برگزیده های پرشین تولز

چای خواستگاری

User

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
20 سپتامبر 2005
نوشته‌ها
12
لایک‌ها
0
مادرش ميگفت: "دخترم! بگذار راحتت كنم تمام زندگي آينده ات بستگي به همين چند دقيقه چاي آوردن دارد. پايت را كه از آشپزخانه گذاشتي بيرون اول خوب همه جا را نگاه كن بعد سرت را پايين بنداز و با صداي آرام بگو سلام! نميخواهم پشت سر دخترم حرف درست كنند كه چقدر خودخواه و بي تربيت بود. يك وقت هول نشوي! رنگت عوض ميشود با خودشان ميگويند: "دختره آدم نديده است" سيني چاي را محكم بگير مثل دفعه قبل نشود كه دستت بلرزد و آقاي داماد را شرمنده كني. حواست جمع باشد اول بزرگتر. يك وقت نبينم كه سيني را يكراست بردي جلوي آقاي داماد فكر ميكنند كه حالا پسرشان چه آش دهان سوزي است. آرام و باحوصله راه برو دوبار كمتر تعارف نكن سرت را بلند نكن آرام حرف بزن حتي اگر جك هم تعريف كردند نخند و گرنه از فردا رويت عيب ميگذارند كه دختره بي حيا و پر رو بود. عزيزم! ميدانم كه سخت است ولي چند دقيقه بيشتر نيست. تحمل كن از قديم گفته اند: "در دروازه شهر را ميشود بست ولي در دهان مردم را نه..."
لحظه موعود فرا رسيده بود دستورها را مو به مو اجرا ميكرد سيني چاي را دو دستي چسبيده بود سعي كرد به هيچ چيزي فكر نكند شانه هايش را پايين انداخت محكم و استوار قدم بر ميداشت. همه چيز روبراه بود چند قدم بيشتر راه نرفته بود چشمش به مادر داماد افتاد كه چادرش را جلو كشيده بود و در گوش دخترش پچ پچ ميكرد
گوشهايش را تيز كرد صداي مادر را شنيد كه ميگفت ": ماشاالله هزار ماشاالله همچين چايي مياورد كه انگار نسل اند نسل قهوه چي بوده اند ..."
 

Shahed

کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
30 ژوئن 2003
نوشته‌ها
7,289
لایک‌ها
34
محل سکونت
mt.cgi
خوب ! بعدش چی شد؟
64.gif
64.gif
 

ABS

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
28 دسامبر 2004
نوشته‌ها
134
لایک‌ها
1
به نقل از parsbin :
بهبه چه رنگ قشنگي نوشتي.
هيشكي نميتونه بدون بدبختي يا بدون هاي لايت كردن بخوندشون.
فک کنم عمدا اینطوری نوشته که ....
 

User

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
20 سپتامبر 2005
نوشته‌ها
12
لایک‌ها
0
اینطوری نوشتم که کپی نشه
 

Persiana

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 جولای 2005
نوشته‌ها
4,220
لایک‌ها
129
سن
47
محل سکونت
Persian Empire
اين چاي آوردن براي خواستگار هم چه سنت مسخره ايه! مگه قراره كافه چي استخدام كنن (مثل وقتي كه پسره مثل بچه آدم نشسته داره دكمه يا جورابشو ميدوزه و اونوقت مامان جونش مياد ميگه الهي بميرم برات ديگه وقت زن گرفتنت شده!!! اگه مشكل اينه، خودت بشين واسش بدوز يا يه خدمتكار بگير اين كارا رو بكنه :hmm:) ؟!! اي بدبختي :wacko: ولي واقعيتش اينه كه هركاري هم بكني بالاخره يه حرفي ميزنن (حتي اگه چاييت چاي - به قول خودم - علي خوزه باشه!!). هه هه، بهترين كار اينه كه وقتي براي طرف با متانت و وقار چاي آوردي، بعد سيني رو كامل خالي كني روش تا ديگه هوس خوردن چاي خواستگاري به سرش نزنه
3.gif
خب حالا كي جرآت داره بياد؟
3.gif
3.gif
 

meli

Registered User
تاریخ عضویت
19 اکتبر 2004
نوشته‌ها
1,393
لایک‌ها
23
سن
36
محل سکونت
tehran
من میام
منتها با لباس قباصی میام!لووووووووووول
هه هه
 

mahdi206

Registered User
تاریخ عضویت
12 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
2,362
لایک‌ها
5
سن
41
محل سکونت
Tehran
به نقل از User :
اینطوری نوشتم که کپی نشه
بله؟ چه ربطي داره!
بيا اينم كپي اش:

مادرش ميگفت: "دخترم! بگذار راحتت كنم تمام زندگي آينده ات بستگي به همين چند دقيقه چاي آوردن دارد. پايت را كه از آشپزخانه گذاشتي بيرون اول خوب همه جا را نگاه كن بعد سرت را پايين بنداز و با صداي آرام بگو سلام! نميخواهم پشت سر دخترم حرف درست كنند كه چقدر خودخواه و بي تربيت بود. يك وقت هول نشوي! رنگت عوض ميشود با خودشان ميگويند: "دختره آدم نديده است" سيني چاي را محكم بگير مثل دفعه قبل نشود كه دستت بلرزد و آقاي داماد را شرمنده كني. حواست جمع باشد اول بزرگتر. يك وقت نبينم كه سيني را يكراست بردي جلوي آقاي داماد فكر ميكنند كه حالا پسرشان چه آش دهان سوزي است. آرام و باحوصله راه برو دوبار كمتر تعارف نكن سرت را بلند نكن آرام حرف بزن حتي اگر جك هم تعريف كردند نخند و گرنه از فردا رويت عيب ميگذارند كه دختره بي حيا و پر رو بود. عزيزم! ميدانم كه سخت است ولي چند دقيقه بيشتر نيست. تحمل كن از قديم گفته اند: "در دروازه شهر را ميشود بست ولي در دهان مردم را نه..."
لحظه موعود فرا رسيده بود دستورها را مو به مو اجرا ميكرد سيني چاي را دو دستي چسبيده بود سعي كرد به هيچ چيزي فكر نكند شانه هايش را پايين انداخت محكم و استوار قدم بر ميداشت. همه چيز روبراه بود چند قدم بيشتر راه نرفته بود چشمش به مادر داماد افتاد كه چادرش را جلو كشيده بود و در گوش دخترش پچ پچ ميكرد
گوشهايش را تيز كرد صداي مادر را شنيد كه ميگفت ": ماشاالله هزار ماشاالله همچين چايي مياورد كه انگار نسل اند نسل قهوه چي بوده اند ..."
 

amirhoman

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
25 آپریل 2005
نوشته‌ها
1,127
لایک‌ها
11
سن
55
محل سکونت
Tehran
راستی توی تاریکی چای ریختین؟
ازکجا میشه تشخیص داد فنجون پر شده؟:lol:
 

User

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
20 سپتامبر 2005
نوشته‌ها
12
لایک‌ها
0
پس چراغ قوه برای چیه
 

User

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
20 سپتامبر 2005
نوشته‌ها
12
لایک‌ها
0
پس چراغ قوه برای چیه داداش
 

amirhoman

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
25 آپریل 2005
نوشته‌ها
1,127
لایک‌ها
11
سن
55
محل سکونت
Tehran
اگه هیچ نوری نداشته باشی چی؟
 

Tiva

Registered User
تاریخ عضویت
6 آپریل 2005
نوشته‌ها
711
لایک‌ها
113
خب حالا بعدش چی شد ؟
عروسی شد یا نه ؟؟
میگن بانك ملی به هر كسی كه تو ماه رمضان عروسی بگیره وام میده ها !! بهشون بگو عجله كنن :p
 

amirhoman

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
25 آپریل 2005
نوشته‌ها
1,127
لایک‌ها
11
سن
55
محل سکونت
Tehran
به نقل از meli :
توهم که شدی مهدی
بابا ول کن انقدر گیر نده!

نه بابا میخوام بگم با انگشت کردن تو فنجونها میتونه بفهمه فنجون پر شده یا نه.:lol:
 
بالا