• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

مقالات و اخبار مرتبط با ادبیات

zirnevis

Registered User
تاریخ عضویت
15 می 2006
نوشته‌ها
992
لایک‌ها
8
گزيده گلستان سعدى و گزيده قابوسنامه با انتخاب و توضيح غلامحسين يوسفى تجديد چاپ شدند و «يادداشت ها- مجموعه مقالات» وى نيز به زودى تجديد چاپ مى شود. «دامنى از گل» (گزيده گلستان سعدى) و «درس زندگى» (گزيده قابوسنامه) عنصرالمعالى كيكاووس بن اسكندر با انتخاب و توضيح يوسفى كه چاپ اول آن به ۱۳۴۵ بازمى گردد، از سوى انتشارات سخن به ترتيب به چاپ هاى يازدهم و نهم رسيده اند. «يادداشت ها- مجموعه مقالات» اين نويسنده شامل مجموعه مقالات، سخنرانى ها و نوشته هايى درباره نويسندگان معاصر هم كه اولين بار در سال ۱۳۷۰ منتشر شد، به زودى توسط انتشارات ياد شده به چاپ دوم خواهد رسيد. همچنين تصحيح «بوستان» و «گلستان» سعدى نيز از اين نويسنده اخيراً از سوى نشر خوارزمى تجديد چاپ شده اند. تصحيح «غزليات سعدى»- تنها اثر چاپ نشده غلامحسين يوسفى- با ويرايش جديد نيز منتشر خواهد شد. اين كتاب كه به علت درگذشت غلامحسين يوسفى در سال ۱۳۶۹ نيمه تمام مانده بود، با همكارى مرحوم پرويز اتابكى و رفعت صفى نيا كامل و به زودى منتشر خواهد شد. نشر توس نيز كتاب هاى «اما من شما را دوست مى داشتم» ژيلبر سبرون و «تحقيق درباره شعر سعدى» اثر هانرى ماسه را با ترجمه هاى يوسفى از فرانسه و «داستان من و شعر» نزار قبانى را كه يوسفى آن را با همكارى يوسف بكار- محقق اردنى- ترجمه كرده بود، با ويرايش جديد توسط سروش يوسفى- فرزندش- براى تجديد چاپ آماده كرده است كه از اين سه اثر، «اما من شما را دوست مى داشتم» مجوز انتشار دريافت كرده و دو اثر ديگر منتظر دريافت مجوز نشرند.
 

zirnevis

Registered User
تاریخ عضویت
15 می 2006
نوشته‌ها
992
لایک‌ها
8
•آيا نويسنده بايد دنبال اين راه بگردد؟
نه نويسنده دنبال اين راه نمى گردد. نويسنده دارد داستان يك آدمى را مى گويد كه اين راه را رفته است. اين راه شخصى او است. نه راه من است و نه راه شما. اين داستان آدمى است كه اين راه را در اين رمان رفته و پايان محتومش اين است كه به يك امنيت درونى برسد. اين جزء اصول روانشناسى است؛ وقتى كه يك نفر مى تواند- بعد از اينكه دچار انشقاق شخصيت است- تمام اين شخصيت ها را به خاطر بياورد و بفهمد كه تمام اين شخصيت ها خود او است به سلامت برسد. حداقل از آن بحران هويت و بحران شخصيت نجات پيدا مى كند. بعد تازه بايد با بحران هاى ديگرى كه هر آدم سالمى هم ممكن است داشته باشد، روبه رو شود. ولى اين آدم اين همه رنج را گذرانده و اين مسير را رفته. و اين در رمان طبيعى است و نگار بايد به اين امنيت درونى برسد. ليلا هم همين طور. من اصلاً دلم نمى خواست كه كتاب را توضيح دهم. ليلا هم مشكلات خاص خودش را دارد ولى شخصيت قوى اى است. يك گره در زندگى اش دارد كه اين را هم بالاخره مى تواند حل كند. براى خودش توجيه مى كند وقتى رمان توجيه هاى ليلا را مى نويسد، از او طرفدارى نمى كند. يعنى يك نفر ديگر مى آيد و توجيه هاى او را مى شكند. بعد دوباره يك نفر ديگر مى آيد و بدتر از آن توجيه ها را مى شكند. پس اين شخصيت يك شخصيت آرمانى و كامل نيست. ضعف دارد و ديگران كه خيلى به او نزديكند و او را آدم قوى اى مى دانند و خيلى هم دوستش دارند، اين ضعف ها را مى بينند.
•ولى متن از ضعف هايش مى گذرد.
نه. متن از ضعف هايش نمى گذرد. چرا اين فكر را مى كنيد؟ وقتى كه اين ضعف مدام در رمان به رخ خواننده كشيده مى شود، از ضعف گذشته؟ وقتى از ضعف مى گذشت كه اصلاً اين ضعف در رمان راه پيدا نمى كرد و شخصيتى مى شد كه يك زندگى خانوادگى درستى دارد يا اينكه به راحتى در برابر رفتارى نادرست تصميم عاقلانه اى گرفته است. پس وقتى متن اين قصه را اين طور تعريف مى كند و اين ضعف را مدام نشان مى دهد و روى آن مدام تاكيد مى كند، اين كاراكتر را به نوعى مى شكند.
•نكته اى كه مى خواهم اضافه كنم اين است كه ليلا خيلى به خودش اتكا دارد و به زن بودن خودش بسيار متكى است. اصلاً نمى خواهم بحث زنانگى و مردانگى را پيش بكشم. به نظر من قدرت زن بودن از قدرت ليلا بودن فراتر شده است.
كجا اين اتفاق افتاده است؟
•مثلاً برخوردى كه با آقاى حسام دارد. خيلى بى پروا و خيلى راحت جلو مى رود.
فكر مى كنيد به خاطر زن بودن او است؟
• بله.
فكر نمى كنيد اگر مهرتاش هم بود، همين رفتار را مى كرد؟
•اصلاً مهرتاش خيلى رمانتيك است. اصلاً آدمى نيست كه بخواهد دخالت كند.
ولى اين كيس، كيس او نيست. اين چيزى است كه در رمان به آن پرداخته مى شود، گفته مى شود جايى هست كه ليلا اصلاً راجع به نگار با مهرتاش حرف نمى زند. اينكه شما مى گوييد زنانگى منظور شما چيست؟
•يك نوع هم دردى با نگار و با فرزانه. مثلاً شما شخصيتى مثل حسام را خيلى تلخ نشان مى دهيد. حس خوبى نمى دهد. يك دن ژوان واقعى است و به او فرصت نمى دهيد كه او هم حرف هايش را بزند. درحالى كه به همه آدم هايتان فرصت حرف زدن داده ايد.
من فكر نمى كنم كه به خاطر زن بودنش باشد. فكر مى كنم به خاطر نزديكى اى است كه در تمام اين مدت با نگار و فرزانه داشته. گرچه ليلا با حسام ديالوگ هاى زيادى ندارد ولى در رمان گفته مى شود كه نوارهاى فرزانه را گوش مى دهد، پس نشان مى دهد كه راجع به آن آدم عاشق، مدام با فرزانه حرف مى زده و بنابر اين حسام را مى شناخته من نمى دانم كه ليلا به عنوان يك روانكاو و به عنوان كسى كه مريضش خودكشى كرده و دقيقاً مثل همين كيس را در مريض ديگرش مى بيند، چقدر مى تواند به حسام نزديك شود. ولى به هر حال ليلا او را تكه تكه نمى كند، كمكش مى كند و از مرگ نجاتش مى دهد.
•به خاطر نگار اين كار را مى كند، نه به خاطر او. چون در غير اين صورت نگار اعدام مى شد.
من فكر نمى كنم كه فقط به خاطر او باشد.
•و به نظر من ليلا قدرت ندارد كه مرد را تكه تكه كند.
چرا اين حرف را مى زنيد؟ يعنى مردها در قصه ها...
•نه. منظورم اين است كه ليلا قدرت شخصيتى اش را ندارد...
چون آدم سالمى است. معلوم است كه آدم سالم كسى را نمى كشد. معلوم است كه به او كمك مى كند.
•ولى كمكش به خاطر نگار است.
بايد از خودش پرسيد. اين دقيقاً يك تحليل است. براى اينكه ما رفتار را مى بينيم. اين تحليلى است كه هركسى مى تواند پشت ذهن خودش داشته باشد. در رمان نمى گويد كه او به خاطر نگار اين كار را كرده است. ولى به هر حال كمكش مى كند. او را نمى كشد.
•به نظر شما درباره نگار مى شود كسى را متهم كرد؟
نمى دانم. شايد هم بشود.
•يعنى شما قصد داشتيد كسى را متهم كنيد؟
نه.
•چرا خواستيد كه شكل آشنايى اين آدم با حسام اين گونه باشد. يعنى حداقل اگر هم چيزى بوده، فيزيكى نيست. چيزى ديده نمى شود.
چرا شما از همه چيز دليل مى خواهيد؟
•مخاطب دليل مى خواهد.
مخاطب خودش مى گردد و دليلش را پيدا مى كند. منتقد هم نقد مى كند و دليل ها را در مى آورد.
•در باب ساخت روايت بايد پاسخگو باشيد.
در ساخت روايت من فكر مى كنم كه شخصيت حسام بلد است چگونه با زن ها رفتار كند. بلد است چطور نمايش عشق را بدهد. بنابراين مى تواند يك همچين نمايشى را اجرا كند. و شخصيت نگار هم شخصيتى است كه تا به حال عشق نديده است و به هر حال منتظر عشق است و به آن نياز دارد. پس مثل يك دستاويز به آن وصل مى شود. به همين دليل من فكر مى كنم باز هم طبيعى است كه نگار قلباً به اين آدم علاقه مند مى شود؛ به همراه تمام مسائلى كه دارد. اما علاقه اين آدم مسائل و مشكلاتش را حل نمى كند.
 

zirnevis

Registered User
تاریخ عضویت
15 می 2006
نوشته‌ها
992
لایک‌ها
8
مجموعه شعر «درملكوت سكوت» سيدحسن حسيني در فاصله چهارماه تجديد چاپ مي‌شود و كليه آثار و نوشته‌هاي اين شاعر براي چاپ در اختيار انجمن شاعران ايران قرار گرفت.

به گزارش خبرنگار بخش كتاب خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، «در ملكوت سكوت» كه بخشي از شعرهاي چاپ‌نشده و شعرهاي سپيد سيدحسن حسيني است، با انتخاب نهايي قيصر امين‌پور و مقدمه اين شاعر، توسط انتشارات انجمن شاعران ايران به‌چاپ رسيد؛ در نمايشگاه كتاب امسال عرضه شد و حالا به چاپ دوم مي‌رسد.

همچنين به گفته فاطمه راكعي، كليه آثار اين شاعر فقيد معاصر، توسط خانواده وي به انجمن شاعران ايران تحويل داده شده است كه زير نظر قيصرامين‌پور به تدريج منتشر مي‌شوند.

«از شرابه‌هاي روسري مادرم» كه بخشي از شعرهاي چاپ‌نشده و شعرهاي سپيد حسيني درباره حضرت فاطمه (س) است، قرار بود در نمايشگاه كتاب امسال عرضه شود كه مراحل نهايي‌ انتشار را مي‌گذراند. طرح جلد اين اثر توسط «باسم رسام» - طراح عرب - انجام شده كه پيش از اين جلد يكي از مجموعه شعرهاي اوليه اين شاعر را طراحي كرده بود.

شعرهاي كلاسيك حسيني نيز از ديگر مجموعه‌هايي است كه توسط انجمن شاعران منتشر خواهد شد. اين مجموعه شامل شعرهاي كلاسيك چاپ‌نشده اين شاعر است كه به همراه يادداشت‌هاي وي درباره سبك هندي در يك كتاب منتشر خواهند شد.
 

zirnevis

Registered User
تاریخ عضویت
15 می 2006
نوشته‌ها
992
لایک‌ها
8
گزیده اشعار محمد شمس لنگرودی - شاعر معاصر ، به زودی روانه یشخوان کتابفروشی ها خواهد شد .
به گزارش خبرنگار کتاب مهر ، به زودی چند عنوان کتاب ادبی جدید وارد پیشخوان کتابفروشی ها خواهد شد که از آن جمله می توان به گزیده اشعار شمس لنگرودی اشاره کرد که قرار است در 155 صفحه از سوی نشر چشمه منتشر شود.

مجموعه داستان شب های چهارشنبه نوشته آذر دخت بهرامی ، مجموعه داستان کوچه های موازی نوشضته جواد جواهری لنگرودی _ نویسنده ایرانی ساکن اروپا - و نمایشنامه ای از مصطفی مستور با عنوان " دویدن در میدان مین " برخی از این کتابها هستند.

گزیده اشعار شمس لنگرودی هم اکنون مراحل چاپ و آماده سازی را پشت سر می گذارد . همچنین نمایشنامه " دویدن در میدان مین " مصطفی مستور نخستین تجربه نمایشنامه نویسی وی است که در حدود 60 صفحه و تنها 4 پرده منتشر خواهد شد.
 

zirnevis

Registered User
تاریخ عضویت
15 می 2006
نوشته‌ها
992
لایک‌ها
8
26 جولاي (4 مرداد ماه) تولد "جورج برنارد شاو"، نمايشنامه نويس ايرلندي و برنده نوبل ادبيات 1925 است.

به گزارش خبرنگار گروه فرهنگ و انديشه ايلنا ، "برنارد شاو"( 1856 )سيماي درخشان درام انگلستان و استاد كمدي نويسي عصر ،منتقد و مصلح اجتماعي درخانواده اي پروتستان در دوبلين متولد شد.پدر "شاو"، كارمند دون پايه دولت و بعد بازرگاني ناموفق بود ،مادرش در موسيقي و آواز ذوق و مهارتي داشت و فرزند را با موسيقي وآثار بعضي آهنگسازان آشنا كرد و "شاو" خواندن و نوشتن را در خانه فرا گرفت،اما براي پيشرفت فعاليت هاي ادبي اش در دهه 1870 به لندن مهاجرت كرد."شاو" در در لندن با افكار سوسياليست ها آشنا شد و راه حل معضلات اجتماعي را در سوسياليسم علمي و ملي كردن سرمايه و اراضي يافت .او 5 رمان نوشت كه هيچ يك مورد قبول واقع نشد تا اينكه نخستين موفقيتش به عنوان يك منتقد موسيقي در روزنامه "استار" سر رسيد .
او، سال 1895 منتقد آثار در نشريه "مرور شنبه" شد و اين نخستين گام پيشرفت او به سوي يك نمايشنامه نويس تمام وقت بود.
نخستين نمايشنامه موفق وي، "كانديدا" بود كه سال 1898 به روي صحنه رفت و پس از آن به نوشتن مجموعه اي از كلاسيك هاي كمدي روي آورد كه از آن جمله عبارتند از: "مرد و اسلحه" (1898)، "حرفه خانم وارن" (1898)،" انسان و ابر انسان" (1902)،" سزار و كلئوپاترا"(1901)،" سرگرد بار بارا"(1905) .
وي پس از جنگ جهاني اول به نوشتن آثار جدي تر روي آورد.
"شاو" تا زمان مرگش نه تنها در بريتانيا كه در كل جهان چهره اي شاخص بود و طنز آيرونيك (طعنه آميز) او عبارتي را وارد زبان كرد كه نمايانگر طنز خاص او باشد. عبارت "طنز شاوگون" معروف، طنز خاص "شاو" است.
برخي آثار عبارتند از: "مرد سرنوشت" (1897) ،"هرگز نخواهي گفت" (1898)،" ترديد پزشك" (1906)،" مزرعه سيب" (1929)، "انسان و ابر انسان"، "بدترين تبهكاري هاي آندروكلس و شير پيگماليون" و "دختر سياه پوست در جستجوي خداوند" نيز عنوان رمان است. "شاو" از جمله نويسندگاني بود كه مي توانست هر دو روي سكه را ببيند و مي خواست چيزهاي تكان دهنده اي بگويد تا مردم را به انديشيدن وادارد و نمايشنامه هاي او سرشار از روح جنبش بود. او در زندگي اش همواره در پي انديشه هاي نو بود. او هرگز در پي پذيرفتن و قرار گرفتن در قالب هاي قراردادي نبود . او، سال 1925 به خاطر مجموعه آثارش جايزه نوبل ادبيات را از آن خودش كرد .
 

zirnevis

Registered User
تاریخ عضویت
15 می 2006
نوشته‌ها
992
لایک‌ها
8
26 جولاي (4 مرداد ماه)، سالروز تولد "كارل گوستاو يونگ"، روان شناس شهير سوئيسي و واضع مفاهيم مهمي چون صورت مثالي, نقاب, جان زنانه و جان مردانه است.
به گزارش خبرنگار گروه فرهنگ و انديشه ايلنا,"كارل گوستاو يونگ" در 26 جولاي 1875 در كسويل سوئيس متولد شد. او تنها پسر يك كشيش پروتستان انجيلي اصلاح شده سوئيسي بوده، خانواده اي مذهبي داشت: هشت عمو و پدربزرگ مادر‏ي‏اش كشيش بودند تا جايي كه زمين بازي اش گورستان كليسا بود.
"يونگ" در دوازده سالگي با احساس غش و ضعف از مدرسه رفتن شانه خالي كرد و سپس با اراده خود از غش و ضعف خلاصي يافت.
او به تدريج به مردي قد بلند, خوش صورت و ورزشكاري نيرومند تبديل شد كه اين صفات همراه با قهقهه هاي شادمانه و عشق به زندگي به او حضور فيزيكي قابل توجه و جذبه اي بسيار به ويژه در ارتباط با زنان داد. در جواني علم و فلسفه، او را به سوي خود كشانيد. ولي دانشگاه بازل براي تحصيل پزشكي به او بورس داد.
در بيست سالگي پدرش درگذشت و خانواده اش خانه كشيشان را ترك كرده و در بات ميتگر ميل در نزديكي بازل سكني گزيدند. او در مباحثات و كاوش‏هاي عقلاني پيشرفت فوق العاده اي داشت. در نهايت او دريافت كه روانپزشكي گم كرده اش است.
شركت "يونگ" در جلسات احضار روح به موضوع آماده اي براي تحقيقات او در زمينه موضوع پايان نامه دكترايش تبديل شد كه سال 1902 از آن دفاع كرد.او كارآموزي را از دسامبر 1900 در بيمارستان بورگهوزلي آغاز كرد. در طي 9 سال در برنامه پيشگام تجربي روان شناسي تحت سرپرستي "اوژن بلولر"، رئيس اين بيمارستان، فعاليت كرد.
تحقيقات" بلوبر هرل"، مساله "اسكيزو فرني" بود." بلوبر" در اين زمان به تحقيقات "فرويد" درباره ناخودآگاه و روان زدايي اختلالات گرايش پيدا كرده بود.
"يونگ" سال 1905 پزشك ارشد بورگهوزلي و مدرس دانشكده طب در دانشگاه زوريخ شد.
او در 14 فوريه سال1903 با "اماروزن باخ" ازدواج كرد. اما زني تحصيلكرده از يك خانواده آلماني - سوئيسي و دختر يك كارخانه دار بود، اين امر باعث شد "يونگ" درباره مسائل مالي فراغت حاصل كند.
او سال 1906 نسخه اي از نتيجه كارهايش را نزد "فرويد" فرستاد كه مكاتبه آن دو تا سال 1913 تداوم يافت.
اولين ديدارشان در وين اتفاق افتاد و نتيجه آن 13 ساعت صحبت مداوم بود كه اين ديدار بحث هاي متعددي را نيز در پي داشت ."يونگ" اولين رئيس انجمن بين المللي روانكاوي شد.مسافرت ها, مشاهدات و تجربه‏هاي بي شمار و شگرف "يونگ" در زندگي اجتماعي و خصوصي‏اش و برخورد با پديده‏هاي گوناگون روح بشري و غناي زادگاه طبيعي آنان يعني شرق, به اين گرايش و علاقه شدت بيشتري بخشيد.
دو دهه‏ آخر زندگي او كه با جنگ دوم جهاني و نيز با پيشرفت و جهش‏هاي سريع علم و فن آوري و ديگر عرصه‏هاي فكري - اجتماعي قرن بيستم توام بود, مشاهدات و بحث هاي جنجال برانگيز در زمينه هايي چون مسائل فراواني PARAPSYCHOLOGY , موجودات فرا زميني و بشقاب‏هاي پرنده را نيز در برداشت و فرصتي مناسب را به "يونگ" عرضه كرد تا به ديدگاه هاي نو ديگر دست يابد و تفسيرهايي هر بار غني تر و متفاوت را مطرح كند.
يكي از ويژگي هاي مهم انديشه "يونگ" اين است كه در طي زندگي پربارش به چهارچوب محدوده سيستم روانشناسي عصر خود به ويژه مكتب "فرويد", بسنده نكرد و با ابزار بينشي هربار وسيع تر و متمايز از ديگر روانشناسان و صاحب نظران, به تحليل و تعبيرهايي پرداخت كه هيچ انديشمند معاصر وي، جرات ابرز آنان را نداشت. بدين گونه, "يونگ" مانند بسياري از انديشمندان نوگرا و تك افتاده, خطر به مخاطره افكندن اعتبار آكادميك خويش را آگاهانه در پاره اي از محافل علمي جهان غرب پذيرا شد.
"يونگ" نه تنها موضوع ها و مضامين علمي, هنري و ادبي را مورد بررسي قرار مي داد. بلكه از امكانات انديشه بشري در اين بخش ها نيز استفاده مي كرد. از اين رو, انديشه هاي "يونگ" چهارچوب متعارف روانشناسي و روانپزشكي را پشت سر گذاشته و گستره آن از وي نه تنها روانپزشكي بزرگ و استثنايي، بلكه انديشمندي نومايه و پربار در خط نخست همه عرصه هاي تفكر بشري مي سازد.
اگرچه "يونگ" همواره به اصالت ابزار خود يعني روانشناسي تحليلي پايبند بود. ولي به استقلال و اصالت موضوع مورد بررسي در حيطه فرهنگي - اجتماعي آن نيز وفادار بوده و واقعيت و توانمندي هر نگرشي را در بستر ويژگي هاي اجتماعي آن و با تفاوت هاي بنيادين شرقي و غربي در نظر مي گرفت و آگاهانه از تجويز نسخه هاي معجزه آساي شرقي براي غرب و به وارونه ابا داشت.
بنابراين جاي شگفتي نيست كه انديشه "يونگ" در جوامعي مورد توجه و پذيرش قرار گيرد كه نياز به خواسته هاي معنوي و خرد گريزي بيشتر است و منطق و علم به تنهايي پاسخگوي خواسته هاي دروني انسان نيستند. شايد "فرويد" پاسخ واقع بينانه‏تري را به عقل عرضه كرد. ولي "يونگ" پاسخ قانع كننده تري به نيازهاي قلب بشر داد.
براي "يونگ", آگاهي انسان از خود به عنوان عنصر كل و درك و پذيرش و نيز گزينش آگاهانه مسيرهاي متفاوت توسعه به وسيله شرق و غرب, از ضروري‏ترين اصول تفاهم و حفظ ارزش‏هاي بشري است.
عشق و علاقه "يونگ" به هنر و ادبيات سبب شد كه او مباحث علمي و خشك را در مفاهيمي آهنگين و دلپذير, ساده و ژرف و گهگاه با ظاهري تناقض گونه ارائه كند كه نه تنها مخاطب عادي را مشتاق و برانگيخته مي‏كند. بلكه به كنجكاوي انسان فرهيخته نيز فرصت مي‏دهد تا به سيراب كردن اشتياق خود دست يازد.
همراه با گستره زمان و رابطه بيش از پيش فيزيك و متافيزيك, روان و ماده و اعتبار دوباره نگره هاي از ياد رفته و به اصطلاح كهنه و خرافاتي, ديدگاه ها و روانشناسي تحليلي "يونگ" بار ديگر با قدرت بيشتر در عرصه هاي گوناگون فرهنگ جوامع شرق و غرب در حال ظهور و چيرگي است و انديشه هاي "يونگ" بي شك, يكي از آخرين پاسخ‏هاي ممكن و متقاعد كننده به ترديد و دوگانگي بشر در ابتداي هزاره سوم است كه خواهان راه و نگرشي نو درباره توانمندي دروني خود و در رابطه و همزيستي معنويت با تكنولوژي جديد و گريز از بلعيده شدن آن به وسيله تمدن هراسناك مادي است. "يونگ" بي ترديد از مهمترين پل هاي ارتباط و پيوند شرق و غرب در عصر ما و يكي از پيشگامان و مفسران درك روح شرق و سازگاري بهتر با آن براي جهان غرب در آينده است. انديشه "يونگ" كه از درون تفكر شرق طلوع مي كند، ناگزير در آينده به ژرفايي همان قدر عظيم در انديشه غرب دست خواهد يافت و اين شايد آغاز پيوند هميشگي و ناگسستني شرق و غرب باشد.
 

zirnevis

Registered User
تاریخ عضویت
15 می 2006
نوشته‌ها
992
لایک‌ها
8
عزت‌الله فولادوند از ترجمه‌ي دو كتاب تازه خبر داد.

به گزارش خبرنگار بخش كتاب خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، اين كتاب‌ها، ترجمه‌ي «كانت، روشنگري و جامعه‌ي مدني» و «مراحل و عوامل و موانع رشد سياسي» تاليف گروهي از مولفان هستند كه به ترتيب توسط نشر طرح نو و ماهي در حال انتشارند.

از آثار وي به تازگي «برج فرازان» (تاريخ اروپا از 1890-1914) نوشته باربارا تاكمن و «آغاز فلسفه»ي هانس‌ گئورگ‌ گادامر براي دومين‌بار تجديد چاپ شده‌اند.

اولين كتاب او كه در سال 1314 در اصفهان متولد شده است، ترجمه‌ي «گريز از آزادي» اريش فروم است كه در سال 1348 منتشر شده و به خاطر آن به عنوان مترجم ممتاز رشته‌ي علوم اجتماعي در سال 1350 معرفي شد. اين كتاب در آستانه‌ي چاپ يازدهم قرار دارد.

از ديگر آثار فولادوند هم به ترجمه‌هايي همچون «جامعه باز و دشمنان آن» كارل ريموند پوپر، «فلسفه كانت» اشتفان كورنر، «اخلاق در فلسفه كانت» راجر ساليوان، «خرد در سياست»، «خشونت و انقلاب» هانا آرنت، «آزادى و قدرت و قانون» فرانتس نويمان و « نيچه و مسيحيت» كارل ياسپرس مي‌توان اشاره كرد.
 

zirnevis

Registered User
تاریخ عضویت
15 می 2006
نوشته‌ها
992
لایک‌ها
8
محمود سجادي معتقد است: شاعر هيچ دهه‌اي نبايد براي خود و شعرش يقه‌دراني كند؛ شعر اگر خوب و ناب باشد، مي‌ماند.

اين شاعر در گفت‌وگو با خبرنگار خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا) در خوزستان، خاطرنشان كرد: در دهه 70 عده‌اي دم از شعر ناب زدند، دم از شعر شفاهي؛ همان‌طور كه در دهه‌هاي 40 و 50 اسماعيل نوري‌ علا دم از شعر ديگر يا شعر حجم زد؛ شعري كه پيرو زبان ادبي كامل نبود. در دهه 70 هم تعدادي از شاعران ما كه تجربه جنگ را پشت سر گذاشته بودند، در كنار منوچهر آتشي كه خود شاعر دهه 40 بود و براي حمايت و تشويق تعدادي از شاعران را تاييد مي‌كرد، دم از شعر ناب زدند و علي باباچاهي كه او هم شاعر دهه 40 است و البته اكنون ديگر شعرش رنگ و بوي عاطفي سال‌هاي جواني‌اش را ندارد، بعضي شاعران اين دهه و بعضي شعرهاي اين گروه را تاييد كرد.


او افزود: بعضي از اين شعرها مطلقا شعر نيستند، بلكه قرار دادن كلمات و عباراتي است كه در خواننده توليد شگفتي كند، مثل شعر داداييستي كه ما مي‌دانيم در قرن بيستم تعدادي از شاعران فرانسه كه در خودشان استعداد شاعري نمي‌ديدند، ولي مي‌خواستند در مجامع نامي داشته باشند، كلمات را كنار هم مي‌ريختند و سطربندي مي‌كردند و در عده‌اي هم ايجاد شگفتي مي‌كردند. شعر تعدادي از شاعران اين دهه به نظر مي‌آيد كه شعر داداييستي است و نه شعر ناب؛ چون اگر شعر، شعر باشد، حتما ناب است و اگر نباشد، اصلا شعر نيست كه ناب باشد يا نباشد. البته من در ميان آثار تعدادي از شاعران اين دهه كساني مثل هرمزعليپور و ... شعرهاي باارزشي مي‌بينم.


سجادي خاطرنشان كرد: شعر يك دهه در مقابل قرن‌ها شعر و ادبيات ما چه مي‌تواند داشته باشد كه خيلي‌ها بابتش يقه‌دراني مي‌كنند!؟ اگر شعر، شعر باشد، زمان حرف بيهوده‌اي است. شعر وراي زمان زندگي مي‌كند. شعر، شكننده عنصر زمان است و وراي محدوديت‌هاي زماني قرار دارد.


او تصريح كرد: اگر شعري قوي باشد، خواهد ماند؛ چه در اين دهه چه در دهه‌هاي بعد. شاعراني هم كه در دهه 70 شعرهاي خوب گفته‌اند، شعرشان مي‌ماند. اگر از دهه 70 مقداري دور شويم، مي‌فهميم كه كدام شعرها مي‌مانند و كدام آن‌ها به جايي مي‌افتند كه بايد بيفتند.
 

zirnevis

Registered User
تاریخ عضویت
15 می 2006
نوشته‌ها
992
لایک‌ها
8
هيات وزيران در جلسه خود در مركز استان آذربايجان شرقي، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي را موظف كرد با هماهنگي‌ سازمان مديريت و برنامه‌ريزي كشور، نسبت به ايجاد رديف مستقل براي تكميل مجموعه فرهنگي و هنري شهريار (مقبره‌الشعرا) در لايحه‌ بودجه سال 1386 كل كشور اقدام كند.

به گزارش گروه دريافت خبر خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، اختصاص اعتبار هشت ميليارد ريالي براي تكميل و بازسازي مساجد، امامزاده‌ها و بقاع متبركه استان‌ آذربايجان شرقي، اختصاص دو ميليارد و 500 ميليون ريال به منظور تجهيز پروژه‌هاي تكميل‌شده اداره كل فرهنگ و ارشاد اسلامي استان آذربايجان شرقي، انجام مطالعه تاسيس دانشگاه علوم قرآني در تبريز، ‌پيش‌بيني اعتبار لازم براي مرمت و بازسازي مسجد جامع و مسجد امام خميني (ره) مرند در لايحه متمم بودجه سال 1385 و نيز مطالعه احداث مجتمع فرهنگي و هنري بستان‌آباد، وظايف ديگري است كه وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي در استان يادشده، انجام خواهد داد.
 

zirnevis

Registered User
تاریخ عضویت
15 می 2006
نوشته‌ها
992
لایک‌ها
8
محمد شمس لنگرودي گفت: وقتي وضعيت دنيا اين‌قدر بحراني است و اسراييل اين‌همه جنايت در لبنان مي‌كند، چگونه مي‌توان درباره شعر حرف زد؟!

اين شاعر در ادامه گفت‌وگو با خبرنگار بخش ادب خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، يادآور شد: اين روزها ياد دوره‌اي مي‌افتم كه محمود افغان به فارس - بخصوص شيراز - حمله كرده بود و كوچه‌ها انباشته از جسد بودند و بايد با نوك پا از روي آن‌ها مي‌گذشتي. آن زمان يكي از شاعران مي‌گويد از فرط ناراحتي و اندوه به گورستاني كه آرام‌ترين جاي مملكت بود، رفتم و ديدم كه يكي از شاعران سبك هندي كه بيشتر به صنعت در شعر توجه داشت، سر گوري نشسته و قلم‌به‌دست، مشغول نوشتن شعر است؛ با ديدن من خوشحال شد و پيشم آمد و گفت، اين شعر را به تازگي گفته‌ام؛ ببين صنعتش چطور است. به آن شاعر گفتم وقتي كوچه‌ها پر از جسد است، تو چطور مي‌تواني به شعر و صنعت آن فكر كني؟!

وي ادامه داد: اين روزها هر صحبت و سوالي كه درباره شعر مي‌شود، ياد آن شاعر مي‌افتم و برايم سنگين است؛ وقتي كه اسراييل اين همه در لبنان جنايت مي‌كند و از او بسيار هم حمايت مي‌شود، درباره شعر حرف بزنم!
 

zirnevis

Registered User
تاریخ عضویت
15 می 2006
نوشته‌ها
992
لایک‌ها
8
چند روز پيش از توقيف كتاب "رمز داوينچي" دن براون در ايران خبر داده شد.

به گزارش خبرنگار بخش كتاب خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، مديركل دفتر مجامع و فعاليت‌هاي فرهنگي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي با اعلام اين خبر، علت آن را نامه‌ي جمعي از روحانيون مسيحي ايران به وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي براي لغو مجوز انتشار اين كتاب عنوان كرد.

گويا اين دستور شامل كتاب‌هايي كه با اين عنوان يا عنوان "راز داوينچي" منتشر شده‌اند، مي‌شود.

اما منصور جام‌شير - مديرمسوول نشر نگارينه و يكي از دو ناشر اين كتاب در ايران - گفت: تقريبا يك هفته‌ پيش مجوز دايم كتاب را كه بعد از عيد به ما داده شده بود، گرفتند. اين در حالي است كه كتاب را در تيراژ پنج‌هزار نسخه براي بار دوم تجديد چاپ كرده‌ايم، ولي هنوز اعلام وصول نداده‌اند و مشخص نيست كه تكليف ما چيست.

او با اظهار اين‌كه بررسي كتاب دو ماه به‌صورت حساس و دقيق انجام شده است، افزود: اگر موردي بود، مي‌توانستند اصلا مجوز ندهند، مثل برخي از كتاب‌ها.

اين ناشر كه چاپ اول كتاب يادشده - كه جزو پرفروش‌هاي اين روزهاست - اوايل سال 84 توسط او صورت گرفته است، خاطرنشان كرد: البته من در اين ماجرا مشكلي ندارم. به هر حال هر كشوري مميزي خاص خود را دارد. ما هم معتقديم و مي‌خواهيم براساس شرايط مملكت خودمان كار فرهنگي انجام دهيم، نه خلاف آن. به مقررات و مصالح كشور هم احترام مي‌گذاريم و اگر قرار باشد كتاب را منتشر نكنيم، اين كار را انجام نمي‌دهيم. فقط تكليفمان را نمي‌دانيم، چون سرمايه‌گذاري كرده‌ايم.

انتشار كتاب "The Da Vinci Code" در غرب بحث‌هاي زيادي را برانگيخت؛ از اعتراض جامعه‌ي مسيحي و انتقاد شديد واتيكان تا اتهام سرقت ادبي.

البته در پي شكايت دو نويسنده انگليسي عليه دن براون و ناشران وي براي دزيدن عقايدشان، دادگاه عالي درنهايت به نفع براون راي داد.

آن‌ها ادعا كرده بودند ايده‌ي اين كتاب از كتاب پرفروش سال 1982 يعني "خون مقدس و جام حضرت مسيح (ع)" گرفته شده است.

"رمز داوينچي" كه سال گذشته در مراسم كتاب انگليس به عنوان كتاب سال معرفي شد، به يكي از پرفروش‌ترين كتاب‌هاي اين‌سال‌ها تبديل شده و به زبان‌هاي گوناگوني ترجمه شده است.
 

zirnevis

Registered User
تاریخ عضویت
15 می 2006
نوشته‌ها
992
لایک‌ها
8
ايسنا: جلد سوم نامه هاى جلال آل احمد و سيمين دانشور براى كسب مجوز نشر ارائه مى شود. اين مجلد مربوط به سال هاى ۱۳۴۱ تا ،۱۳۴۴ نامه هايى را كه اين دو نويسنده معاصر در سفرهاى كوتاهشان به برخى نقاط دنيا ازجمله اروپا، شوروى سابق و آمريكا به هم نوشته اند، شامل مى شود. كتاب در حجمى حدوداً ۶۰۰ صفحه اى تدوين شده و به گفته مسعود جعفرى - گردآورنده مجموعه - نامه ها تقريباً شبيه يادداشت روزانه هستند و به موضوع هايى همچون اصلاحات ارضى، انقلاب سفيد و غرب زدگى مى پردازند. جلد نخست اين مجموعه، نامه هاى سيمين دانشور به همسرش - جلال آل احمد - (در مسافرت آمريكا در فاصله سال هاى ۱۳۳۱ تا ۱۳۳۲) و جلد دوم، نامه هاى جلال به سيمين (در فاصله شهريور ۱۳۳۱ تا خرداد ۱۳۳۲) بود كه جلد سوم، نامه هاى هر دو اين نويسنده ها را به هم شامل مى شود. جعفرى همچنين بخش دوم پايان نامه دكترا خود را با عنوان «سير رمانتيسم در اروپا» كه به ايران اختصاص دارد، منتشر مى كند. اين پايان نامه در سال ۷۸ با همين عنوان منتشر شده بود كه در حال حاضر بخش «سير رمانتيسم در ادبيات ايران» كه از دوره مشروطه تا زمان نيما يوشيج و سال ۱۳۲۰ را در بر مى گيرد، براى انتشار به نشر مركز سپرده شده است.
اين مترجم كه پيش تر دو عنوان از مجموعه مكتب هاى ادبى را با نام هاى «تخيل» و «رمانتيسم» منتشر كرده بود، ترجمه «پيرنگ» را نيز از همين مجموعه در دست انجام دارد. ترجمه «طليعه تجدد در شعر معاصر فارسى» نوشته احمد كريمى حكاك، ديگر اثر منتشرشده او است.
 

zirnevis

Registered User
تاریخ عضویت
15 می 2006
نوشته‌ها
992
لایک‌ها
8
لادن نيكنام: به نظر مى رسد در عصرى زندگى مى كنيم كه حرف، مفاهيم و احساسات گفته شده است و باز به نظر مى آيد كه چيز زيادى نمى توانيم به حافظه و خرد جمعى مان اضافه كنيم. اما هستند آثارى كه در حوزه ادبيات داستانى هنوز به كشف پديده هايى نو پرداخته و به لحاظ فرم حرف هاى زيادى براى گفتن دارند. اين آثار مى توانند در يك بررسى تحليلى در راستاى آثار همزمان يا قبل از خود قرار گرفته و به طريقى به تكميل تجربه هاى پيش از خود بپردازند.رمان «سرخى تو از من» نوشته «سپيده شاملو» به زعم نگارنده اين سطور مى تواند در زمره اين آثار قلمداد شود. از همين آغاز هم بگويم كه واژه «رمان» را بيهوده يا از سر عادت به كار نبرده ام، چرا كه «رمان» هم مانند تمام پديده هاى دوروبرمان تعريفى دارد و من بر قياس همان تعريف «سرخى تو از من» را مى دانم.متن «سپيده شاملو» بى شك خاستگاهى شهرى داشته - هر چند كه طبق تعريف جامعه شناسان و فيلسوفان كلان شهرى به نام تهران تعاريف دقيق شهرى را به معناى غربى اش ندارد - و اين يعنى ما امكان بروز و ظهور آدم ها و صداها را در يك بستر مكانى واحد در ظرف زمانى محدود (چيزى نزديك دو ماه و چند روز) در بستر روايى كار داريم.در واقع خالق اين اثر از همان صفحات نخستين عزم جزم مى كند تا بر تعداد و تنوع كاراكترهايش آرام آرام افزوده و ما را درگير هسته اصلى روايت كند. ما در بخش هاى اوليه پس از آشنايى با مكان و زمان داستانى (يعنى شهر تهران در شب چهارشنبه سورى) با نگار آشنا مى شويم. زنى طلاق گرفته و تنها، ساكن آپارتمانى كه پيش از او مأواى دخترى به نام فرزانه بوده است؛ دخترى كه از نظرگاه نگار زندگى عجيب و غريبى داشته و چند بخش جلوتر درمى يابيم او خودش را از بالاى برج ميلاد به پايين پرت كرده است.
نگار به شيوه تمام كاراكترهاى سودايى و چندوجهى (كاراكتر تيپيك جوامع شهرى) غرق دنياى ذهنى خود، ميان گذشته و آينده در غليان و سيلان است. او به زحمت مى تواند بر سلسله افكار خود لگامى زده و درباره اتفاقات رخ داده پيرامون خودش موضع مشخصى بگيرد. (اين بخش ها جهت ارائه از تكنيك تداعى آزاد معانى استفاده برده است.) به عنوان نمونه زمانى كه از طريق برادر شوهر سابقش متوجه مى شود كه بهروز در بيمارستان بسترى شده است مانند آدم هاى سرگردان ميان خواب و بيدارى راهى ديدار پدر تك فرزندش، فرهاد، مى شود. البته نگار در مقام يك مادر هم تكليف اش با فرهاد روشن نيست. ما گاه رگه هايى از احساسات مادرانه را در او بازشناخته و باز به دليل عدم ثبات درونى به اين بارقه ها بى اعتماد شده و شايد گاهى در دل به بهروز و خانواده اش حق بدهيم كه فرهاد را از زندگى دائم با مادرش منع كرده اند. چگونه مى شود به زنى نيمه هشيار، بدخواب، بى اشتها و پريشان فكر به عنوان مادر تكيه كرد؟ آيا نگار در پس خيره شدن هاى مدام به برج ميلاد خيالى در سر مى پروراند ؟ تكيه نويسنده بر برج ميلاد به عنوان المان اصلى تهران به چه معنا است؟ چرا او شب چهارشنبه سورى را به عنوان سكوى پرش رمان انتخاب كرده است؟
• «سرخى تو از من» ضيافتى چيده شده روى دوش آدم ها
با اندكى تخيل و اغماض شايد بشود رمان مورد نظر اين مقال را به لحاظ هندسى يا بصرى به ميزى بزرگ، چيده شده ميان ذهن مان تشبيه كنيم. اين تصوير از آنجا به ذهن متبادر مى شود كه در ابتداى اثر، نگار براى ورود به سال جديد سفره هفت سين اش را با آدابى بسيار بر سر ميزى پهن مى كند كه در سوى ديگرش حضور چشمى يا دستى غايب است. اين غايب بزرگ از نظر ما مى تواند بهروز همسر سابقش يا غريبه اى باشد كه از او به نام «يارو» ياد مى كند. ما در سايه اين تصوير با دغدغه هاى نگار در ارتباط با رنگ ها آشنا مى شويم و از پس تشخيص اين رنگ ها مى توانيم به روانشناختى كاراكتر خلق شده توسط «سپيده شاملو» آشنا شويم. و پس از آشنايى نسبى با نگار به كاراكتر ديگرى به نام ليلا برمى خوريم. زنى با دل مشغولى هاى آشناى يك روانشناس. ما مى توانيم پيش خود پس از خواندن بخش هاى ابتدايى مربوط به ليلا فكر كنيم قرار است ليلا و نگار به طريقى يا به واسطه اى با هم آشنا شوند و هنگامى كه اين پيش بينى به حقيقت مى پيوندد چندان شگفت زده نمى شويم. اما چگونه زنى جوان و روان نژند مى تواند به روانشناس تقريباً همه چيزدان قصه وصل شود؟ پاسخ چندان دشوار نمى نمايد وقتى مى فهميم ليلا درگير خودكشى مرموز فرزانه است. در واقع فرزانه پلى است كه دو پايه اصلى يا دو شخصيت اصلى روايت را به هم رسانده و مرگش سبب ساز ارتباطى مى شود كه مى تواند زندگى هر دو نفر را تحت تاثير قرار دهد. حال ترسيم باقى پايه هاى اين ميز بزرگ كه بر آن ضيافتى از هر نوع آدمى برپا است، ديگر دشوار نيست. چرا كه ما به واسطه حضور ليلا با داريوش همسرش و دكتر مهرتاش همكارش آشنا مى شويم. مردهايى كه هر كدامشان به دليلى بر زندگى روزمره و حرفه اى ليلا اثرگذارند. داريوش تيپ آشناى شوهر زن موفق است. او سر در لاك كارى خود فرو برده و به نظر مى رسد با زنى به نام مهناز كه از دوستان قديمى خانوادگى است سروسرى دارد. ما از اين ارتباط زيرجلكى چيز زيادى نه مى بينيم و نه از زبان كاراكترهاى اثر چيز زيادى از آن مى شنويم ولى جاى گمانه زنى را براى خود محفوظ داشته، بى توجه به فرجام رابطه نيستيم.
از سويى ديگر ما آرام آرام شاهد حضور مردى در زندگى نگار هستيم. ما از مرد ميانسال وارد شده به زندگى يا قصه نگار چيز زيادى نمى دانيم. اما مانند خود نگار نمى توانيم به او اعتماد كنيم. چرا كه ما از نظر گاه نگار او را در ابتدا بدون چهره و بدون صدا تجربه كرده و از اقامت هاى گاه و بى گاه او در محل زندگى نگار هم شگفت زده ايم، هم نگران و آشفته.
آيا دليل قانع كننده اى براى نگرانى هاى مدام ما براى نگار وجود دارد؟ آيا اساساً خطرى مى تواند در كمين كاراكترى مانند نگار باشد؟پاسخ اين دست سئوالات را بى ترديد بايد از ذهن ليلايى جست وجو كرد كه به نظر مى رسد كليد حل معماهاى زندگى خودش و ديگران را در دست دارد. كليدى كه هرگاه بخواهد و فقط دلش بخواهد در قفل راز و رمز هاى درونى بيماران و افراد منتسب به خود انداخته و به قدر لزوم به ذهن آن شخصيت ها نور مى تاباند. ما چندان از فرزانه بيشتر از آنچه ليلا مى داند نمى توانيم بدانيم و حتى امكان گمانه زنى هاى مطولى هم نداريم. در حقيقت «سپيده شاملو» به عنوان خالق متن به شكل كاملاً از پيش تنظيم شده اى پس پشت ليلا پنهان شده و سكان روابط انسانى حاكم بر اثر را به دست او سپرده است. ليلا پايه اصلى ضيافتى است كه همگى ما به دور آن نشسته ايم. او در نقش منشاء آگاهى ظاهر شده و به شيوه تمام آگاهان در عين روشن بينى و وجود خرد انتقادى از وجود پاشنه آشيلى در گذشته خود رنج مى برد.
ليلا به خوبى مى داند تمام كنش ها و واكنش هاى نگار و فرزانه و نازنين و داريوش و دكتر مهرتاش ريشه در پس زمينه هاى خانوادگى و اجتماعى دارد و بر همين اساس به شكلى تقريباً بى رحمانه روز به روز بر دايره حكمرانى خود مى افزايد و سعى مى كند پيشينه خود را از چشم اطرافيان پنهان نگه داشته، به رشد و پويايى آدم هاى پيرامونش كمك كند. به عنوان نمونه نزديك ترين كسان او يعنى دختر و همسرش از هويت واقعى زنانى كه او در خانه ويلايى خود اسكان داده بى خبرند. حتى او هنگامى كه هويت اين زنان را براى دكتر مهرتاش فاش مى كند به او سفارش مى كند مسئله را شبيه رازى سر به مهر بداند. همچنين وقتى ليلا به نگار قول مى دهد كه روزى سرگذشت خود را براى او تعريف كند ما نمى توانيم باورش كنيم و هنگامى كه تن به آشكار ساختن چهره واقعى هما و دايه و پدربزرگ خود مى دهد حتى مى توانيم به صدق گفتارش شك كنيم. (هرچند فكر مى كنم نويسنده مى توانست كاراكتر ليلا را اندكى پيچيده تر و در عين حال ملموس تر و زمينى تر خلق كند، تا از اين صورت قهرمانى فعلى جدا شده و مآلاً ساير اتفاقات بسامان رسيده اثر نيز با درصدى خطا و احتمال به پيش رفته و به ذهن متخيل خواننده مشتاق خوراك كافى براى ادامه منطقى متن در خلوت داده مى شد.)بخش اعترافات ليلا بى ترديد يكى از اثرگذار ترين بخش ها (در عين كوتاهى) است. ما انگيزه هاى اصلى او را از منظرى رفتار شناسانه درك كرده، به او حق مى دهيم در زندگى با داريوش احساس ناامنى كند و نيز احساس هراس كند از زبان حقيقت گوى نازنين. او زنى است كه در گذشته نتوانسته به هيچ كس اعتماد كند. هرچه دارد خودش ساخته است و به نوعى تداعى گر جدال تك نفره نگار با خانواده اش در اشلى ديگر است.
• نقطه ثقل روابط انسانى كجا ست
آيا مى توان فرزانه را پس از پايان روايت به شكلى ملموس به ياد آورد؟ از فرزانه در ذهن ما چه شكلى باقى مانده؟ آيا مى شود فرزانه را به قطره آبى تشبيه كنيم كه در دريايى به نام تهران از ارتفاعى بلند چكيده و محو شده است؟ فرزانه بر كجاى ضيافت طراحى شده «سپيده شاملو» مى تواند قرار گيرد؟حضور فرزانه در اين اثر شايد در ابتدا در مظان ترديدى جدى قرار گيرد. چرا كه او بهانه روايت وصل دو كاراكتر اصلى اثر يعنى ليلا و نگار است. در واقع فرزانه بيشتر يك نام است. نامى كه حول آن اتفاقات و آدم ها و فضاى داستانى ساخته مى شود. ما حتى تهران را در اين اثر مى توانيم به عنوان يكى از شخصيت هاى فرعى كار در نظر آورده و فرزانه را به واسطه تهران تعريف كنيم. اساساً نويسنده تقريباً بين نام فرزانه و ساير عناصر اصلى كار خود ارتباطى جدى برقرار كرده است. فرزانه مى تواند براى شهرى مانند تهران قطره اى باشد نامفهوم، نيست شده و يا حتى از ابتدا نبوده و از طرف ديگر مى تواند تداعى كننده گذشته پرپيچ و خم و پرتعرضى باشد كه همواره از آن فرار كرده است. فرارى كه به نظر مى رسد ديگر انجام پذير نيست چون ليلايى ظهور كرده با نورى در دست و مى خواهد به تمام گوشه كنارهاى ذهن آشفته اش سرك بكشد.اما فرزانه براى ليلا چه مى تواند باشد؟
شايد فرزانه اين اثر و فرزانه هاى تكثير شده در اطراف ليلا انگيزه هاى زيستن آدمى را مى سازند كه با وجود بهره مندى از پايگاهى به نام خانواده، از خلايى عميق رنج مى برد. اين فرزانه ها هستند كه به ليلا مى آموزند كه حتى به راحتى نمى توان دل به عشق دكتر مهرتاش سپرد و يا بى دليل كنار داريوش احساس خوشبختى كرد. حتى نمى شود فكر كرد تنها فرزند و ثمره زندگى ظرفيت پذيرش مسائل مادرى را دارد كه در كار خويش به نوعى مستحيل شده است.
رمان «سرخى تو از من» را مى توان بيش از هر چيز ديگرى ايرانى دانست. نه صرفاً به دليل استفاده از روز هايى مانند چهارشنبه سورى يا سيزده بدر. بلكه به دليل خلق شان به واسطه آدم ها؛ آدم هايى كه هر يك رنگى دارند و شكلى و وقتى بهشان نزديك شوى در ذائقه فكرى ات به طعمى گاه آشنا يا غريب بدل مى شوند و تو مى توانى خيال كنى جايى نگارى يا متينى، فرزانه اى يا نازنينى را ديده اى. «سپيده شاملو» توانسته است با استوار كردن كاراكترهايش بر فضاى تهران روابط انسانى پيچيده حاكم بر اين شهر را به نقد كشيده و از من و توى خواننده بخواهد به آدم ها به شكل توده خميرى بى شكل نگاه نكنيم. سعى كنيم آهسته آهسته لايه هاى پيدا و ناپيداى ذهن آدمى را كشف كنيم كه كنار دستمان زندگى مى كند و ممكن است هر لحظه از فراز برجى كه لزوماً نامش هم نبايد ميلاد باشد سقوط كند. برجى كه در ذهن ما سابقه اى به قدمت تاريخ مان دارد و برجى به نام فرزانه كه ديگر چه بخواهيم و چه نخواهيم با ماست. در ماست و گاه بى دليل صداى مان مى زند.
 

zirnevis

Registered User
تاریخ عضویت
15 می 2006
نوشته‌ها
992
لایک‌ها
8
هشتم مردادماه روز بزرگداشت شيخ شهاب‌الدين سهروردي است.

به گزارش بخش حكمت و فلسفه خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، شيخ شهاب‌الدين ابوالفتوح يحيي سهروردي، معروف به «شيخ اشراق»، شهاب مقتول و شيخ مقتول، «مؤسس حكمت اشراق» و از حكماي بزرگ اسلام در قرن ششم ميلادي (‌٥٨٧ هجري قمري) است. شيخ اشراق، حكمت و اصول فقه را در مراغه نزد مجدالدين جيلي، كه استاد امام فخر رازي نيز بود، فراگرفت و در حكمت تبحر و احاطة تمام يافت. سپس به تفكر و رياضت پرداخت، و چند سالي را در عراق و شام به سياحت و مطالعه گذرانيد.‌ چنان‌كه مشهور است در علوم غريبه نيز تبحر پيدا كرد، و در شهر حلب مورد اتهام و مخالفت فقها واقع شد،‌ و به امر صلاح‌الدين ايوبي، به‌وسيله پسرش - ظاهر (الملك‌الظاهر) - توقيف شد و در حدود سن ‌٣٦ سالگي به قتل رسيد.

تاليفات شيخ اشراق عبارت‌اند از: حكمه‌الاشراق، تلويحات، المشارع و المطارحات،هياكل النور، كلمه التصوف، رساله عقل سرخ، آواز پر جبرئيل، روزي با جماعت صوفيان، رساله في حاله الطفوليه و ... .

**** فلسفي حکمه‌الاشراق:

**** فلسفي اشراق يکي از پرارزش‌ترين ****‌هاي اسلامي است که اصول آن به صورتي که امروز شناخته شده است، به وسيله متفکر، عارف و عالم عظيم‌الشأن شهاب‌الدين سهرودي تدوين و تنظيم شده است. تأثير فلسفه اشراق بر تکامل فلسفه در ايران و بخصوص تأثير آن بر عرفان نظري، شايد بيش از کليه ****‌هاي ديگر فلسفي باشد. پايه‌هاي تاريخي فلسفه اشراق از طرفي، بر تعاليم عاليه قرآن مجيد استوار است و از طرف ديگر بر مکتب‌هاي فلسفه افلاطوني و نوافلاطوني مبتني شده است. به‌طور کلي، پايه‌هاي «مشرقي» (مباحث فلسفه مشرقي که ابن سينا در منطق‌المشرقيين به آن اشاره کرده است) هم براي آن مي‌توان جست‌وجو کرد.

فلسفه اشراق علي‌رغم حکمت مشاء، که تعقل و برهان را اصيل مي‌داند، تعقل و برهان را مبتني بر شناخت نور موجود از موضوع مي‌داند. هستي از نقطه نظر فلسفه اشراق نور مجردي است که از اصل نورالانوار ساطع شده و عالم را فرامي‌گيرد. اشراق حضوري و شهود هم در مرتبت و هم در اصالت مقدم است بر برهان و تعقل، و اين نکته‌اي است که در فلسفه‌هاي جديد، بخصوص در پديدارشناسي متعاليه «هوسرل» از اهميت زيادي برخوردار است؛ با اين تفاوت که پديدارشناسي هوسرل بيان ناقصي از علم حضوري در مقابل بيان سهروردي از علم حضوري اشراقي و شناخت بر مبناي مشاهده اشراق است.

آن‌چه به نام حکمه‌الاشراق و يا فلسفه اشراقي معروف است و باني آن‌را سهروردي مي‌شناسيم، منحصرا در کتاب حکمه‌الاشراق بيان نشده است، بلکه فلسفه‌اي است جامع که سير تکامل آن‌را، حداقل در چهار کتاب اصلي فلسفي سهروردي، يعني التلويحات، المشارع و المطارحات، المقاومات و حکمه‌الاشراق مشاهده و دنبال مي‌توان کرد. اين نکته‌اي است که اکثر مورخان فلسفه به آن اشاره وافي نکرده‌اند.

مراحل چهارگانه فلسفه اشراق:

مرحله اول تزکيه نفس و آماده شدن از براي مکاشفه، و درک بارق الهي است. در اين مرحله موضوع مدرک از أنائيت متعاليه خودآگاه مي‌شود و به وسيله مشاهده و حدس فلسفي عالم مابعدالطبيعه و هستي متعاليه را تصديق مي‌کند.

مرحله دوم، مشاهده انوار الهي و کسب انوار سانحه است که مبناي شناخت و علم را تشکيل مي‌دهند.

مرحله بعدي ساختمان علم صحيح است. در اين مرحله فيلسوف از حکمت بحثي و علم صوري استفاده کرده و «تجزيه» خود را که در مراحل اول و دوم تحصيل شده است، در **** صوري برهاني مورد تحليل قرار مي‌دهد و ساختمان علم بنا مي‌شود. به عبارت ديگر، مرحله سوم مرحله اعمال روش ساختماني علم است مبتني بر تجربيات نفساني، باطني و اشراقي. حاصل اين مرحله حصول علم يقيني است و نظامي داراي صورت و مشخصات خاصي است، که قابليت تحليل فلسفيِ مطالب را داراست.

اما مرحله آخر، تدوين حاصله از مراحل يك تا سه است؛ يعني پس از تحصيل يقين، فيلسوف مي‌بايد نتايج تجربيات خود را مدون سازد. در اين مرحله، براي تدوين نتايج، دو نوع «زبان» به کار بسته مي‌شود، يکي زبان فلسفي عادي که مبتني بر علم صوري است، و ديگر زبان تمثيل. از نقطه نظر سهروردي، زبان تمثيل گوياترين زبان براي بيان نتايج تجربيات اشراقي است.

مكتب شيخ اشراق:

شيخ اشراق با آن‌كه در حكمت مشائي تتبع و تبحر داشته است، آيين مشائين و پيروان ارسطو را سست يافته و سخت انتقاد كرده است، و روش خود را، كه حكمت اشراق و حكمت نوريه خوانده است، به حكماي مشرق منسوب داشته است (با آن‌كه مباني حكمت اشراقي به حكماي مشرق منسوب است، لفظ اشراق ظاهرا با كلمه شرق و با اشراق شمس ارتباط وضعي ندارد، بلكه انتساب عنوان اشراقي به اين دسته از حكما و به حكمت آن‌ها، از آن روست كه قايل به حصول معرفت تام، از طريق اشراق باطن و روشني قلب هستند).

وي با آن‌كه حكيم است، نوعي مشرب تصوف دارد، با اين‌حال از صوفيه به‌شمار نمي‌آيد،‌ و كلمه‌التصوف نيز بيشتر شامل مسائل علم الهي است تا عقايد متصوفه.‌ حكمت اشراقي در حقيقت نوعي تئوزوفي theosophy يا حكمت الهي و عرفان است، و از آن به علم سلوكي نيز تعبير مي‌كنند. اين علم، نوعي فلسفه نوافلاطوني است كه با اصطلاحات مأخوذ از آيين قديم ايرانيان توأم شده است،‌ و پيروان آن را اشراقيان و اشراقيون و اهل اشراق مي‌خوانند.

در حكمت سهروردي، مبادي نوافلاطوني و تعاليم هرمسي با عقايد و اصطلاحات حكمت مغان به‌هم درآميخته است. اما خود او،‌ اگرچه حكمت خويش را بر قاعده نور و ظلمت منسوب به قدماي فارسي مبتني مي‌داند، اما از آرا و عقايد شرك‌آلود مجوس و مانوي كاملا مبراست. نزد وي منشاء كل كائنات «نور الانوار» است، كه نور قاهر نخستين از آن صادر مي‌شود. البته نور نخستين،‌ در ظهور خويش، حاجت به علت ندارد، و به ذات خويش قايم است،‌ در صورتي كه هر چيز ديگر عرضي و تبعي است، ‌و به اصطلاح، ممكن‌الوجود است، و استقلال ندارد. پس، ظلمت ـ بر خلاف پندار مجوس ـ امري مستقل نيست كه در مقابل نور باشد، ‌بلكه نسبت آن با نور، نسبت عدم در برابر وجود است. نور نخستين منشا تمام حركات عالم است، اما حركت خود او، تغيير مكان نيست، بلكه فيض و اشراق است كه لازمه ذات او است.

اشراقات او نيز لايتناهي است،‌ و همواره اشراقات عالي‌تر منشاء و مبدأ اشراقات فروتر مي‌شود،‌ و متدرجا نور عالي منشاء نور سافل و نور سافل منشاء نور اسفل مي‌شود. هر نور عالي نسبت به نور سافل قاهر به‌شمار مي‌آيد، ‌و هر نور سافل نسبت به نور عالي شوق و محبت دارد. تمام اين اشراقات وسائط به‌شمار مي‌آيند. (شبيه ملائكه در نزد متكلمين).

عالم چون اشراق نور نخستين است، ‌مثل خود او قديم و ازلي است، اما چون خود، موضوع اشراقات متكرر (قابل تكرار) است،‌ ممكن‌الوجود است نه واجب‌الوجود.

باري شيخ اشراق، مثل افلاطون، به چيزي نظير عالم «مثل» افلاطوني و دنياي «امشاسپندان»، كه وي آن‌ها را انوار متوسط مي‌خواند، قايل است و مي‌گويد: حكيمان فارس اين‌گونه انوار متوسط را به نام‌هايي چون خرداد، مرداد و ارديبهشت مي‌خوانده‌اند.

حكمت شيخ اشراق، مثل عرفان صوفيه، بر ذوق و كشف مبتني است، و او آن را حاصل خلوت خويش مي‌داند.

منابع:

‌١- انواريه (ترجمه و شرح حکمه‌الاشراق سهرودي)/ محمد شريف ****‌الدين احمدبن الهروي، با مقدمه و تصحيح ضيايي و آستيم

‌٢- دايره‌المعارف فارسي (جلد اول)/ غلامحسين مصاحب

‌٣- آشنايي با علوم اسلامي (جلد اول)/ شهيد مرتضي مطهري
 

zirnevis

Registered User
تاریخ عضویت
15 می 2006
نوشته‌ها
992
لایک‌ها
8
مراسم سومين روز درگذشت "منصوره راعي" پژوهشگر و نويسنده‌ي ادبيات كودك و نوجوان ديروز در محل مسجد "رضا" واقع در ميدان نيلوفر آپادانا برگزار شد.

به گزارش خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا) در اين مراسم ضمن حضور جمعي از نويسندگان و فعالان ادبيات كودكان و نوجوانان، ‌از مقام آن پژوهشگر پيشكسوت ادبي تجليل شد.

"منصوره راعي" متولد تهران و فوق‌ ليسانس ادبيات انگليسي، مترجم پيام‌هاي روز جهاني كودك در ايران، عضو هيات مديره‌ي انجمن "پويا" و عضو هيات مديره‌ي "شوراي كتاب كودك و نوجوانان" بود.

او كه در دانشگاه شهيد بهشتي تدريس مي‌كرد، دو دوره مسئوليت داوري جشنواره‌ي جهاني "هانس كريستين اندرسن" را برعهده گرفت.

وي در سن ‌٦٤ سالگي بر اثر سرطان سينه در تهران در گذشت.

در مراسم سوم اين پژوهشگر فعال افرادي چون نوش‌آفرين انصاري، توران ميرهادي،‌ شهرام اقبال زاده، مهدي حجواني، هوشنگ مرادي كرماني، محمدهادي محمدي و زهره قائني حضور داشتند.

مراسم هفتم اين مترجم فقيد سه‌شنبه ‌١٠ مرداد از ساعت ‌٧ تا ‌٥/٥ در مسجد "رضا" واقع در ميدان نيلوفر آپادانا برگزار خواهد شد.
 

zirnevis

Registered User
تاریخ عضویت
15 می 2006
نوشته‌ها
992
لایک‌ها
8
هر چهارشنبه از ساعت 16 تا 18 نشست های شرح و تفسیر مثنوی گرانسنگ مولانا در باغ فرهنگسرای نیاوران برپا می شود .
به گزارش مهر ، عنوان این نشست ها " نقد حال " است که از یازدهم مرداد ماه آغاز می شود ، در این نشست ها مصطفی بادکوبه ای پیرامون شناخت بیان نمادگونه مولانا، بررسی فنی داستان ها و المان های بیانی مولانا، تطبیق اهداف مولانا با نمادهای زندگی امروز، بازشناسی هویت ایرانی اسلامی عرفانی، پالایش ذهن های درگیر با مشکلات و پرسش های روزمره زندگی و ... با حضار گفت و شنود خواهند کرد .

حضور در این جلسات برای عموم آزاد است
 

zirnevis

Registered User
تاریخ عضویت
15 می 2006
نوشته‌ها
992
لایک‌ها
8
رئیس گروه شرق شناسی مطالعات ایرانی و اسلامی دانشگاه U.C.L.A در گفتگو با مهر:
بسیاری از غربیان با فیلسوفانی مانند ابن سینا، فارابی، ابن رشد آشنایی دارند این در حالی است که ما فیلسوفان بسیاری در این سرزمین داشتیم که مورد شناسایی جدی قرار نگرفتند.امروزه سهروردی پژوهی در غرب در حال تکوین است اما گسترده نیست.
پروفسور حسین ضیایی، رئیس گروه شرق شناسی مطالعات ایرانی و اسلامی دانشگاه U.C.L.A، در گفتگو با خبرنگار مهر با اشاره به این نکته که بسیاری از غربیان با فیلسوفانی مانند ابن سینا، فارابی، ابن رشد آشنایی دارند این در حالی است که ما فیلسوفان بسیاری در این سرزمین داشتیم که مورد شناسایی جدی قرار نگرفتند تا چه رسد که به غرب معرفی شوند، گفت : امروزه سهروردی پژوهی در غرب در حال تکوین است اما گسترده نیست و می بایست پژوهشهای جدی در زمینه معرفی او به جهان فلسفه در غرب انجام داد.

پروفسور ضیایی اظهار داشت: حتی تحقیقات درستی در باب فلسفه اسلامی نیز هنوز آنطور که باید مطرح نشده اند و هنوز بیشتر در حوزه های تاریخ و شرق شناسی و این قبیل مواضع بررسی می شوند.

رئیس گروه شرق شناسی مطالعات ایرانی و اسلامی دانشگاه U.C.L.A، با تأکید بر این نکته که باید بکوشیم تا بحث فسلفه اسلامی را در حوزه فلسفه مطرح کنیم، گفت: در غیر این صورت بحث به توصیف و احیانا به تعارف و تمجید بی محتوا محدود شده و وارد حوزه های علم پویا نخواهد شد .

پروفسور ضیایی همچنین اشاره کرد: برای اینکه فلسفه خودمان را درست در غرب معرفی کنیم باید زبانی که با آن گفتگو می کنیم، زبان فنی فلسفی متداول باشد و باید بکوشیم بیانمان عاری از توصیفات کلی فاقد معنا باشد. از دید بنده اصول فلسفه ما به درستی در غرب شناخته نشده است.

وی افزود: شناختن این مسئله نیاز به بحث مفصلی دارد ولی اجمالاً عرض می کنم غیر از برخی از فلاسفه غربی که با ترجمه های لاتین از متون فلسفه اسلامی، مثلا متون فارابی و ابن سینا آشنا هستند و لذا جنبه درستی فلسفه آن را می شناسند اکثر غربی ها چه مورخین و چه فلاسفه از طریق نوشته های مستشرقین با فلسفه اسلامی آشنا شده اند.

پروفسور حسین ضیایی لیسانس ریاضیات و فیزیک خود را در سال 1967 از دانشگاه ییل و دکترای فلسفه اسلامی را در سال 1976 از دانشگاه هاروارد اخذ کرد. وی مدتی نیز در ایران در دانشگاه تهران و صنعتی شریفت تدریس کرده است. وی از سال 1988 در گروه شرق شناسی و مطالعات ایرانی و اسلامی دانشگاه U.C.L.A کالیفرنیای آمریکا مشغول تدریس و پژوهش است.

دکتر ضیایی آثار متعددی درباره فلسفه اسلامی و به ویژه سهروردی در غرب به زبان انگلیسی منتشر کرده است. کتابهای "اشراق و معرفت در اندیشه سهروردی" و "نور در حکمت سهروردی" از ضیایی منتشر شده است
 

zirnevis

Registered User
تاریخ عضویت
15 می 2006
نوشته‌ها
992
لایک‌ها
8
محمود كيانوش ، درباره شعر كودك و وضعيت آن كه بخشي از‌‌ ‌كارنامه شاعري‌اش را دربر مي‌گيرد و نيز پيشرفت شعر كودك در سال‌هاي اخير و تقليد‌‌ ‌از پيشكسوتان اين عرصه، گفت: به نظر من شعر كودك در 20 سال اخير نه تنها رشدي وسيع‌‌ ‌داشته، بلكه موجوديت شعر كودك را در كنار شعر بزرگسال نمايان كرده است. اما همه‌ ‌آن‌چه در اين سال‌ها به عنوان شعر كودك عرضه شده است، شعر واقعي كودك نيست. مشكلي‌ ‌كه در حيطه شعر كودك در ايران وجود دارد، اين است كه در ميان شاعران بسيار، شماري‌ ‌كه براي كودك شعر مي‌گويند، چند نفري هستند كه هم شاعري را با گفتن شعر براي كودك‌ ‌ياد گرفتند، هم تجربه‌هايي كه در مضمون‌يابي و منظوم كردن سخن كسب كردند، در حد شعر‌ ‌كودك ماند و خودشان هم شاعر كودك ماندند. در سرزمين‌هاي ديگر هم چنين شاعراني‌‌ ‌بوده‌اند و هستند. اما در سرزمين‌هاي ديگر شاعران بزرگي بوده‌اند كه زماني كه در‌ ‌مقام شاعر در جامعه شناخته شده‌اند، براي كودكان هم شعرهايي گفته‌اند، از آن جمله‌ ‌تي. اس. اليوت، فدريكو گارسيا لوركا، والتر دولامر، پابلو نرودا، ولاديمير‌ ‌ماياكوفسكي و رابيندرانات تاگور. هنوز هم در جهان چنين شاعراني هستند و در آينده هم‌ ‌خواهند بود‌. به گزارش ايسنا‌نويسنده شعر كودك در ايران در ادامه يادآوري‌‌ ‌كرد: در ايران بيش‌تر شاعران كودك كه شاعري را با گفتن شعر براي كودكان آغاز كردند‌ ‌و نامشان در فرهنگ آموزشي با عنوان شاعر كودك ثبت شد، با اين‌كه بعدها از نوجواني‌ ‌گذشتند و جوان شدند و به ميان‌سالي رسيدند و بسياري از آن‌ها در شعر از كساني مثل‌ ‌نيما يوشيج و احمد شاملو و مهدي اخوان ثالث و سهراب سپهري و فروغ فرخزاد‌ ‌تاثير پذيرفتند و بايد شعر خودشان را هم مي‌گفتند، شعر خود گفتن را بر خود ممنوع‌‌ ‌داشتند و درنتيجه گوشه‌هايي از شعر خودشان پنهاني به شعر كودك آن‌ها راه يافت‌. ‌واقعيت اين است كه شعر كودك براي انتزاعي كردن محسوسات كه شگرد بعضي از شاعران ما‌ ‌بوده است، جايي ندارد. به عبارت ديگر كودكان و نوجوانان نيما يوشيج، سهراب‌ ‌سپهري، يدالله روِيايي و احمدرضا احمدي خود را نمي‌خواهند. وقتي كه بزرگ شدند،‌‌ ‌هريك خود شاعران خود را خواهد يافت. كودك بايد كودك زندگي كند و شعرش مناسب كودك‌ ‌زندگي كردن او باشد. اما اگر شعر كودك بازاري پررونق دارد و بايد خود را كالارسان‌ ‌اين بازار نگه داشت، بحث ديگري است كه من در آن وارد نمي‌شوم، اما بار ديگر، با‌ ‌عبارتي ديگر مي‌گويم كه فكر نمي‌كنم در هيچ كشور جهان در اين 20 سال اخير شعر خوب‌ ‌براي كودكان و نوجوانان ساخته شده باشد. درباره تقليد از پيشكسوتان هم بايد‌‌ ‌بگويم كه اگر تقليد درست انجام بگيرد و آثاري باارزش از آن حاصل شود، ايرادي ندارد؛‌‌ ‌آن‌چه قابل ايراد است، تقليد بد يا رونويسي ناشيانه است‌. ‌اين شاعر و منتقد سپس درباره نقد ادبي سخن گفت‌‌. ‌به اعتقاد او، در ميان صدها نوشته‌اي كه هر هفته‌ ‌در مجله‌ها و روزنامه‌ها، در راديو و تلويزيون، و در سايت‌هاي اينترنت با عنوان‌ ‌نقد ادبي عرضه مي‌كنند، آن‌چه كم ديده مي‌شود، نقد ادبي است؛ و آن‌چه بسيار ديده‌ ‌مي‌شود، معرفي كتاب يا كتاب‌نگري )book review( ‌‌است؛ و آن‌چه بسيار ديده مي‌شود،‌ ‌هرچه باشد، نقد ادبي نيست. در ايران شمار منتقدان بيش از شمار شاعران و نويسندگان‌ ‌است، چون علاوه بر آن‌هايي كه نقد مي‌نويسند و داستان‌نويس و شاعر نيستند، شايد‌‌ ‌مبالغه نباشد اگر بگويم كه كمتر نويسنده و شاعري داريم كه نقد ننويسد. اما همان‌طور‌ ‌كه به كسي نمي‌توان گفت كه اين مهملات كه تو مي‌نويسي، شعر نيست، داستان نيست‌! ‌جلو كسي را هم كه مهملاتي با عنوان نقد مي‌نويسد، نمي‌توان گرفت. كافي است كه در‌ ‌سراسر كشور 10 نفر منتقد ادبي داشته باشيم كه در مقام منتقد، واسطه‌هايي آگاه بين‌ ‌آثار ادبي و خوانندگان آن‌ها باشند، و اين 10 نفر فقط درباره كتاب‌هايي نقد‌‌ ‌بنويسند كه ارزش خواندن دارد و با معيارهاي نقد جهاني مي‌توان آن‌ها را ادبيات به‌ ‌حساب آورد‌. ‌او گفت كه اگر شبه نويسنده يا شبه شاعري درباره‌ ‌كتاب بي‌ارزش يك شبه شاعر يا شبه نويسنده ديگر نقدي بنويسد و در تحسين او مهملات‌‌ ‌به هم ببافد، اهميتي ندارد؛ اما در اين روزگار من مي‌بينم كه شاعري بزرگ، كه به حق‌ ‌يكي از 20 شاعر ارزشمند معاصر است، براي معرفي شاعره جوان و زيبايي كه نه شناختي‌ ‌از شعر كلاسيك و شعر جديد فارسي دارد، نه زبان فارسي را درست مي‌داند، نه آن‌چه‌ ‌مي‌گويد، چيزي جز مشتي تشبيه و استعاره غريب و بي‌معنا نيست، در نشريات فارسي‌‌ ‌سراسر عالم مقاله‌هاي پي در پي به چاپ مي‌رساند و در آن‌ها به گرد چهره او هاله‌ ‌الهه شعر مي‌كشد. علت اين گذشت و بزرگواري شرم‌آور را مي‌جويي و خبر مي‌شوي كه آن‌‌ ‌شاعر بزرگ، با جنبيدن عشق پيري، تعهدي را كه به شعر، به حقيقت، به جامعه ايراني،‌‌ ‌به زبان و ادبيات فارسي و به انسانيت بايد داشته باشد، زير پا گذاشته است. همين كار‌ ‌را نويسنده و مترجمي كه او را فيلسوف شهير ايرني معرفي مي‌كنند و براي نوشته‌هاي‌ ‌تحقيقي و تحليلي او ارزش بالايي قايلند، درباره كتاب شاعره‌اي ديگر مي‌كند،‌ ‌شاعره‌اي كه در ميان شبه شعرهايش حتي رگه‌هاي گهگاهي قابل اعتناي آن شاعره ديگر‌‌ ‌را ندارد. اين نوع نقد را نان قرض دادن نمي‌توان دانست؛ چيزي است در رديف ديوانگي‌‌. ‌كيانوش تصريح كرد: يك نوع نقد هم داريم كه بين‌ ‌پسامدرنيست‌ها و معنا‌زدايان رايج است و اين‌ها شعر و نثر فارسي را براي نقد و‌ ‌بررسي در ترازوي بعضي از غربيان عصر تفنن علمي و دانشگاهي مي‌گذارند، از آن جمله‌ ‌رولان بارت )Roland Barthes( - ‌‌فيلسوف، نظريه‌پرداز اجتماعي و ادبي، و منتقد ادبي‌ ‌فرانسوي - ، ژاك دريدا )Jacques Derrida( - ‌‌فيلسوف و منتقد ادبي فرانسوي - و ميشل‌ ‌فوكو )Michel Foucault( - ‌‌فيلسوف فرانسوي - كه آثارش در غرب پسامدرنيست و‌ ‌پساساختارگرا شناخته مي‌شود. فرض بر اين است كه مثلا رماني از يك نويسنده‌ ‌ايراني معاصر يا مجموعه شعري از يك شاعر ايراني معاصر را با نقدي به كتابخوان‌ ‌ايراني دوستدار ادبيات فارسي معاصر معرفي كنند. در اين نقد پيوسته پاي نظريه‌سازان‌ ‌معروف غربي را با نقل سخنانشان به ميان مي‌كشند، آن هم با زبان فارسي‌ ‌خوددرآوردياي كه جز خودشان كسي چيزي از آن نمي‌فهمد! انگار كه ما نه تنها براي‌ ‌فكر كردن، بلكه براي حرف زدن به زبان خودمان هم بايد از غربيان گواهي صحت بگيريم‌. ‌بيش از هزار سال است كه بزرگ‌ترين شاعران، نويسندگان، فيلسوفان، دانشوران و مورخان‌ ‌ايراني هر مفهومي را با واژه‌ها و تركيب‌هاي آشناي فارسي بيان كرده‌اند و هر متن‌‌ ‌غيرفارسي‌اي را به فارسي ترجمه كرده‌اند و حالا اين بزرگواران بيگانه با زبان خود و‌ ‌سحرزده زبان‌هاي غربي، ناگهان صلاح ديده‌اند كه زبان فارسي را از صافي‌‌ ‌فقه‌اللغه غربي بگذرانند تا مدرن و پيشرفته شود. مثلا فلان فرهنگستان سيار‌ ‌فلسفه و علوم اجتماعي و ادبيات تصور مي‌كند كه بايد براي هر مفهومي ريشه و اجزاي‌ ‌لغت فرنگي آن را بشناسيم و اين ريشه و اجزا را به فارسي برگردانيم و آن‌ها را به هم‌ ‌بچسبانيم تا لغت فارسي مدرن و از غرب آبروخريده آن ساخته شود، و شگفتا كه‌‌ ‌واژه‌هاي اين فرهنگستان سيار را بسياري از مقام‌هاي اداري و سياسي هم به كار‌ ‌مي‌برند‌! ‌مولف بررسي شعر و نثر فارسي معاصر با تاكيد‌ ‌اظهار داشت: با اطمينان مي‌توانم بگويم كه در هيچ زماني در ايران زبان نوشتاري‌ ‌روشنفكران قلمزن و نويسندگان موضوع‌هاي سياسي، اجتماعي، فلسفي و ادبي، و مخصوصا‌‌ ‌زبان نوشتاري منتقدان ادبي به اندازه امروز ساختگي، بي‌روح، نامفهوم و آكنده از‌‌ ‌واژه‌هاي ساخت كارخانه دشمنان زبان و ادبيات فارسي نبوده است. متاسفانه اين‌ ‌واژه‌ها به زبان گفتاري شبه‌بورژواهاي خودپسامدرن‌بين هم راه پيدا كرده است. در‌ ‌غرب تا پيش از دهه 1920 نقد ادبي همان نقد كلاسيك بود، و بعد از آن، مخصوصا از‌‌ ‌دهه 1930 به بعد، در واكنش به بعضي از جنبه‌هاي آن، از آن جمله توجه به موضوع‌ها‌‌ ‌و اطلاعاتي تقريبا بي‌ارتباط با متن مورد بررسي، نقدي جديد رواج گرفت كه آن را نقد‌ ‌نو )New Criticism( ‌‌ناميدند و در اين نقد اصل را بر اين گذاشتند كه يك اثر ادبي را‌ ‌بايد در محدوده خود و مستقل بررسي كرد و درباره آن با رجوع به ملاحظاتي خارج از‌‌ ‌محدوده آن به داوري نپرداخت. اين همان نقدي است كه در غرب تا به امروز در ميان‌‌ ‌منتقدان و كتاب‌نگراني كه مي‌خواهند جهان معنايي و هنري آثار ادبي را براي‌ ‌خوانندگان گشوده و روشن كنند، رواج داشته است. در كنار اين نقد، دو نوع نقد ديگر‌ ‌هست؛ يكي كه خاص ضميمه‌هاي روزنامه‌هاست و از حد معرفي كتاب تجاوز نمي‌كند و‌ ‌حرفه‌اي است، تجارتي و معمولا درباره كتاب‌هاي مردم‌پسند و پرفروش نوشته مي‌شود و‌‌ ‌پشتوانه رواج آن لابد معامله‌اي است بين ناشر كتاب و ناشر روزنامه، و ديگري نقدي‌ ‌است پسامدرنيستي كه دكان‌داران آن گروهي از دانشگاهيان بعضا متفنن و بعضا‌ ‌شارلاتان و جمعا سوداگرند كه با بهره‌برداري از حيرت ناشي از ناآگاهي بورژوازي و‌ ‌شبه بورژوازي جامعه خود، آثار ادبي را، به جاي نقد، ساختارشكنني مي‌كنند، و اين‌ ‌همان نقدي است كه بسياري از منتقدان ايراني امروز در داخل و خارج از آن تقليدي‌ ‌ناشيانه مي‌كنند، نقدي كه نه نويسندگان و شاعران از آن بهره‌اي مي‌گيرند، نه‌ ‌خوانندگان آثار ادبي با خواندن آن با جهان معنايي و هنري اين آثار آشناتر مي‌شوند‌ ‌تا از مطالعه خود لذت بيش‌تري ببرند. چنين نقدي در غرب، چنان‌كه در انگلستان شاهد‌‌ ‌آن هستيم، بي شباهت به نقاشي يا به طور كلي هنرهاي تجسمي خيلي خيلي مدرن نيست كه‌ ‌دمين هرست )Damien Hirst( ‌‌آن با حمايت يك سرمايه‌دار پولباز يك گاو و يك گوساله‌ ‌را درست از ميان شقه مي‌كند و اين چهار شقه را در چهار قفسه شيشه‌اي مي‌گذارد و‌ ‌اسم اين اثر هنري خيلي خيلي مدرن را مي‌گذارد جدايي مادر و بچه و بياييد و ببينيد‌ ‌كه منتقدان هنري پسامدرنيست چه چيزها درباره آن از خود درمي‌آورند و شبه‌ ‌بورژواها را از عمق و اعتلاي هنر او انگشت به دهان حيران مي‌كنند. بيچاره ما‌ ‌شرقي‌ها كه در برابر خر دجال تجارت ضدمعنا و ضدهنر غرب به رقص درمي‌آييم‌! ‌او در بخش ديگري درباره ادبيات‌‌ ‌داستاني و وفور آثار ترجمه‌اي و توانايي نويسندگان ايراني در خلق آثاري با زباني‌‌ ‌جهاني سخن گفت و اظهار داشت: در جهان غرب، با اين‌كه مذهب تجارت بر همه چيز سيطره‌ ‌دارد، هنوز هم ادبيات )Literarture( ‌‌حسابش از سرگرمي )Entertainment( ‌‌جداست‌. ‌كساني كه رمان براي سرگرمي مي‌نويسند، بسيارند و اين‌ها نسل‌هاي اصيل بعد از‌ ‌پوشكين، لرمانتوف، گوگول، تورگنف، داستايوسكي، تالستوي، چخوف روس؛ هوگو، بالزاك،‌ ‌استاندال، فلوبر، آناتول فرانس، گي دوموپاسان فرانسوي؛ چارلز ديكنس، هنري فيلدينگ،‌ ‌جين آستين، ديويد هربرت لارنس انگليسي، و نظاير اين‌ها از ملت‌هاي ديگر نيستند‌. ‌همان‌طور كه تلويزيون نمايش‌هاي سرگرم‌كننده دارد براي ديدن، اين‌ها هم رمان‌هاي‌ ‌سرگرم‌كننده مي‌نويسند براي خواندن. آن نمايش‌ها را بيش‌تر بعد از شام مي‌بينند و‌ ‌اين رمان‌ها را در ترن، در هنگام رفتن به سر كار و بر گشتن به خانه مي‌خوانند‌. ‌رمان‌هايي كه ادبيات است، واقعا بسيار كم نوشته مي‌شود و رمان‌هايي كه سرگرمي است،‌ ‌بازار اصلي كتاب را پررونق نگاه مي‌دارد‌. ‌وي همچنين گفت: در ايران از زمان محمدعلي‌ ‌جمالزاده و صادق هدايت تا دهه 1350 كه در سير آن بزرگ علوي، صادق چوبك،‌‌ ‌جلال آل احمد، سيمين دانشور، ابراهيم گلستان، بهرام صادقي، غلامحسين‌ ‌ساعدي، جمال ميرصادقي، احمد محمود، هوشنگ گلشيري، محمود دولت‌آبادي و چند‌ ‌نفر ديگر داستان مي‌نوشتند، با وجود تجربي و كمال‌نيافته بودن آثارشان، همه تلاش‌ ‌مي‌كردند كه ادبيات داستاني خلق كنند. در كنار آن‌ها نويسندگان پرنويسي هم بودند‌ ‌كه داستان براي سرگرمي مي‌نوشتند و اول به صورت پاورقي در مجله‌ها چاپ مي‌كردند و‌ ‌بعد آن‌ها را به صورت كتاب درمي‌آوردند. از اواخر دهه 1350 به بعد، مرز ميان‌‌ ‌ادبيات و سرگرمي شكست و همه آن‌هايي كه مي‌توانستند پاورقي‌نويس باشند، با‌‌ ‌نويسندگان ادبيات در يك صف ايستادند. به كتاب‌هاشان جايزه‌هاي ادبي اعطا شد و‌ ‌خودشان را براي دريافت جايزه ادبي نوبل آماده كردند. متاسفانه منتقدان هم ديگر به‌ ‌اين مرز بين ادبيات و سرگرمي توجه ندارند و به آگاهي مردم از چگونگي اين مرز كمكي‌ ‌نمي‌كنند. اين‌كه مي‌گويم سرگرمي، تصور نشود كه سرگرمي فقط شامل موضوعات عشقي،‌ ‌پليسي، جنايي و علمي - تخيلي و مانند اين‌ها مي‌شود. در چند دهه اخير كه ظاهرا‌‌ ‌موضوع‌هاي مبتذل و غيراخلاقي داستان‌هاي سرگرم‌كننده گذشته مجاز دانسته نمي‌شود،‌‌ ‌موضوع‌هاي سرگرم‌كننده مجاز ديگري جاي آن‌ها را گرفته است. در چنين اوضاع و‌‌ ‌احوالي كه همه ناشران مي‌خواهند پولدار شوند و بسيار كم‌اند ناشراني كه درد و غم‌ ‌ادبيات داشته باشند، محيط آمادگي پرورش ادبيات ندارد، و آن معدود نويسندگاني كه‌ ‌اصالت ادبيات را درنظر دارند، برايشان پيدا كردن ناشر دشوار است. اما اگر همين‌ ‌معدود نويسندگان، كه بيش‌ترشان ميانه‌سال يا جوان هستند، همچنان تجربه خود را در‌‌ ‌خلق ادبيات ادامه بدهند و فريب نظريه‌پردازان پسامدرنيست را نخورند و نخواهند كه‌ ‌رمان‌هاشان براساس نظريه‌هاي ميشل فوكو، ژاك دريدا، رولان بارت و پيروان آمريكايي‌ ‌آن‌ها نوشته شود، استعداد آن را دارند كه رمان‌هايي باازرش و مايه‌گرفته از جامعه‌ ‌ايراني خلق كنند‌. ‌او همچنين درباره فراواني آثار ترجمه‌اي و‌ ‌تاثيرش بر خلق آثار تاليفي گفت: بازار ترجمه در همه جاي جهان گرم است، هم براي‌ ‌ادبيات، هم براي سرگرمي. امروز هر اثر ادبي باارزشي كه در هر جاي جهان و به هر‌ ‌زباني منتشر مي‌شود، جزيي از فرهنگ جهاني است و ترجمه آن به زبان‌هاي ديگر كاري‌‌ ‌است كه به پيوستگي فرهنگ‌هاي ملي در پهنه جهاني و به نزديك‌تر شدن اعضاي‌‌ ‌خانواده انسان بر زمين كمك مي‌كند. بنابراين، اگر كتاب‌هاي باارزش، با شناخت كافي‌‌ ‌در زبان متن و با نثري روان و زنده به فارسي ترجمه شود، هرچه ترجمه شود، زياد نيست‌. ‌مثلا امروز از گابريل گارسيا ماركز - نويسنده كلمبيايي برنده جايزه ادبي‌‌ ‌نوبل - هر كتاب تازه‌اي دربيايد، انگار كه آن را به همه زبان‌هاي زنده جهان‌‌ ‌نوشته است، چون ترجمه آن در مدتي كوتاه در كشورهاي ديگر جهان منتشر مي‌شود. فقط‌‌ ‌در اين زمينه كه از يك كتاب خوب ترجمه‌اي بد به بازار كتاب در ايران عرضه شود،‌‌ ‌مي‌توان متاسف بود‌. ‌او متذكر شد: بديهي است كه با توجه به ترجمه‌ ‌آثار خوب همه ملت‌هاي جهان به زبان‌هاي ديگر، در همه جا شمار آثار ادبي ترجمه‌شده‌‌ ‌از شمار آثار ادبي يك ملت معين بيش‌تر است. اي كاش نويسندگان جوان ما، اولا يك زبان‌ ‌معتبر خارجي را خوب بدانند تا دري به ادبيات جهان بر آن‌ها گشوده باشد،‌ ‌و ثانيا‌ ‌آثار باارزشي را كه از زبان‌هاي ديگر ترجمه مي‌شود، با علاقه و دقت بخوانند، و‌ ‌ثالثا مترجمان خوب تصور نكنند كه ديگر عهد خواندن رمان‌هاي قرن نوزدهم و بيستم‌ ‌ملت‌هاي بزرگ گذشته است، و بدانند كه بسياري از آثار خوب نويسندگان اين دو قرن، نه‌ ‌تنها رمان، بلكه آثار فكري و تحقيقي و تحليلي، به فارسي ترجمه نشده است و ما به‌ ‌خواندن آن‌ها نياز داريم‌. ‌اين شاعر در بخش پاياني گفته‌هايش ، درباره مميزي به عنوان مقوله‌اي چالش‌برانگيز در سال‌هاي اخير و اين‌كه‌ ‌آيا اعتراض‌هاي صورت‌گرفته از سوي نويسندگان به آن كه نابساماني نشر و كتاب نخواندن‌ ‌مردم را به آن نسبت مي‌دهند، همواره مي‌تواند مورد قبول باشد و آيا مشكل اصلي ما‌ ‌واقعا مميزي است، توضيح داد: البته اين پرسش چند بخش دارد كه به اختصار درباره‌اش‌ ‌توضيح مي‌دهم. مميزي به معناي سانسور هميشه و در همه جاي جهان چالش‌برانگيز بوده‌ ‌است. به عبارت ديگر، آرمان نويسنده و خواننده هميشه اين بوده است كه اصلا مميزي‌ ‌وجود نداشته باشد. از سويي نويسندگاني كه ادبيات خلق مي‌كنند، اعتراض‌هاشان‌ ‌مي‌تواند مورد قبول باشد، اما درباره مردم بايد ديد كه از ادبيات چه انتظاري‌ ‌دارند. كسي كه يك اثر ادبي، چه شعر، چه داستان، چه نقد و چه در هر زمينه ديگر‌‌ ‌مي‌نويسد، حتما آن را چنان مي‌نويسد كه اگر در مميزي بخواهند يك كلمه آن را حذف‌‌ ‌كنند يا تغيير بدهند، قبول نخواهد كرد و ترجيح خواهد داد كه اصلا آن را چاپ نكند‌. ‌بنابر اين اگر نويسنده‌اي حاضر شود كه كتاب خود را با تغييرات پيشنهادشده مميزي‌‌ ‌منتشر كند، بديهي است كه چيز مهمي از آن نيفتاده است كه خواننده نگران دانستن آن‌ ‌باشد. همچنين به نويسنده نمي‌توانيم بگوييم كه مثلا طوري بنويسد كه مميزي هم نتواند‌ ‌آن‌را رد كند. معناي اين پيشنهاد اين است كه نويسنده از پيش خود را سانسور كند. اگر‌ ‌موضوع فقط كاربرد بعضي كلمه‌ها باشد، اين مشكلي نيست كه لطمه زيادي به كار‌‌ ‌نويسنده بزند. اما اگر نويسنده موضوعي را مطرح كند كه مميزي با طرح آن موافق نباشد،‌ ‌ديگر براي نويسنده راهي باز نمي‌ماند تا آن موضوع را، چنان‌كه مي‌انديشد، بيان كند‌. ‌در حال حاضر شايد بيش از 80 سال باشد كه مميزي در ايران به صورتي رسمي و سازماني‌ ‌وجود داشته است. دوره درازي است و بديهي است كه اين روند كمكي به پيشرفت فكري و‌‌ ‌فرهنگي نمي‌كند‌. ‌او در پايان همچنين به عنوان يك شاعر درباره‌ ‌نامگذاري روز ملي شعر و ادب به نام محمدحسين شهريار در تقويم رسمي كشورمان، گفت: به‌ ‌نظر من، حالا كه چنين انتخابي شده است و احتمالا در هنگام گرفتن چنين تصميمي از‌ ‌دانشگاهيان، شاعران، نويسندگان و به طور كلي از صاحب‌نظران كشور، از هر گروه فكري و‌ ‌سياسي، نظرخواهي نشده است، ديگر شايد درست نباشد كه اسم محمدحسين شهريار را از‌ ‌روي اين روز بردارند و اسم ديگري را جانشين آن كنند. روز ملي شعر و ادب را به اسم‌ ‌هر نويسنده و شاعري وابسته كنند، اين تصور را ايجاد مي‌كند كه اكثريت مردم ايران آن‌ ‌نويسنده و شاعر را از هر لحاظ در مقامي مي‌دانند كه با معنويت و هنر او شعر و ادب‌ ‌فارسي اعتبار ملي و جهاني يافته است. به همين دليل من معتقدم كه مي‌توانستند براي‌ ‌روز ملي شعر وادب روزي را انتخاب كنند كه در عصر جديد در همگاني كردن شعر و ادب‌ ‌فارسي تاثيري بنيادي داشته است، مثلا روز ورود اولين ماشين چاپ به ايران‌
 

zirnevis

Registered User
تاریخ عضویت
15 می 2006
نوشته‌ها
992
لایک‌ها
8
در ادبيات انديشه سياسى، اصطلاح «رئاليسم سياسى» تعبيرهاى مختلفى دارد. در برخى متون كه بيشتر به سياست عملى اختصاص دارند تا فلسفه سياسى، اين اصطلاح راجع به نظرى است كه قدرت را غايت عمل سياسى مى داند. به اين ترتيب هر عمل سياسى بايد به قصد كسب قدرت بيشتر انجام شود؛ در اين نظر عاملان مى توانند افراد، دولت- ملت ها، و يا احياناً عواملى چون طبقات يا ساير گروه هاى اجتماعى باشند - هر چند معمولاً تكيه بر افراد و دولت- ملت ها است. قائلان به اين تعبير از رئاليسم سياسى كه بعضاً هابز و ماكياولى را هم مسامحتاً در زمره ايشان انگاشته اند متهم به توصيه اعمال غيراخلاقى هستند؛ چرا كه اولويت را چه در تحليل و چه در تعيين هنجار عمل سياسى بر كسب قدرت مى گذارند؛ حال اين كسب قدرت به شيوه اخلاقى انجام شود يا خير.
اين تعبير از رئاليسم البته با تعبيرى كه از رئاليسم در متافيزيك يا به تبع آن در فلسفه اخلاق مى شود فاصله دارد. اگر اين تعريف را بپذيريم كه «رئاليسم، در هر حوزه فكرى، نظرى است كه برخى موجودات منتسب به آن حوزه را واقعاً حقيقى مى داند»، آنگاه تعبير ديگرى از «رئاليسم سياسى» هست كه با اين تعبير فلسفى سازگارتر است: «رئاليسم سياسى بر اين باور است كه سياست، همچون جامعه در كليت خود، تابع قوانينى عينى است كه ريشه آنها به طبيعت انسانى برمى گردد.» اين تعبير از رئاليسم سياسى همانند برخى تعبيرهاى رايج از رئاليسم علمى معتقد است كه عينيت قوانين سياسى به اين معنا است كه با اتكا به اين قوانين امكان بسط معرفتى واقع- نما كه مبتنى بر كاربرد منطقى اين تئورى ها باشد وجود دارد. در عين حال بايد تفكيكى را ميان قضاوت هاى سوبژكتيو و نتايج مبتنى بر كاربست صحيح قوانين عينى را در نظر داشت.
اين تعبير از رئاليسم سياسى كه با تعبيرهاى رايج فلسفى از رئاليسم همخوانى بيشترى دارد، مى تواند بسيار مناقشه برانگيز باشد. اولين مشكل زمانى پيش مى آيد كه جامعه را در كليت خود واجد قوانين عينى قابل كشف مى داند كه براساس آنها مى توان به معرفتى عينى درباره امور اجتماعى و به تبع آن امور سياسى دست يافت. مشكل وقتى جدى تر مى شود كه شما با منتقدى سر و كار داشته باشيد كه جامعه را از اصل موجودى حقيقى و عينى نداند كه بتوان آن را تابع قوانين عينى دانست. به اين تعبير چيز يا چيزهايى كه «جامعه» خوانده مى شوند صرفاً اوصافى قراردادى درباره روابط در حال تغيير افراد هستند. در پاسخ به اين اشكال رئاليست سياسى مى تواند بگويد كه حتى با پذيرش (موقت) اين فرض نيز، اگر چنان كه در تعريف آمد هنوز انسان ها را داراى طبيعتى بدانيم كه قوانين عينى در مورد آن صادق است، آن گاه مى توان فرض كرد كه تفاصيلى از اين قوانين را مى توان در حوزه روابط بين اين افراد هم بسط داد. به اين معنى آنچه وجود قوانين عينى در حوزه اجتماع و سياست را اقتضا مى كند، عينيت و موجوديت مفاهيمى چون «جامعه» نيست، بلكه عينيت و حقيقت چيزى است كه از آن به طبيعت بشرى نام مى بريم.
براى مثال وقتى كه ما از روشى مانند روش تحليل هنجارى در نظريه سياسى استفاده مى كنيم، از مفهوم هايى مانند هنجارها (norms)و ارزش هاى «اجتماعى» سخن مى گوييم، اما خود اين مفهوم ها براساس «باورها» و «اميالى» قابل تحليل هستند كه به «افراد» برمى گردند: ارزش هايى كه مى توان از آنها به عنوان هنجار نام برد، ارزش هايى هستند كه اكثريتى آنها را باور دارند (يا براساس آن عمل خود را تنظيم مى كنند) و نيز باور دارند كه اكثريت مردم، آنها را به عنوان ارزش (باور يا مبناى عمل) پذيرفته اند يا بايد بپذيرند. اين هنجارها البته مى توانند پيشينه، طول عمر، و تاريخ تحول گوناگونى داشته باشند. در اينجا اصل همان افراد هستند و تحليل نهايتاً به آنها به عنوان عوامل عينى برمى گردد، اما مى توان براساس خصوصيت هاى همين افراد عامل هايى چون «جامعه» و «طبقه» را هم در تحليل داخل كرد بدون اينكه نگران عينيت آنها باشيم. اما مشكل اساسى تر وقتى بروز مى كند كه همين مفهوم «طبيعت انسانى» را به پرسش بگيريم. چرا بايد بپذيريم كه انسان موجودى داراى «طبيعت»، «ماهيت»، يا «ذات» است؟ چه دليلى براى پذيرش اين رويكرد «ذات گرايانه» وجود دارد؟ اين كه بشر «طبيعتى» دارد كه تحليل رفتارش تا حدود زيادى به آن برمى گردد، و اينكه چنين طبيعتى قابل شناخت است يا خير، دو گزاره هستند كه از نظر تاريخى هر دو از سوى مكاتبى بسيار متفاوت پذيرفته شده هستند و البته از سوى بسيارى نيز قابل قبول به شمار نمى آيند.
ظاهراً در حوزه فلسفى سابقه ديدگاهى كه «طبيعت انسانى» را مفروض مى داند به فيلسوفانِ پيشا- افلاطونى باز مى گردد كه تحت تاثير هومر مفهوم طبيعت كه در اصل براى تعبير احوال فيزيكى و جادويى زمين به كار مى رفت را در مورد انسان نيز به كار مى بردند. با اين همه بسيارى از نظريات سياسى ديگر نيز كه بر آموزه هاى دينى يا شبه دينى مبتنى هستند، هم اين مفهوم را براى انسان مفروض مى دارند. اما چنان كه مى دانيم بسيارى از نظريات سياسى متاخر اين معنى را نفى مى كنند؛ جايى كه در وجود و عينيت «نفس» انسانى ترديد باشد، پذيرفتن اينكه انسان داراى «ذات» باشد سخت تر مى شود.
با اين همه در ميان نظريات متاخر هم ديدگاه هاى متنوعى هستند كه از وجوه گوناگون توصيف هايى درباره انسان ارائه مى كنند كه مويد مفهوم «طبيعت انسانى» است. براى مثال ديدگاه فرويدى و نظريات منشعب از آن تعبيرهايى روانشناختى از انسان ارائه مى دهند كه به نحوى «سوژه» را متعين و قابل تحليل مى كند؛ در اصل تحليل هايى به دست مى دهد كه مستقل از زمان و مكان مشخص مى توانند درباره سوژه انسانى به كار روند.
ادعاى وجود و عينيت «طبيعت انسانى» البته منحصر به ديدگاه هاى روانشناسانه و روانكاوانه نيست؛ در مورد هر نظريه اى كه در آن به نوعى سوژه انسانى «تعريف» شود، مى توان از حمايت از ايده «طبيعت انسانى» سخن گفت؛ از اين گذشته صرف به دست دادن «تعريف» براى سوژه، راه را براى «رئاليسم سياسى» باز مى كند، چرا كه هر تعريفى سوژه را در چهارچوبى قابل تحليل قرار مى دهد؛ چهارچوبى كه وجود آن، زمينه استدلال به نفع قوانين عينى را مى گشايد. به اين ترتيب مى توان طيفى از نظريات افلاطونى، ماركسيستى، كانتى و... را نظريات همخوان با رئاليسم سياسى دانست.
 

arash_k

Registered User
تاریخ عضویت
29 جولای 2006
نوشته‌ها
127
لایک‌ها
0
خبرگزاري دانشجويان ايران - تهران
سرويس: فرهنگ و ادب - حكمت و فلسفه


روز گذشته مؤسسه پژوهشي حكمت و فلسفه ايران به مناسبت هشتم مردادماه، روز بزرگداشت شيخ شهاب‌الدين سهروردي، نشستي را با عنوان "سهروردي و مولانا"، با سخنراني غلامرضا اعواني، غلامحسين ابراهيمي ديناني و نجفقلي حبيبي برگزار كرد.

به گزارش خبرنگار بخش حكمت وفسفه خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، رييس موسسه‌ي پژوهشي حكمت و فلسفه ايران كه اولين سخنران مراسم بود، در ابتدا با اشاره به نامگذاري سال آينده به نام سال مولانا از طرف يونسكو، به وجود رابطه‌ي تاريخي بين اين دو شخصيت تاريخي اشاره كرد و گفت: هرچند كه در مثنوي نامي از سهروردي برده نشده، اما در مقالات شمس نام سهروردي شهيد زياد به چشم مي‌خورد. «آن شهاب را آشكارا كافر مي‌گفتند. گفتم: حاشا شهاب كافر چون باشد.»

به اعتقاد اعواني، ديگر ويژگي برجسته‌ي شهاب‌الدين سهروردي را بايد تاسيس مكتب فلسفي اشراقي دانست كه به حق انجام آن ذيل يك جهان‌بيني الهي كه معرف راهي براي وصول به حق باشد، كار آساني نيست.

وي گفت: او "حكمه‌الاشراق" را در ‌٢٧ سالگي نوشت كه توانست با قوت و استحكام حكمت عرضي مشايي را كه از ارسطو به عالم اسلام به ارث رسيده بود، به حكمت طولي تبديل كند. تصويري كه او از حكمت ارايه داد، با تصوير ارسطويي حكمت تفاوت زيادي دارد.

اين استاد فلسفه دانشگاه شهيد بهشتي با تشريح بيش‌تر ريشه‌هاي حكمت ذوقي كه سهروردي آن‌را مطرح كرده، معتقد است كه ريشه‌هاي حكمت هميشه در شرق بوده و هرگز نبوده است كه شرق از اين حكمت خالي بوده باشد.

اما وي از اين توضيح اين‌گونه نتيجه‌گيري كرد كه اين امكان وجود دارد كه تاريخ فلسفه‌يي بر مبناي سهروردي و تفسيري كه وي از فلسفه دارد، نوشته شود. در اين مسير حتا مي‌توان شيوه تاريخ‌نگاري فلسفه در غرب را نيز به چالش كشيد.

«دو حكمت اساسا زندگي انسان است و احياي حكمت خسرواني توسط سهروردي كاري بسيار عميق است و جا دارد كه بيش از اين روي آن كار شود. جهان امروز ما فقط جهان ناسوت است و ملكوتي ندارد، در حالي‌كه نفس ما همواره در ملكوت است.»

اما به اعتقاد نجفقلي حبيلي، شيخ اشراق در راه آزادانديشي شهيد شد.

حبيبي كه دومين سخنران مراسم ديروز بود، برجسته‌ترين ويژگي شيخ شهاب‌الدين سهروردي را آزادانديشي وي ذكر كرد و گفت: در مسير آزادانديشي به هر چه كه رسيد، بيان كرد و اين علي‌رغم فضاي سخت سياسي حاكم بر زمانه‌ي اوست. در آثارش فقط و فقط به برهان تكيه دارد؛ نه به اشخاص. در فضايي كه ارسطو و ابن‌ سينا آن‌قدر بزرگ بوده‌اند كه مورد استناد بي‌چون و چراي همگان قرار مي‌گرفتند، اين اتكاي شيخ اشراق به برهان حاكي از آزادانديشي اوست.

«اي برادران حقيقت همچنان از پوست پوشيده بيرون آييد كه مار آيد و همچنان رويد، كه مور رود كه آواز پاي شما كس نشنود.»

حبيبي با ذكر اين جمله از "رساله‌الطير" شهاب‌الدين، آن را دليلي مناسب بر سنگين بودن فضاي زمان او مي‌داند. هر چند كه سهروردي خود دنباله‌رو زندگي محتاطانه نبود، اما توصيه‌هايي از اين دست به اطرافيانش در آثارش فراوان يافت مي‌شود.

وي در پايان گفت: سهروردي دغدغه دارد و اين دغدغه است كه او و هر حكيم ديگري را مي‌شوراند. به علما توصيه مي‌كند كه به خوشي‌هاي مادي در اين دنيا راضي نباشند، چرا كه اگر حكيم دغدغه داشته باشد، نمي‌تواند آسوده‌خاطر باشد و اگر غير از اين باشد، هيچ عالمي رستگار نخواهد شد.

غلامحسين ابراهيمي ديناني صحبتش را با اين بيت شروع كرد كه: «حق شب قدر است در شب‌ها نهان / تا كند جان هر شبي را امتحان»، و گفت: اگر مولانا غير از اين بيت هيچ شعري ديگري نمي‌گفت، براي اثبات حكمتش كافي بود.

او كه با حاضر نبودن اصغر دادبه، آخرين سخنراني ديروز موسسه‌ي حكمت و فلسفه‌ي ايران بود، سخنش را با اين مقدمه ادامه داد كه دانايي و خرد با همه‌ي زمان‌ها معاصر است. زمان بر خلاف پندار متعارف، يك خط طولي نيست، بلكه مجموعه‌اي از توجه‌ها، التفات‌ها و انگيزه‌هاست. اگر خرد با همه زمان‌ها معاصر است و زمان را مي‌گستراند، هرگز در چرخه‌ي زمان فرسوده نمي‌شود؛ خرد مقدم بر زبان است.

وي ادامه داد: اين قدرت آگاهي كه زمان را مي‌گستراند، آن‌چنان لطيف و زيباست كه به قول داراني، اگر زيبايي آگاهي را بر صفحه‌اي تصوير است، هيچ بيننده‌اي آن‌را نبيند، مگر آن‌كه از كثرت زيبايي در دم بميرد. همه‌ي نورها در جنب نورانيت آگاهي تاريك مي‌شوند.

ابراهيمي ديناني گفت: مظهر آگاهي در اين كشور در دو كتاب متجلي است؛ دو حماسه جاودان بشري براي هميشه‌ي روزگاران: "شاهنامه" فردوسي پيش از اسلام و "مثنوي معنوي" پس از اسلام. هر دو حماسه هستند، اگر چه در مثنوي ظاهرا جنگ نيست، اما سراسر جنگ است بين عقل و اهريمن، بين فرشته و اهريمن و سهروردي مجموعه‌اي از شاهنامه و مثنوي است. "حكمه‌الاشراق" خلاصه و عصاره‌ي اين دو حماسه به زبان فلسفي است. سهروردي از پوست‌اندازي‌ مار و تهي شدن از هزاران من در وجود ما سخن مي‌گويد و اين تهي شدن مطلع مثنوي است. تا ني از خود تهي نشود، صدايي از آن منعكس نخواهد شد.

اما ديناني با اشارات اعواني به نامگذاري سال آينده به نام مولانا ترجيح داد تا بخشي از سخنانش را به بيان اين موضوع اختصاص دهد. «يونسكو كشور تركيه، افغانستان و مصر را براي برگزاري اين كنگره به همكاري دعوت كرده و در اين ميان هيچ اسمي از ايران نيست. من ناسيوناليست نيستم و معتقدم كه مولانا شخصيتي جهاني است و همه‌ي دنيا مي‌توانند در بزرگداشت او سهيم باشند، اما سوال اين است كه چرا يونسكو مصر را به جاي ايران نشانده است؟ اين اقدام چه معني دارد؟ من ناسيوناليست نيستم، اما فرهنگ ايراني - اسلامي را فرهنگي والا مي‌دانم و معتقدم دشمنان زيادي دارد. اما سوال از آن‌هايي كه با اين فرهنگ مي‌جنگند، اين است كه اگر ابن‌ سينا و مولوي و سهروردي‌ها نبودند، امروز چه چيزي در دست داشتيم؟ تا قيامت همه زمان‌ها، زمان‌ ابن‌ سيناست.



منبع:ایسنا
 
بالا