برگزیده های پرشین تولز

( داستان ) بارون

Gt_Max

Registered User
تاریخ عضویت
13 آگوست 2003
نوشته‌ها
1,663
لایک‌ها
80
محل سکونت
In Your Pantz
بارون
پسر و دختر شديداً عاشق همديگه بودن. ....

به چشم همه ي دوستاشون، اونا يه زوج کامل بودن. اونا با هم بيرون ميرفتن، مثل همه ي زوج هاي ديگه، و از با هم بودن و عشق شون لذت مي بردن. با اين حال، چيزي بود که پسر نمي فهميد. هر وقت بارون ميومد، دختر عاشق اين بود که تنهايي بره بيرون زير بارون و به نظر مي رسيد بهش خوش مي گذره. پسر هميشه مي خواست به دختر زير بارون بپيونده، اما دختر جلوش رُ مي گرفت و مي گفت ميترسه مريض بشه. پسر خيلي اهميت نمي داد. فکر مي کرد تا وقتي که دختر خوشحاله، خب خودش هم همون طور خوشحاله.

چيزاي خوب هيچ وقت دووم نميارن. عشقشون يک سال ادامه داشت، و پسر دختر ديگه اي رُ ملاقات کرد. عشق به اين دختر خيلي قوي تر بود و نهايتاً پسر شروع کرد به پايان دادن به رابطه ي قبلي. دختر مي دونست بايد بذاره بره، چون پسر مثل يه اسب وحشي مي مونه؛ از آزادانه گشتن در چمنزر وحشي لذت ميبره. در آخرين روز دوستي شون، پسر دختر رُ ‌فرستاد خونه. پسر آخرين بوس شب به خيرش رُ کرد و گفت که براي همه چيز متاسفه. قبل از اين که از هم جدا بشن، پسر از دختر يه سوال پرسيد. «چه طور مي توني هر دفعه دوست داشته باشي تنهايي بري زير بارون، بدون اين که من همراهي ت کنم؟» دختر يه خنده ي تصنعي کرد و گفت:‌«براي اين که نمي خوام منو ببيني که زير بارون گريه مي کنم» . . .

ديدم قشنگه گفتم بذارم شما هم بخونيد :happy:
 

daftarekhaterat

کاربر قدیمی پرشین تولز
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
2 جولای 2003
نوشته‌ها
4,989
لایک‌ها
58
سن
41
محل سکونت
در قلب پاك او
به نقل از Gt_Max :
31.gif
31.gif
31.gif

يه لحظه وا رفتم...
 

sefid

Registered User
تاریخ عضویت
7 می 2005
نوشته‌ها
401
لایک‌ها
0
254.gif
 

hsn

کاربر قدیمی پرشین تولز
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
23 جولای 2004
نوشته‌ها
747
لایک‌ها
374
محل سکونت
پشت هيچستان-درب دوم
عليكم السلام و رحمت اله و بركاته......
مكس تولدت نيبارك......
 

meli

Registered User
تاریخ عضویت
19 اکتبر 2004
نوشته‌ها
1,393
لایک‌ها
23
سن
36
محل سکونت
tehran
254.gif
254.gif
254.gif
254.gif
254.gif
254.gif
254.gif
254.gif
254.gif
254.gif
254.gif
 
بالا