با سلام خدمت دوستان.
داستان از اونجایی شروع میشه که...
یکی از فامیلامون پول لازم شده بود و به منم رو انداخته بود.فردا ظهر حدود ساعت 12بود که از خونه راه افتادم به سمت خونه عموم رفتم مسیر کوتاهی بود حدود 100متر.!!!
اقا همین که ما زنگ درو زدیم و در باز شد بساط کبابو تو حیاط دیدم ولی خوب نگاه کردم گوشتی، چیزی ،ندیدم.
با خودم گفتم حتما کباب کردن و الان به جونش افتادن و دارن می خورنش.
گفتم افرین به خودم که زرنگم و به موقع رسیدم با این کار دو نشان می زنم.هم اعتبارم بالا میره و از همه مهم تر کباب می خورم.
همین که ما از در پذیرایی وارد خونه شدیم زن عموم به پیشوازم اومد و گفت: خیلی خوش اومدی.خوب موقعی اومدی واقعا خوش شانسی بیا ببین چه غذایی داریم بیا نوش جونت کن.والا منم یه تعارف الکی کردم گفتم نه سیرم و الان غذا خوردم و این جور حرفا.
عموم گفت اگه نیای از دستت میره ها.منم گفتم حالا که اسرار دارید باشه یکم می خورم.همین که داشتم از در پذیرایی وارد حال می شدم عموم گفت بیا و ببین زن عموت چه کرده...
والا هر کی جای من بود خشکش زده بود و سریع فرار می کرد.نون با ماست داشتن.البته نون سنگگ خشک شده
گفتم عجب غلطی کردم کاش پولو می دادم و سریع گم و گور می شدم.اقا همین که ما یه لقمشو می خوردیم باید یه نصف لیوان اب روش می خوردیم تا خیس بخوره نونه و یه نصف دیگه ابو باید می خوردیم که پایین بره لقمه. خلاصه با هر بد بختی بود چند اقمه ای خوردیم و گفتیم ممنون زن عمو خوش مزه بود زحمت کشیدی.عموم گفت کجا تو که هنوز نخوردی.
گفتم ممنون عمو سیر شدم.گفت غلط کردی تو که سیر بودی می گفتی ماست کمتر بهت بدن تازه قاشقتم دهنی هست و توی ماستت گذاشتی.نمیشه دور ریخت.والا ما باز نشستیم سر سفره و دوباره...
دو لقمه ای خوردم دیگه نمی دونستم چیکار کنم.
گلاب به رو تون روم به حیاط گفتم بزار یه سری بزنم به دست شویی.همینه که داخل حیاط شدم دو تا پای خودمو جا گذاشتم چون کند بودن دوتا پای دیگه که سریع بودن قرض کردم.یا علی الفرار رفتم که رفتم پشت سرمم نگاه نکردم.
ممنون از توجهتون.
داستان از اونجایی شروع میشه که...
یکی از فامیلامون پول لازم شده بود و به منم رو انداخته بود.فردا ظهر حدود ساعت 12بود که از خونه راه افتادم به سمت خونه عموم رفتم مسیر کوتاهی بود حدود 100متر.!!!
اقا همین که ما زنگ درو زدیم و در باز شد بساط کبابو تو حیاط دیدم ولی خوب نگاه کردم گوشتی، چیزی ،ندیدم.
با خودم گفتم حتما کباب کردن و الان به جونش افتادن و دارن می خورنش.
گفتم افرین به خودم که زرنگم و به موقع رسیدم با این کار دو نشان می زنم.هم اعتبارم بالا میره و از همه مهم تر کباب می خورم.
همین که ما از در پذیرایی وارد خونه شدیم زن عموم به پیشوازم اومد و گفت: خیلی خوش اومدی.خوب موقعی اومدی واقعا خوش شانسی بیا ببین چه غذایی داریم بیا نوش جونت کن.والا منم یه تعارف الکی کردم گفتم نه سیرم و الان غذا خوردم و این جور حرفا.
عموم گفت اگه نیای از دستت میره ها.منم گفتم حالا که اسرار دارید باشه یکم می خورم.همین که داشتم از در پذیرایی وارد حال می شدم عموم گفت بیا و ببین زن عموت چه کرده...
والا هر کی جای من بود خشکش زده بود و سریع فرار می کرد.نون با ماست داشتن.البته نون سنگگ خشک شده
گفتم عجب غلطی کردم کاش پولو می دادم و سریع گم و گور می شدم.اقا همین که ما یه لقمشو می خوردیم باید یه نصف لیوان اب روش می خوردیم تا خیس بخوره نونه و یه نصف دیگه ابو باید می خوردیم که پایین بره لقمه. خلاصه با هر بد بختی بود چند اقمه ای خوردیم و گفتیم ممنون زن عمو خوش مزه بود زحمت کشیدی.عموم گفت کجا تو که هنوز نخوردی.
گفتم ممنون عمو سیر شدم.گفت غلط کردی تو که سیر بودی می گفتی ماست کمتر بهت بدن تازه قاشقتم دهنی هست و توی ماستت گذاشتی.نمیشه دور ریخت.والا ما باز نشستیم سر سفره و دوباره...
دو لقمه ای خوردم دیگه نمی دونستم چیکار کنم.
گلاب به رو تون روم به حیاط گفتم بزار یه سری بزنم به دست شویی.همینه که داخل حیاط شدم دو تا پای خودمو جا گذاشتم چون کند بودن دوتا پای دیگه که سریع بودن قرض کردم.یا علی الفرار رفتم که رفتم پشت سرمم نگاه نکردم.
ممنون از توجهتون.