطراف کپه ی ذرت کره ای که دختر ها دیروز روی نیمکت گذاشته بودند ولوله ای به پا کرده بودند.
آفتاب خسته ی زمستان به زحمت از بالای پرچین دیده می شد. منتظر بودم دخترها بیدار شوند. خانه بسیار ساکت بود.

هوس سیگار کردم. ابلهانه بود سال ها بود که سیگار نمی کشیدم. بله اما حالا دلم می خواست، زندگی همین است... اراده راسخ تان را در ترک سیگار تحسین می کنید و بعد یک روز سرد زمستان تصمیم می گیرید چهار کیلومتر پیاده بروید تا یک پاکت سیگار بخرید، مردی را دوست دارید، از او دوبچه دارید و یک روز سرد زمستانی، درمی یابید که او خواهد رفت چون زن دیگری را دوست دارد.
باید اضافه کرد که این مرد شرمنده است، که اشتباه کرده است.

چون پشت تلفن گفت: « مرا ببخش، می دانم اشتباه می کنم. »
اما خواهش می کنم...

من یک حباب صابون هستم. شاید از آن هم فناناپذیر تر.

بیرون باد می وزد، بیرون می روم تا پاکت ذرت بچه ها را جایی امن بگذارم.



من او را دوست داشتم / آنا گاوالدا - برگردان به پارسی : الهام دارچینیان
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
به صداهای خانه گوش می دادم. بینی ام می خارید. چشمانم را می مالیدم تا گریه نکنم.
با خودم فکر می کردم، زندگی من مانند این رختخواب است. نامطمئن، موقتی، معوق.
در کمین لحظه ای بودم که خانه از نظرم ناپدید شود.
فکر می کردم در فضا رها شده ام.
مسخره است، عبارات از عهده واقعیات بر نمی آیند. باید خیلی ترسیده باشی تا معنای عبارت « عرق سرد » را بفهمی یا خیلی مضطرب بوده باشی تا بفهمی « شکمم گره خورده » واقعا یعنی چه؟ نه؟
« رها شده » نیز همین طور، چه عبارت بی نظیری، چه کسی نخستین بار آن را به کار برد؟
رها کردن طناب ها.
ترک کردن یک زن خوب.
اوج گرفتن، بال های پلکانی خود را گشودن و در اقلیمی دیگر فرود آمدن.
نه، واقعا، نمی توان دقیق گفت...
من افتضاح می شوم، نشانه ی خوبی است. چند هفته ی دیگر بگذرد حسابی زشت می شوم.

زیرا دام واقعی این است که واقعا باور کنی با طناب بسته شده بودی. آدمی تصمیم هایی می گیرد، مسئولیت هایی را می پذیرد و سپس چند خطری هم می کند. خانه می خرد. نوزادان را در اتاق خواب های صورتی می خواباند و هر شب در آغوش هم بسترش به خواب می رود.
آدمی از این همه به شگفت می آید... قبلا چطور توضیح می دادیم؟ این یکی بودن را؟ بله، همین را می گفتیم وقتی خوشبخت بودیم. یا وقتی کمتر بدبخت بودیم...

دام دیگر که تو را به سوی خود می کشد این است که فکر می کنی حق داری که خوشبخت باشی.
چه قدر ساده لوح هستیم. خیلی ابله هستیم. اگر باور کنیم ثانیه ای می توانیم بر گذر زندگیمان مسلط شویم. جریان زندگی ما، از ما می گریزد، اما این اهمیتی ندارد.
فایده ی چندانی ندارد... بهتر ان است که از واقعیت این گذر آگاه باشیم.
« اما » چه وقت؟
اما.
مثلا پیش از آن که اتاق خواب بچه ها را رنگ صورتی بزنیم...
حق با پی یر است، چرا باید ضعف هایمان را نشان دهیم؟
برای پذیرفتن؟

مادربزرگم می گفت: در آن دوران غذاهای خوشمزه، شوهر های مهربان را به خانه می کشاند.
- مامان بزرگ من سر درنمی آورم، سر درنمی آورم... آشپزی بلد نیستم و هیچ گاه دوست ندارم کسی را به زور به خانه بکشانم.
- خب آفرین دخترکم! باید بنوشیم و جسارتت را جشن بگیریم.

قطره ای اشک و بعد به خواب می روم.


من او را دوست داشتم / آنا گاوالدا - برگردان به پارسی : الهام دارچینیان
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
چند خط از وزن پروانه / اری د لوکا :



شجاع نبودند ، تعدادشان زیاد بود ؛ همان ارزشی که به ضعیف ترها قدرت می دهد.

.

در اقدامات تهورآمیز ، بزرگی به این است که آدم یک موضوع کاملا متفاوتی در ذهنش داشته باشد.

.

آدم بدون اطمینان از ناچیز بودن ، انگیزه ای ندارد تا خودش را به ارتفاع بسپارد.

.

حواسی که در اختیار نوع بشر قرار دارند محدودند. با کمک هوش حواس را بهبود می بخشد.
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
سخت کوشیدم تا این حقیقت را انکار کنم ، اما حقیقت خود را بر من تحمیل می کرد.

.
.
.

خداوند را نمی توان در کتب جزمی یا در فراسوی آسمان ها یافت ، خداوند به ما نزدیک است ، نزدیک تر از آنچه تصور کنیم. او در قلب های ماست . در نفس هایی که می کشیم. و من تحسین می کنم هر کسی را که دلی دریایی دارد و عشق لایتناهی خود را تقدیم سایر مخلوقات می کند.

غذا دعا عشق / الیزابت گیلبرت - برگردان : ندا شادنظر
 
Last edited:
بالا