kyle
مدیر بازنشسته
محسن متن یک هفته ایت این بود ؟
خیلی خشک و بی احساس و شوسته رفته بود با زوایای نود درجه
ههههههههه:lol:
خیلی بی ذوخی :دی
هههههه
ولی اون چن سطر اولش خشنگ بود فرشادااااااااااااااا
محسن متن یک هفته ایت این بود ؟
خیلی خشک و بی احساس و شوسته رفته بود با زوایای نود درجه
درود به همه دوستان نازنینم
1-حسین جان اگه میشه تغییرات قوانین و توضیحات اضافه رو توی پست اول برای اطلاع همه دوستان ویرایش کنین.
2-محسن جان از اینکه دوباره به تاپیک برگشتین بعد غیبت طولانی و غافلگیرمون کردین ممنون ....بالاخره موضوع رو چیکارکنیم منتظریم همون دریا؟یا با توجه به صحبت حسین عزیز می خواین عوضش کنین؟....
3-دوستای خوبی که درباره متن محسن عزیز نظرشونو گفتن خوبه اگه ما رو هم تحویل بگیرن نظرشونو درباره سایر متن ها هم بگن چون اظهار نظر درباره متن ها آزاده و خیلی خوب میشه با نظر دوستان ضعف و قوت نوشته ها رو از دید سایرین بدونیم
4-لطفا دوستانی که میان سر میزنن به تاپیک یه متنی هم بذارن بهونه هایی هم که ما آماتوریم و بد می نویسیم و نمیدونم از این بهونه هام دیگه نباشه لطف چون هر کس در حد وسع و اطلاعاتش مینویسه و دید افراد و تصویرسازی هر کسی بنا به بیان خودش خیلی هم جالبه حداقل برای بنده که اینطوره...........
5-نظر خودم راجع به متن های مرتبط مینویسم:
متن حسین عزیز که واقعا مثل فیلمنامه بود به قول محسن عزیز و من حتی بیشتر از متن خودم قبولش داشتم
متن دوست عزیزمmahmahot که ممنونم ازشون بیشتر شبیه نوعی انشا بود یاد امتحان مدرسه افتادم یه جورایی ....ولی خوب میدونم که حتما متن های بهتری میبینیم ازشون بعد از این
متن دوست خوبمjustthis هم که یه کمی با موضوع فاصله داشت البته میدونم ایشون اصولا قلمشون به شیوه ای هست که گاهی در لفافه نوشتن رو ظاهرا بیشتر می پسندن ...
متن محسن عزیز هم موضوعشو واقعا دوست داشتم یه جورایی ارتباط گذشته و آینده و تصمیمات آدم و نقشش توی آینده رو می گفت که موضوعش واقعا جالب بود خوب یه مقدار غلط اشایی توش بود که میدونم به دلیل این بوده که متن رو در چنرد مرحله نوشتن و فاصله ای که بین نوشتن هر مرحله بوده باعثش بوده .می شد راحت همذات پنداری کرد با شخصیت های داستان .(اما دلم واقعا برای شیرین سوخت!)
متن دوستم ar3f که چون موضوع رو نمیدونستن احتمالا مرتضی عزیز وگرنه متن هاشون از ادبیات بالایی برخورداره همیشه
متن خودمم که نظرش با دوستان.........
ممنون از "لیدر " تاپیک ، سمیه عزیز که فرصتی دادند تا موضوع هفته گذشته جمع بندی بشه و دوستان نظراتشون رو بدون هیچ نگرانی بیان کنند ....
از این به بعد حتما بیشتر با تاپیک محبوبمون هستم . در مورد موضوع انتخابی هم خب حسین عزیز به نکته خوبی اشاره کردند که میتونه دست بچه ها رو تو نوشتن باز بزاره ، با این اوصاف با اجازه همه دوستان موضوعی رو میزارم که دست کم برای یک بار هر شخصی سوای جنسیتش اونو تجربه کرده و فکر هم نکنم تا پایان عمرش اونو از یاد ببره و اون : " روزی که برای اولین بار به اولین عشق زندگیت "دوستت دارم " گفتی " . منظور بیان کلی احساس و عشق مطلق هستش . نمیتونم تونستم منظورم رو خوب منتقل کنم یا نه ، چون آدما تو زندگیشون با خیلی از پسرا و دخترا به خاطر شرایط کاری و رفتاریشون برخورد میکنند و دوستی ها و محبت های زیادی هم این بین شکل میگیره ولی همیشه فردی در این بین هست که "جدای از بقیه هستش " و احساس و دوست داشتنی خاصی رو برای طرف معنا میکنه و من میخوام از اون روزی که برای اولین بار خواستید درباره این احساس حرف بزنید ، بنویسید .
در مورد متنم یه اشاره بکنم و اون اینکه من فکر کنم کلا در بیان "تصویر سازی " مشکل داشته باشم و مدتی وقت لازمم هستش تا دقیقا بدونم دارم چی مینویسم :lol: پس از همه دوستان عذر میخوام اگه گاهی از جریان تاپیک خارج میشم .
نظرم رو هم درباره نوشته های سایر دوستان به زودی و در همین پست اضافه میکنم تا دوستان بدونند که چقدر زیبا می نویسند و نوشته هاشون رو با دقت میخونیم
:blink:محسن تا حالا عاشق نشدم
منم تا حالا چند تا طرح رسیده به ذهنم همشو هم دوست دارم ولی نمیدونم کدومو بنویسممحسن خدا بگم چیکارت کنه /
اصن نمیدونم چطوری نوشتم
تا نیای متن خودتو نزاری من نمیزارم //
منتظرتم داداش گلم
همون چند خطش رو هم بخونن بچه ها برای من کافی هستش و دوست دارم هر کسی خواست نوشته ها رو نقد کنه و ایراداتمون رو هم یادآوری کنه و حتما تو تاپیکی که این همه آزادی عمل رو داره و دست بچه ها واقعا برای نوشتن باز هستش ، فعالیتمون بیشتر بشه .در مورد متن های نوشته شده هم راستش متن سمیه و محسن هر دو خوب بود(هر چند از محسن رو کامل نخوندم )
بابا مایکل تو که خودت استادی و تاز لفظ قلم طنزی هم داری حتما داستانت خیلی خوندنی وشیرین میشهمحسن خدا بگم چیکارت کنه /
اصن نمیدونم چطوری نوشتم
تا نیای متن خودتو نزاری من نمیزارم //
منتظرتم داداش گلم
این جریان حقیقی بود سمیه عزیز ؟ :blink: اگه که آفرین به همت و پشتکار اون مرد روستایی که دست کم حالا نتونست دختره رو بگیره عوضش بی نصیب هم نموند ازش :lol:منم تا حالا چند تا طرح رسیده به ذهنم همشو هم دوست دارم ولی نمیدونم کدومو بنویسم
ولی این موضوع باعث شد برای مامان بزرگم خاطره ای تداعی بشه که از مادرش شنیده بوده بنابراین تقریبا مربوط به بیشتر از صد سال پیشه
البته با اجازه حسین عزیز اینم تصویرسازی مامان بزرگم میشه که یه جورایی مام پارتی بازی می کنیم دیگه :happy::
پدربزگ مامان بزرگم یه مرد ساده روستایی بوده که عاشق دختری میشه و چندین بار میره خواستگاری اما پدر دختر به دلایل مختلف که نمیدونیم بخاطر قدمت موضوع! دقیقا چی بوده مخالفت میکنه و حتی نمیذاره دختره چیزی بفهمه و نظری بده در همین حین برای دختر خواستگاری میاد که مورد پسند پدر دختر! واقع میشه و قرار و مدار برای روز عروسی گذاشته میشه. پسر که آرزوهاشو بر باد رفته میبینه و وصالش به دختر رو غیر ممکن وتصمیم عجیب و خنده داری میگیره که حداقل ناکام نباشه و به دختره هم بفهمونه که عاشقش بوده:
روز عروسی پسر لباس زنونه ای می پوشه و چادر سرش میکنه و حالا چهره اشو هم با جمع کردن چادر گل گلیش می پوشونه و چون آخرای مجلس میشه و شب میشه تاریکی مزید بر علت میشه که کسی اونو نشناسه (توجه کنین که قدیما برق نبوده) و میره مجلس عروسی بعد با همه دخترا و خانمهای مجلس روبوسی میکنه!!! و میره تا به عروس میرسه و اونو هم می بوسه حالا نه یه بار نه دوبار که چندین مرتبه!!!بعد به افتخار دختره یه دهن با صدای نازک آواز هم میخونه !بعد توی همین حین یه خانم مسن که به قضیه مشکوک میشه میاد نزدیک و بله دیگه می فهمه و بلوشویی میشه....پسره هم فرار میکنه و تا یه مدت پیداش نمیشه تا آبا از آسیاب بیفته....(بعدش قیافه پدر دختره دیدنی بوده :lol: )
(اینم ابراز علاقه به روش صد سال پیش! اینجوری آخه؟! :blink
خودت بدی از اون هیکل گنده ات خجالت بکش تو که قلبی به این مهربونی و دلی به این نازنینی داری چرا نمیتونی از احساست بنویسیمحسن خيلي بدي
محسن تا حالا عاشق نشدم
ببينم چي مينويسم
آره محسن جان حقیقی بود این جریان .گفتم که پدربزرگ مامان بزرگم بوده.این جریان حقیقی بود سمیه عزیز ؟ :blink: اگه که آفرین به همت و پشتکار اون مرد روستایی که دست کم حالا نتونست دختره رو بگیره عوضش بی نصیب هم نموند ازش :lol:
ولی سمیه عزیز با این نوشته خیلی کوتاه نمیتونی شونه خالی کنی و من حتما منتظر یه متن زیبا و پر از احساس از شما هستم
منم تا حالا چند تا طرح رسیده به ذهنم همشو هم دوست دارم ولی نمیدونم کدومو بنویسم
ولی این موضوع باعث شد برای مامان بزرگم خاطره ای تداعی بشه که از مادرش شنیده بوده بنابراین تقریبا مربوط به بیشتر از صد سال پیشه
البته با اجازه حسین عزیز اینم تصویرسازی مامان بزرگم میشه که یه جورایی مام پارتی بازی می کنیم دیگه :happy::
پدربزگ مامان بزرگم یه مرد ساده روستایی بوده که عاشق دختری میشه و چندین بار میره خواستگاری اما پدر دختر به دلایل مختلف که نمیدونیم بخاطر قدمت موضوع! دقیقا چی بوده مخالفت میکنه و حتی نمیذاره دختره چیزی بفهمه و نظری بده در همین حین برای دختر خواستگاری میاد که مورد پسند پدر دختر! واقع میشه و قرار و مدار برای روز عروسی گذاشته میشه. پسر که آرزوهاشو بر باد رفته میبینه و وصالش به دختر رو غیر ممکن وتصمیم عجیب و خنده داری میگیره که حداقل ناکام نباشه و به دختره هم بفهمونه که عاشقش بوده:
روز عروسی پسر لباس زنونه ای می پوشه و چادر سرش میکنه و حالا چهره اشو هم با جمع کردن چادر گل گلیش می پوشونه و چون آخرای مجلس میشه و شب میشه تاریکی مزید بر علت میشه که کسی اونو نشناسه (توجه کنین که قدیما برق نبوده) و میره مجلس عروسی بعد با همه دخترا و خانمهای مجلس روبوسی میکنه!!! و میره تا به عروس میرسه و اونو هم می بوسه حالا نه یه بار نه دوبار که چندین مرتبه!!!بعد به افتخار دختره یه دهن با صدای نازک آواز هم میخونه !بعد توی همین حین یه خانم مسن که به قضیه مشکوک میشه میاد نزدیک و بله دیگه می فهمه و بلوشویی میشه....پسره هم فرار میکنه و تا یه مدت پیداش نمیشه تا آبا از آسیاب بیفته....(بعدش قیافه پدر دختره دیدنی بوده :lol: )
(اینم ابراز علاقه به روش صد سال پیش! اینجوری آخه؟! :blink
" روزی که برای اولین بار به اولین عشق زندگیت "دوستت دارم " گفتی " . منظور بیان کلی احساس و عشق مطلق هستش . نمیتونم تونستم منظورم رو خوب منتقل کنم یا نه ، چون آدما تو زندگیشون با خیلی از پسرا و دخترا به خاطر شرایط کاری و رفتاریشون برخورد میکنند و دوستی ها و محبت های زیادی هم این بین شکل میگیره ولی همیشه فردی در این بین هست که "جدای از بقیه هستش " و احساس و دوست داشتنی خاصی رو برای طرف معنا میکنه و من میخوام از اون روزی که برای اولین بار خواستید درباره این احساس حرف بزنید ، بنویسید .
متن هفته ی قبل محسن جالب بود البته از نظر نوشتاری بسیار جالبتر بود
همین طور متن سمیه خانم بسیار دل انگیز و روح شکن بود
اما متن فرشاد نثر ساده و روانی داشت متنی عامیانه(به شخصه متن کتابی رو بیشتر دوس دارم)
این دومین تعریف دلنشینی بود که امروز برای این متن شنیدم از شما و kasandra ی عزیزم بابت این انرژی مثت ممنونمهمین طور متن سمیه خانم بسیار دل انگیز و روح شکن بود