• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

واقعاً مردم آذربایجان ترک نیستند؟

esfandiyar2002

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 آپریل 2004
نوشته‌ها
8,484
لایک‌ها
7
محل سکونت
TABRIZ
بهروز خان..این چپ بودن یادم هست یک بار هم توسط دوست دیگری نسبت داده شده بود...:D
شاید منظور چپ دست بودن است و یا تمایل شما به سمت چپ بدن خویش؟!:lol:
سوای شوخی..من فکر می کنم اگر سخن و نوشته ای که رگه ای از آذربایجان در آن هست را(چه غلط و تحریف شده و چه درست و بجا)و توسط کاربران نگاشته می شود بع بع کنان تصدیق نکنیم متهم به چپ بودن می شویم...:lol:
احتمالا منظور همین سابقه تاریخی در پیشینه آذربایجان از جهت تمایل به شوروی سابق در طول تاریخ پهلوی منظور نظر دوستان است!!!!:D
منتها از دوران سالیانی گذشته و به تاریخ پیوسته..;)
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
به نقل از esfandiyar2002 :
من فکر می کنم اگر سخن و نوشته ای که رگه ای از آذربایجان در آن هست را(چه غلط و تحریف شده و چه درست و بجا)و توسط کاربران نگاشته می شود بع بع کنان تصدیق نکنیم متهم به چپ بودن می شویم...:lol:


خیلی باحال بود اسنفدیار جان . کلی صفا کردم . :lol: :lol: :lol: :lol:
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
گذشته از بحث آذربایجان

در دورانی از تاریخ ایران بدلیل خفقان دوران حکومت پهلوی ها از سویی و پشت درهای بسته بودن شوروی سابق و تبلیغات دروغین مبنی بر بهشت بودن آن درهای بسته از سوی دیگر ؛ ( خیلی ساده می گویم نمی خواهم وارد این بحث شوم ) بسیاری از طبقه روشنفکر آن زمان به این سیستم و مکتب گرایش پیدا کرده بودند که خب البته در شرایط آن زمان طبیعی بوده و همه آنان تصور می کردند که راه درست این است ( در جامعه شناسی هر گروه و طبقه از جامعه ای 5 درصد پایین منحنی و 5 درصد بالای منحنی در داده های آماری محاسبه نمی شوند ) و هیچیک نبودند که با علم به اشتباه بودن تفکر بر آن پافشاری کنند . بسیار کم بودند انسان هایی چون احمد شاملو و صادق هدایت که زود به اشکال سیستم پی ببرند و از آن دور شوند .
بگذریم

اشکال کار ما این است که میخواهیم به قضاوت در مورد 70 سال پیش با معیارها و دانش امروزمان بنشینیم .

صد البته که آن جنبش تو خالی و بی محتوا در لحظه آخر چون حبابی ترکید و پشت آن پوشش زیبا نمایان گشت و صد البته معلوم که راه به جایی نبرد . چه بسیار بودند ادیبان و اندیشمندان بزرگ ما که در آن زمان امید بسته بودند و با جان و دل مبارزه ای می کردند و با نابودی آن سیستم همگی نابود شدند . اینها همه درست است . اما روی سخن من چیز دیگری است . من می گویم به هیچ چیز نباید تعصب نشان داد .
شاعران بزرگی داشتیم که در ادبیات معاصر ما وزنه ای بودند و هستند و در آن زمان به این جنبش ها گرایش داشتند . حالا من بعد از اینهمه سال تعصب به خرج نشان بدهم و مثلا شعر نیما را نخوانم چون در جوانی عضو فلان حزب بوده ؟؟؟ این یعنی تعصب خشک و البته توخالی و بی منطق . اینها به نظر من از هم جدا هستند و ربطه هم به هم ندارند . انسان هزاران وجه دارد . حالا چون یک وجه او اشتباه بوده ( که در آن شرایط درست به نظر می رسید ) من او را تماما منکر شوم ؟؟؟
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
این به نظر من جایی از منطق ندارد که اگر ادیبی پیدا شد و به عنوان مثال شعر نیما را خواند و تفسیر کرد ، به او انگ بزنیم که تو هم پس حتما چپی هستی که شعر نیما یا سیاوش کسرایی را می خوانی .


البته این نظر من بود و بدیهی است که محلی برای مناقشه ندارد .
 

AtoorPat

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
23 ژانویه 2006
نوشته‌ها
100
لایک‌ها
2
درود بر شما

به نقل از esfandiyar2002 :
1-مدیریت تنها بصورت نظارتی و کنترلی(و نه فیلترینگ که خود گویای فضای باز اینجا و حوصله مدیریت آن هستید)عمل می کند..بدین ترتیب هیچگونه بحث و جهت دادن مطلب در شان مدیریت نبوده و نیست...:)
اميدوارم!

2-دیگر اینکه مدیریت مجبور به ارائه پاسخ به نظرات کاربران برای شرکت در بحث و ارائه طریق نبوده و نیست...

گمان نكنم قانون خوبي باشد. مگر مدير دل ندارد كه نظرش را بگويد؟ بنظر حقير مديري كه بتواند هم نظرش را بگويد و هم با مخالفان نظرش همان برخوردي را داشته باشد كه با موافقان دارد، مدير لايق است نه آنكه مدير هيچ نظري نداشته باشد و تنها حكم بليط پاره كن و ناظم را به عهده گيرد!

3-روی سخن بهروز خان این نبوده که شما مقصر و یا مغرض هستید...بر این بوده که متعادل از گذشته باشید و چنان محرک برخی دوستان دیگر که بیشتر احساساتی برخورد می کنند و در صدد پاسخ گویی های ناشیانه متعاقب قلیان احساسات خویش بر می آیند نگردید...:)

مي‌دانيد كه هيچ كاري بدون انگيزه صورت نمي‌گيرد مگر آنكه رايانه باشيم! چرا انگيزهء تحرك مخاطب را بايد از نويسنده گرفت، حتي اگر مخاطب جبهه‌گيري كند؟! تحرك و انگيزه براي پاسخگويي باعث مي‌گردد كه مخاطب بدنبال دليل و مدرك بگردد و يا به يكباره خود را نشان داده و اسلحه دست گيرد. اين روش، ملاك و محكي براي شناسايي مخاطب مسئله‌دار و مخاطب جوياي واقعيت و حقيقت است و ما نبايد چنين ابزاري را از نويسنده بگيريم.

از شما که مطالب پخته تر و سنجیده تر و برجسته تر می نویسید و یا به رشته تحریر در می آورید چنین استنباطی از سخنان بهروز خان بعید بود..:happy:

من هم براستي شگفتزده شدم. تاجاييكه كه گمان كردم آي‌دي ايشان را كسي دزديده است!

امید به دیدار مطالب دیگر شما..;)

و همچنين از شما دوست گرامي.

با سپاس
 

AtoorPat

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
23 ژانویه 2006
نوشته‌ها
100
لایک‌ها
2
به نقل از Behrooz :
دوست عزیز ، من نمی دانم شما چطور از سخنان من در این فروم به این نتیجه رسیدید که " شما گمان مي‌كنيد پانتركيست‌ها منطق دارند و درست مي‌گويند "

من شك دارم دوست عزيز باشم، اما به هر روي، زماني ديدم در برابر كسي كه دشنام و ناسزا داده و تهديد به مرگ مي‌كند سكوت كرديد (اگر در خفا چيزي به او گفتيد ارتباطي به جمع پيدا نمي‌كند. زيرا بيش از آنكه كار اين فرد جنبهء شخصي داشته باشد جنبهء عمومي داشت و مي‌بايد رسما در جمع به او تذكر داده مي‌شد كه نشد! ) و براي اينكه تنها به گفتن واژهء «نادان» از سوي من چنان جبهه گرفتيد كه عبارت «اين نخستين اخطار جدي به شماست» را بكار برديد . پس گمان كردم از پانتركيستان طرفداري مي‌كنيد يا اگر هم كه نمي‌كنيد زياد سختگير نيستيد.

با اين حال چون درمورد الهام علي‌اوف چنان نظري داشتيد از برداشت خود و بكار بردن چنين جمله‌اي براي شما پوزش مي‌خواهم. حق بدهيد كه با آن برخوردتان چنين بينديشم.

در مورد چپ هم منظور شما را متوجه نشدم . یعنی در اصل زیاد نمی دانم این چپ چی هست که تا در حوزه فرهنگ و ادبیات صحبت می کنی انگ چپ بودن به آدم می چسبانند .

من به شما انگ چپي نچسباندم. شايد كسي گمان كند كه چون شما عكس شاملو را برگزيديد و هر از گاهي نوشته‌هاي نويسندگان چپي را عنوان مي‌كنيد، اين انديشه به ذهن او خطور كند. اما اگر جملهء بنده را ببينيد نوشته‌ام كه نظرتان دربارهء‌ چپيان چيست نه آنكه چپي هستيد! پس مي‌بينيد كه يك سوء برداشت تا چه اندازه انسان را دگرگون مي‌كند. البته من هم خدايگان دقت نيستم و بسيار اشتباه مي‌كنم و اين حق را بشما مي‌دهم كه سوء برداشت از نوشته بنده را داشته‌ايد.

پيروز باشيد
 

AtoorPat

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
23 ژانویه 2006
نوشته‌ها
100
لایک‌ها
2
به نقل از Behrooz :
گذشته از بحث آذربایجان

در دورانی از تاریخ ایران بدلیل خفقان دوران حکومت پهلوی ها از سویی و پشت درهای بسته بودن شوروی سابق و تبلیغات دروغین مبنی بر بهشت بودن آن درهای بسته از سوی دیگر ؛ ( خیلی ساده می گویم نمی خواهم وارد این بحث شوم ) بسیاری از طبقه روشنفکر آن زمان به این سیستم و مکتب گرایش پیدا کرده بودند که خب البته در شرایط آن زمان طبیعی بوده و همه آنان تصور می کردند که راه درست این است ( در جامعه شناسی هر گروه و طبقه از جامعه ای 5 درصد پایین منحنی و 5 درصد بالای منحنی در داده های آماری محاسبه نمی شوند ) و هیچیک نبودند که با علم به اشتباه بودن تفکر بر آن پافشاری کنند . بسیار کم بودند انسان هایی چون احمد شاملو و صادق هدایت که زود به اشکال سیستم پی ببرند و از آن دور شوند .
بگذریم

اشکال کار ما این است که میخواهیم به قضاوت در مورد 70 سال پیش با معیارها و دانش امروزمان بنشینیم .

صد البته که آن جنبش تو خالی و بی محتوا در لحظه آخر چون حبابی ترکید و پشت آن پوشش زیبا نمایان گشت و صد البته معلوم که راه به جایی نبرد . چه بسیار بودند ادیبان و اندیشمندان بزرگ ما که در آن زمان امید بسته بودند و با جان و دل مبارزه ای می کردند و با نابودی آن سیستم همگی نابود شدند . اینها همه درست است . اما روی سخن من چیز دیگری است . من می گویم به هیچ چیز نباید تعصب نشان داد .
شاعران بزرگی داشتیم که در ادبیات معاصر ما وزنه ای بودند و هستند و در آن زمان به این جنبش ها گرایش داشتند . حالا من بعد از اینهمه سال تعصب به خرج نشان بدهم و مثلا شعر نیما را نخوانم چون در جوانی عضو فلان حزب بوده ؟؟؟ این یعنی تعصب خشک و البته توخالی و بی منطق . اینها به نظر من از هم جدا هستند و ربطه هم به هم ندارند . انسان هزاران وجه دارد . حالا چون یک وجه او اشتباه بوده ( که در آن شرایط درست به نظر می رسید ) من او را تماما منکر شوم ؟؟؟


با اين نظر موافقم. نظر واقع‌ بينانه‌اي بود. اما بد نيست نگاهي به تاريخ كنيم و بدور از هرگونه حب و بغضي سندي از تاريخ را در زمان نچندان دور از مشاهدات آقاي طالقاني در زنجان داشته باشيم:
(بنده هيچگونه دخل و تصرفي در اين نوشته نمي‌كنم و هر آنچه كه بر اوراق بجاي مانده وجود دارد را خدمت دوستان ارائه مي كنم)




مشاهدات من در زنجان (آذر ماه 1325 پس از فرار عوامل دولت پيشه وري)

5 بهمن 1384

پژوهشگر: آيت الله سيد محمود طالقاني

چکيده: داستان گزارش زير چنان که در مقدمه آمده، چنين است که آيت الله طالقاني که اين زمان به صورت مسلسل درس هاي تفسيرش را در نشريه آيين اسلام (با مديريت نورياني ) منتشر مي کرد و همکاري مرتبي با آن داشت و نيز با توصيه جمعي از علماي تهران راهي زنجان شد تا گزارشي از وضعيت شهر تهيه کرده تا در اين نشريه به چاپ برسد. حاصل اين سفر چند روزه که در آذرماه سال 1325 بوده متني است که در اينجا ملاحظه مي کنيد.



مقدمه

داستان حکومت پيشه وري در آذربايجان و زنجان يکي از داستانهاي تلخ اين خطه و تجربه تلخ تر، دخالت دولت سوسياليستي روسيه در ايران پس از جنگ جهاني دوم است. زماني که مقرر شد تا نيروهاي خارجي از ايران بروند، دولت روسيه تلاش کرد با ايجاد يک دولت مستقل با رهبري جعفر پيشه وري نفوذ خود را در اين بخش نگاه دارد. تصور آنان بر اين بود که اگر اين دولت ماند به راحتي مي توانند براي آينده فکري داشته باشند و آنجا را به عنوان پايگاه دائمي خود نگاه دارند. اگر هم نماند دست کم مي توانند از آن به عنوان وجه المصالحه استفاده کرده امتيازاتي از دولت مرکزي بگيرند. دولت پيشه وري از آذر 1324 تا آذر 1325 در اين بخش حکومت کرد.
سير حوادث به گونه اي پيش رفت که دولت پيشه وري مجبور به پذيرش شکست شد و عوامل آن به اشاره دولت روسيه منطقه را رها کرده به روسيه گريختند. در اين وقت ارتش ايران راهي زنجان و سپس آذربايجان شد و اين اقدام به عنوان يک فتح و پيروزي بزرگ در کشور معرفي شد. اين خبط روسيه هم ننگي براي آن دولت شد و هم تبليغي براي غربي ها. اين تجربه را هم براي ما گذاشت که به روسها نمي توان اطمينان کرد.
گزارش وقايع شهر تبريز را در اين دوره حضرت آيت الله ميرزا عبدالله مجتهدي هم که آن زمان در تبريز بوده به صورت روزانه نوشته است که اينجانب آن متن را تحت نام بحران آذربايجان منتشر کردم (تهران، موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، 1381، 456 ص).
داستان گزارش زير چنان که در مقدمه آمده، چنين است که آيت الله طالقاني که اين زمان به صورت مسلسل درس هاي تفسيرش را در نشريه آيين اسلام (با مديريت نورياني ) منتشر مي کرد و همکاري مرتبي با آن داشت و نيز با توصيه جمعي از علماي تهران راهي زنجان شد تا گزارشي از وضعيت شهر تهيه کرده تا در اين نشريه به چاپ برسد. حاصل اين سفر چند روزه که در آذرماه سال 1325 بوده متني است که در اينجا ملاحظه مي کنيد. متن ياد شده به جاي شماره 38 نشريه آيين اسلام (سال سوم) به صورت يک برگه چاپ شد و براي مشترکين ارسال گشت. اخيرا که در اصفهان بودم و نشريه ياد شده را از استاد ارجمندم حضرت آيت الله حاج سيد محمدعلي روضاتي دامت افاضاته به امانت گرفتم در حين ورق زدن به اين برگه رسيدم. تصميم گرفتم آن نوشته ارجمند را که با ديد انصاف نوشته شده است در اينجا براي بازديد علاقمندان ارائه کنم.

مقدمه نخست از نشريه آيين اسلام و سپس مقدمه مرحوم طالقاني و بعد از آن هم متن گزارش است.

رسول جعفريان

* * *

اين نامه ديني که در راه حقايق بار سنگيني را به دوش گرفته و در اين روزگار تيره و تار مسووليت توان فرسايي را عهده­ دار شده است در اين موقع باريک و هنگام تاريک که همه روزه در اثر اصطکاک­هاي سياسي وقايع گوناگوني توليد مي­شود يک وظيفه ديني و تکليف وجداني دارد که انجام آن براي قضاوت تاريخ بسيار موثر است و آن وظيفه در موضوع پيش آمد زنجان بيان حقايق و نشر حقايق وقايع حق و حقيقت است.
آيين اسلام در اين سه سال زندگاني خود با همه نشيب و فرازهاي سياسي راست و چپ توانسته است که خود را کاملا بي­طرف نگه داشته و به هيچ يک از سياست­هاي امروزي خود را آلوده نکند و در ميان اين همه افراط­ها و تفريط­ها يک راه اعتدال (راه دين) را گرفته و پيش مي­رود و از اين رو در تمام پيش­آمدهاي سياسي فقط از نظر جنبه ديني وارد بحث شده است.
و اخيرا پس از سقوط زنجان و ورود قواي دولت به آن شهر، پاره انتشاراتي که از لحاظ ديانت مورد اهميت بود افکار متدينين را مشوش نمود اين بود که هيأت تحريريه اين اداره، دانشمند محترم آقاي سيد محمود طالقاني را براي رسيدگي به اوضاع آن سامان انتخاب نمودند و ايشان نيز رنج اين مسافرت را بر خود هموار نموده و چهارم آذر ماه جاري به طرف مقصود عزيمت نمودند و پس از يک سلسله تحقيقات دقيقه حقايق را چنان که بوده و شنيده­اند و اينک در تحت عنوان «مشاهدات من در زنجان» ذيلا انتشار داده مي­شود و ما اميدواريم که هيچ يک از احزاب سياسي از ما نرنجند.

آيين اسلام



مشاهدات من در زنجان

پيش از آن که به شرح مشاهدات اين سفر بپردازم بايد تذکر بدهم که تا به حال من از حدود وظايف روحاني خود که عبارت از تعليم علوم ديني و تربيت و آشنا کردن مردم به اخلاق اسلامي است خارج نشده­ام و هيچ گاه بالاستقلال به امور سياسي و جريان روزانه جهان وارد نبوده­ام و با روزنامه آيين اسلام هم که سرو کار دارم بر همه معلوم شده است که اين نامه صرفا ديني است و با هيچ حزب و دسته­اي سر و کار ندارد و بنابراين رفتن به مسافرت زنجان هم، بنا بر درخواست اداره شريفه آيين اسلام و تصويب بعضي از علماي بزرگ که حق استادي بر من دارند فقط منظور انجام وظيفه دين بوده؛ چون بر هر کس از دور و نزديک به وضع تبليغات ما آشنايي دارد مي­داند که هدف ما فقط آشنا کردن مردم به تعاليم قرآن و تربيت اولياي اسلام مي­باشد و با منطق روشن معتقديم که اگر قرآن اجرا شود، همه امور و گرفتاري­ها اصلاح مي­شود و بنابراين خود را در صراط مستقيم مي­دانيم و شبانه روز چند مرتبه در نماز از خداوند هدايت به آن را مي­طلبيم که طريقي برتر از روش راست و چپ مي­باشد (غير المغضوب عليهم و لا الضالين).

اينک آنچه ديديم و شنيدم آمد (کذا) در اين مسافرت پيش آمده براي عموم منتشر مي­کنيم و قضاوت را به خوانندگان واگذار مي­نماييم.

سيد محمود طالقاني


روز دوشنبه چهارم آذر دو ساعت بعد از ظهر در درزن مخصوص حاضر بوديم. بيست و سه نفر از مديران جرايد و مخبرين در اين اطاق مخصوص بودند؛ البته با آنکه عموم اين آقايان و جوانان حساس را مي­شناختم مسلم بود که در مرام هاي حزبي با هم مختلف العقيده­اند. بعضي که من را از دور و نزديک مي­شناختند و به روحيه­ام آشنا بودند نزديک شدند ولي بيشتر در قيافه­شان از هنگام ورود آثار تعجب مشاهده مي­نمودم. چند دقيقه پس از ورود در اطاق، ترن حرکت کرد. درخواست کردم که هر وقت مقتضي شد اجازه دهند عرايضي (عرض) کنم چون اغلب اظهار رغبت کردند و مايل شدند عرض شد: من در قيافه اغلب شماها نسبت به بودنم آثار تعجب را خواندم. يک مقدار هم حق داريد، چون کمتر ديده شده که روحانيون با اين گونه امور سر و کار داشته باشند و بيشتر وظايف دين در محيط­هاي خاصي انجام مي­شود ولي اگر قرآن و روش اولياي اسلام ميزان دين باشد، بايد متدينين در تمام امور حياتي دخالت و راي داشته باشند. اميرالمومنين(ع) که بزرگترين شخصيت­هاي اسلامي پس ازرسول اکرم (ص) است وقتي به اوضاع زندگي­اش مي­نگريم گاه آن حضرت را در محراب عبادت مي­بينيم و گاهي در منبر خطابه، گاهي در ميدان جنگ و گاهي بالاي کرسي سياست و قضاوت و اداره امور مملکت. البته اين تقصير متدينين و طرفداران اسلام است که از همه امور حساس، خود را کنار کشيده­ و ميدان را به دست ديگران داده اند. به اين جهت شماها تعجب مي­کنيد وقتي يک نفر روحاني را وارد اوضاع روز مي­بينيد.

يکي از آقايان گفت: «تقصير خود شما است».

گفتم: «من که اعتراف کردم، ولي بعضي امثال شما هم تقصير دارند، چون حاضر نيستند به هيچ وجه به روحانيون و دين نزديک شوند و اصول مسلمه اسلام را هم انجام دهند و در ضمن تذکر دادم که آقايان! شما از طرف ملت نماينده شده­ايد که يک پيش­آمد مهم حياتي را از نزديک ببينيد و در آن قضاوت کنيد. گفته و نوشته­هاي شما سند تاريخي است و در اساس زندگاني نسل آتيه موثر است. خود را مسئول خدا و وجدان بدانيد، آنچه که هست بگوييد و بنويسيد و اگر خدماتي از ناحيه انقلابيون به جامعه شده، بايد تذکر دهيد و تحت احساسات قرار نگيريد».

چون مطلب به اينجا رسيد بعضي گفتند: ما اشکالات و سوالاتي در موضوعات ديني خود داريم، اگر حاضريد جواب بگوييد.

گفتم: من تا ورود به زنجان در دسترس آقايان هستم بفرماييد.

سوال و جواب هايي رد و بدل شد تا به ايستگاه قزوين رسيديم. پس از حرکت از ايستگاه گفتم: «آقايان! امشب شب سه شنبه اول ماه محرم است. از فردا در مجالس و محافل عالم شيعه، يک موضوع تاريخي هزار و سيصد سال پيش مورد مذاکره واقع خواهد شد و آثار تاثر در سراسر سرزمين هاي اسلامي آشکار است. اگر اجازه بدهيد رسيدگي کنيم تا ببينيم اهميت اين قضيه از چه جهت است».

چون اظهار رغبت نمودند، يک ساعتي در اطراف وضع حکومت معاويه و رفتار حکومت با توده­هاي اسلامي و نهضت سيدالشهداء (ع) و خطبه هنگام حرکت از مکه و وقايع بين راه تا ورود به کربلا صحبت کرديم.


ورود به ايستگاه زنجان

قدري از هشت گذشته بود که وارد ايستگاه شديم . آقاي سرهنگ بواسحاقي به استقبال آمده بود (آقاي سرهنگ بواسحاقي سه ماه پيش از ورود قواي دولتي به زنجان، به سمت نميندگي نخست وزيري و فرماندار نظامي مامور زنجان بودند. از افسران رشيد و عاقل و بردبار است، گويا سابقه روحانيت و تحصيلات علوم ديني هم دارند. پدرشان جناب حاجي شيخ احمد بواسحاقي از علمايي هستند که درتهران به سر مي­برند).

در محوطه ايستگاه اشخاصي از مهاجرين و فداييان با خانواده­ها و اثاثيه­شان منزل داشتند. گفتند: اينها را به اينجا جمع کرده و اطرافشان نظامي است تا از تعرض مردم محفوظ باشند. آقايان نمايندگان از مردها و زنها تحقيقاتي نمودند.

بعضي از آنها را اهالي مجروح کرده بودند، از جمله مردي بود «قلي اف» نام، داراي قيافه­اي به نظر من مهيب و زننده که آثار جراحت و خون در صورت و دستمال آشکار بود. معلوم شد ايشان رئيس باشگاه راه آهن زنجان بوده­اند. از قراري که مي­گفتند مامورين ايستگاه از او متوحش بودند.

مرد ديگر لاغر اندام پيش آمد و شروع کرد با زبان ترکي به صحبت. يکي از کارمندان گفت: گوش به حرف اين جنايت کار ندهيد. اين مرد چند نفر به دست خود کشته بود.

به هر حال وقت گذشته بود و صلاح بود زودتر به شهر برويم. اتومبيل هاي نظامي حاضر بود. دسته دسته به شهر منزل ذوالفقاري ها که محل ستاد ارتش است وارد شديم، در اينجا هيجان عجيبي بود. افسران، نظاميان، روحانيون، بازاريها و جريده نگاران يکديگر را مي­ديدند.

پس از قدري استراحت چون قبلا بنا بود به منزل يکي از علما بروم، چون شهر نظامي بود با اتومبيل به مصاحبت آقاي سرهنگ بواسحاقي به طرف مقصد رفتيم. در ميان راه محلي که به طرف سرهنگ تيراندازي شده بود (چنان که در اعلاميه جناب آقاي نخست وزير بود) نشان دادند. چون به منزل رسيديم، آقاي سرهنگ مراجعت کردند.

با مرد بزرگوار و عالمي که در منزلشان بودم تا نيمه شب مذاکرات و سوالاتي در ميان آمد. آن شب به واسطه هيجاني که در شهر بود و مطالبي که شنيده بودم بسيار کم خوابيدم. صبح به محل اجتماع در ستاد رفتيم . پس از اندکي نشستن منظره اي پيش آمد که بسيار متاثر کرد و عده اي را گرياند. آن منظره، پيرزني بود که ناگهان وارد مجلس شد با اندامي پژمرده و فرسوده مي­لرزيد و اشکش پي در پي مي­ريخت. قطعه عکسي به دست داشت. پرسيدم اين زن کيست؟ گفتند: مادر ادوارد دکتر دندانساز ارمني که او را کشتند مي­باشد. اين عکس هم، هم عکس آن جوان است قطعه عکس کوچکتر را به من داد همه به او تسليت گفتيم، من سابقا کشتن اين جوان را شنيده بودم ولي تفصيلا خواستم بدانم بالاخره شوم درست علت کشتن او معلوم نشد. ولي عموم اهالي از نجابت و اخلاق او تعريف مي­کردند و مي­گفتند مورد علاقه عموم بوده و در زندان به دست توفيقي مسلمان شده و اين مادر دلسوخته همين يک فرزند را داشت. شغل او فقط دندانسازي بود. تفنگ شکاري داشت که گاهي به شکار مي­رفت. مي­گفتند اتهام او فقط اين بود که با آقايان ذوالفقاري­ها به شکار مي­رفت (وضع کشتن اين جوان با حاجي علي اکبر توفيقي و شاهرخي و دو نفر ديگر را که شب چهارشنبه آخر سال در کارخانه کبريت سازي تيرباران کردند بعد مي­نويسم).

قرار شد عصر سه شنبه مردم در مسجد جمع شوند صحبت کنيم. بنابراين در معابر و خيابانها به عموم اعلام مي­کردند و به اتفاق جمعي از نمايندگان جرايد و توده مردم به دبستان و دبيرستان معروف رفتم. آقايان سوالاتي کردند و عکسهايي برداشتند و در دبيرستان همه محصلين در سالن جمع شدند و سخنرانيهاي مهيجي نمودند و سوالات مختلف از وضع فرهنگ و مديران و معلمين زمان انقلابيون دموکرات نمودند.

من از محصلي که ايستاده جواب مي­داد پرسيدم وضع تبليغات ديني چطور بود؟ گفت: برنامه فرهنگ غير از موضوعات دين و غير از قرآن و شرعيات تدريس مي­شد ولي يک ساعت علاوه درس ماترياليستي و کمونيستي داده مي­شد و به اين درس اهميت مي­دادند حتي از دبيرستان ديگر محصلين اجبارا وقت اين درس بايد در اين دبيرستان (پهلوي سابق دارايي زمان دموکراتها) حاضر شوند و در ضمن درباره اعتقاد به خدا و پيغمبر هم بدگويي مي­کردند و مي­گفتند اينها را آخوندها ساخته­اند.

(البته اين موضوع از هر چيز به نظر من خطرناکتر است چون بردن و غارت کردن مال قابل جبران است هم افراد بالاخره مردني هستند ولي غارت و کشتن عقيده به هيچ وجه قابل جبران نيست و همه بدبختي­ها از بي­ايماني و ماده پرستي و شهوتراني است نمي­دانيم اين چه فکري است که با صرف پولها و تبليغات عقايد مردم را از ميان ببرند. مگر امور اجتماعي و ايجاد اعتدال اقتصادي با داشتن ايمان منافات دارد بلکه پرواضح است با بردن مرکز ثقل که ايمان افراد است تمام امور مختل مي­شود و اگر اعتدالي هم به فرض در زندگي حاصل شود قصري است و به واسطه قدرت بيرون از قلب و دل است و قصر دوام ندارد)

خلاصه از اين جواب ها بسيار متاثر شده بيرون آمده به طرف منزل رفتيم . جمعي از علما و اهالي آنجا حاضر بودند درباره مطالبي که روزنامه اطلاعات و بعضي جرايد ديگر راجع به کشتن و غارت کردن و بي­ناموسي منتشر کرده بودند از آقايان سوال شد.


اما راجع به غارت و تعرض به اموال

به هيچ وجه قابل انکار نبود. به عناوين مختلف بر مردم از شهري و دهاتي تحميلات مي­نمودند و اموال مي­ربودند خصوصا از وقتي که بين دولت و دمکراتها قرار شد زنجان تخليه شود، کاميون­ها مانند سيل در جاده­هاي ميان زنجان و آذربايجان در حرکت بود و آذوقه را مي­بردند و ميان مردم گفته مي­شد که غله به طرف روسيه مي­برند. حتي چوب و تخته­هاي بي­قيمت حمل مي­شد و مباشر غله و آذوقه که حمل و نقل به عهده او بود، از فدايي­ها است که مي­گفتند اهل روسيه بوده و جنگ­هاي استالين گراد را نقل مي­کرده نام عوضيش بابازاده بود. مي­گفتند هنوز در زنجان است.



اما راجع به بي­ناموسي دمکراتها

اگر چه به طور قطع وقايعي انجام گرفته اما من مدرک صحيحي به دست نياوردم . فقط خانه­اي که به نام خانه «مدنيت» تاسيس نموده بودند مي­گفتند از جمله تبليغاتشان در آنجا تبليغات ضد عفاف بوده و به اين جهت عده اي دخترها را کارمند آنجا نموده بودند و از زنها و دخترها دعوت مي­نمودند و براي آنها سخنراني مي­کردند. گويا زمينه تبليغات اشتراک زن را در آنجا فراهم کردند (ولي به عقيده من انصافا بايد اعتراف نمود که تمام بي عفتي هايي که سراغ مي دادند به اندازه يک روز جمعه تابستان دربند در شميران نبود. و اين يکي از نواميس اجتماعي است که دنبال ثروت و اشرافيت و نبودن حکومت دين و فضيلت در جامعه ظهور مي کند. اين مردم لات و لوت و گرسنه مهاجر هم چون مالدار شدند از اين ناموس البته خارج نيستند.

اما در باره کشتارها در حدود پنج هزار نفر در اين يکسال در جنگهاي با ذوالفقاريها از دو طرف کشته شده و عده اي هم در دهات و شهر که متهم مي دانستند به مخالفت کشته اند. قضاياي شبه اي آخر سال گذشته و شب و روز عيد فروردين بسيار واضح است و از دهات هم آقايان مخبرين جرايد مدارکي به دست آوردند. اينک من اجمالي از وضع کشته شدن يک جوان منبري روحاني را که از برادرش شنيده شده شرح مي دهم.

در اواخر ذي حجه 1364 که زنجان با کمک قواي روسيه به دست دمکراتهاي آذربايجان افتاد آقاي شيخ موسي که يکي از محصلين مدرسه سعيد که يکي از مدارس مهمه زنجان است بود و در سوم محرم بنا به خواهش اهالي قريه دشير براي تبليغ احکام رفته و در منابر خود هميشه غائيتا جانب حق را از درگاه خداوند خواستار مي شد و در اين اثنا دموکراتها به آ« ده نفوذ نموده و مقدرات آن آبادي را به دست مي گيرند. خويشان شيخ موسي در خفا شيخ موسي مي گويند که بهتر است شما از اين ده برويد زيرا ممکن است دمکراتها با تبليغ وي مخالف باشند و از اين جهت به شما آسيبي برسانند.

شيخ موسي که جوان و در دين متعصب بود در جواب گفت که من جز يک مبلغ ديني نيستم و با دمکراتها سروکاري ندارم و علاوه هوا سرد است و زمستان است و مزاج من ضعيف است و مسافرت براي من مقدور نيست. در اوائيل ماه ربيع الاول سه نفر از فدايي دمکرات به عنون فرماندهي آن سامان به قريه دشير مي آيد و آن سه نفر عبارت بودند از روح الله يوسف آبادي (که سالها سابقه سرقت داشته) و ماژور نظري (که يکي از افسران فراري تهران بوده) و محمدعلي رامتين (که غلام يحيي به اين مرد مي گفته تو از اولاد شمر بن ذي الجوشن هستي . يعني از بس قسي القلب بوده که غلام يحيي به او چنين مي گفته) پس از ورود اين سه نفر، اشخاصي نسبت به شيخ موسي سعايت مي کنند که او بالاي منبر دعا مي کند که خدا حق را ياوري کند.

رامتين دو نفر به عنوان جاسوس به نزد شيخ موسي مي­فرستد که از او سه پرسشي زير را بنمايند: يکي آنکه آيا دمکراتها که به قرآن و اولياي دين اسلام ناسزا مي­گويند چگونه اشخاص هستند؟! دوم قرآن را جلو چشم ما مي­سوزاند آيا چنين اشخاصي مسلمانند؟ سوم آيا زنهاي دموکرات بر ديگران حلال است؟ شيخ در جواب مي­گويد من اين سوالات نمي توانم جواب بدهم. فقط همين قدر مي­دانم که هر که به دين اسلام توهين کند و قرآن را بسوزاند مهدور الدم و واجب القتل است . آن دو نفر بر مي­گردند و به مرکز فرمانداري چنين گزارش مي­دهند که شيخ ماها را واجب القتل دانسته و حکم جهاد بر ضد ما داده است.

اين بود که شيخ را به عنوان اين که طرفدار ذوالفقاريها بوده به قريه اوزال که غلام يحيي در آنجا بوده است برده­اند و غلام يحيي شيخ موسي را طلبيده و مي­گويد: تو با ما مخالفت مي­کني و بر ضد ما تبليغات مي­نمايي؟ شيخ در جواب مي­گويد ما با شما مخالفتي نداشته و نداريم، هر چه گفته­اند دروغ است. غلام يحيي مي­گويد: تو گفته اي که زن دمکراتها بر ديگران مباح است و دمکراتها کافر و بي­دين­اند؟ شيخ مي­گويد: من همچو حرفي نزده ام، بهتان محض است. غلام يحيي در اين اثنا عصباني شده و نسبت به دين مقدس اسلام جسارتها نموده و به حضرت سيدالشهدا – ارواحنا فداه – ناسزا مي­گويد و دستور مي­دهد که شيخ را توقيف کنند.

فرداي آن روز قبل از طلوع صبح دوباره شيخ موسي را مي­طلبد و مزخرفات ديروزي را تکرار مي­کند. شيخ موسي در اين بار مردانه جواب مي دهد و مي گويد: من از مرگ نمي هراسم و سعادت من در کشته شدن است، آن هم به دست شما. بالاخره غلام يحيي فرمان قتل اين محصل جوان ناکام را مي دهد و محمد علي رامتين يا به قول خود غلام يحيي فرزند شمر بن ذي الجوشن شيخ همين قدر اجازه مي دهد که آبي بخورد و وضو گرفته و نمازي بخواند. پس از آن با 35 گلوله اعدامش مي­نمايند و دستور مي دهد که جنازه اش را کسي دفن نکند .

پس از ده روز جنازه شيخ را اهالي قريه، مجتمعا برداشته و دفن مي کنند. اين است معني آزادي و حقيقت دمکراتي در قاموس ستمگران جهان.

عصر روز سه شنبه بنا بود مردم در مسجد جمع شوند ولي چون خبر داده بودند آقاي محمود ذوالفقاري وارد مي شوند و اکثر اهالي شهر به استقبال رفته اند جمع آوري مردم ميسر نبود. من از منزل بيرون نرفتم. ولي مردم تا مسافت شش فرسخ زن و مرد و اطفال به استقبال رفته بودند. گفتند اقاي محمود ذوالفقاري بعد از ظهر در حالي که در جلوي کاميون نشسته بود و برادرش با مسلسل دستي بالاي سرش و عده اي تفنگ به دست در کاميون پشت سرش بودند وارد.

مردم بسيار اظهار احساسات مي کردند تا به منزلش وارد شد.

عصر پس از ورود آقاي ذوالفقاري به گردش مي­رفتيم و در خيابان هاي اطراف شهر قدم مي زديم. بچه ها که تا آن وقت غذا نخورده بودند از استقبال بر مي گشتند. آقايان همراهان از بچه هاي کوچک مي پرسيدند که امروز چه خبر است؟ يکي گفت: امروز آقاي ذوالفقاري وارد شده. گفتم: تو چه مي داني؟ گفت: مسافتي به استقبال رفتم و دستش را هم بوسيدم.

ديگري گفت: زنجان را پس از خدا و دوازده امام ذوالفقاري نجات داد.

من ذوالفقاري را چند مجلس قبل از اين وقايع ملاقات کرده بودم. اگر چه او را مودب و متين ديده بودم ولي از آنجايي که من طبعا با اشراف ميانه ندارم و تعليمات قرآن هم در اين موضوع در من تاثير زيادي کرده ؛ به اين علت چندان از او خوشم نمي­آمد ولي روحيه اهالي زنجان نسبت به ايشان آن بوده که در بالا اشاره شد.

شنيده بودم وقت ورود ذوالفقاري پرچم سبزي در مقابلش داشتند . خواستم آن پرچم را از نزديک ببينم. به منزل ذوالفقاري رفتم و تقاضاي ديدن پرچم را نمودم. يک نفر سيد عامي خوش قيافه حاضر شد، لباس بلند و مولوي سبز برداشت، در کمرش دو سه قطار فشنگ بود و به دوشش تفنگ؛ بيرقي را از گوشه اطاق برداشت و برافراشت. بيرق سبزي بود که بالاي آن عکس ذوالفقار و زير کلمه (نصر من الله و فتح قريب) نوشته شده بود، ديدن اين بيرق از يک طرف احساسات دين مرا تحريک کرد و به ياد جنگهاي مردان خداپرست اسلام آمدم. از طرف ديگر به بي­توجهي دستگاهها حاکمه ما به نکات حساس متوجه شدم. اگر اين نکات را در کارهاي مهم رعايت مي­کردند، همه کارها پيش مي­رفت.

واضح است که با اين منظره هزارها جمعيت فداکار دور اين بيرق جمع مي­شوند بي­جهت نبود که آقا سيد حاجي آقا (يکي از پيشنمازهاي زنجان) مي­گفت: مردم و جوانان بسياري حاضرند. اگر دولت دستور بدهد اسم بنويسند فداکاري کنند.

به هر حال صبح اعلان شد که عصر در مسجد جمع شوند. در اطاق فرمانده ستون آقاي سرهنگ هاشمي رفتيم.

عده اي از مديران جرايد بودند. يک نفر خبرگزار خارجي بود که مي گفتند نماينده هشتاد روزنامه است. چون من را ديد به صندلي من نزديک شد. دو نفر در ميان مترجم بودند، درخواست مصاحبه نمودند پذيرفتم. چند سوال در باره نظر من در اوضاع و رضايت و عدم رضايت دهقانان و رنجبران نمود. گفتم دهقانان ايران مسلمانند و با مالکهاي متدين خود که وظيفه ديني را انجام مي­دهند کمال اتحاد و صميميت را دارند.

پرسيد نظر شما در باره اصلاح جهان و اجراي سوسياليستي چيست؟

گفتم: اگر قرآن درست اجرا و مردم با حقايق آن آشنا شوند، يقين دارم عالم روي سعادت را مي بيند.

گفت: قرآن در باره حقوق رنجبران و فقرا چه رعايت کرده؟

گفتم: نقشه قرآن اگر اجرا شود اختلاف زندگاني بسيار کم مي شود و علاوه حقوقي به نام زکات و خمس براي کمک به فقرا و کارهاي عام المنفعه بر اعتبار اسلام مقرر داشته .

پس از سرکشي کارخانه کبريت، ظهر به منزل برگشتم. طرف عصر به مسجد آمديم. بنا به دعوتي که شده بود. مردم جمع شدند. بالاي منبر ايستاده اجمال سخن اين بود که در عالم هر حادثه معلول علتي است و اين اوضاع شما هم البته علل دارد و معناي توبه برگشتن از روش سابق است بايد توبه کرد.

بعد مردم را از طرف علما دعوت به آرامش و جلوگيري از تعرض اشخاص بد سابقه در معابر نمودم. اهالي اول درخواست کردند که از دولت، سران دمکراتها را که به مال و جان ما دست اندازي کرده اند مي طلبيم و تقاضا داريم اولا وضع اينها روشن باشد که آيا هستند يا به آذربايجان فرستاده شده اند، و اگر فرستاده اند چرا فرستاده اند و اگر هستند بايد محاکمه شوند و ديگر هم آن که ما شکاياتي داريم بايد کاملا دولت رسيدگي کند.

شب به منزل آمديم. عده اي از علما و اهالي تشريف داشتند. از آقايان نام سران دموکرات را که مردم بيشتر از آنان شکايت دارند پرسيدم. نامهاي ذيل را گفتند: علي زاده، قنبري، روفي، برهان السلطنه يدآداودي، يه آميرزاده، صفرخان جواهري، هادي وزيري، مرندي اوحدي، جهانگير دارايي، حبيب الله ريحاني و عده­اي ديگر.

آقايان گفتند: مردم مي خواهند وضع اشخاص نامبرده بالا وپولهايي که آنها از مردم به عناوين مختلف گرفته­اند و هم چنين رسيدگي به بودجه شهرداري که به دست اينها بوده و اسلحه هايي که برهان السلطنه تحويل فداييهاي خود داده روشن شود.



داستان کشتن توفيقي و ادوارد و چند نفر ديگر توسط دمکراتها

يکي از دبيران دبيرستان در مجلس حاضر بود. معلوم شد در قضيه کشته شدن حاجي توفيقي و رفقايش حاضر بوده . گفتند: عده اي از اينها را در ابتدا گرفتند، من جمله آقاي توفيقي و بعد از هشت ماه تقريبا توفيقي تبرئه شدند. شب همان روز که تبرئه شده بود اطراف منزلش را گرفته و از راه پشت بام به خانه رفته دست گيرش کردند. اين آقاي دبير گفت: اينها عده اي بودند که در زيرزمين همان کارخانه کبريت به وضع سختي مدتها زنداني بودند. روز شنبه آخر سال از جمعي دعوت کردند. من گمان کردم براي سخنراني يا تبليغات ديگر حزبي است به آنجا رفتم. ديدم جمعي مردم هستند ميزي در وسط حياط است و اطراف آن چند صندلي است. يک نفر روس در حالي که هفت تير بسته بود قدم مي زد. اعلام کردند که محکمه تشکيل مي شود. چندنفر که نامشان را گفت اطراف ميز نشستند. در اين ميان حاجي توفيقي را با ادوارد و شاهرخي دادستان و يک نفر ديگر از کدخداهاي يکي از دهات ذوالفقاري بيرون آوردند. موهاي سر و روي توفيقي بلند شده بود. قيافه اش جالب بود. اطراف ميز نگاهشان داشتند و محکمه را رسميت دادند. يک يک جرمهايي را براي آنها بيان کردند. درباره حاجي توفيقي گفتند: بازاريها را به عليه ما تحريک مي کرده. درباره ادوارد گفتند: جاسوس ذوالفقاري بوده. درباره شاهرخي گفتند: براي ما پرونده سازي مي کرده . درباره کدخدا گفتند: عمل منافي عفت انجام داده.

پس از اعلام اين جرمها درخواست اعدامشان را کردند. حاجي خواست حرف بزند. با صداي بلند گفتند: خفه شو. از طرفي از اطراف ميز برخاستند و به طرف ديگر رفتند که راي بگيرند. از طرف ديگر شخصي با طناب حاضر شد، دستهاي آنان را بستند. من از کسي پرسيدم اينها را مي کشند؟ گفت: آري. مضطرب شدم. خواستم بيرون بيايم. در را بسته بودند ناچار ايستادم. هيئت محکمه برگشت و حکم را اعلام نمود. صداي توفيقي به کلمه شهادتين بلند شد که ناگاه تيرها به صدا درآمد و مانند برگ روي هم افتادند. هنوز ناله هايي مي زدند و در تشنج بودند که شخص روسي رفت بالاي سر آنها و هفت تير را کشيده و مقابل سر و سينه آنها آتش کرد.



اما داستان کشته شدن شيخ محمد علي آل اسحاق خوئيني

در ضمن مذاکره با بعض آقايان زنجان صحبت شيخ خوئيني مقتول ميان آمد. من گفتم او را چند سال قبل در تهران ديده ام. در محضر حضرت آقاي امام بودم. چند نفر شيخ دهاتي با ذوالفقاريها گفتگو داشتند. معلوم شد اينها خوئي هستند و با ذوالفقاريها گفتگوي ملکي داشته. گويا به آنها تعدي شده بود و طرفداري اين شيخ از دمکراتها از اول روي همين زمينه بود. آنها هم او را تقويت کردند. چند مرتبه آنها سخنراني کرده مي گفتند: گفته بود لنين هم مانند پيغمبر است و گفته بود: سيد جعفر پيشه وري مثل امام حسين(ع) براي نجات جامعه قيام کرده .

به هر حال وضع کشتنش را اين طور گفته که صبح قواي دولت وارد زنجان شده، مردم اول باور نداشتند و جرات تظاهر به احساسات نمي کردند. يکي صدا زد : زنده باد ارتش ايران! مردم از هر طرف جمع شده اظهار احساسات کردند. فرماندار نظامي سران فدايي ها را گرفت، آنها از مردم محفوظ ماندند. اين شيخ اجل برگشته با خاطر جمع بالاي بالاخانه دفتر ايستاده بود. مردم هجوم کردند او را زدند. بعضيها خواستند او را نجات دهند نتوانستند. پس از زدن زياد شايد هم بعد از مردن او را از بالاخانه به زير انداختند، ولي از قرار تحقيق، اذيت و آزاري جز طرفداري از انقلابيون به مردم نرسانده، بيشتر مردم به واسطه کينه­اي که از دمکراتهاي آذربايجان داشتند و گويا براي خاطر ذوالفقاريها که اين شيخ با آنها طرف بود او را کشته­اند.


دستگيري چند نفر فدايي

روز پنچشنبه چند نفر فدايي دستگير شدند وبه چند نفر هم، مردمي در معابر حمله نموده آقايان مخبرين جرايد جلوگيري کردند، تلگراف تقاضاي اهالي براي فرستادن دولت هيئت قضايي تا به شکايات رسيدگي کنند به روز نامه آيين اسلام فرستاده شد.

تلگرافي هم به عنوان قدرداني از آقاي سرهنگ هاشمي فرمانده نيروي اعزامي و ديگر سرهنگان و عموم ارتش به نخست وزيري و وزارت جنگ و ستاد ارتش و چند جريده مخابره شد. پس از آن به اتفاق آقاي ستوان يک فرهنگ افسر هوايي که جواني متدين و رشيد است و با هيأت اعزامي در آنجا هستند به طرف فرودگاه بناب رفتيم و در بعضي دهات هم سوالاتي کرديم. مردم ابتدا فرار مي کردند معلوم شد که اتومبيل جيپ را که ما سواريم قبلا اتومبيل سواري يکي از روساي دمکراتها بوده، به اين جهت مردم مي ترسيدند. بعد که ما را ديدند جمع شدند. عموم دهاتي ها شاکي و بسيار وضع اسفناکي دارند.

بعد از ظهر به منزل برگشتيم. چون حال مزاجي در اثر حرکت و سردي هوا مساعد نبود قدري استراحت کردم. پنج و نيم بيرون آمدم معلوم شد آقايان وزراي ماليه و فرهنگ و دارايي و بهداري از تهران آمده اند و يکسره با فرمانده ها و مديران جرايد به مسجد رفته اند و عموم مردم جمع شده و آقايان نطقهاي موثري کرده اند. چون دعوت به نام من بود، قدري هم منتظر مانده ، متفرق شدند . شب در ستاد مديران جرايد حاضر بودم. چون فردا همه مي خواستند حرکت کنند مقتضي بود مطالبي را عرض کنم. پس از استجازه قدري در اطراف اهميت تربيت اسلام و روح ايمان و اين که آقايان نويسندگان جرايد بايد اين موضوع را تقويت کنند بحث کردم و عرض کردم: حافظ ا تحاد ايراني با لهجه ها و اخلاق مختلف شان اسلام است و بعد انتظار مردم را از آقايان عرض کردم.

سرهنگ وفا که رئيس ستاد آنجا هستند، بسيار خوب سخناني گفتند و موضوع ايران را با مثالها خوب گوشزد کردند. از جمله گفتند: ما در ****، در بيابانها، بناهاي کهنه قديمي را زياد ديده ام که از جمله بناهاي شاه عباس است و چه بسا اوقات به آنجاها از سرما و بارش و دشمن پناهنده شده ايم. هنوز اين بناها محکم است و پابرجاست. چه طور مي شود با آنکه در ساختمان هيچ کس از سراي آن روز مملکت بالاي سر عمليات نبوده، ولي امروز در وسط تهران بناهاي مهم دولت بي­دوام است با مراقبت دولت از آن عمليات و بناها. اين فرق براي همان ايمان و بي­ايماني است. آن بناها را ايمان ساخت، اينها را روح ماده پرستي. پس از آن قدري دروضع خودشان که در پيش دارند و جنگي که پيش آمده بحث کردند و تصميم ارتش فداکار را گفته و گفتند ما مي رويم رو به هدف، شما به تهران بر مي گرديد، اگر ما در اين جنگ کشته شديم به خانواده هاي ما عرض تسليت، تبريک بگوييد. چون به آن کلمه رسيد همه گريه کردند و احساسات فراوان نشان دادند.

به منزل برگشتم. صبح بنا به دعوت عده اي از کسبه به مسجد آقاي حاجي ميرزا علي نقي رفتم. صنف کفاشها مجلس سوگواري داشتند. آنجا هم منبر رفته و پس از يک ساعت به منزل برگشته و مقدمات حرکت را فراهم کرديم. نيم ساعت به ظهر آقايان نمايندگان جرايد به طرف ايستگاه حرکت کردند. من هم به اتفاق آقاي سرهنگ وفا که به بدرقه ما مي آمدند به ايستگاه رفته، پس از خداحافظي و درخواست تاييد و ظفرمندي ارتش به اطاقي که معرفي کردند وارد شده و از همه مردم که ايستاده بود وداع کرده به طرف تهران حرکت کردم.

اهالي شکايت نامه هاي زيادي نوشته و در دست گرفته بودند و در معابر و مجامع به هر کس که اميد رسيدگي مي ديدند مي دادند، ولي چون ما درخواست فرستادن هيئت قضايي و بازرسي کرده بوديم و وضعيت انتشار همه آنها ميسر نبود جز چند شکايت نامه که به منزل داده بودند نپذيرفتيم و آنها را بعد از اين در روزنامه درج خواهم کرد.

منبع: سايت کتابخانه تخصصي تاريخ اسلام و ايران
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
به نقل از AtoorPat :
من شك دارم دوست عزيز باشم،


نمي دانم چرا به واقع در مقابل هر چيز و هر كس جبهه مي گيريد كه البته به خود شما مربوط است .

به هر حال من آن عبارت را از روي عادت ننوشتم . شما هم دوست عزيزي هستيد كه نظرات خود را مي نويسيد و همه ما اينجا هستيم كه بنويسيم و بخوانيم و بياموزيم و عادت كنيم كه وسيله اي بجز زور و خشونت براي ارتباط است . سالهاي بسيار دور است كه بر روان ما حك كرده اند كه فرهنگي جز خشونت و نفي يكديگر نداشته باشيم . به اعتقاد من اساس اين ارتباطات ( يك نمونه اش همين فروم ها ) براي همين بنا شده است كه جور ديگري نگاه كنيم و كمي صبر و حوصله پيشه نماييم .

به هر حال شما براي من دوست عزيز هستيد و اينكه مي پذيريد يا نمي پذيريد به شما مربوط است . ممكن است در مواردي با هم اختلاف داشته باشيم اما نكته مهم اين است كه از يك آب و خاك هستيم و در اندازه بزرگ تر همه انسان هستيم و با هم در نقطه ريزي به نام كره زمين زندگي مي كنيم .
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
به نقل از AtoorPat :
زماني ديدم در برابر كسي كه دشنام و ناسزا داده و تهديد به مرگ مي‌كند سكوت كرديد (اگر در خفا چيزي به او گفتيد ارتباطي به جمع پيدا نمي‌كند. زيرا بيش از آنكه كار اين فرد جنبهء شخصي داشته باشد جنبهء عمومي داشت و مي‌بايد رسما در جمع به او تذكر داده مي‌شد كه نشد! )


دوست عزيز

در فروم ها رسمي نا نوشته وجود دارد . آن است كه بين كاربر قديمي و آشنا به فروم و كاربر تازه تفاوت هايي است .

من نه در مقابل او و نه در مقابل كسي سكوت نمي كنم كه دليلي هم بر اين سكوت نيست .

از سوي ديگر هر انساني با انسان ديگر متفاوت است و هر كس را زباني هست كه اگر با آن زبان صحبت نگردد نتيجه معكوس دارد .

به برخي ها اگر در صحن عمومي بگوبيي سلام ميخواهد همه چيز را بر هم ريزد و من در موقعيتي نيستم كه بخواهم اين وضع را به وجود آورم . از سوي ديگر وقتي يوزري تازه كار وارد فروم مي شود قطعا به جريانات و قوانين آشنا نيست و به اعتقاد من بايد با پيام خصوصي كم كم اين قوانين را آموزش داد ولي انتظار ما از كاربر قديمي و آشنا به قوانين چيز ديگري است .


البته اين اعتقاد من است و ميتواند اشتباه باشد .
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
به نقل از AtoorPat :
من به شما انگ چپي نچسباندم. شايد كسي گمان كند كه چون شما عكس شاملو را برگزيديد و هر از گاهي نوشته‌هاي نويسندگان چپي را عنوان مي‌كنيد، اين انديشه به ذهن او خطور كند. اما اگر جملهء بنده را ببينيد نوشته‌ام كه نظرتان دربارهء‌ چپيان چيست نه آنكه چپي هستيد! پس مي‌بينيد كه يك سوء برداشت تا چه اندازه انسان را دگرگون مي‌كند. البته من هم خدايگان دقت نيستم و بسيار اشتباه مي‌كنم و اين حق را بشما مي‌دهم كه سوء برداشت از نوشته بنده را داشته‌ايد.

پيروز باشيد



من هم هرگز نگفتم كه شما به من انگي چسبانده باشيد . من يك امر كلي و عادت رايج را گفتم . فكر كنم از نوشته ام هم پيدا بود .

اما فكر نمي كنم كسي از ديدن عكس شاملو بدين سو تعبير دچار گردد كه به اعتقاد من مداري كه شاملو در آن قرار دارد فراتر از اين حلقه هاي سياست است . در ضمن من كاري به نويسندگان چپ و يا راست ندارم . لزوما به ادبيات و رابطه آن نويسنده با آن مي انديشم . ممكن است اين افراد در عين حال شاعري و سخنوري در زماني گرايشاتي هم داشته باشند . من اگر بخواهم ( كه نمي خواهم و علاقه اي هم ندارم ) از چپي ها يا راستي ها صحبت كنم آنقدر هستند كه ديگر مجالي براي اين نويسنده ها و شاعران نمي ماند .
به هر حال من در شروع هر تاپيك ( تاپيك هايي كه احساس مي كنم اين سو تعبير بوجود آيد ) متذكر مي شوم كه هدف از ايجاد اين تاپيك چيست

هر كس از ظن خود شد يار من


به هر حال براي شما آرزوي موفقيت مي كنم
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
به نقل از AtoorPat :
با اين حال چون درمورد الهام علي‌اوف چنان نظري داشتيد از برداشت خود و بكار بردن چنين جمله‌اي براي شما پوزش مي‌خواهم. حق بدهيد كه با آن برخوردتان چنين بينديشم.


بزرگواريد

شاد باشيد .
 

GHAHRAMANI

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
3 می 2005
نوشته‌ها
78
لایک‌ها
0
سن
46
محل سکونت
DirtLand
به نقل از korosh bozorg :
وطن من فارس و شمای آذری و دوستان کرد و بلوچ ما ایران هست. همه ی ما آریایی هستیم. اگر کشور جعلی یا ملت جعلی را در نظر دارید میتوانید به بروید به ترکستان. اصلا به ترکیه هم نروید! برگردید به ریشه تان در شمال چین. برگردید به آغوزستان و منگولستان!
آذرآبادگان من جان جانان من است
قیمت خون ارس رگ ایران من است
آذربایجان تا ابد ایرانی خواهد ماند
آیا راس می گن که کوروش مفعول بوده؟ شما بیا اینو توضیح بده با اصلیت ما کاری نداشته باش ما خودمون بلدیم که چی خوبه و چی بده اگر هم بلد نباشیم به خودمون مربوطه به شما هیچ ربطی نداره بر فرض ما پان ترکیست هستیم و می خوایم از ایران جدا بشیم و به جمهوری جعلی آذربایجان بپیوندیم خوب شما چرا خودتو می کشی و پاره می کنی شما که ما رو ابله فرض می کنی (خطاب می کنی.)خودت از ما ابله تری که نمی دونی جواب ابلهان خاموشیست خوب پس شما دهنت رو ببند و بشین و نگاه کن و ما هم هر کاری دلمون خاست انجام بدیم و از ایران جدا بشیم به نفع شماست که از دست ما (مشتی ابله خلاص شی) مگه غیر اینه.
 

AtoorPat

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
23 ژانویه 2006
نوشته‌ها
100
لایک‌ها
2
به نقل از GHAHRAMANI :
آیا راس می گن که کوروش مفعول بوده؟

خلاف به عرضتان رسانده‌اند. اما مي‌توانيد دربارهء اين رسم بزرگ در بين مغولان و تاتاران و اغوزان تحقيق كنيد. رسم دهشتناكي در بين اينان بوده است بنام غلام‌بارگي يا لواط. نويسندگان و مورخيني كه از آداب اينان نوشته‌اند تقريبا همه به اين نكات اشاره كرده‌اند و حتي اشاره مي‌كنند كه گروهي از آنان آلت تناسلي مرد را ‌پرستش مي‌كرده‌اند و همواره چيزي شبيه به آلت مردانه مي‌ساختند(مثلا چوبي را به آن شكل مي‌تراشيدند) و بر گردن خود انداخته و آنرا مي‌بوسيدند و از آن ياري مي‌خواستند! براي آگاهي بيشتر بنگريد به سفرنامه‌ها بويژه سفرنامهء ابن‌فضلان.
 

GHAHRAMANI

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
3 می 2005
نوشته‌ها
78
لایک‌ها
0
سن
46
محل سکونت
DirtLand
شما با چه حسابی فرمودی که خلاف به عرض ما رسوندن هر وقت نوبت ما میشه غلطه ولی شما دقیقا همون حرفو می زنی درسته.
 

AtoorPat

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
23 ژانویه 2006
نوشته‌ها
100
لایک‌ها
2
به نقل از GHAHRAMANI :
شما با چه حسابی فرمودی که خلاف به عرض ما رسوندن


با احتساب اينكه كسي چنين مدركي ندارد. (حتي جنايتكاري چون خلخالي! )


هر وقت نوبت ما میشه غلطه


مگر شما از فرزندان مغولان و تاتاران و اوغوزان هستيد كه عبارت «نوبت ما» را بكار برديد؟


ولی شما دقیقا همون حرفو می زنی درسته.


چون من با مدرك سخن گفتم.
 

GHAHRAMANI

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
3 می 2005
نوشته‌ها
78
لایک‌ها
0
سن
46
محل سکونت
DirtLand
در پست های بالایی نوشتن که برید دنبال اصلیت خودتون و به مغول ها بپیوندید حالا نمی دونم شما یا کسه دیگه ای نوشته.
 

atabay danyeli

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
12 می 2006
نوشته‌ها
32
لایک‌ها
0
با درود

نازنین ، حقیقت دست نیافتنی نیست آن را در زیر بزرگترین دروغها مدفون خواهی یافت.

سالها میگذرد تا تماشاگر منازعات بی پایان انسانهایی بوده ام که محق بو ده اند اما بدلیل سستی و کمبود آگاهی های لازم در چنبره اندیشه های ناراست و ناثواب گرفتار آمده ، خود و دیگران را به مخاطره انداخته و در چرخه بی سرانجام جدل ها و تعصبات خام ، خود و جامعه خود را بازیچه کسان و گروه هایی ساخته اند که آگاهانه دام این تعصبات را گسترده اند.
تعصب آن بیماری کوری است که حقیقت را زیر دروغ ورزیهای گاه جاهلانه و گاه آگاهانه و عمدی پنهان می سازد.
همین که یاد نمی گیریم تا بدون هتاکی ، جنجال وگاه زور با اندیشه مقابل برخورد کنیم ، کفایت میکند که چرا جامعه ای در جا میزند .
اگر آحاد یک ملت اسیر اوهام هستند چه دلیلی دارد که جامعه شان اسیر نباشد ؟ اگر ملتی خود غارتگر اندیشه خویش است ، چرا دیگران غارتش نسازند؟

در گشت وگذار اینترنتی بدلیل علاقه شخصی سر از این تالار گفتگو با هوای نه چندان خوشایند در آوردم والبته نرنجیدم، که سالهاست با دغل های استعمار در ایجاد تفرقه بین اقوام ساکن در فلات قاره آشنایی دارم . همه اینها سبب آن نمیشود که کور دلانه قوم یا اقوامی را بکوبم که عقده های ***** شده و حقارت های تلخ تاریخی ام را مرحم نهاده باشم .
خواستم مثل همیشه با سکوت بگذرانم که
" فرزانه در خیال خودی آگر به تندر پارس میکند
گمان مدار که در قانون بو علی حتی
جنون را نشانی از این آشکاره تر رفته باشد ... ( قریب به مضمون است انشاء ... از احمد خان شاملو) "

دیدم اینجا ازانصاف بدور است که AtoorPatخان اینقدر بی ملاحظه و بدون آگاهی کافی از تاریخ اقوام ایرانی تازیانه بر سر یکی از موثرترین و اصلی ترین بازیگران عرصه تاریخ ایران بردارد و دیگران را هم تحت تاثیر قرار دهد. این است که تصمیم گرفتم مطالبی را بنویسم نه از این بابت که فی المثل به لای قبای قومی ام بر خورده باشد ، از این بابت که اسفندیار عزیزم ، دردم آمده است که در عرض پنج – شش سال گذشته بیش از 112 هزار تحصیل کرده نان این ملت خورده سر از ینگه دنیا در آورده اند و من و تو ناشیانه هنوز میخواهیم همدیکر را مجبور کنیم که مانند دیگری بیندیشیم ، که مانند دیگری لباس بپوشیم ، که مانند دیگری حرف بزنیم و ...
دنیا بدور از این غوغاهای سه من دوزاری ( ببخشید آپتودیتش کردیم) با سرعت باور نکردنی در حال پیشرفت و دیگرگونی است و ما هنوز اسیر توهمات داشتن بهترین مذهب ، بهترین زبان (آنهم لابد ...) بهترین آب و هوا و مملکت و... خلاصه هنر نزد ایرانیان است و بس و اصفهان نصف جهان و ...
این بلاهت تاریخی را تا کجا میخواهیم بکشانیم و کجا را میخواهیم فتح کنیم ؟ اصولا فکر کرده اید که ره آورد این ملتی که مباهات میکنیم بیش از هشت هزلر سال تاریخ دارد چیست؟ همه اش توهم دیروز ، بگویید امروز چکاره اید ؟ آیا شایسته این ملت است که فرزندانی چون این AtoorPatخان و یا آن متوهم کبیر که حتی بلد نیست دماغش را بگیرد و آنوقت ساعت ها وقت گرامی را صرف فحش و هتاکی به اقوام ایرانی بکند.

آنهایی که ملتی را متهم میکنند خود فاقد ملیتند.
AtoorPatخان عزیز مجبورم افکار شما را حلاجی کنم بلکه انشاء... اندکی تمرین همزیستی و احترام به همدیگررا کرده باشیم و اگر کلامی نسفته گردملالی (زبانم لال) بر خاطر شما نشاند خواهید بخشید انشاء...

اول از خودشما آغاز میکنم .
این اسمی که برای خودت انتخاب کرده ای جان برادر به تعبیری البته درست ، بخشی ازنام باستان سرزمین آزربایجان است که بی محابا و بی ادبانه به آن و ساکنین محترم آن تاخته ای.( خوب دقت کن : نه آذربایجان) و تلفظ و انشای صحیح آن atropat وصد البته نه آنگونه که ارامنه عزیز تصور میکنند.
( این را داشته باش تا زمانی که در جای خود واژگان آتروپاتکان ،آتروپتکن ویا به زعم عده ای آتورپاتکن وآنگاه آزربایجان را به یاری هم کالبد شکافی کنیم ).

فرموده اید واژه " ترک " را انگلیسها و روسها سر زبانها انداخته اند و ...
این حرف به قدری خنده دار و کمیک است که جدا" آدم نمیداند به آن جواب بدهد یا نه . جان برادر اگر اندکی به خودت زحمت میدادی و یک ورق ساده به تاریخ و یا حتی به تاریخ ادبیات پر بار فارسی می زدی این گونه خود را زیر بار خجالت خراب نمیکردی

برای این چند سند از حافظه بر میخوانم :
در مقدمه لیلی و مجنون ساحره سخن فارسی حضرت نظامی گنجوی آنجا یی که از تنگی عالم سخن و فراخی عالم معنی ومیل به سرودن این داستان به ترکی سخن میراند میفرماید که پیکی از شاه دررسید و عرضه داشت : ترکی صفت وفای ما نیست ..... حالا ادعا کن " کار کار انگلیسی هاست "
حضرت حافظ میفرماید : یکی است ترکی و تازی در این معامله حافظ
حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی
ترکان پارسی گو بخشندگان عمرند ....

در سیره ابن هشام بخوان آنجایی که در دربار معاویه سخن از آزربایجان میرود :
"یکی پرسید آذربیجان کجاست؟
گفتند سرزمینی است که از قدیم ترکان در آن ساکنند "
شمارا نمیدانم من که کاملا شکم بر طرف شد که معاویه پدر صلواتی جداندرجد انگلیزی تشریف داشته اند
فکر میکنم نیازی به آوردن احادیث گرانقدر نبوی در خصوص ترکان و وصف این قوم و توصیف سبلان و ....نباشد .من باب راهنمایی بهتر است یک کمی در باب نهضت حروفیه مطالعه کنی وبعد بدانی در زمانی که عمادالدین نسیمی به دستور لابد انگلیسی ها دست اندر کار مبارزه با امیر تیمور به سرودن اشعار سه زبانه ترکی و فارسی و عربی مشغول بود و آخرالامر در راه تکامل انسان و انسانیت بر دار معراج مثله میشد ، در کدام سوراخ موشی تشریف داشتند .....؟
Atoor خان به شهادت تاریخ تنها ایرانیانی که در سراسر تاریخ فلات قاره توانستند برای اولین بار در همه فلات قاره یک دولت متحد ایجاد کنند صفویان به ***** شاه اسماعیل بزرگ بودند.
این ایرانی که جنابعالی امروز در آن تز منحط اقوام ایرانی و غیر ایرانی را به پیش می برید توسط همین شاه اسماعیل غیر ایرانی !!! بنیان نهاده شده است و از سر بدبیاری جنابعالی همین آدم بانی سبک رئالیستی آزری می باشد با یک دیوان مفصل و به شهادت تاریخ همین آدم شاهنامه فردوسی را از غبار نسیان شما ایرانی شریف نجات واز نو رواج و به ترکی هم مترجم شد. تاریخ چهارصد سال گذشته مشحون از واژه ترکان قزلباش ، ترکان صفوی ....است اگر بخوانی.

میتوانم از حافظه بیش از ده شاعر ترک زبان زاده آزربایجان با سروده های ترکی آزری در حدود 800 سال پیش از این برشمارم تا از بی سوادی و آلت دست بودنت مثل لبو ماستت کنم.

از آنجایی که دروغگو کم حافظه می باشد ، یادت رفته که در جایی از این افاضاتت فرموده ای :

" شاعر گرامي و بزرگ آذربايجان، قطران تبريزي، درباره تركان چنين نمي‌گفت:

چــه ارزد غـدر با دولت چه ارزد مکـر با دانش ... اگـرچـه کــــار ترکان هست غــداري و مکــاري!"

حالا از دو راه خارج نیست یا قطران انگلیسی است یا جنابعالی و البته وصد البته که جنابعالی .
ای کاش سفر نامه ناصر خسرو را خوانده بودی آنجایی که در تبریز از همین قطران سخن میراند و میگوید "به فارسی خوب شعر میگوید ولی به زحمت سخن به فارسی میگوید.( نقل به مضمون)

Atoor خان بسیار متاسفم که نمیدانی حداقل همین انگلیسها بیش از پانصد سال از ترس همین ترکها جرات پا نهادن به سرزمین های مقدس شرق را نداشتند و اگر نا رفیقی کسانی که افکاری مانند افکار شما را دارند نبود ، شاید شرق امروز اینگونه دچار تنگی نفس نمیشد و چه بسا سرنوشت بهتری می داشت.
و این نکته ای است که اصلا به مزاق صهیونها و داشناکها خوشایند نیست.
رنه گروسه در امپراتوری صحرا نشینان مینویسد :
"ترکها بیش ازچهل قرن بلامنازع بر جهان حکومت کردند و از زمانی که معنی سیاست دروغ ورزی و توطئه شد ، سیاست را بوسیدند و گذاشتند کنار ... "
برای اینکه این معنی را بهتر درک کنی توصیه میکنم تاریخ جلالیها را خوب مطالعه کن و اگر سرخوردگیهای تاریخی ات را قلقلک داد باز هم مارا بخندان.

بگذار جواب یکی دیگر از افاضات شمارا تا تنور داغ است همینجا بچسبانم فقط فاصله بگیر تا نسوزی ..
فرموده اید" چون در آغاز اين هزار سال، تركان زباني نداشته‌اند كه بخواهند بر كسي تحميل كنند. در آن زمان تركها تنها با اشاره و صداهايي كه از گلو خارج مي‌كردند با يكديگر ارتباط داشتند و به اين صداها و هجاها نمي‌توان نام زبان داد زيرا كه زبان تركي به ياري فارسي و عربي و اويغوري و سغدي و چيني و... نهايتا ساخته شد(البته به شيوهء‌ بياباني و كوچگري). "
خرابکاری از این بدتر امکان ندارد ؟ شما اسم این را میگذارید تحلیل علمی؟ بنده نادان خدا زبان فارسی که نطقش در همین هزاره اخیر باز شد ه و در جای خود این را بررسی خوهیم کرد آنهم که به سلامتی و شادی و میمنت بعد از تولد دماغش را ترکها بر داشته اند و تر و خشکش کرده اند.
بنابر تاریخ مورد قبول خود داشناکها ترکهای هون در حدود سه هزاره پیش از این بر اقصا نقاط جهان چیره شده اند . لابد این تسلط با همان ایما و اشاره بوده است ؟ اگر بلد باشی هزار را بشماری باید بدانی که در هزار سال پیش هنوز شما نتوانسته بودید حتی بگویید " آهو به دشت دوزا ..."
انسان بی انصاف اگر اندکی زبانشناسی خوانده باشی باید بدانی که زبانهای التصاقی به چگونه زبان هایی گفته میشود !! اولین زبانهایی که بشر بدان تکلم کرده زبانهای تک سیلابی هستند و پدر جد این گونه زبانها گروه زبان های اورال-آلتائیک می باشد که در صدر اینها هم ترکی ایستاده است.
منباب اطلاع عرض کنم که میزان لغات دورریز زبان ترکی از فرهنگ لغات اکثر زبانها بیشتر لغت دارد و اگر اهل انصاف باشی معنی این حرف یعنی قدمت زبان ( در ترکیه این لغات تحت عنوانTarama lüğət در هفت جلد جمع آوری شده است که مجموع لغات آن از فرهنگ معین (که 80% لغات آن را هم لغات عربی و ترکی تشکیل میدهد) بیش تر است .

بعد آمده ای تاخته ای به نویسنده معصوم که " این آمار را ... " وچقدر غیر مودبانه .
اما بعد یادت رفته که در چند سطر بعدی خودت از لحاظ آماری چه خرابکاری کودکانه ای کرده ای ولی همین فردا برو و اطلاعاتت را اصلاح کن .
از دیر باز ترکها اکثریت قومی این مملکت را تشکیل داده اندو هنوز هم اینگونه است ولی این چیزی را اثبات نمیکند. هر قومی ولو اندک حق این را دارد که بر اساس فرهنگ و زبان خود زندگی کند و دیگران حق ندارند که به هر دلیلی سد راه رشد و بالندگی قوم دیگر باشند. Atoor خان حداقل در این موارد نمیگویم منشور بین الملل را مطالعه کنی حداقل به قوانین این کوروش که اینقدر سینه هاتان را برایش چاک میکنید پابند باشید. یعنی شما و همپالگیهاتان به اندازه یک آدم بیست وپنج قرن پیش هم رشد نکرده اید؟

بعد رسیده ای به "فرهنگ" و دویست و پنجاه میلیون انسان را بی فرهنگ خوانده ای. (روح کوروش کبیرت را در گور ننه سلیمانیش لرزاندی !!)
Atoor خان میدانی اولین با ر بشر در کجا سکنا گزیده است؟
میدانی اولین مذهب دنیا (مهر پرستی) در کجا بالیده است؟
میدانی اولین پیغمبران از کجا بر خاسته اند ؟
میدانی اولین خط را چه کسانی بوجود آورده اند؟
میدانی اولین امپراتوریهای سرافراز تاریخ را جه کسانی تشکیل داده اند ؟
میدانی کدام قوم زودتر از سایرین به آهن دست یافت ؟
تاریخ گذشته را بگذارم وبگذرم
میدانی در مقابل یاوه سرائی های یهود در زمان هخامنشیان چه کسانی قد علم کردند
در مقابل یونانی ها و عربها و مغولها و روسها و ... چطور؟
میدانی اولین بار چه کسانی دقیق ترین تقویم تاریخ بشریت رابوجودآوردند که تا امروز هم باقی است و با آن گاه شماری میشود ؟
میدانی اولین کارخانه ها کجا احداث شده است ؟
اولین مدرسه اصولی جدید اولین دانشگاه اولین مدرسه دخترانه اولین سیستم فاضلاب شهری اولین آتش نشانی و..... (در تاریخ معاصرایران بدون استثنا هیچ ره آوردی نیست که ترکان آن را نیاورده باشند.)
آزربایجان تنها مکانی است در خاورمیانه که از هشتاد سال پیش شهر هایی باجمعیت 100% با سواد دارد.

Atoor خان منظورت از فرهنگ چیست؟
یک سوال بکنم بدت نیاید
میتوانی معادل کلمات زیر در فارسی ویا در هر کدام ازلهجه ها ی وابسته اش را برای من پیدا کنی تا من بگویم کدام قوم زودتراز بقیه به فرهنگ متعالی مورد نظر جنابعالی دست یافت؟
قاشق ، چنگال ، بشقاب ، قاب ، قابلمه ، چاقو ، ملاقه ، کاسه(عربی است) و ......
خانه ، اتاق ، اجاق ، آتش ، تشک و ....
توپ ، تفنگ ، تپانچه و ...
بگویم که پدر با فرهنگت تا دیروز لقمه را چگونه در دهان میگذاشت یا خودت دستگیرت شد؟
اگر بیایم و به تو بگویم که در تاریخ گذشته جداندر جد نوکری پدران مرا کرده اید آتش نمی گیری؟
دلیل میخواهی؟
درفرهنگ و زبان با فرهنگتان هنوزهم معادل کلمات آقا و خانم را ندارید . آیا این به این معنانیست که پدرانت همیشه نوکر بوده اند و نتوانسته اند کلمه برای خطاب بسازندو خطاب را اززبان ارباب هایشان آموخته اند همچنانکه تمام مظاهر تمدن را؟
Atoor خان اگر بخواهم از این نوع بنویسم که هفتاد من مثنوی میکنم . انگلیس را پشت سرتان می بینید و هاف هاف و لاف لاف تان بلند میشود. در تغییرات ژنتیکی که اعراب و مغول ها و افغانها و ... اعمالتان میکردند فرهنگ والامقامتان رفته بود گل بچینه یا گلاب بیاره ؟
برو کنار دادا بذار باد بیاد.
( در مورد کلمه فرهنگ مطلب جداگانه ای خواهم نوشت مثل اینکه آقای با فرهنگ ما خیلی بدان علاقمندند.)
جان برادر عدم وجود این کلمات در زبانی مخت را به خارش نمی اندازد که بیهوده هایهوی براه انداخته ای و امروز دیگر آزری ها نه تنها به رمز وراز زبان خود که زیر و بم زبان فارسی را خیلی بهتر از تو بلدند؟
زبانی که بیش از 80% آن پایمال اعراب شده و مابقی به همت همین ترکهایی که قبولشان نداری از تاراج تاریخ نجات داده شده ، اینقدر قمپوز در کردن وقندرون رو نافش آب کردن ندارد. ( اینها را از این بابت ننوشتم که خدای نکرده بخواهم قومی را تحقیر کنم ، فقط خواستم نشان دهم که اگر قرار باشد به جای بحث علمی کردن عین این خانباجی ها بنشینی سرکوچه و آلاف و اولوف ( اینجور نوشتم که زیاد داغ نکنی) نشخوار کنی ، باید بدانی که یک جایی پس گردنی میخوری و یک جای دیگر عین همون خانباجی ها .....میری . پس یاد بگیر که مودب باشی )
میتوانی بگویی چرا بزرگترین و صاحب سبک ترین شعرای زبان فارسی ترکان بوده و هستند .
میتوانی بگویی که چرا هر دو دوره طلایی ادبیات فارسی در زمان امارت ترکها اتفاق افتاده است ؟
میتوانی بگویی که چرا ادب مشروطه و خود مشروطه از آزربایجان بلند شد و آنگاه اکثرهم مشروعه خواه تشرف داشتید؟
این افتخار برای جنابعالی و همپالگیهایت بس که در باغشاه دست در دست ارمنی ها ستارخان را به گلوله بستید.
خجالت بکشید از این همه تحریف و یاوه سرایی.

آنجایی که صحبت از واژه آزری می برید به تمام معنا بی آبرویی تمام کسانی را دست اندر کار تحریف هستند برملا میکنید.
اول یک نکته را که دوستان ، بالا تر به صورت کمرنگ مطرح نموده اند پر رنگت کنم .
به شهادت تاریخ تا جهار قرن بعد از استیلای اعراب هیچ کار قابلی به زبان فارسی ارائه نشده است.
تازه به همت همین ترکان شرقی و سیستانی ها و ... کم کم بدانجایی رسیدید که چون کودکان نو زبان شروع کردید به آهو به دشت ذوزا گفتن و قبل از آن هرچه به دست دانشمندان ایران زمین نگاشته آمد به عربی بود.
از بخت بد جنابعالی اولین کس هم که به فارسی شعر سرود ترک بود و اولین کس هم که به بن بست رسیدن شعر عروضی فارسی پی برد ترک بود .

حال سوال اینجاست :
چگونه است که این اعراب نتوانستند زبان متکاملی چون عربی را به این جماعت حاشیه نشین کویر با پراکندگی و شکل نیافتگی زبان فارسی ( این ادعای من نیست باور اکثر زبان شناسان آکادمی نشینان زبان فارسی از جمله خانلری و باطنی و ... است ) تحمیل کنند اما چارصد سال بعد ترکها رفتند و در آزربایجان با جمعیت و پیشرفتی که در عرض این مدت زبان فارسی و شاخه "آذری" داشتند را از صفحه روزگار حذف و زبان ترکی را جایگزین آن نمایند ؟در حالی که اعراب برای تحمیل دین خود در همین آزربایجان به مشکلاتی بر خوردند که در هیچ کجای سرزمین های امروزه اسلامی بدان برنخورده بودند و حداقل در این مورد خواندن تاریخ خرمدینان را با دقت به همه دوستان و مخصوصا Atoor خان توصیه میکنم . در تمام این مدت اعراب نتوانستند زبان خود را به اهالی تحمیل کنند، در حالی که هم زمان بیشتری اقامت کردند ، هم شائبه مذهب را در اختیار داشتند ، زبانی را در اختیار داشتند که از لحاظ زبانی و میراث ادبی و ... خیلی غنی تر و جا افتاده تراز فارسی بود و ... اما ترکان به زعم شما سلجوقی فاقد همه این خصوصیات بودندو به اعتقاد همه شوینیست های وطنی ترکی هنوز به شکل زبان هم در نیامده بوده ( در همین مباحث Atoor خان هم به وفور از این افادات یافت میشود.).
Atoor خان قبول بفرما که کمیت همپالگیهات و ازجمله ترهات آقای کسروی ( به حساب این یکی جداگانه خواهم رسید ) می لنگد.و اگر به فرض محال شما درست بگویید و این اتفاق افتاده باشد که در مدت کمی این ترکان شرقی آفتابه به هیکل یکی از شاخه های مهم این زبان آریانژاد گجسته !!! برداشته باشند که از عهده عربی برنیامد و از عهده تلاش یک قرنی همه شوینیست های وطنی و شارژر های یهودی و داشناکی و انگلیزی بر نیامده است خوب پس در پهنه علمی حق با ترکی است و چرا نباید این زبان زبان رسمی حداقل ملت خود باشد؟ خوب پس بحثی نمی ماند شما ها خود معترفید که این زبان قوی تر بوده است و بر طبق اصول حاکم بر قرن حاضر و گذشته زبان های ضعیف تر در زبانهای قوی تر حل میشود . ( دلیل این را هم در ترهات خود این Atoor خان پیدا کنید آنجایی که تمام گویشهای محلی را با افتخار فدای پارسی مینمایند .:
:سمت اصفهان بروید و گویش دارانی را ببینیم که آن هم با خوانساری تفاوت میکند.تمام این گویشها در حال نابودی اند!!همینطور گویش کهن محلات و دلیجان.مردم استان اصفهان و مرکزی یا فارس هستند یا فارس نیستند.اگر هستند پس چرا گویشهایشان نابود می شود؟یعنی فارس دارد به فارس ستم میکند!!اگر فارس نیستند پس چه هستند؟و چه کسانی دارند با زبان فارسی گویشهای کهن فارسی اینها را نابود میکنند؟؟نکند تهرانیها فارس هستند؟؟(که ترکیبی از تمام مردم ایران جمعیت این شهر را تشکیل می دهد)گویشهای اصیل تهران مدتهاست از میان رفته مثلا گویش تجریشی-یا گویش شمیران.

من فقط گویشهایی که هم خانواده با خوانساری هستند را مینویسم.آشتیانی-اردستانی-اشتهاردی-انارکی-تاکستانی-تفرشی-جوشقانی-خوزی-دلیجانی-زرتشتیان یزد و کرمان-رفره ای-سرخه ای-سمنانی-سوئی-سیوندی-سدهی-سنگ سری-شهمیرزادی-طالشی- قمشه ای-قهرودی- کشه ای – کوهپایه ای-کهکی- گرمه ای-گیلکی-محلاتی-میمئه ای-نائینی-نطنزی-وانشنانی.این گویشها و صدها مثل آنان در استانهای مختلف ایران پراکنده اند.زرتشتیان یزد و کرمان باستانگرا و فارس هستند یا نه؟؟اگر هستند پس چرا گویش و زبانشنان رو به نابودی است؟؟"
(علت را به جای خود بررسی خواهم کرد اما .... سوزی خیلی ها از این است که نیک میدانند که اگر این زبان آزاد باشد طومار خیلی از زبان ها را در خواهد نوردید. Atoor خان این نکته را خیلی خوب میدانند که در طی تاریخ گذشته حتی در خارج از آزربایجان در کولونی های تحت محاصره همه جانبه پارس ها در اصفهان ، کرمان ، چهارمحال و ... کوچکترین خدشه ای نه تنها به زبان ترکی وارد نشده است که به بالندگی خود ادامه میدهد و در زمانی که این آقایان مشغول خود فریبی های کودکانه شان با تمام آن لهجه ها یی که در خوانسار و اشتیان و ... شمرده اید با تمام لرستانها و فارس استانها به من بگویید که کدام آفرینش ها را انجام داده اید در تمام این لهجه ها و .. که برشمرده اید حتی یک بیت درست حسابی هم ارائه نداده اید و تمام افتخار تاریخی تان داراب افسر است که بعدا لازم بود با هم بررسی میکنیم . اما حداقل همین ترکها در اطراف اصفهان از بانیان اصلی مکتب اصفهان بوده اند. و در هر کجای دیگر این مملکت هم در آفرینش های هنری ، نمیگویم بیش از دیگران بوده اند اما برابر با شما فارسها پیش آمده اند. یک جایی یکی از آدم های لوس اظهار فضل نموده اند که چرا در هر کاری آذری ها ... این را بی غرض میگویم ودر عرض این مدت بیست و اندی سال ندیده ام هیچ کارفرمایی ( عمدتا فارس ها ) از کارکرد خودشان راضی باشند . علت این است که در پایتخت نشسته و ارد میدهی جان برادر . افتخار بده بیا پیش ما در مرکز و جنوب ایران با چشم خودت ببین که چه کسانی از جان و دل به ایران خدمت میکنند و چه کسانی از پشت منقل ستاره شماری میکنند. Atoor خان منجم باشی در هر کجای این مملکت بخواهی حاضرم این را برایت اثبات کنم . فقط خواهش میکنم بیهوده افاده فضل نفرما.)

چرا در عرض یک قرن گذشته که همه چیز از انواع وسایل ارتباط جمعی در اختیار شما می باشد و در مدارس هم زبان ترکی را ممنوع کرده اید عرضه نمی کنید کوچکترین خدشه ای به زبان مردم وارد کنید؟
ودر قبال همه این مظلومیت ها آثاری چون حیدربابایه سلام و سازمین سوزو را به جهان عرضه کرد.
که فارسی مورد ادعای شما در عرض همین یک قرن نتوانست پایش را از مرزها بیرون بگذارد؟
جان برادر شما و همپالگیهاتان کوچکترین سوادی در زمینه جامعه شناسی و زبان ندارید و یا دارید ومیترسید دستتان رو شود .
جان برادر شما خود ادعا می کنید و به حق هم درست ادعا میکنید که پارس ها از طریق مرز های شمالی از سرزمینهای شمالی به فلات قاره ایران کوچیده اند. آنوقت با چه رویی به دیگران ایراد میکنید . ما ادعا داریم که ساکن اصلی این سرزمین بوده ایم و اگر سرتان را از توبره ای که یهودی ها برایتان دوخته اند بیرون بیاورید به واقعیت های بیشماری پی خواهید برد.شما آنقدر بی سواد تشریف دارید که وجود دو روستا در آزربایجان را به اینکه آنجا سرزمین پارسی است تعبیر ، اما وجود ده ها هزار کولونی ترک نشین را در استان های مختلف به کوچ اجباری در مثلا فلان تاریخ کذایی تحریف شده تعبیر میکنید.
واقعا از این همه (نمیدانم که اسمش را چه بگذارم ) خجالت نمی کشید؟

تازه این کجایش ایراد دارد شما آمدید و دست در دست یهود کیان این ملت را بر باد دادید و به زور پارس کردید ، ما هم میخواهیم اقوام ایرانی را به سر بلندی و اعتماد به نفس غارت شده شان برگردانیم.
اینرا که میگویم یک بار کرده ایم و به حول و قوه الهی دوباره خواهیم کرد
آگر منصفانه تاریخ صفویه را بخوانی می بینی که ترکها از همه بیشتر به فرهنگ و زبان دیگر اقوام احترام گذاشتند و دیگران را نفهم و ... خطاب نکردند واقوام ایرانی در مدت کوتاهی به نائلیت هایی دست پیدا کردند که تا حالا تکرار نشده است.( به اراجیف پان ایرانیست ها توجه نکن. در آن زمان هزاران کاروانسرا ، مدرسه ، شفاخانه ، مسجد ، پل و ... ساخته شد که امروز هم باعث سربلندی و افتخار هر ایرانی است .ما امروز در این وادی هزار مسافرخانه پیدا نمیکنیم چه برسد به هتل .)
پیشرفت در معماری ، پل سازی ،ادبیات ، فلسفه ، .... غیر قابل قیاس با دیگر دوره هاست.
خزعبلاتی را که در مخدوش کردن این دوره بنا به دلایل ناسیونالیستی در جریان است باور نکنید .
حتی این که در قرن اخیر با تز مسخره تشیع صفوی سعی در مخدوش ساختن این بخش از تاریخ می کنند را با احتیاط کامل مطالعه کنید. این دقیقا تشیع قجری - انگلیسی است که به نام صفوی فالب میکنند. برای پی بردن به این مطلب کافی است آرای فیلسوفان و محررین مذهبی دو دوره را باهم مقایسه کنید . البته درباب اتحاد اقوام ایرانی بعدا مفصل خواهم نوشت .

اجازه میخواهم در باب دو مطلب باور خود را با شما در میان بگذارم و بعد برگردم و سربه سر Atoor خان بگذارم .( البته Atoor خان اهل تحمل هستند و اینجا فعلا باید نقش مهره سیاه را بازی کنند تا در آخر بازی به نقش مهره سیا تبدیل نشوند . انشاء ... الرحمان)

یکم - آقای احمد کسروی تبریزی از شخصیت های مطرح دهه های اخیر ایران است که بنده در خصوص تاریخ نگاری مشروطه بدیلی بر این بزرگوار نمی شناسم . اما در وادی فلسفه و زبان شناسی نمیتوان به ایشان استناد نمود که در این زمینه ها ازتخصص کافی برخوردارنیستند و تنها بیان احساسات کرده اند تا تدقیق.این مقال حوصله نظرات ایشان در باب مذهب ندارد اما به مجموعه آرا ایشان در باب زبان قدیم آزربایجان خواهیم پرداخت آنهم در حد بضاعت خویش.

دوم – آزربایجان از جنبه لغوی چه معنی میدهد؟( که شما به شکل آذر بایجان بیشتر عادت دارید )
(در این معنا نقطه نظرات متعددی مطرح است و از مستشرقین فرنگی تا وطنی از قدیم تا حال اظهار نظر کرده اند و اگر لازم باشد دوستان در خواست کنند مراجعی معرفی شود . نظرات پیوست حاصل برداشت و نقطه نظرات شخصی است و چه بسا در بعض نکات متفاوت با شد. اما چیز عجیب و غریبی که وجود دارد اظهار نظر های غیر علمی عده ای است که اصلا ترکی بلد نیستند و در نتیجه به شعبده بازی هایی دست میزنند که فقط در بازار مکاره فرهنگستان فارسی خریدار دارد . این یک اصل است که برای درک معانی عوارض جغرافیایی و ... اولویت اول با زبان ساکنین آن منطقه است و گرنه خیلی ازکلمات رامیتوان در زبانهای دیگر با شعبده معنا نموداما کاربرد آن در مجالس سر کوچه پیرزن ها خواهد بود و گویا Atoor خان هم از مشتریان پرو پا قرص آن باشند. )
دوستان میدانند نگارش در فارسی (آوا نگاری) بر مبنای حروف عرب میباشد که در ازمنه گذشته پدران فریفته مان فریفتگی را تا بدانجا کشانیدند که با نسیان کلی خط و ربط های وطنی (علما معتقدند که داشته ایم و حتی کلی اثر هم بدان زبان و خط موجود بوده و گویا عربهایی که نطقشان خیلی پیشتر از ما باز شده بوده و تشخیص داده بودند که زبان فارسی در آینده مو دماغ خواهد بود همه را از دم سوزانیده بودند !!؟؟؟ و از این همه آدم حتی یکنفر هم موفق به حفظ حتی یک صفحه از آنها نشده است.لعن ا... اجمعین . اما راویان کم حافظه تاریخ بی بدیل ما فراموش میکنند بگویند که سه چهار قرن بعد حضرت مقفع وابن نديم ، راویان شاهنامه آنهمه کتاب مشعشع را از کجا پیدا میکنند و بعد از ترجمه (گویا از پهلوی و این دروغ چنان شاخش بیرون میزند که در نهایت دکتر خانلری اعتراف میکند که پهلوی زبان نبوده و تنها اسم نوعی از خط است و در این بلبشو من نمیدانم آقایان دنبال اثبات چه چیزی هستند؟)چرا همه را از بین میبرند .اینها که بدتر از عربها جفت پا رفته اند تو فرهنگ متعالی ما)، حروف عربی را هر چند که از لحاظ فونتیکی هم سازگار نباشد توی کاسه فارسی ، ترکی ، اردو و.... نهادند.
سالها وقت برد تا آن را تطبیق دادند و بعد ها چنان استادی از خود نشان دادند که کاشف شیوه های کتابت و خطاطی گوناگونی هم شدند که افتخار این کشفیات را با آب و تاب فراوان در تاریخ خط و کتابت میتوان خواند.
اما چیزی که بر بنده حیرت افزوده است استفاده از اشکالی، در آوانگاری کلمات بومی که در عربی آوا محسوب میشود و در ترکی و فارسی تنها برای قرائت کلمات عربی کاربرد دارد.
برای مثال چرا تهران را طهران می نوشتند، طپش اگر ترکی است چرا با "ط" ؟ گذاشتن اگرفارسی است چرا با "ذ"، صونا اگر ترکی است چرا با "ص" و هزاران ازاین مقال .
پس میبینیم که پدران مان آنقدرها هم معصوم نبوده اند.
(اینها را میگویم تا بعدا وقتی میرسیم به تقدس زدایی از بعض واژگان که خیلی ها با تقدس نمایی آنها سوپرمارکت سه نبش باز کرده اند به مشکل برنخوریم.)
یکی دیگر از این کلمات " آزربایجان" می باشد.
خوب اگر قبول دارید که این اسم قبل از نزول اجلال اعراب وجود داشته پس چرا "آذر..."؟( به جای خود خواهم آورد که آزر به معنی آتش اصلا عربی نیست و با شیوع آئین به آئین مهر در بین قبایل عرب زبان شایع شده است)
امیدوارم دیگر این اعتقاد را نداشته باشید که آزربایجان همچنان اسم نداشت تا اعراب بیایند و افتخار نام گذاری بر سرزمینی که عنوان مهد تمدن بشری را دارد کسب کنند.
این هم خنده دار است که گفته اند ترکیب "آزر و بایگان" است. حتی در آن تاریخ جعلی هم که پارت ها از مسیر این سرزمین میگذرند و اقامت کوتاهی در آن میکنند بر بیسوادی خود صحه خواهیم گذاشت اگر بگوییم که اینها اسم گذاری کرده اند چرا که آزر در گروه زبانی مورد ادعای آقایان اصلا وجود ندارد. حتی عده ای میگویند که آذر عربی را به بایگان فارسی!!1؟؟؟ چسباندند.یعنی این گروه اندک پارس از سرزمین های شمالی آمدند وبدون اینکه عربی بدانند آتش را در آزربایجان دیدند و گفتند آذربایجان(سرزمین آتش)ویا لابد اعراب قبل از آمدن به آزربایجان آتش ندیده بوده اند....
خوشبختانه پیرامون این گونه شعبده بازی با کلمات تا دلتان بخواهد کاغذ سیاه شده و بی هیچ ممانعتی چاپ شده است (ولی تا حال موفق به چاپ هیچ نوشته ای حتی در جوابیه اهانت های روا داشته شده بر طبق قانون مطبوعات نشده ام) دوستانی که مایل به فیض بردن باشند از هر کتابخانه ای چند کامیون می توانند بار کنند.

اجازه بدهید وقت عزیزان را با این استنتاجات غیر علمی و مغرضانه تلف نکنیم و به مصداق ایت هورر ، کروان کئچر (سگ عوعو میکند و کاروان میگذرد) دنباله کار خویش گیریم.

صائت های نه گانه ترکی به دلیل حاکمیت قوانین هارمونی وتبعیت کلمات از موسیقی درونی به دو گروه تقسیم میشوند :
(گروه زبان های ترکی با نه صائت و بیست و چهار صامت در جمع سی و سه صوت اصلی جزء پر صوت ترین زبان های دنیاست و اهل زبان میدانند که این زبانها از چه مسیر تکاملی عبور کرده اند تا این مرحله از غنای لغت و صوت رسیده اند . مقایسه کنید با زبان فارسی با شش صائت و هجده صامت و در جمع بیست و چهار صوت . اینکه میآورم در تخریب فارسی نیست بلکه دردمندی زبان ترکی به عنوان یکی از سه زبان اصلی شرق است و جا دارد همین جا جمله ای از استاد فقیدم پروفسور نطقی نقل کنم که فرمود :
ترکی زبان مادری و فارسی زبان عشق ما آذری ها است اگر امروز به ترکی بیشتر میپردازیم به خاطر بیماریی است که در هشتاد سال گذشته در ایران بدان دچار شده است .
و همینجا به دوستان آذر ی ام حذر باش میدهم تا در دام تفکرات افراطی در نیفتند وایران همانقدر که به فارس تعلق دارد به ترک هم دارد نه بیشتر و نه کمتر. این را با قاطعیت و دلیل میگویم که دم تمام پان ایرانیست ها و کلا همه پانها اعم از ترک و عرب و کرد و... به جای دیگری بسته است. این مطالب را از این جهت مینویسم که ذهن افرادی که تاریخ ایران زمین نمیدانند را اندکی روشن کنم .یادتان باشد در وجب وجب این خاک در هم تنیده ایم ، داشناکها از این نکته بیمناکند و در موضوع قاراباغ و وان به آن خواهم پرداخت. )

1- گروه معروف به نازک : Ə مانندƏL (دست) - E مانند EL ( خلق و قوم و مردم ) İ - مانند İL (سال) Ö مانند ÖZ ( خود ) - Ü مانند ÜZ( رو ، شناکن و...)

این گروه به دو دسته راست نازک (Ə E İ ) و گرد نازک (Ö Ü) تقسیم میگردد

2 - گروه معروف به ستبر : A مانند AN( درک کن ) - I مانند ARI زنبور) O مانند ON (عدد ده) - U مانند UN ( آرد )

این گروه به دو دسته راست ستبر(A I) و گردستبر (O U) تقسیم میگردد

*- Ö Ü I در پارسی و لهجه های وابسته وجود ندارند .
- I اگردر اول کلمات ظاهر شود به İ تبدیل میشود .

گفتیم که بر ساخت کلمات ترکی قوانینی حاکم است که از آنها به عنوان قوانین هارمونی یاد کردیم

قانون اول (عمومی): سیلاب اول کلمه با هر گروهی شروع شود ، سیلاب های بعدی اجبارا می باید از همان گروه صائت ها در ست شوند .
قانون دوم (خاص) : اگر سیلاب اول با راست شروع گردد کلمه با راست و اکر با گرد شروع گردد عمدتا با گرد ادامه می یابد.

نکته : گروه زبانهای ترکی پسوندی بوده و کلمات و افعال پیشوند پذیر نیستند.
نکته : ساختمان فعل در گروه زبانهای ترکی در تصریف بدون تغییر باقی می ماند و ازاین منظر با قاعده ترین زبان دنیاست.

با عنایت بر مباحث بالا دوستان می توانند حدس بزنند که پسوند ها در ترکی دارای یک شکل واحد نباشند و از صائت هجای ماقبل تبعیت کرده و چهار شکلی باشند.
مثال :
Öl-düm )ازدنیا رفتم) (بدنیا آمدم) Ol-dum Gəl-dim (آمدم) (ماندم) Qal-dım

پسوند ها بنا بر قوانینی در مواردی اشکال دوگانه دارند ( یک پسوند برای نازک ها و پسوندی دیگر برای ستبرها) مثال مشهور این پسوند ها پسوند مصدر ساز است که به دو شکل mək - maq تصریف میگردد.

مثال : Ol-maq و Öl-mək

یکی از پسوند هایی که در این مقال مور د نظر می باشد پسوند چهار شکلی " آر - ar" ، " ار - ər " " ایر - İr" و " ایر – Ir" میباشد. این پسوند یکی از قدیمترین گونه های پسوندی زبان ترکی است که علاوه بر داشتن معانی مستقلی لز قبیل" انسان ، مرد ، شخص ، جوانمرد وقرمز " با التصاق به اسم و صفت و گاه ریشه فعل و ... تولید اسم عام برای نامیدن خدایان و بعد ها اقوام و قبایل و اسم مکان میکرده است. از این نمونه است :
قاجار – قجر ( qac-ar - qəc-ər ) ، سابار– ساوار (sab-ar sav-ar ) ، خزر xəz-ər ) ) (در مورد واژه خزر که یکی از وازه های کهن و فسیل شده است و پان فارسیست ها در تاریخ معاصر خیلی تلاش کردند که آنرا تحریف و محو کنند خواهیم نوشت اگر عمری باقی باشد .به عنوان یک لطیفه جالب است کاری را که اعراب منحوس در مورد خلیج فارس ( قابل توجه دوستان که تند روی نکنند .این خلیج باید همیشه خلیج پارس باشد)انجام دادند این خلایق بیش از هشتاد سال در مورد دریای خزر انجام دادند و همه ترکها فقط خندیدند چرا که امکان پذیر نیست شما به این راحتی اسامی تاریخی را عوض کنید و این اواخر دیگر از خر شیطان پایین آمده اند که پر زور تر از سمبه رضاخان کجا؟ و آنوقت این ابلهان بیسواد بنشینند و هی سرنا ناساز کنند که مثلا ترکها آمدند و در یک شب زبان آذری را ..... بگذریم) - ماجار ( (mac-ar(به شکل مجار در ایران بیشتر عادت داریم) - بلقار ( ( bolq-ar(به شکل بلغار در ایران مرسوم است ) - اوسار(os-ar ) - آوار (av-ar)- سومر( sum-ər ) و .......
( بد نیست به کلمه تانریtanrı) )( خدا ) در همین جا اشاره کنم .این کلمه که در تمام شاخه های ترکی کاربرد دارد امروزه به معنای خدا کاربرد داشته و شکل قدیمی tonq-ər-ı را دارا بوده است . کلمه tong در سیر تاریخی خود به صورت dan → tan → tang → tong در آمده است که معنای سپیده دم و بامداد را افاده می کند و در ترکیب با ər به صورت تانری معنای خدای سپیده دم و بعدها در ازمنه بعد که سیستم فکری چند خدایی جای خود را به سیستم تک خدایی می دهد به معنی خاص خدا در آمده است.برای اهل تحقیق جالب است بدانند که این خدا بر تمامی خدایان از جمله آنا و آنا هیتا و دده غلبه کرده و در گذر از دوران مهر و باقی ادیان تسلط خود را حفظ و امروز هم با وجود خدایان قدرتمند عبری و عربی به حیات دیگر کم رمق خود ادامه میدهد . از همین جنس است گوگر(gög-ər به معنای خدای بالندگی و آسمانی که امروزه خود را در واژه های gög-ər-mekبه معنای رشد گیاهان، gög-ər-tiبه معنی عام رستنی ها، gög-ər-cinبه معنای کبوتر و... حفظ کرده است) ، gün-ərبه معنای خدای خورشید ، ارک (ər-k)، ارکویون (ər-küyün) ، ارتکین (ər-təkin ، قازار (qaz-ar) ، گزر(gəz-ər ) و ... که در این معنا نیاز به یک مقاله مفصل است که به شرط بقا ارائه خواهیم کرد.( وبه تعبیر Atoor خان این ها در چند هزار سال پیش ایما و اشاره محسوب میشده است. جدا دلم برای این Atoor خان میسوزد که در آن زمانها به دلیل محدودیت زبانی خود و اجداد گرامی شان به زبان ایماو اشاره ، این معانی بلند را در حد ایما و اشاره در ک کرده اند که صد البته بر ایشان با این کوتاه قامتی ژنتیکی حرجی هم نیست )

تقریبا اتفاق نظر وجود دارد که این پسوند ها با چسبیدن به اسامی اشخاص و مکانها اسامی قبایل مختلف ترکی را پدید آورده است اما چنان که گذشت به زعم اینجانب در دورانی از تکامل بشری که توتم پرستی رایج بوده هر قبیله ای با توتم خاص مورد پرستش خود شناسایی می شده است و این پسوند درانتهای اسم توتم مورد نظر مشخص کننده قبیله ای بوده است که درآن مورد اکرام بوده است. بعد ها در گذر از این دوران توتم ها نیز تغییر ماهیت و معنا داده و بسته به گسترده گی و قدرت قبیله اش از قدرت خدایی بیشتری برخوردار و بر دیگر خدایان غلبه و یا آنهارا با خود همراه ویا در صف شیاطین قرار داده است. این معنا را در دو خدای بسیار مشهور و آشنا ی دوستانی که در ادیان کهن ایرانی بررسی هایی دارند یعنی آنا هیتا و مهر به خوبی میتوان دید آنا هیتی خدابانوی مورد پرستش اقوام هیتی که بعدها به یک خدا و بعد الهه بزرگی در فلات قاره تبدیل میشود و دیگری مهر که به لحاظ پاره ای مسایل چند بار بین مرز دیو و خدایی سرگردان است و آخرالامر خود را بر افکار زرتشتی تحمیل و به صورت خدایی جهانی در آمده و سر از مسیحیت هم در می آورد.( تحقیق در پیرامون مهر را به تمام دوستان علاقمند ادیان کهن توصیه میکنم چه علاوه بر آشنایی با افکار نیا کان ، این حسن را دارد که مشت یهودیان و ایران ستیزان اعم از گونه های منقرض پان را برملا میکند. اگر بحث ها در این اتاق صورت منطقی تری به خود بگیرد به دلیل علاقه شخصی ام به این خدای جهانی شاید یک سر فصل مستقلی هم باز کنیم .)
در هر حال از روی مطالعه روی کلمات کهن بسیاری از تاریکی ها را میتوان با نور مهتاب روشن ساخت . میگویم مهتاب که عده ای در این شاخه زبان شناسی به افراط گرویده اند که صلاح علمی در آن نیست . برای روشنگری به چراغ های دیگری هم نیازاست. واز همه لازم تر ذهنی آرام و بی تعصب.
این مطلب که عنوان نمودیم در باب بر گرفته شدن اسامی اقوام از روی خدایان مورد پرستش آنها ، مطلبی است که از روی کلمات و از روی سنگ نگاشت های به جا مانده از دوران های کهن روشنی زیادی دارد ( به شرطی که معتقدین به موحد بودن ازلی ایرانیها مارا به چالش نگیرند )

برگردم بر سر بحث اصلی .
اگر قبول دارید که امروزه تمام آزریها به زبانی تکلم میکنند که از طرف همه زبان شناسان بدون استثنا به عنوان یکی از مهمترین شاخه های زبان ترکی محسوب میشود، با بحثی که گذشت عاقلانه تر این است که به جای هتاکی و ... یک لحظه و فقط یک لحظه بیندیشیم که عده ای آگاهانه در صدد تحریف تاریخ ما هستند. چرا که کلمه Az-ər و Az-ar از لحاظ ساخت چه تفاوتی با تمام اسامی قبایلی که ذکر آنها گذشت دارد؟که شما به زور در صدد تراشیدن معنای عربی برای آن هستید؟
آیا جز این است که عده ای عناد می ورزند و سر خوردگیهای تاریخی خود را در این نوع بی مهری ها مداوا میکنند؟ در ادامه بحث وقتی که به کالبد شکافی AZ بپردازیم و ساخت صد در صد ترکی آن و کلمه آزر را بررسی کنیم واضح تر خواهد شد.

در این باب بدوا نظرات و آرا زبانشناسان را بررسی و در انتها به نظرات یک کمی شخصی خواهم پرداخت. امیدوارم دوستان پارس و آزری از سر حوصله مطلب را دنبال کنند و در این مورد مطالب زیادی نگاشته شده که جهت تکمیل قلم ناقص اینجانب میتوان مراجعه نمود.
در مراجعه به کتاب دیوان لغات الترک محمود کاشغری ( این کتاب توسط محمد دبیر سیاقی به فارسی برگردانده شده است) ذیل عنوان " آز" ، " آذ" ، " از" ویا " اذ " معانی متعددی میتوان یافت که به صورت مشترک معنی طالع نیک ، خیر خواهی ، نیت پاک ، بلند و پاک را افاده میکند.
در اعصار قدیمتر این واژه معنی خدای خوشبختی و نیک خواهی را افاده میکرده است
اکثر زبان شناسان کلمه " آس –As " و "اس – Əs " را شکل قدیمتر این واژه معرفی میکنند.
حال ببینیم که این کلمه را در جاهای دیگر هم میتوانیم پیدا کنیم :
Q-az (اسم دخت افراسیاب یا همان آلپ-ار-تونقا)
Q-az-ar (بعدا تبدیل این واژه به خزر را بررسی میکنیم )
Q-az-bin (Q-az-vin)
Ar-az (Ər-əs)در اسم این رودخانه خوب دقت شود که دقیقا همان آزر است که جای دو سیلاب آن را عوض کرده باشیم . اکثر مورخین معتقدند که سواحل این رود خانه محل زندگی اقوام " رس " بوده که شرح تمدن و نابودی آنها در قران آمده است.
Qaf-q-az
Q-az-aq
Q-az-an
Az-an
Az-man
Az-ər-an
Shi-ər-az
Təb-ər-az و من چقدر به این ارامنه با فرهنگ هم متاسفم که سعی بیهوده در ارمنی جلوه دادن این کلمه دارند .
Ah-u-az (در مورد اهواز بعدها بحث خواهیم کرد. عجالتا باید بدانیم که این Ah چیست که در دو مورد اساسی یکی در اهورا و دیگری در اهریمن همراه با ar و ər این معانی را پدید آورده است که پان ایرانیست های بی سواد و مغرض برای توجیه حتی دست به دامن "یهوه" اسرائیل میشوند که بگویند از این گرفته شده است در حالیکه فراموش میکنند که از لحاظ تاریخی اهورا بر یهوه پیش بوده است. و این اوج درماندگی است. حالا شما هی فحش بدهید و ...)
Choğ-az-an-bel ( فکر میکنم بس باشد و کم کم وقت آن است که پان فارسها دادشان در بیاید. در مورد این کلمه و کلمه خوز اجازه بدهید بعدامفصل بنویسیم و گرنه این Atoor خان اگر یک رگ هم داشته باشد فکرمیکنم تا حال سکته ناقص سوم را هم کرده باشد و لی به شما قول میدهم که بی رگ تر از این حرفها باشد و خواهید دید که ...برهنه وسط معرکه خواهد پرید. )
یک کلمه دیگر بیاورم و خلاص .
Alp-ar-az)(Alp-or-oz)) که بعد ها فردوسی عزیز زال افسانه ای خود را بر بالای کوهی می پرورد که دم خروس عیان تر از این حرف هاست . این کلمه در صیقل تاریخی خود به شکل البرز و الب روز (roz نه ruz )در آمده که دومی کوهی است در قفقاز . حال به اسم این کوه نگاه کنید که در حال حاضر در ترکیه است .توروز toroz که صیقل خورده (tay-or-oz ) و tay-ar-az میباشد
( البته Atoor خان خواهند بخشید که به خاطر جلوگیری از ملال خوانندگان از طولانی شدن مطلب هر از گاهی مجبورم سربه سر مبارک ایشان بگذارم)

خوب من فکر میکنم فقط این راه باقی مانده است که بگوییم هم ər و هم az هفت پشت جد اندر جد دری و پهلوی و سانسکریت و هنداروپایی و خلاصه پایتختی و شمرونی بوده اند .

" چولدی آز آری بولتوم ، اوزوم آز یئریم ، اونو بیل ...." سنگنبشته گول تکین سطر 23
" Çöldi Az ar-ı bultum özüm Az yirim anubil "
" در سرزمین آز به مرد آز (آزری) برخوردم ، بدان ، سرزمین من آز است "

من فکر میکنم که بر اهل بصیرت همه چیز روشن است و با آدمهای لجوج و عنود دیگر کاری نداریم
از دوستان اجازه میخواهم که ادامه بررسی کلمه آزربایجان را به روز دیگر بگذارم.

دوستان در این فروم می بینم که به ژید هم علاقه دارند .
به جشمان خود بیاموزیم که اگر چیزی که بدان مینگریم زیبا نباشد ناچارا افکار زیبا یی نخواهیم داشت.
 

AtoorPat

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
23 ژانویه 2006
نوشته‌ها
100
لایک‌ها
2
به نقل از GHAHRAMANI :
در پست های بالایی نوشتن که برید دنبال اصلیت خودتون و به مغول ها بپیوندید حالا نمی دونم شما یا کسه دیگه ای نوشته.


من هرگز به هم ميهن آذربايجاني خود نمي‌گويم كه اصليتتان مغول و تاتار و اوغوز است. حتما اشتباهي صورت گرفته است. شما مي‌توانيد از ديدگاه ژنتيك خود را با تركان مغول تبار و تاتار تبار و اوغوز تبار بسنجيد. چشمان تنگ و موي كم (مانند ريش كوسه) و قد كوتاه و صورت فراخ با بيني تو رفته و نوك تيز از ويژگيهاي نژاد زرد است نه سفيد(براي نمونه آريائيان ريش انبوه دارند). در اين باره بنگريد به عكسها در اين نامه:

http://forum.persiantools.com/showpost.php?p=671334&postcount=89
 

AtoorPat

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
23 ژانویه 2006
نوشته‌ها
100
لایک‌ها
2
البته خدمت جناب قهرماني عرض كنم كه بحث شما بر سر مفعوليت بود كه نشان دادم چنين چيزي ذاتا در مغولان و تاتاران و اوغوزان يورشگر بوده است كه شوربختانه پس از حمله به ايران اين ديدگاه زشت را با خود به ايران آوردند و بدبختانه و متاسفانه در بين ايرانيان رواج دادند تا جاييكه حتي برخي از شاعران هم شعرها در اين زمينه سروده‌اند كه شرم از بازگو كردنشان دارم.

خوشبختانه پس از فروپاشي سلسلهء محمودي (تا پايان قاجار) اين فرهنگ زشت كم كم مي‌رود كه بدست فراموشي سپرده شود. اميدوارم!
 

AtoorPat

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
23 ژانویه 2006
نوشته‌ها
100
لایک‌ها
2
روان شاعر آزادهء تبريز بانو پروين اعتصامي شاد باد و ياد هميشه گرامي باد.

new%20parvin5.jpg
 
بالا