مريم حيدزاده يا تو يا هيچ كس!
يک ماه پيش برحسب اتفاق مريم حيدر زاده رو تو دوبی ديدم.
تو يک رستورانی بوديم و يکدفعه صدای آشنائی به گوشم خورد. صدای خيلی ظريف!
بعد چند جمله شعر آشنا شنيدم. فهميدم که خودشه، مريم حيدرزاده است. رفتم خودمو معرفی کردم و خوشبختانه من رو شناخت.
براي شنيدن مصاحبه روي اين متن كليك كنيد
جالبه که من مدتها دنبال مريم بودم، شاعری که هم تونسته و هم جرأت کرده زبان مکالمه روزمره بين جوونا رو در قالب شعر بيان کنه. شاعری که شعرهاشو چه با اجازه چه بی اجازه از زبون خواننده های روز داخل و خارج کشور شنيديم.
تو اون دو سه روزی که دوبی بوديم مريم رو که به همراه مادرش آمده بود چندين بار ملاقات کردم. دختر خيلی شيک پوشيه و تا مدتی من محو انگشترها و دستبندش بودم و وقتی که کنارش نشستم حس کردم که "مريم، اشعه داره"! (اينها رو موقع مصاحبه متوجه شدم)
بعد از اينکه ضبط صوتو روشن کردم مريم گفت : آدامس؟ منم فهميدم که بله با يک خنده عصبی گفتم :بله؟ و از اون به بعد قول دادم که با دندان مسواک زده برم سر مصاحبه! يک ساعت و خورده ای با هم حرف زديم که نتيجه اش اين شد که می خونين:
بهزاد: باورم نميشه که به اين صورت اتفاقی بتونم از نزديک ببينمت و با هم صحبت کنيم.
مريم حيدر زاده: قربان شما من هم خوشحالم ... بر گل به اشتياق تو شبنم گذاشتند، در کوچه های عاشق دل غم گذاشتند ... تو مثل ياس پاک و سپيد و مقدسی، نام مرا به عشق تو مريم گذاشتند ... به نام تنها پناه آشفتگان ديار سرنوشت. عرض سلام دارم خدمت تمام دوستان عزيز که در سراسر دنيا اين مصاحبه رو می خونند. من خيلی خوشحال هستم که تونستم از نزديک با يکی از پيام آورانی که در يکی از نقاط دنيا همچنان با عشق شديد به زبان فارسی مشغول فعاليته آشنا بشم.
بهزاد: ذوق شاعری از کی در تو گل کرد؟ اصلأ برامون بگو چی شد!
مريم حيدر زاده: مادرم ميگه که از سه چهار سالگی خيلی دوست داشتی که آخر جمله هات شبيه به هم تموم بشه. يعنی اينکه می گفتند اگر خيلی هم مفهومی نداشت اما دوست داشتی کلمه های آخر جمله هات شبيه هم باشند.
من از اين موضوع چيزی يادم نمياد منتهی اينها صحبت های ايشون هستند. فقط يادمه شعر رو خيلی دوست داشتم. يعنی اگر از شعری خوشم ميومد سريع ترجيح می دادم که دوباره بخونم و حفظش کنم. از هشت سالگی و در کلاس سوم دبستان اولين شعرم رو شروع کردم.
يک شعری نوشتم که معلمم به من گفتند اين رو ميتونی به چند تا از معلم های ادبيات سال های بالاتر نشون بدی که برات اشکال هايش رو برطرف کنند. يک نامه هم برای مادر من نوشتند که برای من کتاب شعر، مجله و چيزهايی که ميشه توش شعر پيدا کرد رو کم کم بخونم. از اون موقع بود که با کيهان بچه ها، حتی حافظ و مثنوی معنوی که هيچ چيزی ازش نمی فهميدم، شروع کردم و مادرم هم خيلی نقش مهمی توی اين کار داشتند.
خيلی چيزها می گفتند که معنی اون رو متوجه نمی شدم ولی خوندن اونها الان داره به وزن و قافيه من توی کاربرد شعريم کمک می کنه.
مريم يک رازی رو افشاء کرد
بهزاد: دوست دارم از اون لحظه ای برامون بگی که اولين کتاب شعرت چاپ شد ...
مريم حيدر زاده: اولين کتاب من "پروانه ات خواهم ماند" نام داره. داستان اين بر می گرده به کارگردان خوب شبکه سه تلويزيون ايران آقای کاشانی که من خيلی ازشون تشکر می کنم و هميشه هم گفتم که آغاز کار من با ايشون بود. ايشون کارگردان يک برنامه تلويزيونی بودند به نام "شب های تابستان" که از شبکه اول سيما پخش می شد. قرار يک مصاحبه ای رو برای من و برای المپياد گذاشتند و در اون سوالاتی می کردند. در اين سوالات رسيديم به شعر و ادبيات و آخرش گفتند يک تفعل به حافظ بزن و بخون. اتفاقاً شعر "چو بشنوی سخن اهل دل نگو که خطاست" در اومد. اون رو خوندم و تموم شد. چند ماه بعد از اون مصاحبه با من تماس گرفتند و گفتند که يک جنگ اجتماعی رو در شبکه سه سيما تشکيل دادند و به من گفتند که تو حاضری اجرای بخش ادبی اون رو به عهده بگيری؟ اين کار رو قبول کردم و کار خيلی قشنگی هم بود.
يک سال و نيم اين کار رو به شکل مداوم انجام دادم که خوشبختانه با استقبال خيلی زيادی هم مواجه شد. من هفته ای يک بار بايد همه نامه ها رو بررسی می کردم و جواب می دادم. تا اينکه اين برنامه هم مثل همه قصه ها و نامه ها تموم شد.
بعد از اين کار آقای کاشانی پيشنهاد کردند حالا شعرهايی که توی اين جنگ خوندی رو در قالب يک کتاب ارائه بده. من هم اين کار رو کردم و همين جا از نشر معين و پروين هم تشکر می کنم و از ناشر بسيار گلم آقای رامسری که هر سال به من قول دادند که برای ارديبهشت که نمايشگاه کتاب هست، کتاب من رو برسونند. تا حالا هيچ وقت هم بدقولی نکردند و من هم خيلی ازشون تشکر می کنم.
بهزاد: پس علاقت به ماه ارديبهشت به همين خاطره؟
مريم حيدر زاده: علاقم به ماه ارديبهشت به دليل تولد کسی هست که خيلی تاثير بزرگی توی زندگی من داشته. به هر حال کتاب من منتشر شد و الان که من دارم با شما صحبت می کنم بعد از گذشت شش سال اين کتاب چاپ هجدهم شده و من به ناشرم تبريگ ميگم.
بهزاد: الان کتاب ديگه ای هم در دست چاپ داری؟
مريم حيدر زاده: بله. کتاب دهم من به نام "اون يکی رو جز من داشت". اسم غم انگيز و حقيقی که در حقيقت اسم ترانه اول اين کتابه .
"اون چشمهای روشن داشت اون، يکی رو جز من داشت،
من تو حسرت موندن اون، خيال رفتن داشت"
اين کتاب رو هم در ارديبهشت سال ۱۳۸۴ در نمايشگاه کتاب خواهيم داشت. اميدوارم هيچ کس، هيچ کسی رو به جز همون يک نفر نداشته باشه ...
مريم و دادگاه
بهزاد: رشته ادبيات خوندی ؟
مريم حيدر زاده: رشته دبيرستان من انسانی بود اما رشته دانشکده من متاسفانه حقوق قضايی دانشگاه تهران بود.
بهزاد: اين رشته رو دوست نداشتی؟
مريم حيدر زاده: نه زياد. من خودم ادبيات رو دوست داشتم. زمان انتخاب رشته که رسيد، همه مخصوصاً کادر مدرسه ای که توش تحصيل می کردم گفتند به خاطر معدلت حقوق بخون!
من فکر می کردم شايد قسمت های عملی اين رشته بتونه من رو جذب بکنه. مثل رفتن به دادگاه، زندان ها و ... چون اين جاها با احساسات مردم ارتباط داره و ميتونه برای کسی که عشق به شعر و ادبيات داره مؤثر باشه. ولی متاسفانه ما حتی يک جلسه عملی هم توی دانشگاه تهرانی که اين همه ازش صحبت می کنند نداشتيم! يعنی چهار سال تئوری خونديم. ترم دوم بود که من متاسفانه متوجه شدم و ديدم که نمی تونم اين رشته رو تحمل کنم! اما به اصرار مادرم اين چهار سال رو تموم کردم و کاملاً درس رو بوسيدم و گذاشتم کنار!
قرمز و سفيد
بهزاد: توی مقدمه يکی از کتاب هات گفتی : "می گويند متولد ۲ بعدازظهر ۲۹ آبان ۵۶، عاشق گل سرخ، رنگ سرخ و هر چيز سرخ "... حالا واقعاً اين سرخی رو به خاطر رنگ قرمز دوست داری يا اينکه از تيم پرسپوليس خوشت مياد؟
مريم حيدر زاده: نميدونم کدومش به خاطر کدومش هست!
( تازگی آهنگی به اسم پرسپوليس در ايران بيرون آمده که شعرش مال مريمه)
بهزاد: نه واقعأ چرا شيفته رنگ قرمز هستی؟
مريم حيدر زاده: چون عاشق پاييز و رنگ های پاييزم. قرمز، زرد و نارنجی.
بهزاد: چرا پاييز ؟
مريم حيدر زاده: به دليل اينکه پاييز يک حس عاشقانه و شاعرانه قشنگی به من ميده. خيلی از دوست های صميمی من شايد اول مهر زنگ می زنند و عيد رو به من تبريک ميگن و اونها اول فروردين هيچ وقت اين کار رو نمی کنند! چون می دونند که من بهار رو زياد دوست ندارم! البته منهای ماه ارديبهشت که يک ارادت خاصی به متولدينش دارم!
کلاً فعاليت های من در زمينه نوشتن، شعرها و کارهايی که خودم انجام ميدم، اتفاقاتی که توی زندگی من ميافته، هميشه برام بخش دوم سال موفقيت آميزتر بوده. پاييز برام پيام آور يک سری خاطرات خيلی قشنگ بوده و همچنين زمستون به خاطر شب يلدا و اون قداست قشنگش که وجود داره، برف و اون سفيدی و دونه های درشتش از پشت پنجره. و در ضمن تولدم هم تو ماه آبانه.
بهزاد: چه چيزهای ديگه توی پاييز هست که تو دوست داری؟
مريم حيدر زاده: تو پاييز خيلی آشنايی هاست که بعد از خيلی جدايی ها اتفاق ميافته. پاييز يک عطر قشنگی داره و اينکه آدم با احتياط بايد رد بشه که برگ ها نشکنند. اون ها ديگه شکست خوردند که از اون بالا افتادند پايين، ولی ما ديگه اونها رو نشکنيم. من هميشه سعی می کنم با احتياط راه برم و از طرفی که برگ ها باشن نرم که فکر می کنم آدم اگر کسی رو دوباره شکست بده خيلی بده.
بهزاد: ديگه از چه رنگی خوشت مياد؟
مريم حيدر زاده: سفيد هم رنگ قشنگی هستش. چون هم رنگ عزا هست، هم عروسی. يعنی فکر کنيد که رنگ کفنی که انسان سفر کرده رو توش می پيچند و رنگ لباس عروس هر دو سفيده
.
برای شنيدن قسمتی از اين آلبوم اينجا رو کليک کنيد
بهزاد: مريم، ما شعرهای تو رو از زبون خيلی از خواننده های داخل و خارج از کشور شنيديم. بارها هم توی روزنامه ها در ايران شکايت کردی که چرا خواننده ها شعرهای من رو بر می دارند! معمولاً آدم از اين کار خوشحال ميشه، تو چرا ناراحت ميشی؟
مريم حيدر زاده: اولاً فکر می کنم حق مسلم يک شاعر و ترانه سرا اين هست که وقتی که بخواهند شعرش رو بخونند ازش اجازه بگيرند و صحبتی باهاش بکنند.
شايد يک نفر دارای زيباترين صدای دنيا باشه اما سليقه اون شاعری که اون ترانه رو نوشته با اون آدم متفاوت باشه.اين حق مسلم اون شخصه که حق انتخاب بهش داده بشه. به نظر من اين کوچک ترين کاريه که می تونن انجام بدن.
هميشه به ما از بچگی ياد دادند که يک شکلات رو اگر می خواهيم برداريم اجازه بگيريم. سرقت ادبی از اون سرقت هايی هست که جبران ناپذيره و نميشه خريدش و با پول جبرانش کرد. "فقط به خاطر تو" ، "شمعدونی" ، "نامه"، "قناری" و "جلوی آينه نرو آينه خجالت می کشه" رو از زبون کسانی شنيدم که اصلاً دوست نداشتم بشنوم. يعنی علاوه بر اينکه بی اجازه بود اصلاً به دل من هم ننشست.
بهزاد: باز هم ممکنه آلبوم های ديگه در اين چند ماه آينده بيرون بياد. با اونها چيکار ميشه کرد؟
مريم حيدر زاده: متاسفانه به خاطر نبودن حق تاليف و کپی توی ايران اين مشکل هست. کتاب ها کمابيش توی بيشتر نقاط دنيا ميره و اين برای من خيلی خوشحال کننده هست.
خيلی از اشخاص بهانه می کنند که ما شماره تماس نويسنده اين کتاب رو نداشتيم و ... اصلاً اين افراد می تونند با شما يعنی برنامه روز هفتم تماس بگيرند! با اين کار می تونن تمام بهونه ها رو از بين ببرند! می تونن با شما تماس بگيرند و شما هم اين لطف رو می کنيد که به من اطلاع بديد و ديگه هيچ بهانه ای برای اون افراد بهانه جو نمی مونه.
بهزاد: از کدوم يکی از اين آهنگ هايی که از روی شعرهای تو بدون اجازه خونده شده بيشتر بدت مياد؟
مريم حيدر زاده: "فقط به خاطر تو" چون علاوه بر سرقت شعر، اون رو خراب کردند و رديف شعر رو برداشتند و قافيه های خيلی بدی بهش اضافه کردند! در ضمن صدای خواننده اش رو هم دوست ندارم!
بهزاد: می شه شعرش رو برامون بگی؟
مريم حيدر زاده: باشه. البته پس و پيش خواهم گفت و همه اش رو يادم نيست ولی براتون می گم .
آخر يه روز دق می کنم فقط به خاطر تو، دنيا رو عاشق می کنم فقط به خاطر تو ...
سر به بيابون می زنم فقط به خاطر تو، رو دست مجنون می زنم فقط به خاطر تو ...
يه روز ميشم بی آبرو فقط به خاطر تو، قربونی يه جستجو فقط به خاطر تو ...
تو هم يه روز ميری سفر فقط به خاطر من، خيره ميشن چشمام به در فقط به خاطر تو ... ميگی که از پيشم برو فقط به خاطر من، ميرم به احترام تو فقط به خاطر تو.
بهزاد: مريم می شه گفت تو کنسرت هم دادی يعنی شعرهاتو اجرا کردی ... ميشه دربارش بيشتر برامون توضيح بدی؟
مريم حيدر زاده: آخرين برنامه من در حقيقت به عنوان کنسرت سال ۱۳۸۰ در کشور سوئد بود که مدير راديو آوا، آقای ايرانی که در سوئد هستند از من برای اجرای چند تا کنسرت در استکهلم و چند شهر ديگه سوئد دعوت کردن. با وجود اينکه من بهمن ماه در سردترين فصل به اين کشور رفتم اما اين يکی از بهترين سفرهای من بود. البته از ايشون قول گرفتم که روز چهاردم فوريه، روز عشاق به ايران برگردم.
بهزاد: وقتی روز عشاق خونه بودی اون کارتی رو که می خواستی دريافت کردی ؟
مريم حيدر زاده: ناچارم راست بگم که از اون کسانی که هميشه منتظرشون بودم هيج وقت اون کارت رو نگرفتم!
بهزاد: شايد چون از روز والنتاين بی خبرن؟
مريم حيدر زاده: نه اتفاقاً می دونند! خيلی از دوستان لطف می کنند و برای من کارت و حتی دست گل های ناشناس عجيب می فرستن. همشون هم می دونند که رنگ قرمز رو دوست دارم و هميشه برام گل سرخ می فرستند. ولی اونی که می خوام هيچوقت از من يادی نکرد.
بهزاد: يکی ديگه از شعرهايت رو برامون می خونی؟
مريم حيدر زاده: يک شعر اجتماعی می خونم به اسم "يک حقيقت تلخ" از کتاب "يا تو يا هيچ کس".
يه نفر خوابش مياد و واسه خواب جا نداره، يه نفر يک لقمهش نون برای فردا نداره ... يه نفر نشسته و اسکناسهاشو ميشماره، می خواد امتحان کنه که تا داره يا نداره ... يکی از بس که بزرگه خونشون گم ميشه توش، اون يکی اطاقشون واسه همه جا نداره ... يکی از واحدهای بالای برجشون ميگه، يکی اما خونشون اطاق بالا نداره ... کاش يه روزی بشه که ديگه نشه جمله ای ساخت، با نمی خوام با نميشه با نشد با نداره.
بهزاد: مريم جان خيلی ممنون خيلی حرف های بيشتر برای گفتن هست. دوست دارم اگه ميشه در آينده اگر دوست داشته باشی طرفدارهات برات سوال بفرستند و جواب بدی.
مريم حيدر زاده: بله، خيلی خوشحال ميشم. ايميل من هم
[email protected] هست. يک شعر کوتاه هست که با اون از همه خداحافظی می کنم ...
اول نامه جای دل تنگ چند تا نقطه چين می گذارم،
جای اسم قشنگت سر سطر
نازنين، نازنين می گذارم ...
گفتن از تو ولی کار من نيست،
پس قلم را زمين می گذارم ...
شب و روز همه بخير
و
پر از گل سرخ.
منبع فان ايران