irani_online
کاربر تازه وارد
- تاریخ عضویت
- 11 سپتامبر 2016
- نوشتهها
- 9
- لایکها
- 1
- سن
- 32
به بهانه روز ملی سینما: سینماتوغراف آدم تربیت میکند | پارس دی ال
به بهانه روز ملی سینما: سینماتوغراف آدم تربیت میکند
به گزارش پارس دی ال فرانک مجیدی: «حکایتی دارم نامکتوب در باب رژیستوری، عقب سوژه میگردد. شخصی را مییابد که با سینماتوگراف، دشمن حربی است، چون نمیشناسد. رژیستور از یومیات او، فیلم برداشت میکند. شخص، خود را در پرده تماشا کرده، با سینماتوگراف آشتی میکند. نام این سوژه را گذاشتهام «حاجی آقا، آکتور سینما»…»
دورهی زندگی من، به دو بخش تقسیم شدهاست. روزگار کودکی که میانهای با سینما نداشتم، و روزهای نوجوانی که کمکم به دیدن فیلم علاقمند شدم. ناگهان عشق به سینما با سیر صهودی در وجودم رشد کرد. فیلم میدیدم، سیر نمیشدم. مجلهها و کتابهای سینمایی میخواندم، دلم میخواست بیشتر یاد بگیرم. فیلمهای کلاسیک، فیلمهای روز. از آن روز که فهمیدم عاشق سینما شدهام، برای همیشه دنیایم عوض شد. مدام در ذهنم فیلمهای کوتاه و بلند میسازم. با هنرپیشههای امروزی و کلاسیک. توی ذهنم برایشان موسیقیهایی از «تامس نیومن»، «جری گلداسمیت»، «هانس زیمر» تا «حسین علیزاده» و «کارن همایونفر» پخش میکنم. میروم توی جلد هیچکاک و تورناتوره و نولان و صحنههای زندگی خودم را مثل فیلم میبینم. راست است، عاشق که بشوی، دیگر زندگیت مثل گذشته نیست. هر رنگ، صدها هزار طیف درخشان و قشنگ میگیرد. اینجوری بود که من عاشق سینما شدم و عاشق سینما ماندم.
سینما را لایق دوست داشتن میدانم، چون همچنان که «امیرکبیر» فیلم «ناصرالدین شاه، آکتور سینما» گفت، «آدم تربیت میکند.» آدمی بهتر و پربارتر. زندگی را فراخ و عریض میکند، نگاه و رویاها را به افقی تازه میگشاید، داستانهای ناگفته و ناشنیده میگوید. به نقشهای متحرک، الحان خوش موسیقی و گفتار و به مدد نوشتار گفتوگوها، شده هنر هفتم. فرزند آخر خانوادهی هنر. بچههای تهتغاری، الحق شیرینترند. به هنرهایی آراستهاند که دل اهل قافله را میبرد و سینما، کاملترین هنر است.
سینما هرگز یک عشق یکطرفه نیست.
خرید بک لینک
بیش از آنکه دوستش داریم، به ما محبت حواله میکند. یک سکانس را میبینی و شیفته میشوی و صدها سکانس مثل آن، بهتر از آن به تو ارزانی میکند. این جادو نیست، دسیسه نیست. نگاهی به گوشههای دل و ذهنمان است که مدتها بود جرأت نکردهبودیم در نهانخانهاش، سر بکشیم و همراه با آن، بخشهایی آشنا که دوست داریم، عیشش مدام باشد. گشتی بین دنیای «چه میشود اگر…» تا دوستی و محبتی ساده و آشنا. همین سهل و ممتنع بودنش، دردانهاش میکند. دریچهای در قلب و روحت باز میکند و تو خود داستان آن بخش را آزادانه در ذهنت میسازی و بخشی آشنا و مهربان از روحت را نوازش میدهد و لبخندی به لبت میآورد.
سینما قدرتمند است، برای همین بسیاری از قدرتمندان سعی کردهاند آن را به سیطرهی خواستههای خود دربیاورند. از استالین و گوبلز تا رهبران کرهشمالی. آنها فیلمهای تبلیغاتی خود را ساختهاند. فیلمهایی که اجازه ندهد به آن بخش پنهان خیال، رجوع کنی، فیلمهایی که خودشان، قهرمان نجاتبخش هستند. از سینما، ابزاری ساختند چون پی به توان بیان آن بردهبودند. اما آنقدر کوتاهفکر بودهاند که نمیدانند قدرت سینما، در زیر یوغ قدرت نرفتن است. هیچ فیلم سفارشیای که چارچوب این ذلت را بپذیرد، در یادها نمیماند، چون اصلاً سینما نبوده و ذاتش را نداشته. میل به قدرت، چنان کورشان کردهبود که تاریخ را فراموش کنند. کاخهای آباد بسیاری که اکنون تنها افسانهای از آنها باقی مانده. کاخ پرطمطراق سینمایی که آنها آن را ابزار پنداشتند و خلعتهای فراوان بخشیدهشده به آنها که اسارت را پذیرفتند، همه نابود شده یا نابود میشود.
سینما جهان را یکدل میکند. برای دلایل مشترک میخندیم، اشک میریزیم، نگران آخر قصهی قهرمانان فیلم میشویم، به فکر فرو میرویم، روحمان زخم برمیدارد، در دلمان حال و هوای خوب عشق میآید، خلاق میشویم و به روزهایی که گذراندهایم، نگاهی میاندازیم. اختلاف در رنگ، نژاد، مذهب و جنسیت را کنار میگذاریم و برمیگردیم به اصل فطرت انسان بودن. این، ارمغان بزرگ سینما است. معجزهای از انسان، برای انسان.
سینمای عزیز، یک روز ملی در کشور ما دارد. اما زخمی است. برخی برای تجارت کوتاهمدت دوستش دارند و برخی، فرمایشی. ما به سینما، برابر با تمام خدماتش عشق نمیورزیم. چند شهر در این کشور هستند که سینما ندارند؟ چند نفر از ما سالی دو بار هم به سینما نمیرود؟ چند نفر، قدر سینماگرانی که برای رشد نگاه مردم تلاش کردهاند، میدانند؟! سینمای ما، قصهی پرغصهی عباس آقای کیارستمی است که وقت رفتنش، حالا نبود. قصهی فیلمهایی که سالها اکران نشدند. قصهی برنامهی تلویزیونیای که بر اساس عقدههای شخصی فیلمها و سینماگر ارزشمندی مانند اصغر فرهادی را میکوبند -و به جِدّ، خواهش میکنم به شعور خود احترام بگذارید و برنامهی مسمومی که سینمای فرمایشی را توصیه میکند، تماشا نکنید و اجازه ندهید برای سلیقهی شما، مرز قائل شوند. هر انسانی، منتقد سینما و سلیقهی خودش است-. ما روز ملی چیزهایی را داریم که واقعاً دوست نداریم از بانیانِ اصلی آن نام ببریم، درست مثل «روز ملی شدن صنعت نفت»!
با این وجود، سینما دربارهی تسلیم نشدن هم هست. راهش را پیدا میکند. حرفش را میزند. تصویرش در ذهنت باقی میماند. من هرگز از بسیار دوست داشتنش پشیمان نشدهام. میدانم مثل من، بسیار است. ما هر بار عشق را جور تازهای از سینما یاد میگیریم. از چارلی چاپلین وقتی گلی به دختر نابینا داد و همهی شادی جهان توی صورتش بود، از اسکارلت که سالها عشق درست جلوی چشمانش بود و ندید، از جو که دنبال نوشتن داستانی جنجالی از فرار شاهزاده خانم در رم بود و عاشق شد، از جان کافی که همهی انسانهای خوب را دوست داشت و شهر موشهای خیالی که آقای جینگلز را بعد از اعدام دلاکروآ به آن جا میبردند، از راز رُزبادِ آقای کِین، از خداحافظی السا و ریک و «ما همیشه پاریس رو داریم!»، از گنج یواشکی توتو که فیلمهای قیچیشدهاش بودند، از بغض دن کورلئونه وقتی از سانی حرف میزد و نگران آیندهی مایکل بود، از اشکی که در چشمهای کاب جمع شدهبود و گفت: «اومدم اینجا که چیزی رو به یادت بیارم… که کمی ایمان داشتهباشی!»، از ایستادن اندی دوفرنس زیر باران سیلآسا که تمام کثافتها و پلشتیها را از تن و جانش شست، از باشو که با بغض کتاب فارسی را باز میکند و میخواند همهی ما فرزندان ایران هستیم، از پسر گروهبان مکوندی که در جنگل سرود ای ایران را تمرین میکند و از میان شاخ و برگها میشنود: «پاینده باد… پاینده باد…»، از اعدام ابراهیم خان عکاسباشی که به جای سر، از بدنش سناریوهایی جدا شد و طوفانی به پا کرد، از ناامیدی عبدالله که صحرای کربلا را نمییافت و چشمش به سنگی افتاد که از آن خون جاری شد، از…
به اندازهی همهی عمر سینما و به اندازهی خیال تکتک کارگردانان تاریخ، این «از»ها وجود دارند و میمانند. با وجود تمام جفاها، با وجود تمام آنها که با سینما دشمن حربی هستند و با وجود تمام سالن های سینمایی که باید باشند و نیستند. چون سینما، نیت ابدی دارد و آدم تربیت میکند.
پن: بهترین هدیه و یادبود برای روز ملی سینمای عزیز ما، سکانسهای نهایی فیلم «ناصرالدینشاه، آکتور سینما» اثر «محسن مخملباف» است. تمثیلی بر جفایی که بر سینما رفت و ماندگاری این هنر. همچنین پاراگراف اول این نوشته، تیتر و جملات پایانی، از دیالوگهای این فیلم است.
منابع
http://www.parsdl.org/به-بهانه-روز-ملی-سینما-سینماتوغراف-آدم/
http://1pezeshk.com/archives/2016/09/iranian-cinema.htmlhttp://betanews.ir/news/218397/به-بهانه-روز-ملی-سینما-سینماتوغراف-آدم-تربیت-می-کند/
http://betanews.ir/news/218397/به-بهانه-روز-ملی-سینما-سینماتوغراف-آدم-تربیت-می-کند/
به بهانه روز ملی سینما: سینماتوغراف آدم تربیت میکند
به گزارش پارس دی ال فرانک مجیدی: «حکایتی دارم نامکتوب در باب رژیستوری، عقب سوژه میگردد. شخصی را مییابد که با سینماتوگراف، دشمن حربی است، چون نمیشناسد. رژیستور از یومیات او، فیلم برداشت میکند. شخص، خود را در پرده تماشا کرده، با سینماتوگراف آشتی میکند. نام این سوژه را گذاشتهام «حاجی آقا، آکتور سینما»…»
دورهی زندگی من، به دو بخش تقسیم شدهاست. روزگار کودکی که میانهای با سینما نداشتم، و روزهای نوجوانی که کمکم به دیدن فیلم علاقمند شدم. ناگهان عشق به سینما با سیر صهودی در وجودم رشد کرد. فیلم میدیدم، سیر نمیشدم. مجلهها و کتابهای سینمایی میخواندم، دلم میخواست بیشتر یاد بگیرم. فیلمهای کلاسیک، فیلمهای روز. از آن روز که فهمیدم عاشق سینما شدهام، برای همیشه دنیایم عوض شد. مدام در ذهنم فیلمهای کوتاه و بلند میسازم. با هنرپیشههای امروزی و کلاسیک. توی ذهنم برایشان موسیقیهایی از «تامس نیومن»، «جری گلداسمیت»، «هانس زیمر» تا «حسین علیزاده» و «کارن همایونفر» پخش میکنم. میروم توی جلد هیچکاک و تورناتوره و نولان و صحنههای زندگی خودم را مثل فیلم میبینم. راست است، عاشق که بشوی، دیگر زندگیت مثل گذشته نیست. هر رنگ، صدها هزار طیف درخشان و قشنگ میگیرد. اینجوری بود که من عاشق سینما شدم و عاشق سینما ماندم.
سینما را لایق دوست داشتن میدانم، چون همچنان که «امیرکبیر» فیلم «ناصرالدین شاه، آکتور سینما» گفت، «آدم تربیت میکند.» آدمی بهتر و پربارتر. زندگی را فراخ و عریض میکند، نگاه و رویاها را به افقی تازه میگشاید، داستانهای ناگفته و ناشنیده میگوید. به نقشهای متحرک، الحان خوش موسیقی و گفتار و به مدد نوشتار گفتوگوها، شده هنر هفتم. فرزند آخر خانوادهی هنر. بچههای تهتغاری، الحق شیرینترند. به هنرهایی آراستهاند که دل اهل قافله را میبرد و سینما، کاملترین هنر است.
سینما هرگز یک عشق یکطرفه نیست.
خرید بک لینک
بیش از آنکه دوستش داریم، به ما محبت حواله میکند. یک سکانس را میبینی و شیفته میشوی و صدها سکانس مثل آن، بهتر از آن به تو ارزانی میکند. این جادو نیست، دسیسه نیست. نگاهی به گوشههای دل و ذهنمان است که مدتها بود جرأت نکردهبودیم در نهانخانهاش، سر بکشیم و همراه با آن، بخشهایی آشنا که دوست داریم، عیشش مدام باشد. گشتی بین دنیای «چه میشود اگر…» تا دوستی و محبتی ساده و آشنا. همین سهل و ممتنع بودنش، دردانهاش میکند. دریچهای در قلب و روحت باز میکند و تو خود داستان آن بخش را آزادانه در ذهنت میسازی و بخشی آشنا و مهربان از روحت را نوازش میدهد و لبخندی به لبت میآورد.
سینما قدرتمند است، برای همین بسیاری از قدرتمندان سعی کردهاند آن را به سیطرهی خواستههای خود دربیاورند. از استالین و گوبلز تا رهبران کرهشمالی. آنها فیلمهای تبلیغاتی خود را ساختهاند. فیلمهایی که اجازه ندهد به آن بخش پنهان خیال، رجوع کنی، فیلمهایی که خودشان، قهرمان نجاتبخش هستند. از سینما، ابزاری ساختند چون پی به توان بیان آن بردهبودند. اما آنقدر کوتاهفکر بودهاند که نمیدانند قدرت سینما، در زیر یوغ قدرت نرفتن است. هیچ فیلم سفارشیای که چارچوب این ذلت را بپذیرد، در یادها نمیماند، چون اصلاً سینما نبوده و ذاتش را نداشته. میل به قدرت، چنان کورشان کردهبود که تاریخ را فراموش کنند. کاخهای آباد بسیاری که اکنون تنها افسانهای از آنها باقی مانده. کاخ پرطمطراق سینمایی که آنها آن را ابزار پنداشتند و خلعتهای فراوان بخشیدهشده به آنها که اسارت را پذیرفتند، همه نابود شده یا نابود میشود.
سینما جهان را یکدل میکند. برای دلایل مشترک میخندیم، اشک میریزیم، نگران آخر قصهی قهرمانان فیلم میشویم، به فکر فرو میرویم، روحمان زخم برمیدارد، در دلمان حال و هوای خوب عشق میآید، خلاق میشویم و به روزهایی که گذراندهایم، نگاهی میاندازیم. اختلاف در رنگ، نژاد، مذهب و جنسیت را کنار میگذاریم و برمیگردیم به اصل فطرت انسان بودن. این، ارمغان بزرگ سینما است. معجزهای از انسان، برای انسان.
سینمای عزیز، یک روز ملی در کشور ما دارد. اما زخمی است. برخی برای تجارت کوتاهمدت دوستش دارند و برخی، فرمایشی. ما به سینما، برابر با تمام خدماتش عشق نمیورزیم. چند شهر در این کشور هستند که سینما ندارند؟ چند نفر از ما سالی دو بار هم به سینما نمیرود؟ چند نفر، قدر سینماگرانی که برای رشد نگاه مردم تلاش کردهاند، میدانند؟! سینمای ما، قصهی پرغصهی عباس آقای کیارستمی است که وقت رفتنش، حالا نبود. قصهی فیلمهایی که سالها اکران نشدند. قصهی برنامهی تلویزیونیای که بر اساس عقدههای شخصی فیلمها و سینماگر ارزشمندی مانند اصغر فرهادی را میکوبند -و به جِدّ، خواهش میکنم به شعور خود احترام بگذارید و برنامهی مسمومی که سینمای فرمایشی را توصیه میکند، تماشا نکنید و اجازه ندهید برای سلیقهی شما، مرز قائل شوند. هر انسانی، منتقد سینما و سلیقهی خودش است-. ما روز ملی چیزهایی را داریم که واقعاً دوست نداریم از بانیانِ اصلی آن نام ببریم، درست مثل «روز ملی شدن صنعت نفت»!
با این وجود، سینما دربارهی تسلیم نشدن هم هست. راهش را پیدا میکند. حرفش را میزند. تصویرش در ذهنت باقی میماند. من هرگز از بسیار دوست داشتنش پشیمان نشدهام. میدانم مثل من، بسیار است. ما هر بار عشق را جور تازهای از سینما یاد میگیریم. از چارلی چاپلین وقتی گلی به دختر نابینا داد و همهی شادی جهان توی صورتش بود، از اسکارلت که سالها عشق درست جلوی چشمانش بود و ندید، از جو که دنبال نوشتن داستانی جنجالی از فرار شاهزاده خانم در رم بود و عاشق شد، از جان کافی که همهی انسانهای خوب را دوست داشت و شهر موشهای خیالی که آقای جینگلز را بعد از اعدام دلاکروآ به آن جا میبردند، از راز رُزبادِ آقای کِین، از خداحافظی السا و ریک و «ما همیشه پاریس رو داریم!»، از گنج یواشکی توتو که فیلمهای قیچیشدهاش بودند، از بغض دن کورلئونه وقتی از سانی حرف میزد و نگران آیندهی مایکل بود، از اشکی که در چشمهای کاب جمع شدهبود و گفت: «اومدم اینجا که چیزی رو به یادت بیارم… که کمی ایمان داشتهباشی!»، از ایستادن اندی دوفرنس زیر باران سیلآسا که تمام کثافتها و پلشتیها را از تن و جانش شست، از باشو که با بغض کتاب فارسی را باز میکند و میخواند همهی ما فرزندان ایران هستیم، از پسر گروهبان مکوندی که در جنگل سرود ای ایران را تمرین میکند و از میان شاخ و برگها میشنود: «پاینده باد… پاینده باد…»، از اعدام ابراهیم خان عکاسباشی که به جای سر، از بدنش سناریوهایی جدا شد و طوفانی به پا کرد، از ناامیدی عبدالله که صحرای کربلا را نمییافت و چشمش به سنگی افتاد که از آن خون جاری شد، از…
به اندازهی همهی عمر سینما و به اندازهی خیال تکتک کارگردانان تاریخ، این «از»ها وجود دارند و میمانند. با وجود تمام جفاها، با وجود تمام آنها که با سینما دشمن حربی هستند و با وجود تمام سالن های سینمایی که باید باشند و نیستند. چون سینما، نیت ابدی دارد و آدم تربیت میکند.
پن: بهترین هدیه و یادبود برای روز ملی سینمای عزیز ما، سکانسهای نهایی فیلم «ناصرالدینشاه، آکتور سینما» اثر «محسن مخملباف» است. تمثیلی بر جفایی که بر سینما رفت و ماندگاری این هنر. همچنین پاراگراف اول این نوشته، تیتر و جملات پایانی، از دیالوگهای این فیلم است.
منابع
http://www.parsdl.org/به-بهانه-روز-ملی-سینما-سینماتوغراف-آدم/
http://1pezeshk.com/archives/2016/09/iranian-cinema.htmlhttp://betanews.ir/news/218397/به-بهانه-روز-ملی-سینما-سینماتوغراف-آدم-تربیت-می-کند/
http://betanews.ir/news/218397/به-بهانه-روز-ملی-سینما-سینماتوغراف-آدم-تربیت-می-کند/