برگزیده های پرشین تولز

بوستان و گلستان سعدي و شاهنامه فردوسي

TOMASS ANJELLO

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
23 فوریه 2006
نوشته‌ها
1,158
لایک‌ها
12
با سلام
خدمت شما دوستان عزيز

اين تاپيك را با اجازه استاد بزرگم
آقا بهروز عزيز
به اين منظور ايجاد مي كنم كه :
1. اطلاعات مفيد و قابل توجهي در رابطه با عنوان اين تاپيك در اختيار ديگر دوستان قرار بدهيم .
2. به دليل اينكه مطالب تماما تايپ شده مي باشند پس زماني كه دوستان علاقه مند اقدام به تهيه كپي از اين مطالب مي كنند و مورد استفاده قرار مي دهند حالا به هر منظوري چه تحقيق و .... اين كار به راحتي قابل اجرا باشد .
3. هدف اصلي قرار دادن مطالب كتابهاي ذكر شده در اين سايت مي باشد تا دوستان در اين مورد هم دچار سردرگمي نشوند .

سعي مي كنم كه به ياري خدا اين تاپيك را در صفحه اول بر پا دارم تا هميشه در ديد دوستان باشد البته به كمك ديگر دوستان علاقه مند هم احتياج دارم به اين دليل كه حجم مطالب بسيار بالا مي باشد و ...........

به هر حال
از امروز فعاليت اين تاپيك آغاز مي شود .
اميدوارم كه در ادامه راه همراه باشيد .

پيروز باشيد .
 

TOMASS ANJELLO

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
23 فوریه 2006
نوشته‌ها
1,158
لایک‌ها
12
با سلام

خب براي شروع كار به نظر من بهتر است كه ابتدا مطالب كتاب گلستان سعدي را در اين تاپيك قرار بدهيم .
البته من مطالب خود را از روي كتاب
مرحوم محمد علي فروغي
مي نويسم .
اين كتاب شامل هشت باب مي باشد :
كه به ترتيب به حكايتهاي موجود در آنها اشاره خواهيم كرد
1. در سيرت پادشاهان
2. در اخلاق درويشان
3. در فضيلت قناعت
4. در فوايد خاموشي
5. در عشق و جواني
6. در ضعف و پيري
7. در تاثير تربيت
8. در آداب صحبت

اين چند بيت شعر هم در پايان مقدمه كتاب نوشته شده بود كه من هم مناسب اين تاپيك مي بينم
بماند سالها اين نظم و ترتيب
زما هر ذره خاك افتاده جايي
غرض نقشيست كز ما بازماند
كه هستي را نمي بينم بقايي
مگر صاحبدلي روزي برحمت
كند در كار درويشان دعايي


به اين ترتيب شما هم مي توانيد به ترتيب مطالب را در اين تاپيك قرار بدهيد و اينگونه تاپيكي جاودانه ايجاد كنيم .
پيشاپيش از كمك و همراهي دوستان عزيزي كه در اين تاپيك مطالب خود را قرار مي دهند و در مباحث ما شركت مي كنند تشكر و قدر داني مي كنم
پيروز باشيد .
 

TOMASS ANJELLO

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
23 فوریه 2006
نوشته‌ها
1,158
لایک‌ها
12
با سلام
باب اول
در سیرت پادشاهان

**********
حکایت :
پادشاهی را شنیدم به کشتن اسیری اشارت کرد . بیچاره در آن حالت نومیدی ملک را دشنام دادن گرفت و سقط گفتن که گفته اند هر که دست از جان بشوید هر چه در دل دارد بگوید .
وقت ضرورت چو نماند گریز
دست بگیرد سر شمشیر تیز

ملک پرسید چه می گوید . یکی از وزرای نیک محضر گفت ای خداوند
همی گوید : والکاظمین الغیظ والعافین عن الناس
ملک را رحمت آمد و از سر خون او درگذشت .وزیردیگر که ضد او بود گفت ابنای جنس ما را نشاید در حضرت پادشاهان جز براستی سخن گفتن این ملک را دشنام داد و ناسزا گفت
ملک روی ازین سخن در هم آمد و گفت : آن دروغ وی پسندیده تر آمد مرا زین راست که تو گفتی که روی آن در مصلحتی بود و بنای این در خبثی و خردمندان گفته اند :
دروغی مصلحت آمیز به که راستی فتنه انگیز
هر که شاه آن کند که او گوید
حیف باشد که جز نکو گوید

بر طاق ایوان فریدون نبشته بود :
جهان ای برادر نماند بکس
دل اندر جهان آفرین بند و بس
مکن تکیه بر ملک دنیا و پشت
که بسیار کس چون تو پرورد و کشت
چو آهنگ رفتن کند جان پاک
چه بر تخت مردن چه بر روی خاک

پیروز باشید
:happy:
 

TOMASS ANJELLO

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
23 فوریه 2006
نوشته‌ها
1,158
لایک‌ها
12
با سلام
********
حکایت :
یکی از ملوک خراسان محمود سبکتکین را بخواب چنان دید که جمله وجود او ریخته بود و خاک شده مگر چشمان او که همچنان در چشم خانه همی گردید و نظر می کرد . سایر حکما از تاویل این فروماندند مگر درویشی که بجای آورد و گفت هنوز نگران است که ملکش با دگرانست .

بس نامور به زیر زمین دفن کرده اند ///// کز هستیش بروی زمین بر نشان نماند
وان پیر لاشه را که سپردند زیر گل ///// خاکش چنان بخورد کزو استخوان نماند
زنده است نام فرخ نوشین روان بخیر ///// گرچه بسی گذشت که نوشین روان نماند
خیری کن ای فلان و غنیمت شمار عمر ///// زان پیشتر که بانگ بر آید فلان نماند

*********************
پیروز باشید .
:happy:
 

Golzarion

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
8 جولای 2006
نوشته‌ها
761
لایک‌ها
8
سلام
تاپیک جالبی آغاز کردید. امیدوارم این مطلب Off Topic نباشه:eek: ولی من شدیدا شیفته ترجیع بند بی نظیر سعدی هستم. بیت تکرار در این ترجیع بند " بنشینم و صبر پیش گیرم / دنباله کار خویش گیرم. " هست اما در هر قسمت گویی این جمله معنی جداگانه و متفاوتی داره. و مطالب هر بند با بند دیگر به قدر ی متفاوته که جایی احساس می کنیم دیگه مطلب جدیدی نیست اما باز هم این استاد سخن ( سعدی ) " بنشینم و صبر پیش گیرم .." را به شکل کاملا متفاوتی می آورد : http://rira.ir/rira/php/?page=view&mod=classicpoems&obj=part&id=181
در چاپهای مختلف از گلستان سعدی معمولا تفاوتهایی وجود داره اما گاهی برخی از این تفاوتها طوری است که بسیار قابل تامل و تفکره ! البته تا حدودی این تحریف های جزئی طبیعه چون گلستان کتابی است که قرنها ( حتی در دوران متعصب ترین افراد) در مکتب خانه ها تدریس می شد.

موفق باشید.
 

TOMASS ANJELLO

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
23 فوریه 2006
نوشته‌ها
1,158
لایک‌ها
12
با سلام
***********
و ببا تشکر از دوست خوبمان

امیدوارم این مطلب Off Topic نباشه
انشاءالله که اینگونه نخواهد بود :happy:

**********
حکایت
***​
ملک زاده ای را شنیدم که کوتاه بود و حقیر و دیگر برادران بلند و خوب روی
باری پدر به کراهت و استحقار درو نظر می کرد
پسر به فراست استیصار به جای آورد و گفت ای پدر
کوتاه خردمند به که نادان بلند
نه هر چه به قامت مهتر به قیمت بهتر
الشاة نظیفة والفیل جیفة

اقل جبال الارض طور و انه ///// لاعظم عند الله قدر و منزلا

آن شنیدی که لاغری دانا ///// گفت باری بابلهی فربه
اسب تازی و گر ضعیف بود ///// همچنان از طویله خر به


پدر بخندید و ارکان دولت پسندیدند و برادران به جان برنجیدند

تا مرد سخن نگفته باشد ///// عیب و هنرش نهفته باشد
هر پیسه گمان مبر نهالی ///// باشد که پلنگ خفته باشد


***********************************************
پیروز باشید .
:happy:
 

TOMASS ANJELLO

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
23 فوریه 2006
نوشته‌ها
1,158
لایک‌ها
12
با سلام
************
ادامه حکایت موجود در پست قبل :

شنیدم که ملک را در آن قرب دشمنی صعب روی نمود چون لشکر از هر دو طرف روی در هم آوردند
اول کسی که به میدان در آمد این پسر بود
گفت :

آن نه من باشم که روز جنگ بینی پشت من ///// آن منم گر در میان خاک و خون بینی سری
کانکه جنگ آرد بخون خویش بازی می کند ///// روز میدان و آنکه بگریزد بخون لشکری


این بگفت و بر **** دشمن زد و تنی چند مردان کاری بینداخت
چون پیش پدر آمد زمین خدمت ببوسید و گفت :

ای که شخص منت حقیر نمود ///// تا درشتی هنر نپنداری
اسب لاغر میان بکار آید ///// روز میدان نه گاو پرواری


************************
ادامه دارد .......
 

TOMASS ANJELLO

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
23 فوریه 2006
نوشته‌ها
1,158
لایک‌ها
12
با سلام
************
ادامه حکایت قبل :

آورده اند که **** دشمن بسیار بود و اینان اندک جماعتی آهنگ گریز کردند
پسر نعره زد وگفت ای مردان بکوشید یا جامه زنان بپوشید
سواران را بگفتند او تهور زیادت گشت و بیکبار حمله آوردند
شنیدم که هم در آن روز بر دشمن ظفر یافتند
ملک سر و چشمش ببوسید و در کنار گرفت و هر روز نظر بیش کرد
تا ولیعهد خویش کرد
برادران حسد بردند و زهر در طعامشان کردند
خواهر از غرفه بدید دریچه برهم زد
پسر دریافت و دست از طعام کشید و گفت محالست که هنرمندان بمیرند و بی هنران جای ایشان بگیرند

کس نیاید به زیر سایه بوم ///// ور همای از جهان شود معدوم

پدر را از این حال آگهی دادند
برادرانش را بخواند و گوشمالی بواجب بداد
پس هر یکی را از اطراف بلاد حصه معین کرد تافته بنشست و نزاع بر خاست
که ده درویشی در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند

نیم نانی گر خورد مرد خدا ///// بذل درویشان کند نیمی دگر
ملک اقلیمی بگیرد پادشاه ///// همچنان در بند اقلیمی دگر


******************

:happy:
 

TOMASS ANJELLO

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
23 فوریه 2006
نوشته‌ها
1,158
لایک‌ها
12
حکایت

طایفه دزدان عرب بر سر کوهی نشسته بودند و منفذکاروان بسته و رعیت بلدان از مکاید ایشان مرعوب و لشکر سلطان مغلوب بحکم آنکه ملاذی منیع از قله کوهی گرفته بودند و ملجا و ماورای خود ساخته مدبران ممالک آن طرف در رفع مضرت ایشان مشاورت همی کردند که اگر این طایفه هم برین نسق روزگاری مداومت نمایند مقاومت ممتنع گردد

درختی که اکنون گرفتست پای *** بنیروی شخصی براید ز جای
و گر همچنان روزگاری هلی *** بگردونش از بیخ بر نگسلی
سر چشمه شاید گرفتن ببیل *** چو پر شد نشاید گذشتن بپیل


سخن بر این مقرر شد که یکی بتجسس ایشان بر گماشتند و فرصت نگاه می داشتند تا وقتی که بر سر قومی رانده بودند و مقام خالی مانده تنی چند مردان واقعه دیده جنگ آزموده را بفرستادند تا در شعب جبل پنهان شدند

ادامه دارد ....


***************************
:happy:
 

TOMASS ANJELLO

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
23 فوریه 2006
نوشته‌ها
1,158
لایک‌ها
12
ادامه حکایت قبل :

... در جبل پنهان شدند شبانگاهی که دزدان باز آمدند سفر کرده و غارت آورده سلاح از تن بگشادند
و رخت و غنیمت بنهادند نخستین دشمنی که بر سر ایشان تاختن آورد خواب بود چندانکه پاسی از شب در گذشت

قرص خورشید در سیاهی شد *** یونس اندر دهان ماهی شد

مردان دلاور از کمین بدرجستند و دست یکان یکان بر کتف بستند و بامدادان بدرگاه ملک حاضر آوردند
همه را به کشتن اشارت فرمود اتفاقا در آن میان جوانی بود میوه عنفوان شبابش نو رسیده و سبزه گلستان عذارش نودمیده یکی از وزرا پای تخت ملک را بوسه داد و روی شفاعت بر زمین نهاد و گفت :
این پسر هنوز از باغ زندگانی بر نخورده و از ریعان جوانی تمتع نیافته توقع بکرم و اخلاق خداوندیست که ببخشیدن خون او بر بنده منت نهد
ملک روی از این سخن درهم کشید و موافق رای بلندش نیامد و گفت :

پرتو نیکان نگیرد هر که بنیادش بدست *** تربیت نا اهل را چون گردکان بر گنبدست

..... ادامه دارد .

******************************************
:happy:
 

TOMASS ANJELLO

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
23 فوریه 2006
نوشته‌ها
1,158
لایک‌ها
12
ادامه حكايت قبل ...
نسل فساد اينان منقطع كردن اوليتر است و بيخ تبار ايشان بر آوردن
كه آتش نشاندن و اخگر گذاشتن و افعي كشتن و بچه نگه داشتن كار خردمندان نيست .

ابر اگر آب زندگي بارد *** هرگز از شاخ بيد بر نخوري
با فرو مايه روزگار مبر *** كز ني بوريا شكر نخوري

وزير اين سخن بشنيد طوعا و كرها بپسنديد و بر حسن راي ملك آفرين خواند و گفت
آنچه خداوند دام ملكه فرمود عين حقيقت است كه اگر در صحبت آن بدان تربيت يافتي طبيعت ايشان گرفتي و يكي از ايشان شدي اما بنده اميدوار است كه در صحبت صالحان تربيت بپذيرد و خوي خردمندان گيرد
كه هنوز طفل است و سيرت بغي و عناد در نهاد او متمكن نشده و در خبر است

كُلُ مُولودِ يُولَدُ عَلَي الفِطرَةِ فاََبُواهُ يُهَوِدانَهَ و يُنصِرانَه و يُمَجِسانه

با بدان يار گشت همسر لوط *** خاندان نبوتش گم شد
سگ اصحاب كهف روزي چند *** پي نيكان گرفت و مردم شد .


*********************************************
ادامه دارد ....:happy:
 

TOMASS ANJELLO

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
23 فوریه 2006
نوشته‌ها
1,158
لایک‌ها
12
ادامه حکایت قبل

این بگفت و طایفه ای از ندمای ملک باوی بشفاعت یار شدند تا ملک از سر خون او درگذشت
و گفت بخشیدم اگر چه مصلحت ندیدم

دانی که چه گفت زال با رستم گرد
دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد
دیدیم بسی که آب سرچشمه خرد
چون بیشتر آمد شتر و بار ببرد

فی الجمله پسر را به ناز و نعمت برآوردن و استادان به تربیت او نصب کردند
تا حسن خطاب و رد جواب و آداب خدمت ملوکش در آموختند
و در نظر همگان پسندیده آمد .
باری وزیر از شمایل او در حضرت ملک شمه ای می گفت که تربیت عاقلان درو اثر کرده است
و جهل قدیم از جبلت او بدر برده
ملک را تبسم آمد و گفت :

عاقبت گرگ زاده گرگ شود
گرچه با آدمی بزرگ شود


**************************
ادامه دارد ................:rolleyes:
 

TOMASS ANJELLO

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
23 فوریه 2006
نوشته‌ها
1,158
لایک‌ها
12
قسمت پایانی حکایت قبل

سالی دو برین بر آمد طایفه اوباش محلت بدو پیوستند
و عقد موافقت بستند تا بوقت فرصت وزیر و هر دو پسرش را بکشت
و نعمت بی قیاس برداشت و در مغازه دزدان بجای پدر بنشست و عاصی شد
ملک دست تحیر بدندان گزیدن گرفت و گفت

شمشیر نیک از آهن بد چون کند کسی
ناکس به تربیت نشود ای حکیم کس
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست
در باغ لاله روید ودر شوره بوم خس


زمین شوره سنبل بر نیاید
درو تخم و عمل ضایع مگردان
نکویی با بدان کردن چنانست
که بد کردن بجای نیک مردان


********************************************
:rolleyes:
 

TOMASS ANJELLO

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
23 فوریه 2006
نوشته‌ها
1,158
لایک‌ها
12
حکایت

سرهنگ زاده ای را بر در سرای اغلمش دیدم که عقل و کیاستی و فهم و فراستی
زاید الوصف داشت هم از عهد خردی آثار بزرگی در ناصیه او پیدا

بالای سرش ز هوشمندی
می تافت ستاره بلندی


فی الجمله مقبول نظر سلطان آمد که جمال صورت و معنی داشت و خردمندان گفته اند
توانگری بهتر است نه بمال و بزرگی بعقل نه بسال ابنای جنس او
بر منصب او حسد بردند و بخیانتی متهم کردند و در کشتن او سعی بی فایده نمودند
دشمن چه زند چو مهربان باشد
دوست ملک پرسید که موجب خصمی اینان در حق تو چیست
در سایه دولت خداوندی دام ملکه همگنانرا راضی کردم مگر حسود را که راضی نمی شود
الا بزوال نعمت من و اقبال و دولت خداوند باد

توانم آنکه نیازارم اندرون کسی
حسود را چه کنم کو ز خود به رنج درست
بمیر تا برهی ای حسود کین رنجیست
که از مشقت آن جز بمرگ نتوان رست


شوربختان به آرزو خواهند
مقبلان را زوال نعمت و جاه
گر نبیند بروز شپره چشم
چشمه آفتاب را چه گناه
راست خواهی هزار چشم چنان
کور بهتر که آفتاب سیاه


***********************************
:happy:
 
بالا