• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

زیبا ترین شعرهایی که تا به حال خواندید یا شنیدید

wonnin

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
4,001
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
مردان خدا پرده ي پندار دريدند
يعني همه جا غير خدا يار نديدند
هر دست که دادند همان دست گرفتند
هر نکته که گفتند همان نکته شنيدند
يک طايفه را بهر مکافات سرشتند
يک سلسله را بهر ملاقات گزيدند
یک فرقه به عشرت در کاشانه گشادند
یک زمره به حسرت سر انگشت گزیدند
جمعي به در پير خرابات خرابند
قومي به بر شيخ مناجات مريدند
يک جمع نکوشيده رسيدند به مقصد
يک قوم دويدند و به مقصد نرسيدند
فرياد که در رهگذر آدم خاکي
بس دانه فشاندند و بسي دام تنيدند
همت طلب از باطن پيران سحرخيز
زيرا که يکي را ز دو عالم طلبيدند
زنهار مزن دست به دامان گروهي
کز حق ببريدند و به باطل گرويدند
چون خلق در آيند به بازار حقيقت
ترسم نفروشند متاعي که خريدند
کوتاه نظر غافل از آن سرو بلند است
کاین جامعه به اندازه هر کس نبریدند
مرغان نظرباز سبک سير فروغي
از دامگه خاک بر افلاک پريدند

فروغی بسطامی
 

helia999

Registered User
تاریخ عضویت
8 فوریه 2013
نوشته‌ها
866
لایک‌ها
1,342
محل سکونت
جــــــــــهرم
دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم
از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم
غمم این است که چون ماه نو انگشت نمایی
ورنه غم نیست که در عشق تو رسوای جهانم
دمبدم حلقه این دام شود تنگتر و من
دست و پایی نزنم خود ز کمندت نرهانم
سر پرشور مرا نه شبی ای دوست بدامان
تا شوی فتنه ساز دلم و سوز نهانم
ساز بشکسته ام و طائر پربسته نگارا
عجبی نیست که اینگونه غم افزاست فغانم
نکته عشق ز من پرس به یک بوسه که دانی
پیر این دیر جهان مست کنم گر چه جوانم
سرو بودم سر زلف تو بپیچید سرم را
یاد باد آنهمه آزادگی و تاب و توانم
آن لئیم است که چیزی دهد و باز ستاند
جان اگر نیز ستانی ز تو من دل نستانم
گر ببینی تو هم آن چهره به روزم بنشینی
نیمشب مست چو بر تخت خیالت بنشانم
که تو را دید که در حسرت دیدار دگر نیست
آری آنجا که عیان است چه حاجت به بیانم
بار ده بار دگر ای شه خوبان که مبادا
تا قیامت به غم و حسرت دیدار بمانم
مرغکان چمنی راست بهاریّ و خزانی
منکه در دام اسیرم چه بهارم چه خزانم
گریه از مردم هشیار خلایق نپسندند
شده ام مست که تا قطره اشکی بفشانم
ترسم اندر بر اغیار برم نام عزیزت
چه کنم بی تو چه سازم شده ای ورد زبانم
آید آنروز عمادا که به بینم تو گوئی
شادمان از دل و دلدارم و راضی ز جهانم

از عماد خراسانی
 

helia999

Registered User
تاریخ عضویت
8 فوریه 2013
نوشته‌ها
866
لایک‌ها
1,342
محل سکونت
جــــــــــهرم
گیرم که در دادگاه خلق جهان معتبر شدی *** در دادگاه حق و حقیقت چه میکنی
گیرم که خلق را به فریبت فریفتی ***با دست انتقام طبیعت چه میکنی
 
Last edited:

kyle

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,435
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
و عشق را
کنار تیرک راه بند
تازیانه می زنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد...
روزگار غریبی است نازنین...
آنکه بر در می کوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد... شاملو
 

فمارا

Registered User
تاریخ عضویت
16 آپریل 2012
نوشته‌ها
1,356
لایک‌ها
1,418
محل سکونت
يا ميم يا ب
هر روز دلم در غم تو زار تر است ---------- وز من دل بی رحم تو بی زار تر است


بگذاشتیم غــم تو نگذاشت مـرا ---------- حقـا کـه غمــت از تـو وفـادار تر است
 

kyle

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,435
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
یک جرعه ز نگاه تو کافیست ای دل
تابلغزد در سراب سردی این باورم


انگار که ز چشمان نیلوفری تو


قطره نم بارانی می چکد بر دفترم


امشب به میمنت رقص برگهای پاییزی


چند بیتی می سرایم به عشق مادرم


آن بانوی محبت ،و آن نور دیده ی دل


آن زجر کشیده،در ایام شبابی مادرم
 

somayeh60

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2013
نوشته‌ها
1,443
لایک‌ها
4,740
 
[FONT=Times New Roman (Arabic)][FONT=Times New Roman (Arabic)]بغض ِ فروخورده ام ، چگونه نگریم ؟
غنچۀ پژمرده ام ، چگونه نگریم ؟
رودم و با گریه دور می شوم از خویش
از همه آزرده ام ، چگونه نگریم ؟
مرد مگر گریه می کند ؟ چه بگویم
طفل ِ زمین خورده ام ، چگونه نگریم ؟
تنگ پر از اشک و چشم های تماشا
ماهی دلمرده ام ، چگونه نگریم
[/FONT]
[/FONT][FONT=Times New Roman (Arabic)][FONT=Times New Roman (Arabic)]پرسشم از راز ِ بی وفایی او بود
حال که پی برده ام ، چگونه نگریم ؟!
[/FONT]
[/FONT]

[FONT=Times New Roman (Arabic)][FONT=Times New Roman (Arabic)]فاضل نظری
[/FONT]
[/FONT]

 

dantes angelo

Registered User
تاریخ عضویت
17 آپریل 2012
نوشته‌ها
98
لایک‌ها
99
ساعت خانه ام

روی زمان رفتنت ایستاده

از آن روز به بعد زمان را همینجا نگه داشته ام

برگرد...

نترس آب از آب تکان نخورده

احساسم هنوز دست نخورده باقی ماتده

فقط...

سازشت را زیاد کن با موهای سپیدم...!!!
 

somayeh60

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2013
نوشته‌ها
1,443
لایک‌ها
4,740
[FONT=Times New Roman (Arabic)][FONT=Times New Roman (Arabic)]به پیری خو می‌گیرم
[/FONT][/FONT]
[FONT=Times New Roman (Arabic)][FONT=Times New Roman (Arabic)][/FONT][/FONT][FONT=Times New Roman (Arabic)][FONT=Times New Roman (Arabic)][/FONT][/FONT][FONT=Times New Roman (Arabic)][FONT=Times New Roman (Arabic)]به دشوارترین هنر دنیا،[/FONT][/FONT]
[FONT=Times New Roman (Arabic)][FONT=Times New Roman (Arabic)]کوبه ای به در برای آخرین بار[/FONT][/FONT]
[FONT=Times New Roman (Arabic)][FONT=Times New Roman (Arabic)]و جدایی بی انتها[/FONT][/FONT].
[FONT=Times New Roman (Arabic)][FONT=Times New Roman (Arabic)]ساعت‌ها می‌گذرند، می گذرند،می گذرند[/FONT][/FONT]...
[FONT=Times New Roman (Arabic)][FONT=Times New Roman (Arabic)]می خواهم بیشتر بفهمم حتی به قیمت ایمانم[/FONT][/FONT].
[FONT=Times New Roman (Arabic)][FONT=Times New Roman (Arabic)]خواستم چیزی برایت بگویم نتوانستم[/FONT][/FONT].
[FONT=Times New Roman (Arabic)][FONT=Times New Roman (Arabic)]دنیا مزه سیگار ناشتا دارد[/FONT][/FONT]
[FONT=Times New Roman (Arabic)][FONT=Times New Roman (Arabic)]مرگ پیش از همه چیز تنهایی اش را برایم فرستاده[/FONT][/FONT].
[FONT=Times New Roman (Arabic)][FONT=Times New Roman (Arabic)]حسرت می برم به آنان که حتی نمی دانند دارند پیر می شوند[/FONT][/FONT]
[FONT=Times New Roman (Arabic)][FONT=Times New Roman (Arabic)]بس که سرشان گرم کارشان است[/FONT][/FONT].

[FONT=Times New Roman (Arabic)][FONT=Times New Roman (Arabic)]ناظم حکمت[/FONT][/FONT]

 

kyle

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,435
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
شب چو در بستم و مست از می‌نابش کردم
ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم
دیدی آن ترک ختا دشمن جان بود مرا
گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم
منزل مردم بیگانه چو شد خانه چشم
آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم
شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع
آتشی در دلش افکندم و آبش کردم
غرق خون بود و نمی خفت ز حسرت فرهاد
خواندم افسانه شیرین و به خوابش کردم
دل که خونابهٔ غم بود و جگرگوشه دهر
بر سر آتش جور تو کبابش کردم
زندگی کردن من مردن تدریجی بود
آنچه جان کند تنم‚ عمر حسابش کردم
فرخی یزدی​
 

dantes angelo

Registered User
تاریخ عضویت
17 آپریل 2012
نوشته‌ها
98
لایک‌ها
99
بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی
خـــون خوری گـــر طلب روزی ننهــاده کـــنی
آخــرالامـــر گــــل کــوزه گـــران خواهــی شــــد
حالیـــا فکـــر سبــو کـــن کـــــه پـر از بـاده کنـــی
گـــــر از آن آدمیــانی کـــــه بهشتت هوس است
عیـــش با آدمـــی ای چنــــد پـری زاده کنــــی
تکیــــه بر جای بزرگان نتوان زد به گــــــزاف
مگر اسباب بزرگـی همه آماده کــنی...
حافظ
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
چرخ بر هم زنم بر غیره مرادم گردد

من نه انم ک زبونی کشم از چرخ فلک
 

kyle

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,435
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
سلام!
حال همه‌ی ما خوب است
ملالی نيست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خيالی دور،
که مردم به آن شادمانیِ بی‌سبب می‌گويند
با اين همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنارِ زندگی می‌گذرم
که نه زانویِ آهویِ بی‌جفت بلرزد و
نه اين دلِ ناماندگارِ بی‌درمان!
علی صالحی​
 

farshad10

کاربر فعال بازیهای کامپیوتری
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 جولای 2012
نوشته‌ها
5,817
لایک‌ها
4,842
سن
33
محل سکونت
ارومیه
مثل بیماری که بالاجبار خوابش می برد

مرد اگر عاشق شود، دشوار خوابش می برد

می شمارد لحظه ها را ؛ گاه اما جای او

ساعت دیواری از تکرار خوابش می برد

در میان بسترش تا صبح می پیچد به خویش

عاقبت از خستگی ناچار خوابش می برد

جنگ اگر فرسایشی گردد نگهبانان که هیچ

در دژ فرماندهی سردار خوابش می برد

رخوت سکنی گرفتن عالمی دارد که گاه

ارتشی در ضمن استقرار خوابش می برد

دردناک است اینکه می‌گویم ولی هنگام جنگ

شهر بیدار است و فرماندار خوابش می برد

بی گمان در خواب مستی رازهایی خفته است

مست هم در قصر و هم در غار خوابش می برد

تو شبیه کودکی هستی که در هنگام خواب

پیش چشم مردم بیدار خوابش می برد

من کی ام !؟ خودکار دست شاعر دیوانه ای !

تازه وقتی صبح شد خودکار خوابش می برد

یا کسی که جان به در برده ست از خشم زمین

در اتاقی بسته از آوار خوابش می برد

در کنارت تازه فهمیدم چرا درنیمه شب

رهروی در جاده ی هموار خوابش می برد

سر به دامان تو مثل دائم الخمری که شب

سر به روی پیشخوان بار خوابش می برد

یا شبیه مرد افیونی به خواب نشئگی

لای انگشتان او سیگار خوابش می برد

من به ساحل بودنم خرسندم آری دیده ام

اینکه موج از شدت انکار خوابش می‌برد

وقتی از من دوری اما پلک هایم مثل موج

می پرد از خواب تا هر بار خوابش می برد

من در آغوش تو ؛ گویی در کنار مادرش

کودکی با گونه ی تبدار خوابش می‌برد

((دوستت دارم )) که آمد بر زبان خوابم گرفت

متهم اغلب پس از اقرار خوابش می‌برد

صبح از بالین اگر سر بر ندارد بهتر است

عاشقی که در شب دیدار خوابش می برد
 

somayeh60

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2013
نوشته‌ها
1,443
لایک‌ها
4,740
به دریا می زنم ! شاید به سوی ساحلی دیگر
مگر آسان نماید مشکلم را مشکلی دیگر
من از روزی که دل بستم به چشمان تو می دیدم
که چشمان تو می افتند دنبال دلی دیگر
به هر کس دل ببندم بعد از این خود نیز می دانم
به جز اندوه دل کندن ندارد حاصلی دیگر
من از آغاز در خاکم نمی از عشق می بینم
مرا می ساختند ای کاش ، از آب و گلی دیگر
طوافم لحظه دیدار چشمان تو باطل شد
من اما همچنان در فکر دور باطلی دیگر
به دنبال کسی جامانده از پرواز می گردم
مگر بیدار سازد غافلی را ، غافلی دیگر
فاضل نظری
 

farshad10

کاربر فعال بازیهای کامپیوتری
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 جولای 2012
نوشته‌ها
5,817
لایک‌ها
4,842
سن
33
محل سکونت
ارومیه
شبيه برگ پاييزي پس تو قسمت بادم ,خداحافظ
ولي هرگز نخواهي رفت از يادم ,خداحافظ
و اين يعني در اندوه تو مي ميرم , در اين تنهايي مطلق كه مي بندد به زنجيرم
چگونه بگذرم از عشق , از دلبستگي هايم
چگونه مي روي با اين كه ميداني چه تنهايم ؟
خداحافظ تو اي همپاي شبهاي غزلخواني , خداحافظ
به پايان آمد اين ديدار پنهاني ,خداحافظ
بدون تو گمان كردي ميمانم ,خداحافظ
بدون من يقين دارم كه مي ماني
 

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
44
محل سکونت
طهران
حالا دیگر پنج شنبه های عزیز ، عزیز تر شده اند ..

چون با " خودم " قرار گذاشته ام

خودم که هرگز ترکم نمی کند ..



" فریبا عرب نیا "
 

somayeh60

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2013
نوشته‌ها
1,443
لایک‌ها
4,740
سرشارم از شعرهای نچیده
روزهای نیامده
اتوبوس هایی مملو آدمیانی که به تعطیلی می‌روند
قلبی که روی دست بهار مانده است
کف‌های پر کشیده بر پر مرغانی که به سمت شمال می روند.
سرشارم از شکایت سنگ‌ها وقتی که در ترنم رودخانه ترک می خورند
سرشارم از برف، از ترنم انگور، نور
و در انتظارم از بُن تاریکی آفاقم را روشن کنی
من برخیزم
و در درخشش روزی دیگر باقی زندگی را پی گیرم....
شمس لنگرودی
 
بالا