- تاریخ عضویت
- 5 ژانویه 2009
- نوشتهها
- 2,662
- لایکها
- 1,244
فرزان تو جزیره می بینمت !
من همون جزیره بودم خاکی و صمیمی و گرم
واسه عشق بازیه موجا قامتم یه بستر نرم
یه عزیز دردونه بودم پیش چشم خیس موجا
یه نگین سبزو خالص روی انگشتر دریا
تا که یک روز تو رسیدی روی قلبم پا گذاشتی
غصه های عاشقی رو تو وجودم جا گذاشتی
پ.ن : فرزان خداحافظ
بی خیال حرفایی که تو دلم جا مونده .....