برگزیده های پرشین تولز

بهترین قسمت کتاب های داستان

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
وقتی آدم یک نفر را دوست داشته باشد بیشتر تنهاست
چون نمی‌تواند به هیچ کس جز به‌‌ همان آدم بگوید که چه احساسی دارد
و اگر آن آدم کسی باشد که تو را به سکوت تشویق می‌کند، تنهایی تو کامل می‌شود.

"سمفونی مردگان" عباس معروفی
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
یک کام دیگر می گیرد و چشم هایش را تنگ می کند. گلین خانم پاورچین می آید و کنار کاناپه چمباتمه می زند. آرش سرش را می آورد جلو ، دم گوشم زمزمه می کند ؛ "تهرون داره بندری می زنه تا هرچی نامرد و آشغال و عوضیه از شهر بزنه بیرون."

یک نخ سیگار از جیب هزار و سوم شلوارم بیرون می آورم.

"که چی بشه؟"

"چی بشه؟ زکی! خب شهر می افته دست ما."

سیگار را میان لب هایم می گذارم . آرش فندک می زند. آتش مثل شعله پخش کن از سر فندکش بیرون می زند. گلین خانم پا به پا می شود. یک کام سنگین می گیرم و نفسم را نگه می دارم. هنوز مزه ی زهرمار می دهد.

"از کجا معلوم آشغال ها و عوضی ها نمونن تو شهر؟"

"هه ... آدم نامرد که وانمی سته ، می زنه به چاک ... جیگرداراش وامی ستن."

نگران نباش / مهسا محب علی
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
گفت خیلی میترسم

گفتم چرا ؟

گفت چون از ته دل خوشحالم ..

این جور خوشحالی ترسناک است…

پرسیدم آخه چرا ؟

جواب داد: وقتی آدم این جور خوشحال باشد

سرنوشت آماده است چیزی را از آدم بگیرد!




بادبادک باز

خالد حسینی
 

Ali_softcenter

Registered User
تاریخ عضویت
8 مارس 2009
نوشته‌ها
5,918
لایک‌ها
7,364
محل سکونت
In my Sad Little world
چیزی که می توانم به شما بگویم این است که میلیاردها زن روی زمین زندگی می کنند. درسته؟ بعضی هاشان خوبند. خیلی هاشان زیادی خوبند. ولی گاه گداری طبیعت تمام حقه هاش را به کار می بندد تا زنی ویژه بسازد، زنی باور نکردنی، منظورم این است که نگاهش می کنی ولی نمی توانی باور کنی. همه ی حرکاتش مثل موج زیباست و بی نقص. مثل جیوه. مثل مار. مچ پایش را می بینی، بازویش یا زانویش را.تمام شان در کلیتی بی نقص و باشکوه به هم آمیخته اند. با چشمانی خندان و زیبا، دهانی خوش حالت و لب هایی که انگار هر لحظه منتظرند تا به خنده بر درماندگیت باز شوند. این جور زن ها می دانند که چطور باید لباس پوشید. موهای شان هوا را به آتش می کشد.


عامه پسند / چارلز بوکفسکی / پیمان خاکسار / نشر چشمه
 

Ali_softcenter

Registered User
تاریخ عضویت
8 مارس 2009
نوشته‌ها
5,918
لایک‌ها
7,364
محل سکونت
In my Sad Little world
صبر کردیم و صبر کردیم. همه مان. آیا دکتر نمی دانست یکی از چیزهایی که آدم ها را دیوانه می کند همین انتظار کشیدن است؟ مردم تمام عمرشان انتظار می کشیدند. انتظار می کشیدند که زندگی کنند. انتظار می کشیدند که بمیرند. توی صف انتظار می کشیدند کاغذ توالت بخرند. توی صف برای پول منتظر می ماندند و اگر پولی در کار نبود سراغ صف های درازتر می رفتند. صبر می کردی که خوابت ببرد و بعد هم صبر می کردی تا بیدار شوی. انتظار می کشیدی که ازدواج کنی و بعد هم منتظر طلاق گرفتن می شدی. منتظر باران می شدی و بعد هم صبر می کری تا بند بیاید.منتظر غذا خوردن می شدی و وقتی سیر می شدی بازهم صبر می کردی تا نوبت دوباره خوردن برسد. توی مطب روان پزشک با بقیه ی روانی ها انتظار می کشیدی و نمی دانستی آیا تو هم جزء آن ها هستی یا نه.


عامه پسند / چارلز بوکفسکی / پیمان خاکسار / نشر چشمه
 

hossein137

مدیر انجمن عکس و عکاسی
مدیر انجمن
تاریخ عضویت
10 جولای 2009
نوشته‌ها
9,400
لایک‌ها
10,757
سن
34
محل سکونت
Isfahan
بینوا کسانی که نیازمند اسطوره اند.در این جا خدایان بستر و نشانه ی گذشت ایام شمرده میشوند.من وصف میکنم و میگویم:"این سرخ است،ان لاجوردی و این هم سبز است،این دریا است.آن کوه است و این هم گل است".چه نیازی هست که از خدای تاک و باده سخن برانم تا بگویم که من دوست میدارم دانه های گرد کندرک را در زیر بینی خود له کنم؟آیا این سرود باستانی هم،که بعد ها بدان راحت خواهم اندیشید،از آن خدای کشتزاران است:"خوشا آن زندگان روی زمین که این چیزها را دیده اند". چگونه میتوان عبرت دیدن،و دیدن بر روی این زمین را ،از یاد برد.در پرستشگاه های یونان باستان،به تماشای مراسم مذهبی و تامل در ان خرسند بودند.در چنین جایگاهی،من میدانم که هرگز به انداز هی کافی به دنیا نزدیک نخواهم شد.باید لخت شوم و آغشته به بوی خوش زمین در آب فرو روم.تا این بوها را در ان دریای بشویم وزمین و دریا را در تن خود هماغوشی سازم.مدت هاست که این دو،لب به لب،در اشتیاق این هم آغوشی میسوزند.
-----------------------------------------
آری،من زمان حالم.و آن چه اکنون نظرم را جلب میکند،این است که از این دورتر نمیتوانم رفت.چون مردی هستم که به زندان جاودانی محکوم گشته باشد.دنیای چنین آدمی همیشه در زمان حال جاری است.نیز مانند کسی هستم که میداند فردا و همه ی روزهای آینده همانند امروز است.چون برای انسان،آگاهی از زمان حالغبه منزله ی آن است که دیگر انتظاری نداشته باشد.اگر مناظری هست که بیانگر حالت روحی است،همانا مبتذل ترین چشم انداز است.و من در همه جای این دیار در پی چیزی میگشتم که نه از آن منفبلکه ناشی از این دیار بود.همانند طعم میرندگی که بین ما مشترک بود.

عیش/آلبرکامو/محمد تقی غیاثی
قسمت اول از عیش در تیپازا
و قسمت دوم از باد در جمیلا

نمیدونم این نثر شاعر گونه و پر از تمثیل و آرایه ها.مخصوص به این کتاب هست و یا مترجم و سال چاپش.منتها امیدوارم به مترجم و سال چاپش بستگی داشته باشه.چون هر چند کتاب جدید و یا چاپ چندم که در این مدت خریدم.هیچ کدوم نثری به زیبایی این نداشته.همیشه چاپ های قدیم و حتی مربوط به قبل از 57 برام جالب تر بوده.هم از لحاظ جمله بندی و کلمات.و هم از لحاظ درست بیان کردن مطلب.امیدوارم این نقصی که حالا بین مترجم ها رایجه از بین بره تا مجبور نباشم همیشه نسخه های قدیمی رو بخرم
 

Rainy Sky

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
1 می 2008
نوشته‌ها
1,278
لایک‌ها
846
مادرم عشق به ادبیات را به من پیوند زد، همان کسی که از بی محلی کودکانه ام به متون ادبی نگران بود. اگر می دانست با همین ابزار روزی کیان خانواده را به گند خواهم کشید، شاید همان وقت تمام کتابخانه ی خانوادگی را به آتش کشیده بود


استالین خوب - ویکتور ارافیف - انتشارات نیلوفر
 

hossein137

مدیر انجمن عکس و عکاسی
مدیر انجمن
تاریخ عضویت
10 جولای 2009
نوشته‌ها
9,400
لایک‌ها
10,757
سن
34
محل سکونت
Isfahan
برهنگی همیشه دلالتگر آزادی جسمانی است.و این سازش دست و گل،و این تفاهم عاشقانه ی خاک و آدمیزاده رسته از بند آدمیت،اگر تا کنون کیش من نمیبود.این دم بدان میگرویدم.نه: چنین چیزی چگونه میتواند کفر آمیز باشد؟ و این سخن من نیز که:لبخند قدیسین پرده های "جوتو" اقدام آنان را که در جستجوی خوشبختی هستند توجیه می کند،نمیتواند کفر آمیز باشد.چرا که اسطوره در مذهبفدر حکم شعر است برای حقیقت:یعنی صورتک های مضحکی که بر شوق زیستن گذاشته اند.آیا باید از این هم فراتر رفت؟همان راهبانی که در دیرشهر "فی یزوله"در برابر گل های سرخ رنگ زندگی میکنند،در زاویه ی خویش جمجمه ای دارند که سرچشمه ی تاملات عارفانه ی آنان است.شهر فلورانس را دم پنجره ی خویش و مرگ را بر میزشان دارند.تداومی در نومیدی ممکن است شادی بخش گردد.در درجه ای از حرارت زندگی ،اگر روح و خون را به هم بیامیزیم،در کنار تناقض ها آسوده زندگی میکنیم، و نسبت به وظیفه و ایمان،به یک نسبت بی اعتنا میشویم.آنگاه دیگر تعجب نمیکنم که دستی،شاد و چابک،مفهوم حیرت انگیز خود را در مورد شرف،بر دیواری در شهر پیزا،چنین خلاصه کرده باشد:"آلبرتو با خواهرم نرد عشق باخته"

عیش"قسمت کویر"/آلبرکامو/محمد تقی غیاثی
 

Ali_softcenter

Registered User
تاریخ عضویت
8 مارس 2009
نوشته‌ها
5,918
لایک‌ها
7,364
محل سکونت
In my Sad Little world
آن قدر خیانت و نفرت و پوچی
در توده ی مردم میانه حال انباشته است که می تواند
هر ارتشی را یک روزه مسلح کند

و زبده ترین قاتلان آنان اند که علیه کشتن موعظه می کنند
و آنها که از همه بیشتر نفرت می ورزند موعظه ی عشق می کنند
و بالاخره بهترین جنگاوران آن هایند که دعوت به صلح می کنند

آن ها که دعوت به خدا می کنند، خود به خدا نیاز دارند
آنان که دعوت به آرامش می کنند، خود از آن عاری اند
آنان که دعوت به آرامش می کنند، عشق را نمی شناسند


سوختن در آب،غرق شدن در آتش / چارلز بوکفسکی / پیمان خاکسار
 

Ali_softcenter

Registered User
تاریخ عضویت
8 مارس 2009
نوشته‌ها
5,918
لایک‌ها
7,364
محل سکونت
In my Sad Little world
هیچ کس تا به حال دو مرتبه در عمرش عاشق نشده، عشق دوم ، عشق سوم ، اینها بی معنی است . فقط رفت و امد است . افت و خیز است . معاشرت می کنند و اسمش را می گذارند عشق.


خداحافظ گاری کوپر/رومن گاری
 

Ali_softcenter

Registered User
تاریخ عضویت
8 مارس 2009
نوشته‌ها
5,918
لایک‌ها
7,364
محل سکونت
In my Sad Little world
هرگز برای گارسون ها تاسف نخورید . بعضی وقت ها که شما در رستوران نشسته اید و نیم ساعتی به غذا خوردن مشغولید ، در حالی که وقت مقرر رستوران پایان یافته ، گمان می کنید که گارسون خسته که در اطراف شما پرسه می زند متوجه شماست و تحقیرتان می کند یا تاسف می خورد اما در واقع این طور نیست . در عین حال که ممکن است شما را نگاه کند ابدا به شما نمی اندیشد که پیش خود بگوید عجب آدم نادان و پرخوری است . او با خود فکر می کند روزی که توانستم پول کافی داشته باشم ، خواهم توانست از سبک غذا خوردن این مرد تقلید کنم .

آس و پاس در پاریس و لندن/جورج اورول
 

hossein137

مدیر انجمن عکس و عکاسی
مدیر انجمن
تاریخ عضویت
10 جولای 2009
نوشته‌ها
9,400
لایک‌ها
10,757
سن
34
محل سکونت
Isfahan
9 دسامبر.اشتافربرن:"شیرینی آفرینش،پدر اوهامی است درباره ی ارزش واقعی آن"
اگر کسی با شکیبایی خود را تسلیم کتاب نامه ها یا یادداشت های روزانه ای کند-مهم نیست نویسنده ی آن چه کسی باشد؛در این مورد نویسنده آن کارل اشتافربرن است-آدمی نویسنده را با تلاشی زاید الوصف متعلق به خود نمیسازد زیرا این کار مستلزم به خدمت گرفتن هنر است و هنر پاداش خود را میدهد؛بل که بیشتر رنجی را بر خود هموار میسازد تا بواسطه ی دیگر بودگی متمرکز شخص نگارنده،از خویشتن وا رهد و بگذارد تا به همزاد او تبدیل شود،این امر سهولت میسر است مشروط به ان که در برابر آن مقاومت نکنیم.بدینسان،هنگامی که شخص در پایان کتاب به خود می آید،تا این که انسان از این گشت و گذار احساس خرسندی میکند،دیگر قابل توجه نیست، و با ذهنی روشن تر،در هستی خویش واپس میماند،هستی ای که به تازگی کشف شده،به تازگی زیر و رو شده و برای لحظه ای از فاصله ی به ان نگاه شده است.فقط بعدا" در شگفت میشویم که تجربیات زندگی کس دیگری بر غم وضوحشان،عینا" در کتاب توصیف شده اند؛زیرا بنابر تجربه ی خودمان مایلیم چنین بیندیشیم که توصیف تجربه،هیچ غرابتی با خود آن تجربه(مثلا" سوگ ناشی از مرگ دوست) ندارد.اما آن چه برای ما درست است برای دیگری درست نیست.

دفتر یادداشت های روزانه/فرانتس کافکا/ترجمه ی بهرام مقدادی/چاپ 1374

هر چند از جمله بندی و بعضی کلمات عجیب و غریب این کتاب چیزی سر در نیاوردم.هر چند بعضی جمله ها انقدر پیچیده بودند که نتونستم درست درکشون کنم ولی باز هم با این حال نثر قدیم و ترجمه ی قدیمی رو دوست دارم.و طبق متن کتاب این قسمت رو نوشتم.
کتاب خوبی بود.یه نویسنده ی سرگردان که من به شخصه تصور درستی ازش نداشتم یادداشت هایی نوشته بود که بعضی وقت ها باعث میشد به چیزهایی فکر کنم که قبل از این فکر نمیکردم.
توصیه میکنم اشتباه من رو نکنید و قبل از نخوندن حداقل 50 درصد آثارش قصد خوندن این کتاب رو نداشته باشید
 

sedo

Registered User
تاریخ عضویت
5 می 2011
نوشته‌ها
820
لایک‌ها
1,574
محل سکونت
deep inside of...
ـ فکر می‌کنم این گناهکارانند که راحت می‌خوابند چون چیزی حالی‌شان نیست و بر عکس بی‌گناهان نمی‌توانند بخوابند حتی یک لحظه چشم روی هم بگذارند چون نگران همه چیز هستند. اگر غیر از این بود بی‌گناه نمی‌شدند.


zendegi_romaingary.jpg
 

sedo

Registered User
تاریخ عضویت
5 می 2011
نوشته‌ها
820
لایک‌ها
1,574
محل سکونت
deep inside of...
- هر کس که ساختن انفرادی به کله‌اش زده، آدم جالبی بوده و خوب می‌دانسته با آدم‌ها چطور بازی کند. یعنی درست‌تر آن است که بگویم می‌دانسته آدم بهترین دشمن خودش است. لازم نیست او را کتک بزنند یا زیر شکنجه لت و پارش کنند. بهترین راه این است که خودش را با خودش تنها بگذارند تا خودش دخل خودش را بیاورد.

جیرجیرک

نویسنده: احمد غلامی

نشر: چشمه

چاپ اول 1390

قیمت: 2000 تومان

68 صفحه
 

greywarden

Registered User
تاریخ عضویت
9 اکتبر 2012
نوشته‌ها
809
لایک‌ها
2,079
سلام .
تازه دیدم این تاپیکو خیلی خوبه کار قشنگیه چون کتاب مورد علاقم کلیدر هست سعی میکنم از هر جلدش یه بخشی رو بنویسم براتون :
خیلی قشنگه حتما بخونید
چیست این مرگ ؟ چگونه به سراغ ادم می اید ؟ از کجا پیدایش میشود ؟ چرا پیشتر خبرت نمیکند ؟ از مادرت زاییده میشوی و خیالش را هم در سر نداری ! غافل از اینکه او هم , مرگ هم با تو از مادر زاییده است . پا به پای تو . قدم به قدم . شاید او مرگ از مادری دیگر , از مادر خود , زاییده باشد ! اما با هر نفس , با هر گام , با هر دم و ان , تو به او نزدیک میشوی و او به تو . رو به تو می اید . مثل چیزی که تو رو به اینه بروی . تو رو به اینه میروی , چیزی هم شبیه تو , همتو , رو به تو می اید . دیر یا زود به هم می رسید .
تو و مرگ
من و مرگ
او و مرگ
نه ! اصلا مرگ از رو به رو نمی اید . مرگ پا به پا می اید . مرگ با تو می زاید . همزاد تو ! از تو میزاید . مرگ تویی همان دم که زندگی توی . همین که پا به زندگی گذاشتی , گام در استانه مرگ هم گذاشته ای . این دو را نمیتوانی از هم جدا کنی . با همند .اصلا یکی هستند . مرگ و تو . تو و مرگ . اگر بخواهی از مرگ بگریزی , به زندگانی باید پا نگذاری . کاش میشد مرگ را زیر پاهایت له کنی . نابود کنی . اما مگر میتوانی سایه ات را زیر پاهایت له کنی ؟ نه ! سایه ات هم به اندازه خود تو سمج است . تا تو هستی او هم هست . هست تا تو را به زیر سایه مطلق بکشاند .....
از کتاب کلیدر نوشته استاد محمود دولت ابادی
جلد سوم صفحه 751
 

sedo

Registered User
تاریخ عضویت
5 می 2011
نوشته‌ها
820
لایک‌ها
1,574
محل سکونت
deep inside of...
15.jpg

درود


- ولی مسئله غریب آن است که او در سخنانش دقیقا با همان چیزی مبارزه می‌کند که خود با تمام توان در پی رسیدن به آن‌هاست... از روش زندگی بورژوازی انتقاد می‌کند، ولی برای اینکه مثل بورژواها زندگی کند، دست به هر کاری می‌زند. از اغراق و بزرگ نمایی فرنگ بد می‌گوید ولی خود هر چیزی را که بر چسب خارجی رویش باشد را دودستی می‌چسبد. می‌گویند ایدئولوژی است که او را وادار می‌کند چنین باشد.




مشخصات کتاب:

نویسنده: ولادیمیر نیکالایویچ واینوویچ

مترجم: آبتین گلکار

نشر: هرمس

چاپ اول 1389

قیمت:3000 تومان

بدرود
 

Bvafa

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 آگوست 2010
نوشته‌ها
784
لایک‌ها
3,795
گفتم عجیب است که ما انسان ها از هر جهت تا به این حد هوشمند هستیم _فضا و ساختمان اتم را کشف می کنیم_ اما از ماهیت خودمان درک درستی نداریم .
پدر در جوابم چنان مطلب درخشانی گفت که کلمه به کلمه آن در خاطرم مانده است.
"....اگر مغز ما آنقدر ساده بود که می توانستیم آن را درک کنیم، آن قدر احمق بودیم که هیچ وقت نمی توانستیم آن را درک کنیم."
راز فال ورق | یوستین گوردر
 

greywarden

Registered User
تاریخ عضویت
9 اکتبر 2012
نوشته‌ها
809
لایک‌ها
2,079
-((عجایب! عجایب!...چیست این دنیا؟ چیستی تو ، ای دنیا؟ چیستی تو؟ نفهمیدم! این خلقت،این خلقت...های...های...نفهمیدم ;
هیچ نفهمیدم! زادن...طفولیت...جرگی...جوانی...پختگی...پیری...کهولت...مرگ !آی ی ی ...زندگانی، تو را هیچ حالی ام نشد !
از کجا امدم ؟ کجا میروم ؟ کجا هستم؟ کجا بودم؟ کی بودم ؟ چی هستم؟ آی ی ی ...زندگانی ، همیشه پیش چشمم در حجاب بوده ای. چشم بینا هم که داشتم ، رو به من نشان ندادی! هزار چشم هم اگر میداشتم ، رو به من نشان نمیدادی. روی خودت را به چشمهای همه عالم ، به همه ی چشمهای عالم هم نشان نمیدهی ، نشان نخواهی داد. در این بی سر و پایانی ، به جز این نکته هیچ نفهمیدم . همین نکته ; فقط ! در این سفر ، که دارم به اخر می ر سانم، به جز جهل چی دارم ؟ چی با من است ؟ چی ؟ در خاطر من چی هست ؟ در طفولیت، سرما. در جوانی ، افتاب.در پختگی ، عرق کار. در پیری ، خاک راه. در کهولت ، سایه . سایه و سیاهی .
چیزهای دیگر چرا در خاطرم نمانده اند ; ...هی...چیزهایی بود، لابد در خاطرم می ماند !مگر این آسمان و این ستاره ها در خاطرم نمانده اند؟ چرا ! تا به یاد دارم، اینها بوده اند . بی سر و پایان. بی سر و پایانی ...

از کتاب کلیدر نوشته استاد محمود دولت ابادی جلد ششم
 

greywarden

Registered User
تاریخ عضویت
9 اکتبر 2012
نوشته‌ها
809
لایک‌ها
2,079
برادرم من را خر حساب می کند! خیال می کند که من مدهوش شده ام؛ هه...شکم خالی، شکم خالی و خماری ... لامذهب، این چیزها را خودش می داند؛ اما... اما خیال می کند که من خرم تا آن چیزهایی را که در کله دارم به زبان بیاورم! هه!در کله من ، در کله من خیلی چیزها هست؛ خیلی چیزها! اما... اما کسی چه می داند که چی در کله من هست؟ کسی چه می داند آنچه را که من می گویم؛ همان چیزیست که فکر می کنم؟ کسی چه می داند؛ کسی چه می داند که چه چیزهایی در کله من می چرخند؟! دروغ...دروغ...دروغ!دروغ پناهگاه من است؛ دروغ پناهگاه همه است. دروغ پناهگاه امن همه ماهاست! اصلا چرا نباید دروغ بگویم؟ چرا نباید دروغ گفت؟ وقتی آدم می تواند با چهار تا دروغ که سر هم می کند ، روزش را به شب و شبش را به روز برساند، چرا باید گریز و پرهیز داشته باشد از گفتن این چهار تا دروغ؟! چی می شود مگر؟ آسمان به زمین فرود می آید؟آسمان می ترنبد؟ صبح تا شب، همه دروغ می گویند. هزار هزار دروغ! چرا آدم باید یا حقیقت و راستی روزگارش را تباه کند و حتی سرش را به باد بدهد؟ کجا هستند هه... راستی و حقیقت! کجا می توانم راست بگویم، کجا و چطور می توانم از راستی و حقیقت حرف بزنم وقتی دستم زیر سنگ کسانی است که بانی رزق من هستند؟ کجا می توانم از حقیقت حرف بزنم وقتی که من را به جاکشی انداخته اند؟ چرا باید حقیقت گو باشم وقتی که تکه استخوانم را، رزقم را از دست دروغگوهای پدرسوخته تر از خودم باید بگیرم؟...

از کتاب کلیدر نوشته استاد محمود دولت ابادی جلد نهم
 
بالا