saeed_saba
Registered User
نمیدونم شماها قصه های مشدی گلین خانم رو خوندید یا نه؟اگر نخوندید واقعا توصیه میکنم که بخونینش.اینم یه سری اطلاعات راجع به ایشون و این کتاب :
مشديگلين خانم، شهرزادي ديگر
در اين موضوع که فرهنگ، تاريخ، ادبيات و زبان هر کشور، پايههاي استوار شخصيت و هويت هر فرد از افراد جامعه هستند، کسي ترديد ندارد. در فرهنگ ما بهجز تاريخنويسان، اديبان، شعرا، دانشمندان و هنرمندان ايراني، گاه افرادي خارج از مرز و بوم ايران، نقشي بسيار سازنده و مهم در آن برهه از تاريخ ما داشتهاند. اين امر بهويژه در زماني که ايرانيان با شيوههاي تاريخنويسي و پژوهشگري علمي آشنايي کافي نداشتهاند، بيشتر جلوه ميکند.
بسيار بودهاند افرادي که به دلايل گوناگون از جمله علاقهي آنها به فرهنگ مشرق زمين، وجود و حضورشان در ايران به دلايل شغلي، سبب شده که رويدادهاي تاريخي، سياسي و ادبي آن دوران اين سرزمين را بهقلم بکشند. سفرنامهي بسياري از سفيراني که از کشورهاي اروپايي در ايران کار ميکردهاند، بخشي از تاريخ آن دوران ما را به نمايش ميگذارد و از آنجا که آنها با ديدي ديگر به رويداها و مسائل مينگريستهاند، جلوهي ديگري از حقايق و واقعيتهاي آن دوران را به قلم ميکشيدهاند.
سفرنامهها و نوشتههاي اين افراد هميشه جنبهي تاريخ سياسي نداشته، بلکه گاه بنا بر ذوق و علاقهاي که داشتهاند، به بخش ديگري از جمله ادبيات و فرهنگ ايران اختصاص يافته است. يکي از اين افراد که در همين زمينه به پزوهش پرداخته، شخصي بودهاست با نام « لارنس پل الول ساتن» که بعنوان کارمند جواني از طرف دولت بريتانيا در سال 1935 براي کار در شرکت نفت ايران و انگليس به آبادان فرستاده شد و در همان زمان بود که با «مشدي گلين خانم» آشنا شد. زني که او را «شهرزاد» قصهگوي دوران ما ناميدهاند. اين جوان انگليسي به توانايي «مشدي گلين خانم» در بيان داستان ها و حافظه نيرومند او پيبرد. بعدها اين آشنايي، سبب نوشتن داستانهايي شد که منتشر گرديد و به زبانهاي گوناگون نيز ترجمه شد.
امروزه مردمشناسان براي شناخت خلق و خو، شيوهي زندگي، ارزشهاي سنتي و پسزمينههاي فرهنگي و روانشناختي يک کشور، قصهها و داستانهاي عاميانهي يک ملت را از پايههاي مهم پژوهشي بشمار ميآورند. پژوهشگران، ايران را سرزميني ميدانند که يکي از فرهنگهاي بزرگ و شکوفاي قديم را در منطقهي خاور ميانه در خود جاي دادهاست. جايگاه و اهميت ايران براي رشد و تکامل رشتهاي از دانش که تلاش آن صرف پژوهشهاي تطبيقي در قصهها بوده و از اوايل قرن بيستم با شکوفايي هر چه بيشتر در اروپا رواج يافته، انکار ناپذير بوده است.
از آن زمان که گفته شده بود آبشخور بخش بزرگي از قصهها و افسانههاي اروپا را در هندوستان بايد جست، همه دانستند که سرزمين ايران نيز بايد گذرگاه سير و سفر اين قصهها از هندوستان به دنياي غرب باشد. ايران بهدلايل گوناگون، سرزمين قصههاي در سينه خفته است که سينه به سينه نقل شده و به ديگران رسيدهاست. همچنانکه قصههاي «مشدي گلين خانم» که پاسدار اين بخش از فرهنگ مردمي ما بودهاست. به جرأت ميتوان گفت اگر او نبود، بخش بزرگي از اين گنجينهي گرانبها بهدست فراموشي سپرده ميشد.
در اينجا بد نيست اشارهاي هم به اين جوان انگليسي داشته باشيم که شيفتهي داستانهاي ايراني شده بود.
بسيار بودهاند افرادي که به دلايل گوناگون از جمله علاقهي آنها به فرهنگ مشرق زمين، وجود و حضورشان در ايران به دلايل شغلي، سبب شده که رويدادهاي تاريخي، سياسي و ادبي آن دوران اين سرزمين را بهقلم بکشند. سفرنامهي بسياري از سفيراني که از کشورهاي اروپايي در ايران کار ميکردهاند، بخشي از تاريخ آن دوران ما را به نمايش ميگذارد و از آنجا که آنها با ديدي ديگر به رويداها و مسائل مينگريستهاند، جلوهي ديگري از حقايق و واقعيتهاي آن دوران را به قلم ميکشيدهاند.
سفرنامهها و نوشتههاي اين افراد هميشه جنبهي تاريخ سياسي نداشته، بلکه گاه بنا بر ذوق و علاقهاي که داشتهاند، به بخش ديگري از جمله ادبيات و فرهنگ ايران اختصاص يافته است. يکي از اين افراد که در همين زمينه به پزوهش پرداخته، شخصي بودهاست با نام « لارنس پل الول ساتن» که بعنوان کارمند جواني از طرف دولت بريتانيا در سال 1935 براي کار در شرکت نفت ايران و انگليس به آبادان فرستاده شد و در همان زمان بود که با «مشدي گلين خانم» آشنا شد. زني که او را «شهرزاد» قصهگوي دوران ما ناميدهاند. اين جوان انگليسي به توانايي «مشدي گلين خانم» در بيان داستان ها و حافظه نيرومند او پيبرد. بعدها اين آشنايي، سبب نوشتن داستانهايي شد که منتشر گرديد و به زبانهاي گوناگون نيز ترجمه شد.
امروزه مردمشناسان براي شناخت خلق و خو، شيوهي زندگي، ارزشهاي سنتي و پسزمينههاي فرهنگي و روانشناختي يک کشور، قصهها و داستانهاي عاميانهي يک ملت را از پايههاي مهم پژوهشي بشمار ميآورند. پژوهشگران، ايران را سرزميني ميدانند که يکي از فرهنگهاي بزرگ و شکوفاي قديم را در منطقهي خاور ميانه در خود جاي دادهاست. جايگاه و اهميت ايران براي رشد و تکامل رشتهاي از دانش که تلاش آن صرف پژوهشهاي تطبيقي در قصهها بوده و از اوايل قرن بيستم با شکوفايي هر چه بيشتر در اروپا رواج يافته، انکار ناپذير بوده است.
از آن زمان که گفته شده بود آبشخور بخش بزرگي از قصهها و افسانههاي اروپا را در هندوستان بايد جست، همه دانستند که سرزمين ايران نيز بايد گذرگاه سير و سفر اين قصهها از هندوستان به دنياي غرب باشد. ايران بهدلايل گوناگون، سرزمين قصههاي در سينه خفته است که سينه به سينه نقل شده و به ديگران رسيدهاست. همچنانکه قصههاي «مشدي گلين خانم» که پاسدار اين بخش از فرهنگ مردمي ما بودهاست. به جرأت ميتوان گفت اگر او نبود، بخش بزرگي از اين گنجينهي گرانبها بهدست فراموشي سپرده ميشد.
در اينجا بد نيست اشارهاي هم به اين جوان انگليسي داشته باشيم که شيفتهي داستانهاي ايراني شده بود.
L.P. Elwell Sutton
«الِول ساتن» در سال 1912 در کشور انگلستان به دنيا آمد. پس از پايان تحصيلات متوسطه براي فراگيري زبان فارسي و عربي وارد مدرسهي مطالعات شرقي و آفريقايي دانشگاه لندن شد و در سال 1934 ميلادي در رشته زبان عربي فارغ- التحصيل گرديد. در 1935 براي كار در شركت نفت ايران و انگليس از طرف کشور خود به آبادان فرستاده شد و تا 1938 در اين شركت كار كرد. او در آن زمان کتابي در بارهي تاريخ اين شرکت نوشت.
«الول ساتن» از سال 1938 تا 1943 ميلادي در راديو «بيبيسي» بهعنوان متخصص زبان فارسي و ويراستار بخش ‹‹شنوندگان عربي زبان›› كار مي كرد. و از 1943 تا 1947 در سفارت بريتانيا در تهران به كار مشغول بود. آثار او در مورد رويدادهاي اين سالها بهويژه دربارهي بحران آذربايجان و حكومت مركزي ايران و حكومت مشروطه، بسيار خواندني است.
او در 1952، كرسي استادي زبان فارسي دانشگاه «ادينبرا» را در اختيار گرفت و تا 1982 در آنجا تدريس كرد. اين شرقشناس انگليسي نه تنها در زمنيه زبان فارسي و عربي اطلاعات وسيعي داشت بلكه در بيشتر زبانهاي باستاني و نو خاورميانه و خاور نزديک تبحر داشت. زبان ارمني و پهلوي را نیز خوب ميدانست. وي كتيبهشناس، خطاط و بازيگر تئاتر هم بوده است. «الول ساتن» در طول زندگي خود، دوازده كتاب و يكصد مقاله نوشته است و سرانجام در 2 سپتامبر سال 1984، در «ادينبرا» درگذشت.
«الول ساتن» از سال 1938 تا 1943 ميلادي در راديو «بيبيسي» بهعنوان متخصص زبان فارسي و ويراستار بخش ‹‹شنوندگان عربي زبان›› كار مي كرد. و از 1943 تا 1947 در سفارت بريتانيا در تهران به كار مشغول بود. آثار او در مورد رويدادهاي اين سالها بهويژه دربارهي بحران آذربايجان و حكومت مركزي ايران و حكومت مشروطه، بسيار خواندني است.
او در 1952، كرسي استادي زبان فارسي دانشگاه «ادينبرا» را در اختيار گرفت و تا 1982 در آنجا تدريس كرد. اين شرقشناس انگليسي نه تنها در زمنيه زبان فارسي و عربي اطلاعات وسيعي داشت بلكه در بيشتر زبانهاي باستاني و نو خاورميانه و خاور نزديک تبحر داشت. زبان ارمني و پهلوي را نیز خوب ميدانست. وي كتيبهشناس، خطاط و بازيگر تئاتر هم بوده است. «الول ساتن» در طول زندگي خود، دوازده كتاب و يكصد مقاله نوشته است و سرانجام در 2 سپتامبر سال 1984، در «ادينبرا» درگذشت.
کتاب «قصههاي مشدي گلين خانم» شامل 110 قصه است که در سال 1374 خورشيدي توسط نشر مركز به چاپ رسيده است. حكايت جمع آوري اين قصههاي ايراني، شيرين تر از برخي از خود قصههاست.
« لارنس پال الول ساتن»، ايران شناس انگليسي كه در سال 1943 به عنوان كارمندي از جانب راديوي بريتانيا به ايران آمد، قصههاي «مشدي گلين خانم» را جمعآوري کرد و با اين کار خود، بخش بزرگي از فرهنک مردمي ايران را زنده ساخت تا آيندگان نيز بتوانند از اين گنجينه استفاده ببرند. اگر علاقه، آگاهي و همت او نبود، با مرگ قصهگوي اين قصهها يعني «مشدي گلين خانم»، اين گنجينه نيز به نابودي سپرده ميشد. اين مرد جوان كه در آن هنگام بيش از سي سال نداشت، به عنوان كارمند شركت نفت ايران و انگليس به ايران سفر كرد و با اين سرزمين آشنا شد.
از همان زمان به اهميت اين گنجينهي فرهنگي و ارزش آن پي برد و با شوق و دلسوزي فراوان در پي جمع آوري اين داستانهاي جذاب و دلآنگيز برآمد. او ميدانست اگر دست به اين کار نزند اين منبع باارزش فرهنگي با مرگ «مشدي گلين خانم» که در آن زمان بيش از هفتاد سال داشت، نابود خواهد شد. پس دست به کار بزرگي زد. کاري که بقيه عمر او را با عشق و علاقه به خود اختصاص داد و حتي به عنوان شرقشناس، به استادي دانشگاه «ادينبرا» در اسكاتلند رسانيد.
«الول ساتن» كمي پس از ورود به ايران با يك روزنامه نگار ايراني با نام «علي جواهركلام» ديپلمات و روزنامهنگار آشنا شد که بعدها در شمار دوستان نزديک او در آمد و آشنايي «گلين خانم» با «الول ساتن» نيز از طريق او انجام گرديد.
«جواهرکلام» مدتي مسئوليت سفارت ايران در شوروي را به عهده داشت و زبانهاي انگليسي و روسي را به خوبي ميدانست و در اين زمان مدير روزنامهي «هور» بود. وي که پسرعموي همسر دوم «گلين خانم» بود، اغلب براي قصهگويي، او را به منزل خود در خيابان «اکباتان» ميبرد و «الول ساتن» در يک ميهماني در خانهي او با «گلين خانم» آشنا شد. قصه گوي سالخورده، که اين مرد انگليسي زبان را بسيار کم حرف يافت، شروع به گفتن داستانهايي کرد که مرد انگليسي را شيفتهي قصهگويي و داستانهاي ايراني ساخت.
«الول ساتن» خود، اولين برخوردش را با اين زن قصهگو که بعدها نام «شهرزاد» قصهگوي دوران ما را به خود گرفت، چنين وصف مي كند:
«وقتي متوجه شد كه من ذاتاً آدم كم حرفي هستم شروع كرد به نقل روايت ايراني قصه مشهور «شرط بندي سكوت». بعدها كاشف به عمل آمد كه «مشدي گلين خانم» كه نوشتن و خواندن نمیداند، گنجینهای تمام نشدني از قصههاي عاميانه را در ذهن دارد كه با هر حال و موقعيتي جور درمي آيد.»
اين راوي قصههاي ايراني در آن اوقات حدود هفتاد سال داشت، و خودش هم تاريخ دقيق تولدش را نميدانست. معلوم هم نيست كه اهل كجا بود. احتمالا از اهالي شمال غرب ايران بود، چون با مقدمات زبان تركي نيز آشنايي داشت. به هر حال وي از مدت ها پيش در جنوب تهران زندگي میکرد. او قسمت اعظم عمر خود را درهمانجا به سر آورده بود و قصه هايش نيز متعلق به همان منطقه است. قصههايي كه هر كس آنها را بشنود ميتواند بهجا بياورد و بفهمد.
بنا به گفتههاي پسر «مشدي گلين خانم»، او پدرش را در کودکي از دست ميدهد و مادر با مرد ديگري ازدواج ميکند. همسر دوم گلين خانم «شيخ باقر شيخ العراقين» در اصل اهل عراق بود که مسجدي در «پاچنار» نيز داشت که بعدها به مسجد ترکها معروف شد. او زماني نيز از طرف «ناصرالدين شاه»، کار طلاکاري گنبد «کاظمين» عراق را به عهده گرفته بود. «گلين خانم» در سال1313خورشيدي همراه همسر دوم و فرزند خود به عتبات عاليات رفت. «شيخ باقر» قصد ماندگار شدن در آنجا را داشت اما «گلين خانم» با اين امر موافق نبود. بنابراين «شيخ باقر»، همسر و فرزند خود را به ايران برگرداند و پس از جدايي از او بار ديگر به عراق بازگشت.
به اين ترتيب «گلين خانم» همراه فرزند خويش به تنهايي در تهران زندگي ميکرد و اغلب به مراقبت از فرزندان خانواده هاي ثروتمند تهران اشتغال داشت و از اين راه زندگ ميگذراند. زماني که «الول ساتن» او را ملاقات ميکند، «گلين خانم» ديگر بيش از آن پير و فرسوده بود كه بتواند كار خود را ادامه دهد. با وجود اين، خانوادههاي سرشناس همواره قدم او را گرامي ميداشتند زيرا وي در ميان آنها نيز شهرت به سزايي به عنوان گوينده قصههاي شيرين و سرگرم كننده كسب كرده بود.
خود او يك بار مدعي شد كه مي تواند سراسر سال را نقل بگويد، بدون اين كه يكي از آنها تكراري باشد، و البته دليلي هم براي ترديد كردن در گفته او در دست نيست. اين جوان انگليسي كه سخت شيفتهي قصههاي اين زن شيرين كلام خوش گفتار شده بود، با جان و دل آنها را به خاطر سپرد و سپس بر روي کاغذ آورد. وي، مقدار قصه هايي را كه مشدي گلين خانم در گنجينه حافظه داشته به بيش از يك هزار متن برآورد كرده است.
شيفتگي جوان انگليسي براي شنيدن داستانهاي ايراني به اندازهاي بود که او را واداشت تا بطور مرتب با اين زن ديدار کند و چنين موقعيت مهمي را از دست ندهد. او در فواصل منظم، اغلب در تعطيلات پايان هفته، در منزل دوست خود به ديدن «مشدي گلين خانم» ميرفت و در آنجا از او مي خواست قصه بگويد و هر چه را مي گفت ثبت مي كرد. بايد به اين نكته هم توجه داشت كه در آن ايام «الول ساتن» براي اين كار، دستگاه ضبط صوتي در اختيار نداشت، به نحوي كه ناگزير بود، شخصا هر كلمه را با دست بنويسد. نوشت افزاري هم كه او براي تهيه اين مجموعه به كار برده با کمترين امکانات ممکن بوده است. مدادي كم رنگ كه با آن بر روي کاغذهاي زرد شده و پشت کاغذهاي تبليغات و به قطع هاي نامساوي نوشته و بعد همه را به دقت به صورت دفتر درآورده است كه چه بسا به زحمت مي توان آنها را خواند.
زمان، زمان جنگ بود و نوشتافزار فراوان نبود. بدين ترتيب هر كس كه به كاغذ زياد احتياج داشت، ميبایست آن را از جاهاي مختلف براي خود فراهم مي كرد. اين فرد، اغلب قصه ها يش را بر پشت كاغذهايي كه طرف ديگر آن مطالبي كم و بيش سياسي چاپ شده بوده، يادداشت ميكردهاست. او بر پشت کاغذهايي مينوشته که طرف اصلي آنها را معمولاً مطالبي از شرکت تلگراف و پست ايران و نيز اعلام برنامهها و فهرست هر يک از برنامههاي «بيبيسي» ، پر کرده بود.
هنگامي که راديو تهران تاسيس شد، «علي جواهرکلام» يکي از همکاران راديو بود. او هر هفته «گلين خانم» را با درشکه به راديو ميبرد و قصههايش را از آنجا پخش ميکرد. همچنين در مراسم خداحافظي « الول ساتن» هم که در پارک دانشجوي کنوني برگزار شده بود، «گلين خانم» قصهاي گفت.
بايد گفت که انگيزهي جمعآوري داستانهاي ايراني در وجود اين مرد انگليسي چنان قوي بود که از آن پس او سفرهاي متعددي به ايران کرد و در حين اين سفرها، تلاش کرد تا قصه هاي ايراني را با گويشهاي مختلف جمعآوري كند. او در دانشگاه، دانشجويي داشت كه وي نيز بسيار به ايران علاقهمند بود. «ساتن» نوارهاي قصههای ايراني را به شاگردش «اولريش مارزلف» سپرد و او بعدها، آنها را به آكادمي علوم آلمان، موسسهي قصهشناسي منتقل كرد.
آنگاه آكادمي علوم آلمان، از «سيد احمد وكيليان» پژوهشگر فرهنگ عامه خواست تا با پروفسور «مارزلف» شاگرد پيشين و استاد كنوني ايرانشناسي و قصهشناسي ايراني، در پياده كردن اين قصهها، همكاري كند. تعدادي از نوارها پياده شدند و در يك مجلد توسط نشر مركز به نام ««قصههای مشدي گلين خانم» به چاپ رسيدند. البته همهي نوارها به تدريج پياده شدهاند تا بعد بهصورت کتاب درآيد.
«وكيليان» كه استاد رشته فرهنگ مردم در دانشكده صدا و سيما و دانشكده سينما و تئاتر است، اعتقاد دارد با چاپ كامل اين مجموعه، تحول عظيمي در قصهشناسي و نحوهي گردآوري و پژوهش دربارهي آن ايجاد خواهد شد.
در پايان اشارهي کوتاهي هم به «اولريش مارزلف» داشته باشيم که او نيز شيفتهي ايران بود و فرهنگ ايراني بود و کار قصههاي «مشدي گلين خانم» و استاد خود «الول ساتن» را دنبال کرد.
Ulrich Marzolph
«اولريش مارزلف» دانشآموختهي اسلامشناسي و از شاگردان زندهياد دکتر «غلامحسين يوسفي» است. اين پژوهشگر و خاورشناس آلماني حدود بيست سال است که در بارهي قصههاي عاميانهي فارسي تحقيق ميکند و مقالههاي فراواني به زبانهاي آلماني و انگليس نوشته که تعدادي از آنها را خود به زبان فارسي نيز ترجمه کردهاست.
او در گفتگوي با روزنامهي «شرق» در يکي از سفرهاي اخيرش به ايران گفتهاست:
«در کشورهاى ديگر هم کم و بيش تصور قصهها به شکل سابق هنوز وجود دارد. به هر حال اگر اين قصهها به شکل سنتى در جاهاى مختلف در حال نابودى است علت دارد. دليل آن بيشتر به تحول و دگرگوني زندگى مردم برميگردد. امروز فاميلهاى بزرگ و خانوادههايى که در يکجا و يا در يک خانه با هم زندگى مى کردند، از بين رفته است. ما در آلمان از اين خانوادهها خيلى کم داريم يا اصلا نداريم. بچه ها فقط با پدر و مادر هستند و در اين ميان بسيار پيش ميآيد که پدر و مادر هم به دليل کار در بيرون از خانه، فرصت ماندن در خانه و کنار فرزندان خود را ندارند؛ بنابراين زماني براى پرداختن به فرزند و قصهگويى هم وجود ندارد. متاسفانه امروز جدايي بين پدر و مادرها نيز بسيار اتفاق ميافتد که فرزندان يا با پدر و يا با مادر زندگى ميکنند که آنها هم درگير کارهاى خودشان هستند.»
----------------------------------------------------------------
منبع : سایت کلام
او در گفتگوي با روزنامهي «شرق» در يکي از سفرهاي اخيرش به ايران گفتهاست:
«در کشورهاى ديگر هم کم و بيش تصور قصهها به شکل سابق هنوز وجود دارد. به هر حال اگر اين قصهها به شکل سنتى در جاهاى مختلف در حال نابودى است علت دارد. دليل آن بيشتر به تحول و دگرگوني زندگى مردم برميگردد. امروز فاميلهاى بزرگ و خانوادههايى که در يکجا و يا در يک خانه با هم زندگى مى کردند، از بين رفته است. ما در آلمان از اين خانوادهها خيلى کم داريم يا اصلا نداريم. بچه ها فقط با پدر و مادر هستند و در اين ميان بسيار پيش ميآيد که پدر و مادر هم به دليل کار در بيرون از خانه، فرصت ماندن در خانه و کنار فرزندان خود را ندارند؛ بنابراين زماني براى پرداختن به فرزند و قصهگويى هم وجود ندارد. متاسفانه امروز جدايي بين پدر و مادرها نيز بسيار اتفاق ميافتد که فرزندان يا با پدر و يا با مادر زندگى ميکنند که آنها هم درگير کارهاى خودشان هستند.»
----------------------------------------------------------------
منبع : سایت کلام