برگزیده های پرشین تولز

مطالب شنیدنی و خواندی تاریخی در باره رضا خان

وضعیت
موضوع بسته شده است.

استیل آذین

Registered User
تاریخ عضویت
17 آگوست 2007
نوشته‌ها
155
لایک‌ها
5
ببینید برای مردم ایران همیشه یک زور و بالاسری لازمه. اگه رضاخان این خان و خان بازیها رو برنچیده بود و اگه جلوی راهزنها رو نگرفته بود که مملکت به امنیت نمی رسید.

اگه یک کسی مثل قوام سلطنه (که مردم اون زمان بهش می گفتن قوام سگ ننه ) رو مامور رتق و فتق امور نمی کرد که چهارتا نانوا رو بندازه تو تنور تورم باعث می شد مردم گرسنه درجا بیفتن بمیرن.
 

ميهن پرست

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
25 دسامبر 2006
نوشته‌ها
72
لایک‌ها
1
خاندان سرتا پا فاسد پهلوی،
icon7.gif
فساد را منحصر به خاندان خود نکردند وسعی داشتند ان را بر کل جامعه رواج دهند.
از ان جمله می توان به ساختن جک های مبتذل و مستهجن در باره بعضی از ساکنان شهر های ایران هم چون شمالی ها ( رشت گیلان مازندران ) ( قزوینی ها ، ترک ها و اصفهان را اشاره کرد.

پایه گزار این جک ها به خاندان فاسد پهلوی مرتبط است و این جگ ها از اواخر حکومت رضا خان به دستور وی شروع و تا امروز هم ادامه دارد. که در این باره به طور مقصل توضیح داده خواهد شد.

هنگامی که این چک ها مبتذل و مستهجن در باره قوم های شمالی و قزوینی یا اصفهانی و ترک را می شنوید یا خدای نکرده اگاهانه و غیر اگاهانه می می گویید ایا می دانستید که بنیانگزار این جک های که اکثرا ناموسی هستند چه کسانی هستند و در ان صورت درباره پایه گزاران ان چه می گویید . ایا باز هم به کار خود ادامه می دهید


بله رضا خان و خاندان فاسد پهلوی برای ایچاد تفرقه بین اقوام ایرانی و تسلط برانان و تحکیم حکومت خود دست به این کار ها زده اند


> درواقع این جور کارها فقط از کسانی که خود غرق در فساد هستند و به ان عادت کرده اند بیرون می تراود <


شرم و تف بر خاندان سر تا پا فاسد پهلوی

هیچ ایرانی با غیرت و با شرفی چنین کاری( ساختن جک های مبتذل توهینی برای دیگر اقوام )) را نمی کند و در بین ایرانیان توهین به هم رایج به این صورت گسترده نبوده مگر از زمان سلطنت مزدور رضا خان!
لطفا براي گفتتون مدرك و دليل بياريد.
 

استیل آذین

Registered User
تاریخ عضویت
17 آگوست 2007
نوشته‌ها
155
لایک‌ها
5
خاندان سرتا پا فاسد پهلوی،
icon7.gif
فساد را منحصر به خاندان خود نکردند وسعی داشتند ان را بر کل جامعه رواج دهند.
از ان جمله می توان به ساختن جک های مبتذل و مستهجن در باره بعضی از ساکنان شهر های ایران هم چون شمالی ها ( رشت گیلان مازندران ) ( قزوینی ها ، ترک ها و اصفهان را اشاره کرد.

پایه گزار این جک ها به خاندان فاسد پهلوی مرتبط است و این جگ ها از اواخر حکومت رضا خان به دستور وی شروع و تا امروز هم ادامه دارد. که در این باره به طور مقصل توضیح داده خواهد شد.

هنگامی که این چک ها مبتذل و مستهجن در باره قوم های شمالی و قزوینی یا اصفهانی و ترک را می شنوید یا خدای نکرده اگاهانه و غیر اگاهانه می می گویید ایا می دانستید که بنیانگزار این جک های که اکثرا ناموسی هستند چه کسانی هستند و در ان صورت درباره پایه گزاران ان چه می گویید . ایا باز هم به کار خود ادامه می دهید


بله رضا خان و خاندان فاسد پهلوی برای ایچاد تفرقه بین اقوام ایرانی و تسلط برانان و تحکیم حکومت خود دست به این کار ها زده اند


> درواقع این جور کارها فقط از کسانی که خود غرق در فساد هستند و به ان عادت کرده اند بیرون می تراود <


شرم و تف بر خاندان سر تا پا فاسد پهلوی

هیچ ایرانی با غیرت و با شرفی چنین کاری( ساختن جک های مبتذل توهینی برای دیگر اقوام )) را نمی کند و در بین ایرانیان توهین به هم رایج به این صورت گسترده نبوده مگر از زمان سلطنت مزدور رضا خان!

توجه داشته باشید که ساخته شدن این جک ها باعث شده جلوی کلی خونریزی و کشتار گرفته بشه. مثلا اقوام فارس از ترکها که واقعا لیاقتشون رو در طول تاریخ نشون دادن و در بسیاری از دوره ها شاه بودن و یا پستهای مهم رو در دست داشتن زیاد خوششون نمیاد. پس برای خالی کردن عقده درونیشون یا باید اسلحه به دست بگیرن و برن حقشون رو بگیرن یا با گفتن چنین اباطیلی کمی خودشون رو خالی کنن.

همین فرهنگ جوک گفتن که برای ما دیگه عادی شده در کشورهای شرق آسیا و آفریقا خیلی کمه و یا اصلا وجود نداره. برای همینه که تو آفریقا تا یارو چپ نیگا کنه طرف اسلحه رو در میاره و ناکارش می کنه. چون شوخی و جوک براشون مفهومی نداره.
 

reza_badkonaki

کاربر فعال سریال های تلویزیونی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
4 سپتامبر 2005
نوشته‌ها
3,465
لایک‌ها
325
سن
35
محل سکونت
با قيد وثيقه فعلا ازادم
توجه داشته باشید که ساخته شدن این جک ها باعث شده جلوی کلی خونریزی و کشتار گرفته بشه. مثلا اقوام فارس از ترکها که واقعا لیاقتشون رو در طول تاریخ نشون دادن و در بسیاری از دوره ها شاه بودن و یا پستهای مهم رو در دست داشتن زیاد خوششون نمیاد. پس برای خالی کردن عقده درونیشون یا باید اسلحه به دست بگیرن و برن حقشون رو بگیرن یا با گفتن چنین اباطیلی کمی خودشون رو خالی کنن.

همین فرهنگ جوک گفتن که برای ما دیگه عادی شده در کشورهای شرق آسیا و آفریقا خیلی کمه و یا اصلا وجود نداره. برای همینه که تو آفریقا تا یارو چپ نیگا کنه طرف اسلحه رو در میاره و ناکارش می کنه. چون شوخی و جوک براشون مفهومی نداره.

چه نتیجه گیری جالبی کردی شما!!!!!!!!چقدر فکر کردی؟؟؟؟؟؟
 

(Tebyan)

Registered User
تاریخ عضویت
4 ژوئن 2007
نوشته‌ها
114
لایک‌ها
1
ببینید برای مردم ایران همیشه یک زور و بالاسری لازمه. اگه رضاخان این خان و خان بازیها رو برنچیده بود و اگه جلوی راهزنها رو نگرفته بود که مملکت به امنیت نمی رسید.

اگه یک کسی مثل قوام سلطنه رو مامور رتق و فتق امور نمی کرد که چهارتا نانوا رو بندازه تو تنور تورم باعث می شد مردم گرسنه درجا بیفتن بمیرن.
:eek::eek::eek::blink::blink::eek::eek:

لطفا براي گفتتون مدرك و دليل بياريد.
دوست عزیز در پست شماره 41 و پست شماره 42 به مقدار کافی ادله اورده شده است . در ضمن می توانید به سایت منبع نیز مراجعه کنید.
توجه داشته باشید که ساخته شدن این جک ها باعث شده جلوی کلی خونریزی و کشتار گرفته بشه. مثلا اقوام فارس از ترکها که واقعا لیاقتشون رو در طول تاریخ نشون دادن و در بسیاری از دوره ها شاه بودن و یا پستهای مهم رو در دست داشتن زیاد خوششون نمیاد. پس برای خالی کردن عقده درونیشون یا باید اسلحه به دست بگیرن و برن حقشون رو بگیرن یا با گفتن چنین اباطیلی کمی خودشون رو خالی کنن.

همین فرهنگ جوک گفتن که برای ما دیگه عادی شده در کشورهای شرق آسیا و آفریقا خیلی کمه و یا اصلا وجود نداره. برای همینه که تو آفریقا تا یارو چپ نیگا کنه طرف اسلحه رو در میاره و ناکارش می کنه. چون شوخی و جوک براشون مفهومی نداره.
می گم چطور بود رضا خان تمام اقوام ایرانی را از بین می برد تا به قول شما دیگه نیاز نباشه کسی برای خالی کردن عقد هاش به دیگران توهین بنمایید
:eek::eek::blink::blink::eek::eek:
چه نتیجه گیری جالبی کردی شما!!!!!!!!چقدر فکر کردی؟؟؟؟؟؟
:eek::eek::blink::blink::eek::eek:
 

(Tebyan)

Registered User
تاریخ عضویت
4 ژوئن 2007
نوشته‌ها
114
لایک‌ها
1
اینکه رضا خان را بناینگذرا ایران مدرن می دانند بیشتر شبیه به یک افسانه است اون هم از نوع احمقانه اش. و شاید .بزرگ ترين افسانه اي که دربارۀ رضا شاه ساخته شده، معرفي او به عنوان "بنيانگذار ايران نو" و "مدرنيزه کردن ايران" به وسيله اوست.( از نظر مورخان )

هشتاد سال است که اين دروغ را به خورد ما مي دهند. اين "ايران نو"، که "رضا شاه کبير" معمار آن بود، يک ديکتاتوري بي رحمانه و خشن نظامي بود که در آن قانون اساسي و مجلس به شوخي شباهت داشت. اين "ايران نو" يکي از فقيرترين و عقب مانده ترين کشورهاي جهان زمان خود بود که نود درصد جمعيت آن بي سواد بودند از جمله خود رضا شاه.

رضا شاه هر چند در زمينه بي سوادي به نود در صد مردم تحت سلطه خود شباهت داشت، در حالیکه مردم در فقر به سر می بردند وی یکی از ثروت مند ترن مردان روزگار خویش بود ه است( در این باره در اینده توضیحاتی داده می شود )

به هر جهت شما را به ادامه خواندن این مطالب دعوت می نماییم
 

(Tebyan)

Registered User
تاریخ عضویت
4 ژوئن 2007
نوشته‌ها
114
لایک‌ها
1
هر چند درباره این جنایت در صفحه اول اشاره به ان شده است اما بار دیگر این جنایت هولناک را به طور دیگری از مجله


دوران برایتان باز خوانی می کنیم در فرصت بعد پست را خلاصه می کنم .


دوران حكومت رضاخان پهلوي ترورهاي بسياري اتفاق افتاده استد. يكي از دردناكترين اين ترورها، كشتن محمد كيوان قزويني مدير روزنامه «نصيحت» قزوين بود. ترور وي تنها به خاطر شباهت چهره او با ملك‌الشعراي بهار رخ داد. «بهار» محكوم به مرگ شده بود و «قزويني» به جاي وي توسط آدمكشان رضاخان كشته شد.

اين حادثه يك روز قبل از تصويب طرح انقراض سلسله قاجار در مجلس شوراي ملي (8 آبان 1304) به وقوع پيوست. در آن زمان رضاخان كه خود را براي تاجگذاري آماده مي‌كرد غير مستقيم نمايندگان مخالف انقراض حكومت قاجار را به مرگ تهديد كرده بود. در روز رأي‌گيري مأموران محافظ مجلس موظف شده بودند از خروج نمايندگان جلوگيري كنند تا مجلس از اكثريت نيفتد. حتي در بخش تماشاچيان نيز مأموران مسلحي مستقر شده بودند تا مراقب اوضاع بوده و از هرپيشامد غير مترقبه‌اي جلوگيري كنند.

ملك‌الشعراي بهار كه در 1302 ازسوي مردم «ترشيز» و «كاشمر» به مجلس پنجم راه يافته بود، در مخالفت با رضاخان در كنار سيد‌حسن مدرس قرار گرفته بود. او در غروب روز هشتم آبان 1304 نطق تندي عليه رضاخان كه در آن زمان نخست‌وزير بود، ايراد كرد و تلاشهائي را كه در جهت تحكيم اقتدار وي در مجلس صورت مي‌گرفت، مورد انتقاد شديد قرار داد. در پي اين نطق، ملك‌الشعراي بهار كه از بهار 1301 همواره تحت نظر بوده ودر مهر 1303 مصونيت سياسي‌اش لغو شده بود، مورد غضب رضاخان قرار گرفت و دستور اعدام وي صادر شد.

بهار مي‌گويد: «قبل از آنكه نطق كنم، يكي از پادوهاي اكثريت به من نزديك شد و گفت: پس از نطق، نايست و زود برو!»
بهار ادامه مي‌دهد: ‌«من نيز پس از نطق نايستادم زيرا معلوم بود طرفداران رضاخان چه برنامه‌اي داشتند. من رفتم. اما نه از مجلس بيرون، بلكه در اتاقي تنها نشسته و سيگاري آتش زده بودم و به اوضاع كشور و آتيه مملكت و آتيه خود فكر مي‌كردم. آنها (آدمكشان) فكر كردند من بيرون رفتم تا بگريزم.»
در همين موقع واعظ قزويني مدير روزنامه نصيحت قزوين كه از قزوين براي اقدام در رفع توقيف روزنامه‌اش به تهران آمده بود و اتفاقاً در آن شب به مجلس آمده و يك برگ ورود به پارلمان را تحصيل كرده بود، پس از اخذ بليط ورودي به آبدارخانة مجلس رفته و مشغول خوردن چاي بود، پس از صرف چاي از آبدارخانه خارج شد كه به طرف پارلمان برود. قيافة واعظ قزويني بي‌شباهت به ملك‌الشعراء نبود، طرز لباس و عبا و عمامه و قد نسبتاً بلند او از دور به ملك‌الشعراء شباهت داشت و چون قبلاً دستور داده شده بود كه كلك ملك‌الشعراء را بكنند همين كه واعظ نزديك در بهارستان رسيد كه از مجلس خارج شده و به طرف در سرسراي پارلمان برود و داخل جلسه شود تروريست‌ها دست به كار شده چند تير به طرف وي شليك كردند. يكي از تيرها به گردن واعظ اصابت كرد. بيچاره واعظ كه از همه جا بي‌خبر و نمي‌دانست اين ماجرا چيست در حالي كه خون از گردنش جاري بود به طرف مدرسة سپهسالار پاي به فرار گذاشت. تروريست‌ها در تعقيب او شروع به دويدن كردند. جلو در مدرسه سپهسالار پله‌اي بود كه بيچاره واعظ در آن حال نتوانست تشخيص دهد ناچار به زمين خورد، تروريست‌ها رسيدند، پهلوان زادة يزدي با چاقو مشغول بريدن سر واعظ شد، هنوز سر او را جدا نكرده بودند كه به اشتباه خود واقف شدند. در همين موقع سردارسپه در سفارت فرانسه مهماني بود فوراً به او تلفن مي‌كنند كه ملك‌الشعراء كشته شد. سردارسپه هم نتوانست اين قضيه را مكتوم دارد تا بعداًً خبر كامل چگونگي قتل ملك‌الشعراء به او برسد فوراً به اطرافيان خود مي‌گويد كه: ملت جلو بهارستان ملك‌الشعراء را كشتند ولي بعداً كه جلسه به هم مي‌خورد و عده‌اي از نمايندگان به سفارت فرانسه مي‌روند تا در جلسه ميهماني حضور به هم رسانند يكي دو نفر از آنها ابتدا ملك‌الشعراء را در درشكة خود گذاشتند و تا در منزلش او را مشايعت كردند كه از خطر احتمالي وي را نجات دهند. سپس به سفارت فرانسه رفتند. سردارسپه از تازه واردين كه از مجلس آمده بودند سئوال مي‌كند كه ملك‌الشعراء را چگونه كشتند؟ آنها جواب ‌دادند كه ملك‌الشعراء را نكشته‌اند بلكه شيخ ديگري را كشته‌اند و ما خودمان ملك‌الشعراء را تا در منزلش مشايعت كرده و اينجا آمديم. سردارسپه با نگراني مي‌‌گويد «معلوم مي‌شود اشتباهي كشته‌اند.» وي سپس سراسيمه سفارت را ترك كرد.






ملك‌‌الشعراي بهار نيز در كتاب «تاريخ مختصر احزاب سياسي»، حادثه ترور كسي كه به جاي وي كشته شد را اين‌ گونه توضيح مي‌دهد:
«... نمي‌دانم كيست كه بعضي تدابير را با تقادير خود به هم مي‌زند؟ من در اتاق اقليت سيگار در دست داشتم. در همان حال، حاج واعظ قزوين، مُدير دو جريدة نصيحت و رعد كه از قزوين براي رفع توقيف جريده‌اش به تهران آمده بود با يكي از رفقايش براي تماشاي جلسة تاريخي و ديدن هنرنمايي رفقا و هم مسلكانش به بهارستان آمد... حاج واعظ،‌با «اجل مُعلّق» داخل صحن مجلس بهارستان شد، از جلو سرسرا رد شد، با عبا و عمامة كوچك و ريش مختصر و قد بلند و قدري لاغر، با همان گامهاي فراخ و بلند به عين مثل ملك‌الشعراء بهار. از در بيرون رفت كه ازآنجا به طرف راست پيچيده از در تماشاچيان وارد گردد. حضرات آدمكشان رضاخان در زير درختها و پشت ديوار دو طرف در، به كمين نشسته بودند، استاد آنها هم مترصد ايستاده بود، كه ديدند بهار از در بيرون آمد، اينجا بود كه شليك يكمرتبه شروع شد! گلوله به گردن واعظ خورد. واعظ به طرف مسجد سپهسالار مي‌دود، خونيان از پيش دويده، در جلو خان مسجد به او مي‌رسند. واعظ آنجا به زمين مي‌خورد، پهلوانان ملي! بر سرش مي‌ريزند و چند چاقو به قلب واعظ مي‌زنند و سرش را با كارد مي‌بُرند!... رئيس دولت (رضاخان) در سفارت فرانسه ميهمان بود. به ايشان راپورت فوري داده مي‌شود «ملت»! ملك‌الشعراء بهار را كشته‌اند! ايشان هم به يكي دو نفر از وزارء اين خبر مهم را مي‌دهند و مي‌فرمايند كه ملت، فلاني [بهار] را به قتل آوردند!»

به اين ترتيب بيچاره واعظ قزويني به جاي ملك‌الشعراء مقتول گرديد بعداً قرار شد مبلغ پانصدتومان به عنوان خون‌بها به ورثة واعظ قزويني بپردازند ولي گويا ورثه‌اش هر چه اين طرف و آن طرف زدند و اقدام كردند وجه مزبور را نتوانستند دريافت نمايند و خون واعظ بيچاره پايمال شد.


منابع
ـ ترور دربهارستان، مهدي نورمحمدي، انتشارات حديث امروز.
ـ تاريخ معاصر ايران، مؤسسه پژوهشي و مطالعات فرهنگي، 1369، كتاب دوم.
ـ شاه كشي در ايران و جهان، انتشارات پژمان، 1381.
 

Second Life

Registered User
تاریخ عضویت
12 اکتبر 2004
نوشته‌ها
863
لایک‌ها
58
رضا شاه کبیر در ۲۴ حوت ۱۲۵۶ (ربیع‌الاول ۱۲۹۵ هجری قمری) در روستای آلاشت از توابع سوادکوه مازندران زاده شد. پدرش عباسعلی، سرهنگ فوج سوادکوه، و مادرش زهرا (نوش‌آفرین) که از مهاجرین قفقاز بود. پدربزرگ رضاشاه، مرادعلی خان نام داشت که افسر ارتش بود که در محاصره هرات در سال ١٢٢٧ کشته شده بود .
مراد علی خان هفت پسر داشت. پسر اول او چراغعلی خان بود که درتهران زندگی می کرد و دارای مقامی در قشون بود. پسر دوم او نصرت الله خان نام داشت که یاور فوج ِ سوادکوه بود و رضاشاه چندی در زیر دست او خدمت کرده بود . عباسعلی خان پدر رضا شاه فرزتد هفتم مراد علی خان بود .

عباسعلی خان مشهور به داداش بیک در سال ١١٩٣ خورشیدی در آلاشت متولد شده و در نوجوانی حرفه سپاهیگری را چون نیاکان خود پیشه کرده بود . عباسعلی خان در فوج سوادکوه به حرفه سپاهیگری اشتغال داشت . وی با درجه نایبی در سال ١٢٣٥ در جنگ سوم افغان شرکت کرد.

رضا شاه کبیر از ازدواج دوم عباسعلی خان با نوش آفرین پا به عرصه وجود گذاشت لیکن عمرش چنان دراز نبود که شاهد برآمدن سرداری باشد که به ایران هدیه کرده بود . وی شش ماه پس از تولد رضا شاه رخت به سرای باقی کشید .

رضا شاه به تشویق دایی خود ابوالقاسم بیگ در سال ١٢٧٧خورشیدی همراه دائی خود مامور فوج سوادکوه شد لیکن به دلیل ناسازگاری با نصرالله خان یاور فوج سوادکوه از آن واحد استعفا داد و با پیوستن به کاظم آقا در فوج قزاق تا کودتای سوم اسفند ١٢٩٩در آن واحد خدمت کرد .
رضا شاه در فوج قزاق به علت دلیری و رشادت به سرعت ترقی کرد . وی در این واحد در نبردهای فراوانی ازجمله ***** سالار الدوله در سال ١٢٩٠ به فرماندهی فرمانفرما شرکت داشت .
رضا شاه که از هرج و مرج و زبونی حکومت احمد شاه و نابسامانی ایرانیان به ستوه آمده بود در روز سوم حوت ۱۲۹۹ با قوای قزاق تحت فرماندهی خود و به همراه سیدضیاءالدین طبا طبائی –مدیر روزنامه رعد - وارد تهران شد و ادارات دولتی و مراکز نظامی را تصرف کرد. در این حرکت نزدیک به صد تن از درباریان و روحانیون بازداشت و زندانی شدند. احمدشاه و محمدحسن میرزا (ولیعهد) به کاخ فرح‌آباد ‌گریختند و فتح‌الله خان سپهدار رشتی (نخست‌وزیر) به سفارت انگلیس پناهنده شد.
سرانجام احمد شاه قاجار ناچار شد رضاشاه را به فرماندهی دیویزیون قزاق و وزارت جنگ و سیدضیاءالدین طباطبایی را به نخست‌وزیری منصوب کند. کابینه سید ضیاء (معروف به کابینه صدروزه) بزودی ساقط شد و سردار سپه از احمدشاه فرمان نخست وزیری گرفت . پس از خروج احمد شاه از کشور رضا شاه برقراری یک **** جمهوری را در کشور در سر داشت لیکن زیر فشار روحانیون و مجلس شورای ملی و مردم از این نیت منصرف شد . مجلس شورای ملی در سال ١٣٠٤ به پاس خدماتی که رضا شاه برای استقرار امنیت و تحکیم قدرت حکومت مرکزی انجام داده بود مقام فرماندهی کل قوا را در کنار مقام نخست وزیری به وی اعطا کرد.
پس از خروج احمد شاه قاجار از کشور ، نمایندگان مجلس پنجم‌ شورای‌ ملی‌ در روز ۹ آبان ۱۳۰۴ خورشیدی ماده واحده‌ای را تصویب کردند که به موجب آن احمد شاه از سلطنت خلع شد و حکومت‌ موقت‌ به " شخص آقای ‌رضاخان پهلوی"‌ سپرده شد و "تعیین تکلیف حکومت قطعی" به مجلس مؤسسان واگذار شد. سپس با تشکیل مجلس‌ موسسان، در ۲۱ آذر ۱۳۰۴، سلطنت ایران‌ به‌ "اعلیحضرت‌ رضا پهلوی" واگذار شد. در بیست و چهارم آذرماه سال ۱۳۰۴ خورشیدی، رضاشاه پهلوی در مجلس شورای ملی حاضر شد و با ادای سوگند به قرآن رسماً به عنوان سردودمان پهلوی وظایف سلطنت را به عهده گرفت. مراسم تاج‌گذاری رضاشاه در ۴ اردیبهشت ۱۳۰۵ انجام شد.
هنگامی که رضا شاه پهلوی بر مسند سلطنت نشست، جهان در میانه دو جنگ جهانی نفسی می‌کشید. رضاشاه پهلوی، برنامه گسترده‌ای را برای سامان اداری و اقتصادی کشور به دست گرفت. ایران فاقد **** اداری، ارتش منسجم، راه، **** بانکی و اقتصادی مدرن بود و شیوه ملوک الطوایفی جایی برای قدرت مرکزی نگذاشته بود.

از منظر بین‌المللی نیز شرایط، چندان آرام نبود. ایران در محاصره نیروهای بزرگ، روسیه در شمال و انگلیس در جنوب بود. انگلیس می‌کوشید از ایران به عنوان راهی برای سلطه‌جویی‌ خود در هند و خاور دور بهره بگیرد.در روز سوم شهریور ۱۳۲۰ نیروهای شوروی از شمال و نیروهای بریتانیا از جنوب به بهانه حضور اتباع آلمانی در ایران به ایران حمله کرده و به سمت تهران آمدند.
رضا شاه که تاب مشاهده اشغال ایران را نداشت برای آرام کردن اوضاع ناچار به استعفا شد و سر انجام با مساعی شادروان محمد علی فروغی و به رغم مخالفت انگلیس سر انجام متفقین با جانشینی او بوسیله فرزندش محمد رضا شاه موافقت کرده و او به سلطنت رسید .
دولت انگلستان که از اقدامات ضد استعماری رضا شاه کبیر ناخشنود بود وی را تحت نظر از بندرعباس با کشتی خارج کرد و آن سردار بزرگ با دلی پر خون و در حالی که چنگی از خاک ایران را با خود داشت آن بندر را به مقصد جزیره موریس که انگلیسها برای تبعید او در نظر گرفته بودند ترک کرد . رضا شاه کبیر که به علت آب و هوای نامساعد آن جزیره بیمار شده بود پس از مکاتبات و گفتگوهای طولانی با مامورین انگلیسی سرانجام موفق شد که از آن جزیره بد آب و هوا به شهر ژوهانسبورگ در افریقای جنوبی منتقل شده و تحت نظر قرار گیرد . رضا شاه کبیر همچو فرزندش دور از وطن در روز
۴ مرداد ۱۳۲۳ در ژوهانسبورگ درگذشت. پیکر رضا شاه کبیر سپس به مصر منتقل و پس از تشییع با تشریفات رسمی در در آن‌جا به امانت گذارده شد . در اردیبهشت ماه سال ۱۳۲۹ پیکر مومیائی شده سردار به خاک میهن بازگردانده شد و پس از انتقال به حضرت عبدالعظیم در آرامگاهی که ویژه او بنا شده بود به خاک سپرده شد .

خدمات رضا شاه کبیر
رضا شاه پهلوی طی شانزده سال سلطنت درگیر تکوین دولت مدرن در ایران بود. در این هنگامه‌ بود که آلمان به ***** آدولف هیتلر جنگ جهانی دوم را آغاز کرد. خدمات رضا شاه کبیر به ایران و ایرانیان را نمی توان به طور کامل در اینجا درج کرد ، تنها اشاره کوچکی به خدمات آن بزرگمرد کافی است تا همه پی ببرند که ایران امروز بدون رضا شاه هیچ بود .
-***** غائله جنگل و خراسان و تحکیم قدرت حکومت مرکزی در آذر بایجان و مازندران
-***** یاغیان در سراسر اسران از جمله کاشان و لرستان
-تشکیل ارتش نوین ایران ، متحدالشکل شدن جامه لشگرین و تصویب قانون **** وظیفه در سال ١٣٠٣
-برچیدن حکومت دست نشانده شیخ خزعل در خوزستان و بازگرداندن این خطه به دامن میهن
-احداث راه آهن سراسری با کمترین امکانات مالی و فنی
-بنیانگزاری دادگستری به جای محاکم شرع ، الغای کاپیتولاسیون و سپردن محاکم به قضات حقوقدان ایرانی
-تأسیس بانک ملی ایران و کوتاه کردن دست بانکهای انگلیس از دارائیهای دولت
-بنیانگزاری نیروی دریائی

-بنیانگزاری نیروی هوائی با خرید چند هواپیمای یونکرس از آلمان
-الغای امتیاز نشر اسکناس توسط بانکهای خارجی و اختصاص آن به بانک ملی
-تاسیس موزه جواهرات ملی ایران
-تدوین تعرفه گمرکی و واریز در آمدهای آن به حساب دولت
-الغای امتیازنفتی دارسی و عقد قرارداد جدید بر اساس منافع ایران با با شرکت نفت ایران و انگلیس
-کارگذاردن نخستین سنگ بنای دانشگاه تهران در سال ١٣١٢ و راه اندازی آن یکسال پس از این تاریخ
-تأسیس بانک کشاورزی

-تدوین و اجرای قانون معروف به کشف حجاب و تغییر البسه مردان
-تاسیس و راه اندازی کارخانجات دخانیات ایران

-تأسیس بانک رهنی برای گسترش خانه سازی در کشور اعزام اولین دسته از دانشجویان ایرانی برای آموختن فنون جدید به اروپا
-ساختن راه ارتباطی با شمال ایران و بنای تاسیساتی چون پل ورسک و تونل کندوان در دل کوهها
 

Second Life

Registered User
تاریخ عضویت
12 اکتبر 2004
نوشته‌ها
863
لایک‌ها
58
در سال 1328 بر اساس قانون مصوب مجلس شورای ملی رضا شاه عنوان کبیر پیدا کرد.
پس باید به این قانون مجلس احترام گذاشته و از القاب غیر رسمی استفاده ننمود
اعلیحضرت رضا شاه بزرگ نامی سزاوار و قانونی است.
1192495614.gif
 

(Tebyan)

Registered User
تاریخ عضویت
4 ژوئن 2007
نوشته‌ها
114
لایک‌ها
1
در سال 1328 بر اساس قانون مصوب مجلس شورای ملی رضا شاه عنوان کبیر پیدا کرد.
پس باید به این قانون مجلس احترام گذاشته و از القاب غیر رسمی استفاده ننمود
اعلیحضرت رضا شاه بزرگ نامی سزاوار و قانونی است.
farman_kabir_rezashah.gif

در دوران رضا خان مجلس و قانون و ... امثال اینها شوخی بیش نبود و الت دست وی و ارباب اش بوده اند و پس ار وی هم که نوبت پسرش بود

بيست سال ایران غارت شد، و به شدت آسيب ديده بود. با وحشي گري با مخالفین و منتقدین برخورد شد . فقر، ستم، قتل در زندان، سانسور، و جالب تر از همه کمبود مواد غذايي در کشور در زمان وی بيداد مي کرد.

حال باید وی را کبیر بنامیم:eek::eek:
 

bishtar

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
3 ژوئن 2007
نوشته‌ها
215
لایک‌ها
5
محل سکونت
هرکجا بغیر از اینجا
پشت سر مرده خوب نیست غیبت شود.
صلوات بفرستید.

پروین اعتصامی مخلص کلام را خوب گفته : ( در هر زمان و مکان)

ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است *** این گرگ سالهاست که با گله آشناست
 

saeed_saba

Registered User
تاریخ عضویت
13 ژوئن 2007
نوشته‌ها
249
لایک‌ها
2
محل سکونت
ُStranded In The Middle Of Nowhere !
در سال 1328 بر اساس قانون مصوب مجلس شورای ملی رضا شاه عنوان کبیر پیدا کرد.
پس باید به این قانون مجلس احترام گذاشته و از القاب غیر رسمی استفاده ننمود
اعلیحضرت رضا شاه بزرگ نامی سزاوار و قانونی است.
farman_kabir_rezashah.gif

be2.gif
 

Second Life

Registered User
تاریخ عضویت
12 اکتبر 2004
نوشته‌ها
863
لایک‌ها
58
استخراج و انتقال نفت در ایران

1192477845.gif



1192481346.gif


اگر مصدق در این دوره ظهور میکرد عمرا بفکر ملی کردن صنعت نفت می افتاد

 

Second Life

Registered User
تاریخ عضویت
12 اکتبر 2004
نوشته‌ها
863
لایک‌ها
58
رضا شاه، بزرگ‌ترين ايرانی سده بيستم داريوش همايون
سده بيستم گذشت و ما نتوانستيم بزرگ‌ترين ايرانی آن سده را برگزينيم. در خود ايران جای آن نبود و در بيرون ايران بر چه می‌شد همرائی کرد که در آن باره بتوان به توافقی رسيد. مانند هر موضوع مهم ديگری در سياست و تاريخ، به نظر می‌رسد که در اينجا نيز می‌بايد منتظر زوال قطعی گفتمان نسل‌سوم جامعه نوين ايران، جامعه‌ای که در سده بيستم تحول يافت، و برآمدن نسل‌چهارم بود. نسل‌سوم، نسل انقلاب اسلامی، در هردو سوی طيف انقلابی و ضد انقلابی، جز استثناها، رويهمرفته در گذشته مانده است و ماموريتی بالاتر از بازگوئی و کوشش برای باززيستن آن نمی‌شناسد. اما آن گذشته تا انقلاب اسلامی اوج گرفت و در پارگين حکومت اسلامی فرو رفت و نه شايسته اينهمه بازگوئی است (پژوهش چيز ديگری است) نه می‌بايد در آن ماند و نه ارزش باز زيستن دارد.

چرا تعيين بزرگ‌ترين ايرانی سده بيستم چنان اهميتی دارد که از آن در کنار موضوع‌های مهم سياسی ياد می‌شود؟ پاسخش آن است که هيچ آينده‌ای را نمی‌توان بی‌شناخت گذشته ساخت. اين نه تکرار کليشه رايج است که گذشته چراغ راه آينده است. گذشته تنها يکی از چراغ‌های راه است و آنهم در صورتی که تابش چراغ، چشم‌ها را کور نکند، چنانکه در بسياری نمايندگان نسل‌سوم، نسل انقلاب، می‌بينيم. گذشته می‌تواند فرمانروای آينده نيز بشود که برای جامعه‌هائی در شرايط ايران کشنده خواهد بود. بی ‌نقادی گذشته و بيرون کشيدن خوب و بدها و يافتن عوامل کاميابی و ناکامی نمی‌توان آينده درخوری داشت. هر گذشته‌ای با دوره‌های دگرگشت و دگرگونی نشانه می‌شود و به سبب نقش پراهميت شخصيت‌ها در تاريخ، بسيار می‌‌شود که دوره‌ها را با نام‌هائی که سهم تعيين کننده‌ای داشته‌اند می‌شناسند. در فضای سياسی و عاطفی نسلی که سده بيستم را با شکست همه سويه به پايان برد چنان نگرش نقادانه برگذشته آسان نبوده است؛ ولی امروز شايد موقعش رسيده باشد. دليلش همان تغيير پارادايم است و زوال شتاب گيرنده گفتمان نسل‌سوم جامعه‌نوين ايران. گفتمان نسل‌سوم، گفتمان تقدس بود ـ بردن شيفتگی و کينه تا مرزهای خود ويرانگری. (اندک اندک زمان آن است که از نسل‌سوم به صيغه ماضی، به گذشته‌ای که به آن تعلق دارد، ياد شود.) ولی ارزيابی دوره‌های تاريخی (در اينجا سده بيستم ايران) و جای شخصيت‌ها در آن با سبک سنگين کردن و مقايسه‌ای که سراسر آن سده و دوران بلافاصله پيش از آن را در برگيرد و تاثيراتش را بر آينده بسنجد امکان دارد؛ و اگر نسل انقلاب هنوز بدان قادر نبوده به دليل همان رويکرد تقدس‌آلود است. اکنون که شمار هرچه بيشتری در سنين گوناگون از آن گفتمان بيرون می‌زنند و نگاه انتقادی را بر فراز تفکر مذهبی (نگرش زير سايه تقدس، موضوعش مذهب يا هر چه باشد) می‌نهند می‌توان بی‌شيفتگی يا کينه به سرگذشت ايران در سده بيستم پرداخت و دستمايه‌ای را که از آن سده برای امروز و آينده مانده است سنجيد و ناگزير به اين پرسش نيز پاسخ داد که چه کسانی بيشترين تاثير را در جامعه ايرانی آن سده داشته‌اند و چه از آنها برای آينده می‌توان گرفت.

ايران در سده بيستم برای زنده ماندن می‌جنگيد؛ جامعه‌ای بود که بايست همه چيز را از پائين می‌ساخت و مسير درست را کورمال کورمال می‌جست. برجسته‌ترين ايرانيان به ناچار نه از قلمرو فرهنگ يا اقتصاد، که از جهان سياست بودند. تا نيمه سده بيستم در عرصه سياست، رضا شاه به عنوان مهم‌ترين ايرانی، مسلم گرفته می‌شد. پيکار سياسی و تبليغاتی که پس از سقوط او برای آلودن نام و يادبودش درگرفت گواه ديگری بر اهميت او بود. هر چه در سياست ايران، با او يا برضد او تعريف می‌شد. در دهه پنجاه مصدق بزرگ‌ترين تکان را به ايران داد و يک ميتولوژی کامل برگرد نام او ساخته شد که بخش بزرگ گفتمان نسل‌سوم است. محمد رضا شاه خود را موضوع يک کيش شخصيت گردانيد که بيشتر به زيانش بود ولی در يک دوره ده پانزده ساله پادشاهی‌اش از کارهای نمايانی برآمد که تنها با عظمت سقوط ۱۳۵۷/1979 قابل مقايسه است. سرانجام ^@&!! آمد که سايه بلندی بردهه‌های تيره و خونبار پايانی سده انداخت.

از اين شخصيت‌ها محمد رضا شاه را می‌بايد دنباله رضا شاه شمرد. بی‌ رضا شاه او به پادشاهی نمی‌رسيد؛ و بيشتر آنچه از آن برآمد دنباله دوران پدر و بر زمينه آنچه رضا شاه ساخت بود. محمد رضاشاه حتا اگر دچار آن سقوط نمی‌شد که او را در رديف لوئی شانزدهم‌ها و نيکلای‌سوم‌ها گذاشت نمی‌توانست از قضاوت سخت تاريخ بدر آيد. با اينهمه در ميان پادشاهانی که سلطنت و کشور و سلسله خود را باختند او و لوئی ناپلئون (ناپلئون سوم) تنها رهبرانی هستند که می‌توانند به دستاوردهای بزرگ در نوسازندگی کشور خود نام‌آور و سربلند باشند. در شخصيت و سرگذشت محمد رضا شاه آن عنصر استثنائی که بزرگی تاريخی می‌آورد وجود نداشت. (ناپلئون سوم پدر جامعه صنعتی و مدرن فرانسه است و پاريس به عنوان زيبا‌ترين شهر جهان تنها يکی از يادگار‌هائی است که برای ملتش گذاشت. در سياست خارجی، ايتاليا را از اتريش رهائی داد و ساووا را به قلمرو فراسه افزود.) @#$!% با انقلاب خود نه تنها ايران را به مسير ديگری انداخت، بلکه عصر بنيادگرائی $#^%$# و پاجوش آن ^$)^$$# را نيز آغاز کرد و جهان تا مدت‌ها دست به گريبان انقلاب او خواهد ماند. ولی بزرگی @!#%% در ابعاد آسيبی است که بر سرتاسر جامعه ايرانی زد. او خيلی زود بزرگ‌ترين مصيبت سده بيستم ايران شمرده شد.

مصدق بر سياست ايران چندان تاثيری نکرد که بر روان اکثريتی از ايرانيان، و همين برای گروه‌هائی او را بزرگ‌ترين ايرانی سده بيستم بلکه همه تاريخ ايران می‌سازد. مصدق ده سالی برعرصه سياست ايران تسلط داشت، دو سال‌وچند ماهش به عنوان نخست وزير، و دست کم نيمی از بزرگی خود را مرهون ۲۸ مرداد است؛ نه در آنچه خود از آن برآمد بلکه آنچه ديگران درباره او برآمدند. اگر او اندکی پيش از آن درگذشته بود يکی از مردان بزرگ تاريخ ايران می‌ماند ولی پرشور‌ترين پرستندگانش نيز او را بزرگ‌ترين ايرانی سده نمی‌شمردند. با همه اهميت پيکار ملی کردن نفت آنچه از مصدق برای آينده ماند قابل مقايسه با رضاشاه نيست که اگر خوزستان را به ايران باز نگردانيده بود اصلا نامی از او به ميان نمی‌آمد. مبارزه ضداستعماری مصدق خاطره‌ای افتخارآميز است ولی مانند شعار موازنه منفی او بی‌موضوع شده است. حتا استقلال و ناوابستگی نيز در جهان دگرگونه امروز همان معنی را نمی‌دهد. اقتصاد بدون نفت شعار ديگری بود که از او در همان حد شعار ماند؛ و در واقع اين رضاشاه بود که آن را عمل کرده بود. او نشان داده بود که با سالی دو سه ميليون ليره درآمد نفت می‌شد ايران را ساخت (مصدق با همه تحريم نفتی انگلستان تا سالی ۲۳ ميليون دلار از اصل چهار ترومن کمک می‌گرفت.) يک يادگار ماندنی مصدق، پيشتر بردن فرايافت جرم سياسی است که با رضاشاه به فرهنگ سياسی ايران راه يافت. در قانون منع مرام اشتراکی رضاشاه هر کمونيستی مجرم و قابل پيگرد دانسته شد. مصدق يک گام پيشتر رفت و هر مخالف خود را خائن شمرد (هنوز هوادارانش چنين می‌پندارند.) جامعه ايرانی پس از آنها ديگر نتوانست به يک سياست همرايانه consensual برسد.

چنانکه اشاره شد بخش بزرگ فرهمندی مصدق، اگر نه بخش بزرگ‌ترش، به ۲۸ مرداد که عاشورای مدرنی شده است برمی‌گردد. درباره ۲۸ مرداد می‌توان عقايد گوناگونی داشت ولی در چشم‌انداز تاريخی، جايگاهش تغيير کرده است. نه تنها در دسترس بودن اسناد تازه به قضاوت های متعادل‌تری درباره سراسر آن دوره می‌انجامد، بار عاطفی و بهمراهش سودمندی آن به عنوان يک حربه سياسی نيز طبعا برای کسانی که در آن فضا نزيسته‌اند کمتر می‌شود. با بيرون رفتن واپسين نمايندگان نسل سوم از زندگی، ۲۸ مرداد نيز از اسطوره بيرون کشيده خواهد شد. تصوير ذهنی مصدق به عنوان ابرمرد تاريخ، همچنانکه محمدرضاشاه، هرکدام برای پرستندگان خود، ريشه در نوستالژی از يک سو و مظلوم پرستی مردمی که با گريه زندگی می‌کنند از سوی ديگر دارد. اين بسته به انرژی پرستندگان است که با چاپ کتاب و مقاله (برای مصدق) و شمايل (برای محمدرضاشاه) آن تصوير ذهنی را زنده نگه دارند. اما نوستالژی با گذشت زمان می‌پژمرد وخود عاشورا نيز در جهان امروزی ما پديده‌ای رو به ضعف است، و ايرانيان در گرماگرم تغيير پارادايم، مانند پيشرفته‌ترين مردمان، بيشتر به دستاوردها و پيروزی‌ها ارزش خواهند گذاشت. همه اينها از شمار کسانی که مصدق را بزرگ‌ترين می‌خوانند ناچار خواهد کاست. با اينهمه از آن سه شخصيت او بيش از ديگران بخت آن را دارد که يک نماد بماند.
* * *
رضا شاه در نيمه برنامه‌های گسترده‌اش برای نو کردن زير ساخت‌های جامعه ايرانی از پادشاهی به زير کشيده شد. ولی تا همانجا ايران را بر راهی انداخته بود که مانند قطار‌هائی که بر راه‌آهن انداخت، با انقلاب و حکومت $^$#@ نيز از آن بيرون آمدنی نيست. او را می‌بايد پادشاه زيرساخت‌ها شمرد و آنقدر زير ساخت بود که بدست او بوجود آيد که توقع دمکراسی و توسعه مستقيم سياسی را به دشواری می‌توان از او داشت. زير ساخت اصلی و مهم‌ترين، بازسازی ايران به عنوان يک کشور و در صورت نوين دولت ـ ملت بود. نخست بايست از تکه پاره‌های ممالک محروسه و مناطق فئودالی و بخش‌های عملا جدا شده يا در حال جدا شدن ايران کشوری با يک حکومت می‌ساخت که در درون مرزهايش قانون خود آن و نه خواست سفارت دولت‌های فخيمه انگليس و بهيه روس روا باشد (از 1918 سفارت دولت فخيمه همه کاره بود.) بايست سربازان بيگانه ايران را ترک می‌گفتند و نيروهای نظامی ناچيز ايران از فرماندهی بيگانگان بدر می‌آمدند و توانائی برقراری نظم و امنيت را می‌يافتند که بی آن همه مبارزات مشروطه خواهان و قانون اساسی و متمم آن خاطره‌ای خوش بيش نمی‌بود. بايست بانکداری ايران، از جمله نشر اسکناس، از دست روس و انگليس در می‌آمد. بايست ايرانی احساس فرديت می‌کرد و خود را ايرانی می‌شمرد نه حسن ‌پسر‌ حسين و از مملکت قزوين؛ و بايست کمترينه‌ای از امنيت قضائی می‌يافت و هر لحظه بر جان و مالش در هراس نمی‌بود.

با يک استراتژی جسورانه و با قدرت اجرائی که ديگر در هيچ زمامدار ايرانی ديده نشد رضا شاه از 1921 تا دهه بعدی همه اينها و بسا طرح‌های ديگر را عملی کرد. ايران يکپارچه شد و بيگانگان ديگر نقشی در اداره امور آن نداشتند؛ جز نفت که زور او نرسيد. يک دستگاه اداری امروزی در جای لحاف پاره‌ای که دولت قاجار بود سراسر ايران را پوشاند. با ثبت احوال و شناسنامه و نام‌خانوادگی، ايرانی در قالب حقوقی شهروند يک کشور و نه رعيت ارباب و خان و پادشاه قرار گرفت، تا کی قالب سياسی‌اش را بيابد. دادگستری نوين غيرآخوندی و مجموعه‌های قانون مدنی و قانون جزائی و قانون تجارت و ثبت احوال به جامعه ايرانی امکان داد که سير توسعه اقتصادی خود را آغاز کند و به اصطلاح مارکسيستی وارد مرحله رشد بورژوازی شود. رضا شاه برای نخستين بار در دوران اسلامی به ايران يک دولت قانون rechtstaat داد. سختگيريش در اجرای قانون و فرايند قانونی due process of law حتا هنگامی که زمين‌های مردم را به زور می‌گرفت مشهور است (آن بخش کاراکتر او لکه‌ای پاک نشدنی بر نامش گذاشته است؛) و معدود مخالفان سياسی که در زندان‌هايش کشته شدند منظره کلی را تغيير نمی‌دهد. از دولت قانون تا حکومت قانونی به معنای دمکراتيک البته فاصله‌ای است که هيچ کشوری در بيست سال و پنجاه سال از آن نگذشته است.

در همان حال او به ماليه کشور، باز برای نخستين بار پس از بهترين دوره صفويان، سرو سامانی داد. در کشوری که از بينواترين سرزمين‌های آن دوران بود به ياری انحصار ترياک و دخانيات و بازرگانی خارجی (که به سبب فشارهای استعماری شوروی يک اقدام دفاعی نيز بشمار می‌رفت) خزانه کوچک دولت را پرمی‌کرد و با اينهمه بودجه کشور در دوره او از هزار ميليون ريال نگذشت که ايرانيان آن زمان به خواب نديده بودند و برای ما مايه شگفتی است که چگونه با چنان ارقامی می‌شد کشوری را در عين حال اداره کرد و ساخت. با بستن قراردادهای پاياپای و صدور آنچه ايران می‌توانست بفروشد سرمايه ارزی برای ساختن راه‌آهن سراسری و پايه گذاری صنعت نوين فراهم کرد که پيش از او اگر هم می‌خواستند به سبب جلوگيری قدرت‌های استعماری نمی‌توانستند. (درآمد نفت به نوسازندگی ارتش اختصاص داشت و ماشين‌های کارخانه‌ها با سالامبور يا روده گوسفند، و کتيرا و ترياک و مانندهای آن مبادله می‌شد.) دولت به عنوان فراهم آورنده آموزش و بهداشت و درمان همگانی و توسعه اقتصادی (تا اندازه‌ای که ايران بی‌پول و بی‌نيروی آموزش يافته آن روز اجازه می‌داد) و نه صرفا ماليات‌گير و سربازگير، از نوآوری‌های او بود.

فهرست آنچه ديوانسالاری رضاشاهی کرد، از شبکه راهها تا هزاران ساختمان عمومی، تا فرهنگستان زبان و تربيت بدنی و آموزش موسيقی کلاسيک و ورزش و پيشاهنگی و گردآوری و آموزش يتيمان (هنرستان دختران) و شير و خورشيد سرخ، از سازمان جنگلبانی تا هنرستان موسيقی و کانون پرورش افکار برای آموزش دادن آداب زندگی امروزی، از جمله پاکيزگی دندان و آشنا کردن مردم با انديشه‌های مدرن و فرستادن گروه‌ها گروه بهترين دانشجويان ايرانی به اروپا به شماره نمی‌آيد. (در سفرنامه‌مازندران خود گله می‌کرد که طرز غذا خوردن را نيز بايد به هم ميهنانش ياد بدهد.) هيچ گوشه‌ای از زندگی ملی از توجه ديوانسالاری او دور نماند و خودش با دقت و پيگيری بر همه آن برنامه شگرف نوسازندگی modernization نظارت کرد. دستگاه اداری او نمونه کارائی نبود و برنامه‌هايش به آهستگی در سراسر کشور پخش می‌شد که در آن مرحله ناگزير می‌بود. ولی بهر حال ايران بايست از جائی آغاز می‌کرد. رضا شاه زنان را از حجاب رهانيد و به آموزش عالی و مقامات اداری راه داد که دشوارترين اصلاحات او، و در کنار آموزش همگانی، دو انقلاب اجتماعی بزرگ تاريخ ايران بشمارند. او همچنين با درهم شکستن قدرت نظامی فئودال‌ها بزرگ‌ترين مانع درآوردن ايران را به يک جامعه طبقه متوسط برطرف کرد.

محمدرضاشاه در هر سه زمينه اصلاحات پدر را با اصلاحات ارضی (يک انقلاب اجتماعی ديگر) و گسترش بيشتر آموزش همگانی و دادن حقوق سياسی به زنان تکميل کرد. در کمتر از يک نسل زن و مرد و جامعه ايرانی در قالب نوينی ريخته شدند و همان اندازه نيز در سده‌های گذشته امکان نيافته بود و تا بيست سال پس از رضاشاه امکان نيافت. دستاوردها و پيام پيشرفت و نوسازندگی او هنوز اساسا تعيين کننده راهی است که جامعه ايرانی می‌بايد بپيمايد و تا ما خود را به پای اروپائی برسانيم که آرزوی او می‌بود خواهد ماند.
با آنکه اقتدارگرائی و تمرکز محض تصميم‌گيری در يک مقام، ويژگی پادشاهی رضا شاه بود و او کمترين احترامی برای فرايند دمکراتيک نداشت (هر چند نهادها و صورت ظاهر قانون اساسی مشروطه را نگه داشت) هرگوشه برنامه‌اش زمينه‌ساز يک جامعه دمکراتيک بود که اگر تاريخ و جغرافيای سياسی به او و ايران مهربان‌تر می‌بودند در همان نسل پس از رضاشاه در ايران بر پايه‌های استوار شکل می‌گرفت. دشمنان و منتقدان او با ادعای اينکه در پادشاهيش آزادی از ايران رخت بربست نا آگاهی خود را از اسباب دمکراسی به نمايش گذاشتند. آن دشمنان و منتقدين يا مانند مارکسيست ـ لنينيست‌ها دمکراسی را دشمن می‌داشتند، يا خود پس از رسيدن به قدرت، نمايشی از درک مفهوم و وفاداری به اصول دمکراسی ليبرال ندادند. دو مانع ساختاری عمده دمکراسی در ايران "روحانيت" شيعه و خان‌های فئودال بودند که سياست‌های رضا شاهی به برچيدن و ناتوان کردنشان اولويت داد؛ بقيه‌اش از نبود زيرساخت‌های اجتماعی و اقتصادی لازم يک جامعه نوين می‌آمد که برای پيشبرد آگاهی دمکراتيک و برپائی سازمان‌های مدنی ضرورت دارد و او پايه ريزيش را کرد.

ما در اينجا از سده بيستم می‌گوئيم ولی در تاريخ ايران چند فرمانروا را می‌توان نشان داد که چنان ديد گسترده‌ای را با چنان انرژی نامحدود همراه کرده باشند؟ اينکه رضاشاه سرمشق نزديک ترکيه و سرمشق دورتر اروپا را در برابر داشت از اهميت نوآوری‌هايش نمی‌کاهد. فاصله ميان آرزوهايش برای ايران و امکانات ناچيزش چندان بود که می‌توان درباره آن مزيت مبالغه نکرد؛ همچنانکه می‌توان با چشم پوشی بيشتری به محدوديت‌های آشکارش نگريست. او نتوانست احترام و ستايش درخور خدمات حياتيش را به ايران بدست آورد و همه گناه خودش بود. برعکس، کارنامه‌اش مايه کشاکش تازه‌ای در سياست ايران شد که تا امروز کشيده است. خشونت و قدر نشناسی‌اش نگذاشت چنانکه بايد از خدمات سرامدان سياسی و روشنفکرانی که به اندازه خود او سرسپرده برنامه نوسازندگی ميهن بودند برخوردار شود. پايان غم‌انگيزش، بيش از خود او برای ايران، که هيچ ناگزير نمی‌بود پرده سياهی بر يک دوره کوتاه سرشار از سازندگی کشيد که پس از سه نسل دارد اندک اندک در خود ايران کنار می‌رود. ولی او در يکی از حساس‌ترين دوره‌های تاريخ جهان و ايران با سپردن نخست‌وزيری به نامناسب‌ترين کسی که می‌توانست بيابد آن بدبختی را اجتناب ناپذير کرد. خود او چنانکه در بحران نفتی 1933 و پس از يک اشتباه بزرگ و نيز در جريان کناره گيريش نشان داد بخوبی می‌توانست واقعيات را دريابد و به ضرورت‌ها گردن نهد و اگر به درستی آگاهش می‌کردند به احتمال زياد خطر را بر می‌گردانيد.

امروز ايرانيان هر چه بيشتری، بويژه در ميان آن شصت درصدی که پس از انقلاب اسلامی به جهان آمده‌اند، به گذشته صد ساله کشور خود می‌نگرند و فارغ از نبردهای سياسی نسل پيش از خود، سهم هر دوره و شخصيت تاريخی را ارزيابی می‌کنند. رضا شاه که ايران از دست رفته را به زندگی باز آورد و جنبش مشروطه را در آرمان‌های ترقيخواهانه‌اش تحقق بخشيد و بدين ترتيب تاريخ نوين ايران را آغاز کرد با همه کاستی‌هايش چهره‌ای هر چه برجسته‌تر می‌يابد؛ برخلاف ديگران نيازی به زيارتنامه خوان و متولی ندارد و به نيروی کارهای بزرگی که تنها از او برآمد در خودآگاهی ملی ايرانيان پيش می‌رود. ايرانی امروزين در نکبت^#^#@ غرق در دلارهای نفتی بهتر می‌تواند ببيند که پدر ايران نوين از کجاها بايست آغاز می‌کرد و با چه دشواری‌هائی روبرو می‌بود.
 

Second Life

Registered User
تاریخ عضویت
12 اکتبر 2004
نوشته‌ها
863
لایک‌ها
58
سفرنامه رضاشاه به خوزستان و مازندران
االهه بقراط

این تنها کتابی است که بر سر نوشتن درباره آن به شدت احساس درماندگی می کنم. از کجای این کتاب بگویم؟ چگونه می توان در یک ستون محدود از آرزوها و اعمال شخصی سخن گفت که چپها و مذهبیون و به اصطلاح ملیون همگی هم صدا با %*&#%# همواره وی را «قلدر» و «بی سواد» نامیده اند؟ جز آنکه توصیه کنم: بخوانید! بخوانید تا دریابید ایران در هشتاد سال پیش چگونه بود! بخوانید تا دریابید کسانی که چند سال پیش جسارت کرده و &%^%# مؤسس &%$$%& را «بنیانگزار ایران نوین» نامیدند، چگونه قصد داشتند خرمهره ای را به ایرانیان قالب کنند! مذهبی ها! این صفحات تاریخ را بخوانید تا دریابید رهبران شما چه اندازه در راه پیشرفت و سربلندی ایران خیانت کرده اند! چپها و راستها! تاریخ معاصر وطن خود را آنگونه که هست بخوانید بدون آنکه آن را به سود سیاست و ایدئولوژی خود تحریف کنید اگرچه به قول پیش گفتار کتاب، رضا شاه «خود را دگرگون کرده بود و کشور را نیز سراپا دگرگون کرد اما آن گام اضافی را نتوانست رو به بزرگی بردارد. در تحلیل آخر، سنگینی واپسماندگی مادی و فرهنگی جامعه تازه بیدار شده از خواب سده ها بر او نیز افتاد و بدتر از همه توفان جنگ جهانی دوم ناگاه و نا آگاه در خودش پیچاند. سرنوشت تاریخی او از یک جنگ جهانی به جنگی دیگر ورق خورد. ولی با همه کاستیها و پایان غم انگیزش، چند **** سیاسی و چند کشور دیگر توانسته بودند در آن فاصله از چنان کارهای نمایان برآیند؟»
نویسنده این پیش گفتار، داریوش همایون نظریه پرداز برجسته در طیف راست دموکرات و آزادیخواه ایران است. سفرنامه خوزستان مربوط به ***** فتنه شیخ خزعل در خوزستان و در سال 1303 خورشیدی برابر با 1924 نوشته شده است. آن زمان «رضا» هنوز به پادشاهی نرسیده بود و در مقام رییس الوزرا، وزیر جنگ و فرمانده کل قوا خدمت نموده و امضا می کرد: «رییس الوزرا رضا». سفرنامه مازندران دو سال بعد در سال 1305 یک سال پس از پادشاهی رضا شاه نوشته شد. اولی درباره آشوب و فتنه دولت فخیمه انگلیس و نوکر سرسپرده اش شیخ خزعل است و دومی درباره خرابیهای اجتماعی و اقتصادی و آرزوهای بزرگ رضا شاه.
در پیش گفتار می خوانیم: «دو سفرنامه رضا شاه سخنان اوست به خامه فرج الله بهرامی دبیر اعظم و رییس دفتر سردار سپه». نثر شیرین فرج الله خان بهرامی همراه با اسناد ارزنده ای از توطئه انگلیس و دربار قاجار و شیخ خزعل این دو سفرنامه را منحصر بفرد می کند. چند عکس نیز زینت بخش کتاب است. ارزش دیگر این کتاب اطلاعات بوم شناسی آنست. رضا شاه که به گوشه و کنار ایران سفر کرده و از نزدیک با زندگی مردم ایران آشنایی داشت، با قلم بهرامی این کتاب را از اطلاعات تاریخی، جغرافیایی و فرهنگی این دو منطقه سرشار می کند. داریوش همایون می نویسد: «این دو سفرنامه در همان زمانها انتشار محدودی یافت و نایاب بود. تا در اواخر پادشاهی محمد رضا شاه به مناسبت «آیین بزرگداشت پادشاهی پهلوی» (1354) از سوی مرکز پژوهش و نشر فرهنگ سیاسی دوران پهلوی... بار دیگر منتشر شدند و اکنون به همت «تلاش» در دسترس گروههای بزرگتری قرار می گیرند». همایون در جای دیگری می نویسد: «سده بیستم ایران را بیست ساله رضا شاه ساخت نه دو سه ساله ملی کردن نفت مصدق یا بیست و پنج ساله انقلاب و حکومت ^*$^#@.. تا دهه ها چه آسان می شد درآوردن خوزستان ایران را از چنگال بریتانیا فراموش کرد و ملی کردن نفت همان استان را بزرگترین رویداد تاریخ ایران جلوه داد. کسی را که تأسیسات نفتی ایران را از گروهی مأمور انگلیسی تحویل گرفت سرباز فداکار نامید و سربازی را که خوزستان را پس گرفته و شیخ خزعل را دستگیر کرده بود به هر اتهامی بدنام کرد».

دشمنان بزرگ

بسیاری از «روشنفکران» و فعالان سیاسی چه بسا روز کودتای سوم اسفند 1299 را با آغاز پادشاهی رضا شاه یکی دانسته نمی دانند بین این دو چهار سال فاصله است و در این مدت احمد شاه به خوشگذرانی در خارج مشغول و رضا خان به مقابله با غائله های شمال و جنوب و مرکز و امور کشوری مأمور بوده و از احمدشاه تلگراف تشویق دریافت می کرده است! رضا خان در مقام رییس الوزرایی در سال 1303 خوزستان را از کام انگلیس و شیخ سرسپرده اش خزعل در آورد. همان کسانی که خود را طرفدار زحمتکشان و مستضعفان می دانند، تهی دستی و تبار روستایی رضا خان را به رخ او می کشند که اتفاقا با تشویق و پشتیبانی روحانیون و «منورالفکرها» به پادشاهی ایران رسید. او سودای جمهوری در سر داشت. پس از ***** فتنه خزعل، در راه بازگشت از خوزستان و عراق در قزوین تلگرافی به دست او می رسد: «حاج شیخ عبدالنبی که از مجتهدین فاضل تهران است، به خیال اینکه بعد از توطئه آخوندها بر ضد جمهوریت و بر خلاف من و پس از اقدامات شرم آوری که غالب آقایان از راه منفعت طلبی یا از فرط بی فکری و بی مغزی مرتکب شده بودند، مبادا هنگام ورود به تهران در صدد تدمیر و تنبیه آنها بر آیم، تلگرافی به من نموده و خواهش کرده بود که نسبت به علمای تهران طریق موافقت پیموده، ملاطفت خود را دریغ ندارم و در ورود به مرکز که علما دیدن خواهند آمد، ایشان را بپذیرم. من که به سبکسری و نفع خواهی این طایفه از قدیم و جدید آشنایی کامل دارم، و همیشه نسبت به اقدامات آنها بی اعتنا بوده ام، این بار دعوت شیخ را که شخصی بی غرض بود و لیاقت داشت که لفظ روحانی در حقش اطلاق گردد پذیرفته و تلگراف مساعد مخابره کردم».
ولی وقتی به تهران می رسد نه تنها از جانب آخوندها که به شدت از بقای نهاد سلطنت دفاع می کردند، بلکه با اصرار گروه منورالفکرها نیز روبرو می شود: «در میدان سپه ازدحام فوق العاده بود. حرکت ابدا مقدور و میسر نمی شد. از اتومبیل پیاده و بر اسب سوار گردیدم. این هنگام، همهمه مبهمی در میان مردم پیدا شد. هر چند درست مفهوم نمی گشت ولی بعد از پرسش معلوم گردید که طبقات منورالفکر تهران به پاداش فتح خوزستان و سایر خدمات من و برای جبران مذلت صد و پنجاه سال سلطه قاجاریه، عهد کرده اند که چون من به میدان سپه رسیدم اتومبیلم را به دوش کشیده، یکسر به عمارات سلطنتی ببرند و همان روز تاج و تخت را به من تفویض کنند. این اقدام را که ناشی از احساسات طوفانی ملت بود غیر معقول دیده، امر قطعی دادم که هر کس به چنین کاری مبادرت کند، به تنبیه و سیاست سخت دچار خواهد شد».
دربار قاجار علیه دولت خودش به رییس الوزرایی رضا دست به دامان خارجیها می شد و «مبلغ کثیر» برای کمک به خود و مدرس می خواست! محمد حسن ولیعهد مرتب به فرانسه تلگراف می فرستاد: «شما [احمد شاه] باید بگویید به خارجیها تا وقتی حکومت که مورد تنفر عامه گردیده است ساقط نشود، برای سیاست آمریکاییها و انگلیسی ها هیچ ضمانتی در میان نخواهد بود... اگر من و مدرس پولی دریافت نکنیم زمینه برای ماها بدتر خواهد بود... مبلغ مختصر فایده ندارد، مبلغ کثیر بفرستید... من موافقم که در چنین کارها نباید پابند قانون بشویم... اگر خدا بخواهد، من هم بعد از ترتیب دادن به کارها و برداشتن این شخص ملعون، خواهش خواهم کرد که برای من هم با خود یک اتومبیل بیاورید»!
رییس الوزرا با کشتی سوراخ «مظفری» که بوی گند می داد و هر لحظه بیم غرق آن می رفت به مقابله با شیخ خزعل رفت. در همین کشتی می گوید: «مثل همیشه از فکر عمومی متوجه منظور خصوصی و همیشگی خود، یعنی ایران افتادم و بر حرمان وطن خود از نعمت دریانوردی و حکومت بر این عنصر سیال محزون گشتم. متأسفانه در عهدی که ممالک روی زمین بیش از پیش به اهمیت دریاها واقف شده و بر سر تصرف یک مشت آب شور، خونها می ریختند و خاکها از دست می دادند، سرنوشت ملت ایران به دست پادشاهانی طماع و خودخواه و غافل افتاده بود که دیده کوتاه بین آنها از حدود «چشمه علی» و رودخانه «جاجرود» دورتر نمی دید».
اقلیت مجلس و وزیر مختار و کنسول انگلیس هر چه تلاش کردند تا او را از نبرد با خزعل منصرف کرده و بترسانند زیر بار نرفت. در نزدیکی اهواز فقط با یک راننده وارد شهر تا دندان مسلح شد و به گفته خودش «تنها در قصر دشمن» نشست. «مخصوصا محض مخالفت و بی اعتنایی به خرافات و اوهام در موقع حرکت از تهران... مرا به تأخیر یکی دو روزه موعظه کردند، نپذیرفتم و در 13 عقرب حرکت کردم. این روز و این برج را برای سفر مناسب نمی دانستند و من اعتنایی به موهومات آنها نکردم. امروز هم که 13 قوس است مخصوصا به من خاطرنشان کردند که از عزیمت به شهر اهواز خودداری نمایم». درجای دیگری درباره خرافات می گوید: «محمد علی میرزا بهترین جانشین شاه سلطان حسین، در موقع هجوم مجاهدین به تهران برای هلاکت ایشان، زنان حرم را به خواندن اوراد و اذکار به گلوله های خمیر و دادن به مرغها وا می داشت و بهتر از این، تاکتیکی در مغز تهی خود فراهم نمی دید».

تفاوت های بزرگ

هنگامی که &%#^ پس از 15 سال خوردن و خوابیدن در ^$$ و سپس از زیر درخت سیب در حومه پاریس با هواپیمای ویژه به ایران باز می گشت، در پاسخ این پرسش که چه احساسی دارد گفت: «هیچ!» رضا خان که پس از طی راه پر مشقت خوزستان و دفع فتنه خزعل با درشکه از راههای خاک آلود عراق پس از چند هفته به میهن باز می گشت، می گوید: «جبال برف آلود ایران مدتی بود که نمایش داشت و افق بی تغییر عراق را چون دیواری جلیل و مزین به آسمان مربوط می ساخت. اما درشکه در رسانیدن ما به خاک وطن، مثل این بود که تعللی دارد یا شدت شوق، حرکت او را در چشم من کُند و تعلل آمیز جلوه گر می ساخت... عاقبت به خاک ایران رسیدیم. چنان شور و سروری در من ایجاد گردید که بی اختیار از درشکه فرود آمده بر خاک افتادم و بر زمین بوسه دادم. در هیچ واقعه این قدر رقت نکرده بودم. خاک این سرزمین مقدس، گویی توتیایی بود که چشم انتظار کشیده ما را روشنی بخشید... از حب وطن راسخ تر هیچ ریشه محبتی در قلب انسان فرو نرفته است... خدا عمر بدهد که این وطن جذاب و عزیز را به قدری آباد کنم که حتا خائنان راحت طلب سست عنصر عیاش [کنایه به احمد شاه است] هم آن را ترک نگویند و خارجه را بر آن ترجیح ندهند».
رضا شاه انسانی با تجربه بود و تلاش می کرد از چهره انسانها به درونشان پی ببرد. درباره شیخ خزعل می گوید: «شیخ خزعل را ندیده بودم ولی قیافه او را در عکسش دیده و تحت دقت قرار داده بودم و می دانستم که با قیافه های جنگی متفاوت است». هنگامی که سرانجام خزعل را می بیند: «سن این شخص در حدود شصت و پنج، قیافه اش تاریک و چهره اش پژمرده و لبهایش بار گرفته و چشمانش مایل به زردی بود. آثار یک نفس پرورده عیاش و تنبلی را در لوح چهره خود منعکس داشت. اما در نطق و مذاکره و چاپلوسی خیلی طلیق و زبردست و ماهر بود. شعله الکل و ضعفی که از افراط در بعضی اعمال ظهور می کند، در چینهای صورتش خطوط ترحم انگیزی رسم کرده بود.... از دیدن این روی و این چشمی که در میان عمامه مصنوعی سبز، درخششی شبیه به نور دیده افعی افسرده از سرما بیرون می فرستاد، کاملا فهمیدم که چرا ما اسیر یک کشتی جنگی نشدیم. چرا در صحرای لنگیر به خاک نیفتادیم، و چرا در اهواز هدف گلوله واقع نگشتیم».
رضا خان که یک انسان خودساخته و مبارز بود به سیاست نیز از دید یک مرد جنگی می نگریست: «من که در میدان جنگ تربیت شده ام، همه چیز حتا سیاست را مثل گلوله توپ می دانم که به طرف شخص مبارز می آید. اگر ترس در دل راه دادی و عقب نشستی و به پناهی گریختی، کار تمام است و اگر با پیشانی باز و سر پر شور جلو رفتی، گوی از میدان ربوده ای». بزرگترین تفاوت رضا شاه و پسرش درست در همین نکته بود! رضا خان خوزستان را با این روحیه به دامان وطن باز گرداند.

آرزوهای بزرگ

در سفر مازندران محمدرضا ولیعهد، فرج الله خان بهرامی رییس دفتر و علی دشتی نماینده مجلس و مدیر روزنامه شفق سرخ رضا شاه را همراهی می کنند. رضا شاه به مازندران عشق می ورزد: «مازندران خانه من است. مسقط الرأس من است... تهران در مجاورت مازندران مانند مفلسی است در همسایگی گنج طلا...». او از آرزوهای بزرگ خود به دلیل خالی بودن خزانه و وضعیت اسفبار کشور آشکارا سخن نمی گوید «معهذا دیروز که دشتی، مدیر روزنامه شفق سرخ به اتفاق بهرامی رییس کابینه من به دفتر اداری من در عمارت وزارت جنگ آمده بودند و من مشغول مطالعه نقشه جغرافیایی ایران بودم، این فکر خود را به آنها گوشزد کردم و هر دو را متذکر ساختم که اگر دست روزگار پیش بینی کاملی برای ادامه عمر من نکرده باشد، شما دو نفر شاهد باشید که امتداد خط آهن ایران یکی از آمال دیرینه من بوده و دقیقه ای از خیال ایجاد آن منصرف نبوده ام. هر دو به سلامتی من دعا کردند. صمیمانه هم دعا کردند. ولی من در چهره هر دو حس کردم که این آرزو را یک امر غیر عملی و فقط در حدود آمال و آرزو فرض کرده اند».
همواره در فکر این بود که چگونه می توان خرابیها را آباد کرد و به جهان مدرن رسید: «خط آهن ایران باید البرز را بشکافد و از همین جا عبور کند. مسافرین اقصی بلاد اروپا و آمریکا باید از قله البرز و تونل های همین نقطه سرازیر شده و خاطره های خود را از تماشای مناظر ملکوتی مازندران بیارایند... دکتر گوستاو لوبن طبیب و فیلسوف معروف فرانسوی راجع به تطورات و تبدلات ملل شرح زیبایی دارد که دشتی مدیر جریده شفق سرخ آن را از عربی ترجمه کرده بود و بهرامی رییس دفتر مخصوص من آن را چندی قبل به نظر من رسانید. من دستور دادم که خود مشارالیه از طرف من مأموریت طبع آن را بر عهده بگیرد و در مطبعه قشون با مخارج من آن را طبع نماید. مشارالیه نیز این مأموریت را انجام و کتاب مزبور را با کتاب دیگری موسوم به اعتماد به نفس که باز ترجمه آن مدیون به زحمات دشتی است، طبع و منتشر ساخت». کمی بعد کلنگ آغاز احداث راه آهن در میدان گمرک تهران توسط رضا شاه و ولیعهد به زمین کوبیده شد و در پاییز 1306 رضا شاه به عنوان بازگشایی خط آهن سراسری ایران با قطار از تهران به ساری سفر کرد.
او کریم خان را می ستود و خاندان فاسد قاجار را مسبب خرابی و فساد ایران می دانست: «اخیرا در کتابخانه آستان قدس رضوی در مشهد که به دیدن کتابها مشغول بودم، کتابی مبنی بر یادداشتهای یومیه اعتماد السلطنه به دست من افتاد. بردم منزل و یکی دو شب به دقت مطالعه کردم. این کتاب دو جلد است و یادداشتهایی است که این شخص از گزارشات یومیه دربار نوشته و با خط زنش پاک نویس شده است. هر کس بخواهد وضعیت دربار ناصرالدین را بفهمد، بهترین نمونه آن همین دو کتابی است که اعتماد السلطنه نوشته است...تمام ایام زندگانی پادشاه وقت از دو کلمه خارج نمی شد: زن و شکار! پنجاه سال صحبت زن و شکار حقیقتا تعجب آور است! پنجاه سالی که موقع نمو تمدن و علوم در اقطار عالم بوده... و بشریت و مدنیت چهار اسبه به طرف تعالی و تجدد می دویده و دربار ایران در این ایام تمام فضایل خود را صرف امیال نفسانی می کرده است».
کسانی که مدعی اند رضا شاه پس از سفر به ترکیه و زیر تأثیر آتاتورک به فکر نوسازی ایران افتاد، فراموش نکنند که این دو سفرنامه تقریبا ده سال پیش از سفر رضا شاه به ترکیه نوشته شده و تا آن زمان او ترکیه را ندیده بود. و کسانی که مدعی اند اندیشه اصلاحات و به ویژه اصلاحات ارضی از سوی اجنبی و آمریکا در دهه چهل خورشیدی به ایران تحمیل یا تزریق شد، بد نیست این چند جمله مربوط به سال 1305 را بخوانند: «ملت عبارت از کیست و چیست؟ حقیقت ملیت و وطن پرستی از کجا ناشی می شود؟ ... در یکی از کتابهایی که اخیرا در اروپا به طبع رسیده و ترجمه آن به دست من رسید مؤلف چهار شرط اصلی و چند شرط فرعی را قید می نماید که بدون وجود آنها اساس ملیت و قومیت هیچ وقت آنطور که لازم است مستحکم و مستقر نخواهد ماند. یکی از آن چهار شرط اصلی همین اراضی و زمین است که باید آحاد اهالی را به آن علاقمند ساخت. علی ای حال، از سپردن اراضی به دست خورده مالک صرف نظر نباید کرد. این یک اصلی است که همه جا باید از آن پیروی کرد. به همین لحاظ من خیال می کنم که باید خالصجات دولت را نیز بین رعایا تقسیم نمایم و با یک صورت منظمی امر به فروش آنها صادر نمایم زیرا در آن واحد سه نتیجه ثابت به دست خواهد آمد: اول آنکه اراضی دایر و آباد می شود و طبعا مملکت آباد خواهد شد. دویم اشخاص و افراد مقید به وطن پرستی و ملزم به نگاهداری خانه خود می شوند. سوم امید و استظهار و عدالت که از شروط اصلی زندگانی بشر است در جامعه تعمیم خواهد یافت. »
چپ ها رضا شاه را دوست ندارند زیرا میهن پرست بود و به انترناسیونالیسم پرولتری آنان اعتنایی نداشت: «مشکل می دانم در یک مملکتی که اصول اشتراک و کمونیسم حکمروایی کند، اصول وطن پرستی در آنجا ریشه بگیرد. زیرا اولا امیدی برای اشخاص باقی نمی ماند... ثانیا علاقه مادی از حیث خانه و آب وملک و ضیاع و عقار برای کسی باقی نمی ماند...».
مذهبیون به رضا شاه کینه می ورزند زیرا او پیگیرانه از میان برداشتن جهل و خرافه، گسترش دانش و سواد و رسیدن ایران به سطح کشورهای مدرن و متمدن را هدف خود قرار داده بود و در این راه جدایی دین از حکومت را ضروری می دانست: «... آنچه از همه مهمتر و غیر قابل عفو است، اختلاط سیاست است با مذهب که تمام سلاطین صفویه شریک در این اشتباهند و شاه عباس مخصوصا این اشتباه را خیلی غلیظ کرده است... در قضایای تاریخی عمر یک نفر و عمر یک سلسله را نباید مأخذ قرار داد. بلکه عمر تاریخ را باید در نظر گرفت که اتخاذ یک تصمیم نارسا تا چه مدت و زمانی ممکن است یک جامعه و امتی را بیچاره و فرسوده نماید... آنهایی که مذهب و سیاست را مخلوط به هم نمایند هم انتظامات دنیا رامختل کرده اند و هم انتظارات آخرت را تخریب نموده اند. گاهی هم بالمره نتیجه، بر عکس مقصود به دست می آید یعنی روحانیون کشیده می شوند به طرف دنیا، و سیاسیون به طرف آخرت و این همان اختلالات عظیمه ایست که اصول زندگانی مردم را دچار تزلزل کرده، آنها را می راند به جانب ریا و تزویر و دروغگویی و فساد و دورویی. نتیجه این اختلاط ناصواب تا به این حد ممتد می شود که مثلا فلان مجتهد روحانی که کار اصلی او تصفیه اخلاق عمومی است ماهی هشتصد و پنجاه تومان از خزانه دولت می گیرد که عمارات سلطنتی را حلال نماید تا مردم مجاز باشند که در آنها نماز بخوانند. در عوض فلان وکیل مجلس شورای ملی، که وظیفه او ورود در سیاست اداری است، در پشت تریبون شمایل پیغمبر را باز می نماید که مردم به اسلامیت و آخرت پرستی او تردید نیاورند و او بر اثر این تزویر و تقلب مجال داشته باشد که علایق مادی خود را تأمین و بالاخره موقعیت او به هر درجه و پایه ای هست، دچار تزلزل و ارتعاش نگردد». تو گویی درباره ایران امروز سخن می گوید!
در سفرنامه مازندران که پر از آمال و آرزوست آمده است: «... جز خرابی و ویرانی ذخیره دیگری برای من در مملکت انباشته نشده. از قصر گلستان تهران تا بنادر خلیج فارس و دریای خزر همه جا خراب است... امیدوارم پس از هشت سال سفرنامه دیگری را که برای مازندران خواهم نوشت، شرح حال ایران بدون فرق و استثناء به کلی غیر از این باشد که در این سفرنامه تدوین و تأیید شده است». رضا شاه دیگر سفرنامه ای ننوشت، لیکن همین سفرنامه که تصویر خوزستان تا مازندران، جنوب تا شمال کشور در هشتاد سال پیش است، به اندازه کافی گویای تغییرات سترگی است که در سالهای بعد ایران به خود دید. تغییراتی که تأثیر آن را در مقاومت جامعه امروز ایران در برابر حکومت ملایان می توان پی گرفت. بی تردید این کتاب پیدا یا پنهان، با توضیحات انحرافی یا بدون سانسور در ایران چاپ خواهد شد و در میان کنجکاوان دست به دست خواهد گشت و ایرانیان به یاری همین اسناد سرانجام و به تدریج به یک بازنگری بنیادین در تاریخ معاصر میهن خود خواهند پرداخت.
 

Second Life

Registered User
تاریخ عضویت
12 اکتبر 2004
نوشته‌ها
863
لایک‌ها
58
بعد از پیشگفتارها و پیش زمینه چینی سفرنامه خوزستان و مازندران رو نقل میکنم تا همه با رضا شاه بزرگ بزرگترین ایرانی سده بیستم آشنا شوند.
 

farhoud

Registered User
تاریخ عضویت
24 فوریه 2005
نوشته‌ها
207
لایک‌ها
3
دوره قاجار:
ghajar1.jpg


ghajar3.jpg


ghajar4.jpg

ghajar2.jpg


دوره پهلوی
pahlavi1.jpg

pahlavi2.jpg

آفرین بر شما که به جا این عکس ها رو گذاشتی.کاش عکس های دیگیری ار افتتاح دانشگاه تهران-اعزام دانشجو به خارج- تاسیس دادگستری- بهینه سازی کوچه خیابان های تهران و سایر شهرستانها و غیره را میگذاشتی تا دوستان ضد ایرانی و طالبان دوست عزیزمام کمی با چشمان باز بیندیشند .
کارها و اقدامات مثبت رضا شاه به قدری است که نیازی به اثبات ندارد.هموراه با خودم فکر میکنم که اگر رضا شاه در ان برحه زمانی نبود الان وضعیت ایران بدتر از افغانستان بود.
در ضمن هر کسی از اقدامات رضا شاه ناراضی است لطفا به دوستان طالبانشان در افغانستان بپیوندند. !!!
 

Second Life

Registered User
تاریخ عضویت
12 اکتبر 2004
نوشته‌ها
863
لایک‌ها
58
رضا شاه در سفرنامه‌هايش
داريوش همايون

اکنون چندگاهی است که تاريخ، به معنی تاريخنگارانی روشن بين و توده مردمی تجربه آموخته، بر رضا شاه پيوسته مهربان‌تر می‌شود. دستاوردهای او دربرابر تاريخسازان ديگر هر روز برجسته‌تر می‌نمايد. سده بيستم ايران را بيست ساله رضا شاه ساخت نه دو سه ساله ملی کردن نفت مصدق يا بيست و پنج ساله انقلاب و حکومت ^$)&*^$؛ و آنچه از ايران در سده بيست و يکم برخواهد آمد بر پايه دستاوردهای رضا شاه، با الهامی از قهرمانی مصدق و در واکنشی به ارتجاع خونين ^$^#@ خواهد بود.

در تاريخ همروزگار ايران هيچ کس مانند رضا شاه ترور شخصيت نشده است. سه نسل روشنفکران و سرامدان فرهنگی و کوشندگان سياسی، بيشترشان، از چپ و مذهبی و ملی کوشيدند از او چهره‌ای زشت بنگارند. دست پروردگان نامستقيم او، آنها که زنده ماندنشان نيز به برنامه نوسازندگی او بستگی داشته بود، نه کمتر از رقيبانش، بر خود فرض دانستند که پا بر هر واقعيتی نهاده، او را سرچشمه هر چه در ايران ناپسند می‌يافتند بشمارند. خدمتهای او خيانت و ميهن پرستی‌اش وطن فروشی به قلم رفت. آنچه را نيز که نمی‌شد از پيشرفتهای دوران او انکار کرد يا ناديده گرفت، ساخته دست بيگانگان و جبر تاريخ شمردند. دشمنانش را اگرچه ناسزاوار‌ترين، به زيان او بالا بردند. به هزينه او از ترسويان پولدوست و مرتجعين دشمن آبادی و آزادی ايران و عوامل ثابت شده بيگانه، قهرمانان آزادی ساختند. بر سرنگونی‌اش که فرو افتادن ايران در کام هرج و مرج و بازگشت از مسير بهروزی بود شادی کردند. از کينه به او و آنچه از او مانده بود در چرخشی هزار و سيصد چهارصد ساله، خود و مردمی را، که رمگی خود را پذيرفته، گوسفند وار وار دنبال آنها بودند به بد ترين سياهچالی که برسر راه بود انداختند. بقايای بی‌اميد و از دو سر باخته‌شان هنوز مسئله‌ای مهم‌تر از لجن مال کردن ميراث او برای خود نمی‌شناسند.

تا دير زمانی به نظر ساده انگاران می‌رسيد که شکست سياسی رضا شاه در شهريور ١٣٢٠/١٩٤١ که به دست فرزندش در انقلاب اسلامی کامل شد يک شکست تاريخی و برگشت ناپذير است؛ سده بيستم ايران زير سايه دو نام ديگر افتاده است: مصدق و ^#@%^&. هر چه بود سخن از يک دوره دو سه ساله بود و يک انقلاب که اگر خوب می‌نگريستند مايه شرمندگی سده بيستم، و نه تنها در ايران، است. رضا شاه حتا در دست بیغرض‌ترين ناظران، يک شخصيت درجه دوم بود که اگر چه کارهائی هم کرده بود ولی چيزی برای آينده نداشت. آينده را مصدق و @!#$^ رقم زده بودند. ايران بر راه آن دو می‌رفت، در بهترين صورتش ترکيبی از آن دو، و قهرمانانش مانندهای ملی مذهبيان گوناگون. دهها ميليون ايرانی در کشوری که او ساخته بود می‌زيستند و هر روز از امکاناتی که او فراهم کرده بود و فرزندش به فراوانی بيشتر در دسترسشان گذشته بود بهره می‌بردند و آنها را همان اندازه مسلم می‌گرفتند که بدبختی‌ای که برخود روا داشته بودند.

ولی تاريخ که حافظه جمعی است با خود جمع دگرگون می‌شود و معانی دگرگونه می‌يابد. برای ايرانيان که بيست و پنج سال است دارند زير نور کور کننده و فشار کمرشکن واقعيات، ناگزير از پاره‌ای بازنگری‌ها در موقعيت خود می‌شوند اندک اندک جدا کردن تاريخ از سياست، دست کم از سياستبازی، امکان می‌پذيرد. ايرانی هم می‌تواند گاهگاهی به تاريخ خود نه از اين نظر که برای او چه سود سياسی دارد، بلکه از منظر جايگاه واقعی هر رويداد در بافتار context زمان و مکان خود و تاثيراتش بر آينده بنگرد. شکست سياسی "پيروزمندان" عرصه روابط عمومی (و آن شکست با آن پيروزمندی رابطه‌ای مستقيم دارد؛ پيروزی روابط عمومی ميان تهی است و فراز و نشيب‌های تاريخ را برنمی‌تابد) اين رويکرد به تاريخ را آسان تر کرده است. همه آنها که راه خود را به قدرت از روی ويرانه ياد و جايگاه رضا شاه پيمودند به ويرانی افتاده‌اند؛ و اگر ويران کردن ياد و جايگاه رضا شاه يک پيروزی سياسی برای آنان بود، ويرانی خودشان يک شکست تاريخی است که از زير آوارش بدر نمی‌آيند.

اکنون چندگاهی است که تاريخ، به معنی تاريخنگارانی روشن بين و توده مردمی تجربه آموخته، بر رضا شاه پيوسته مهربان‌تر می‌شود. دستاوردهای او دربرابر تاريخسازان ديگر هر روز برجسته‌تر می‌نمايد. سده بيستم ايران را بيست ساله رضا شاه ساخت نه دو سه ساله ملی کردن نفت مصدق يا بيست و پنج ساله انقلاب و حکومت $@%$7؛ و آنچه از ايران در سده بيست و يکم برخواهد آمد بر پايه دستاوردهای رضا شاه، با الهامی از قهرمانی مصدق و در واکنشی به ارتجاع خونين @#% خواهد بود. تجربه بيست و پنج ساله گذشته ايران، بزرگی کار رضا شاه را از آنچه در دوران پيش از آن می‌شد دريافت نمايان‌تر می‌سازد. امروز در کشوری که حکومتش می‌کوشد آن را به صد سال پيش برگرداند ــ با همان درهم ريختگی سياسی و از هم گسيختگی اجتماعی و #$@$@ همه جارا فرو گرفته، در زير حکومتی که يک دربار پرقدرت تر قاجاری است ــ بهتر از چهار دهه پيش می‌توان ديد که رضا شاه از کجاها و با چه آغاز کرد و با چه جامعه ای سر و کار داشت. اسناد و کتابهای بيشتری انتشار می‌يابند و نور بيشتری بر پرده اوهام و دروغها و مبالغه‌های شصت ساله گذشته می‌افشانند.

از بهترين اين اسناد دو سفرنامه رضا شاه است که سخنان اوست به خامه فرج الله بهرامی دبير اعظم رئيس دفتر سردار سپه-رضا شاه. بهرامی يک مامور اداری و رئيس دفتر بيرنگ "تيپيک" دربار نبود و درجای خود شخصيتی قابل ملاحظه داشت و نوشته‌هايش از قلم نيرومندی حکايت می‌کند که با همه کاستيها و زياده رويهای نثر فارسی آن دوران، روايت گويا و دقيقی از رويدادها و مناظر و نيز روحيات مردی است که همراه او سفر می‌کرد و انديشه‌هايش را با او در ميان می‌گذاشت.

نخستين، سفرنامه خوزستان، در ١٣٠٣/١٩٢٤ نوشته شده است و يکی از مهم‌ترين رويدادهای تاريخ صد سال گذشته ايران را گام به گام دنبال می‌کند؛ از توطئه حکومت انگلستان، که در پی برپاکردن شيخ نشين ديگری در خوزستان به نام امارت عربستان می‌بود و شيخ خزعل زير حمايت خود را تقويت می‌کرد، و دربار قاجار، و اقليت مجلس به ***** "پهلوان آزادی" مدرس، که می‌کوشيدند به بهای تجزيه ايران جلو سردار سپه را بگيرند، تا لشگرکشی پيروزمندانه و بازگرداندن آن استان به دامان ميهن. سفرنامه خوزستان بخشی از يک دوره قهرمانی تاريخ همروزگار ما را باز می‌گويد ــ در آن سالهای دهه سوم سده بيستم که ارتش کوچک و نا مجهز ايران نوين چهار گوشه کشور را از گردنکشان و عشاير مسلح پاک می‌کرد و پس از يک قرن، امنيت را به ايران باز می‌آورد و دولت-‌ملت نوين ايران را بر بنيادهای استواری می‌نهاد. دومين کتاب، سفرنامه مازندران، در ١٣٠٥/١٩٢٦ يک سال پس از پادشاهی رضا شاه نوشته شده است، در آن هنگام که شاه نو به ديدار زادگاه خود رفته بود. آن دو سفرنامه در همان زمانها انتشار محدودی يافت و ناياب بود، تا در اواخر پادشاهی محمد رضا شاه به مناسبت "آئين ملی بزرگداشت پادشاهی پهلوی" (١٣٥٤/١٩٧٥) از سوی مرکز پژوهش و نشر فرهنگ سياسی دوران پهلوی (از آن مرکز تا آنجا که حافظه ياری می‌کند کاری در زمينه فرهنگ سياسی بر نيامد) بار ديگر منتشر شدند و اکنون به همت "تلاش" در دسترس گروههای بزرگ‌تری قرار می‌گيرند.

هردو سفرنامه بويژه سفرنامه مازندران، خواننده را بويژه از اين فاصله هشت دهه، به دل پديده يگانه‌ای که نامش نوسازندگی رضا شاهی است می‌برند؛ به ژرفای تيره روزی کشوری که خود را به آن پادشاه عرضه کرد و به درون ذهن آن پادشاه، که حتا ستايندگانش در اوراق اين سفرنامه‌ها با گوشه‌های تازه‌ای از شخصيتی با ابعاد قهرمانی آشنا می‌شوند. برابر نهادن اين سفرنامه‌ها با آثار ديگری که از شخصيتهای تاريخی دوران همروزگار بجا مانده است **** سياسی و نظامی استثنائی را که او می‌بود نشان می‌دهد. آن درجه سرسپردگی به امر عمومی و يکی کردن خود با کشور، آن روشن بينی در هدفها و استراتژی و سختگيری وسواس آميز در اجرا که او را به چنان کاميابی‌های باورنکردنی رسانيد از همين سفرنامه ها پيداست. تصويری که از صفحات سفرنامه ها برمی‌آيد اراده‌ای شکست ناپذير است در خدمت تخيلی، نه خيالبافی، بلند پرواز که با انظباطی آهنين از هر ساعت (روزی چهارده پانزده ساعت کار می‌کرد) بيشترينه‌ای را که می‌شد بيرون می‌کشد. تصوير مردی است که از خواب خود می‌زند (شبی به چهار ساعت خواب عادت کرده بود) تا بخواند؛ خودآموخته‌ای که درس کشورداری را از تاريخ فرا می‌گيرد؛ و ***** که نگاهش بر چيزی نمی‌افتد مگر انديشه‌ای برای بهتر کردن گوشه‌ای از ويرانسرائی که به او سپرده شده است در ذهن خستگی ناپذيرش بياورد. و آن ويرانسرا! هر ورق سفرنامه‌ها در توصيف جاندار بهرامی، دفتری است بينوائی و ازهم گسيختگی کشوری رو به انقراض را.

يک نقطه برجسته سفرنامه خوزستان، سفر دريائی رئيس ال‌وزرا و وزير جنگ است از بوشهر به بندر ديلم. سردار سپه شتاب دارد خود را به خوزستان برساند. در کناره دريا راهی نيست و او نمی‌خواهد دو هفته تا رسيدن ناوچه جنگی پهلوی که تازه از آلمان خريده است انتظار بکشد. تصميم می‌گيرد جان خود و همراهانش را که به آنان هشدار داده است به خطر بيندازد و با تنها ناو نيروی دريائی ايران در خليج فارس، يک "زورق پوسيده" به نام مظفری، که دو سوراخ در پهلو دارد و در پليدی و اندراسش، مظهری از دوران قاجار است به دريای خروشان آذر ماه بزند. او اين سفر را با خطر واقعی مرگ پذيره می‌شود و از آن نه کمتر، در حالی که تنها يک نظامی بهمراه دارد به اهواز می رود که پر از افراد مسلح شيخ خزعل است. (او بويژه روز ١٣ آذر را که در آن زمان عقرب می‌گفتند ــ برای سفر پرخطر خود بر می‌گزيند که درسی در باره خرافات به هم ميهنانش بدهد.) از وزيران کابينه‌اش تا سفارت شوروی که صميمانه نگران سلامت اوست هشدار می‌دهند که در اهواز کشته خواهد شد. او البته اين خطر حساب شده را در حالی می‌کند که سپاهيانش به فرماندهی سرتيپ فضل الله (زاهدی) در نبردی ١٢ ساعته در زيدون نيروهای شيخ را شکسته‌اند و گام به گام خوزستان را از اشرار پاک می‌کنند و اردو‌هائی که ازخرم آباد، آذربايجان، و اصفهان روانه داشته، پای پياده، از نا‌امن‌ترين مناطق، جنگ کنان خود را به نزديکی خوزستان می‌رسانند. (خود او به حق می‌گويد اين لشگر کشی در سده‌های اخير ايران مانندی ندارد.) سردار سپه با اين نمايش کار يک لشگر را می‌کند.

در سفر خوزستان است که سردار سپه به انديشه پيوستن دو دريای ايران با راه آهن و پايه گذاری نيروی دريائی در خليج فارس می‌افتد (اين درخواست را ايرانيان مهاجر در عراق نيز که سردار سپه در بازگشت به تهران به آنجا رفته است ــ زيرا راه ديگری نيست ــ نيز دارند.) و نام عربستان را که در دوره صفوی برگوشه‌ای از آن استان گذاشته بودند و قاجارها به همه خوزستان دادند از نقشه ايران پاک می‌کند و پايه تلگرافخانه مستقل سراسری ايران را می‌گذارد.

در سفرنامه مازندران او قدرتی بسيار بيشتر و خيالاتی بزرگ‌تر برای استان زادگاه و ميهن خود دارد و فارغ از دسيسه‌های دربار قاجار و تهديدات انگلستان و در حالی که آخرين کوشش اقليت مجلس را در بهم زدن وضع ترکمن صحرا درهم شکسته به وضع نوميد کننده مردم بيشتر می‌پردازد. شکافتن البرز و ساختن راه آهن سراسری با "سيصد کرور تومان" در حالی که حقوق کارمندان را نمی‌تواند مرتب بپردازد ذهن اورا پيوسته مشغول‌تر می‌دارد. او از همانگاه شبکه راههای کشور را گسترش داده است ولی راه آهن سراسری چيز ديگری است و گذشته از گشودن استانهای زرخيز ايران در شمال و جنوب، به يکپارچه کردن کشور کمک می‌کند. ديدن مناظر زيبای طبيعت او را به انديشه توسعه جهانگردی مازندران می‌اندازد و طرح ساختن و باز ساختن شهرها و پوشانيدن سرزمين از ساختمانهای عمومی در ذهنش شکل می‌گيرد. به گرگان و استرآباد می‌رود که سال پيشش به فرماندهی سرتيپ فضل الله خان آرام شده است وديگر آشوب و راهزنی‌های عشاير و ربودن و فروختن دختران و پسران شهر نشينان در شمال و شمال شرق ايران را به خود نخواهد ديد و در آموزشگاه زاهدی آن پنجاه کودک درس می‌خوانند. از آنجا دستور افزايش بودجه آموزش و پرورش را می‌دهد که همواره از اولويتهای او بوده است "از اين به بعد زندگی بدون مدرسه محال است محال." از همانجا به وزيران ابلاغ می‌کند که پياپی به گوشه و کنار ايران مسافرت کنند و با مردم آميزش داشته باشند. اگر هر کدام از پادشاهان قاجار تنها يک سفر از آن گونه به استانی از ايران کرده بودند کشور ما در همان سده نوزدهم به جهان پيشرفتگان نزديک شده بود.

در سفر مازندران گوئی همه منظره ايران و اجزاء برنامه‌ای که برای زنده کردن پيکر محتضرميهن لازم است بر او آشکار می‌شود: "به وضعيات اين مملکت نگاه می‌کنم ... وهمين طور به مسئوليت خود در مقابل اينهمه خرابی که توجه می‌کنم حقيقتا گاهی مرا رنجور می‌نمايد. هيچ چيز در اين مملکت درست نيست و همه چيز بايد درست شود. قرنها اين مملکت را چه از حيث عادات و رسوم و چه از لحاظ معنويات و ماديات خراب کرده‌اند. من مسئوليت يک اصلاح مهممی را بر روی يک تل خرابه بر عهده گرفته‌ام ... آيا کسی باور خواهد کرد طرز لباس پوشيدن را هم بايد به اغلب ياد بدهم؟... هر کارخانه‌ای را می‌توان ايجاد کرد، موسسه‌ای را می‌توان راه انداخت. اما چه بايد کرد با اين اخلاق و فسادی که در اعماق قلب مردم ريشه دوانيده و نسلا بعد نسل برای آنها طبيعت ثانوی شده است؟" از هم ميهنانش تنها ارمنيان را می‌يابد که، سازگار با نقش متمدن کننده چهارصد ساله خود در جامعه ايرانی، کوچه و خانه‌های خود را پاکيزه نگهداشته بودند و موهای دختران کوچکشان را شانه زده بودند. "بقيه بچه‌ها تمام شبيه به اشخاصی بودند که در اعصار ماقبل تاريخ زندگی می‌کرده‌اند."

هر منزل سفر او را به انديشه راه حلی می‌اندازد و از طرحی به طرح ديگر راه می‌برد و ايران پانزده ساله بعدی صحنه اجرای آن طرحها و تحقق يافتن آن راه حل‌هاست. از جلوگيری از "اختلاط سياست با مذهب" که آن را مهم‌ترين اشتباه صفويان و غير قابل عفو می‌داند تا ساختن آرامگاه شايسته برای شاعران بزرگ ايران؛ از کشت چای تا کارخانه ابريشم بافی؛ از شهرداری (بلديه) برای شهرهای ايران و برنامه مدارس که "ميل دارد تکيه گاه آمال خود قرار دهد" تا پايه گذاری اداره **** وظيفه و برق‌رسانی؛ و جاده شوسه و پل و شاهراه سراسری که ترجيع بند انديشه‌های اوست. او در پايان سفرش که از آن به عنوان پايان مطالعاتش نام می‌برد شتاب دارد که به تهران بازگردد زيرا برای گردش و تماشا نيامده است.

رضا شاه ديگر سفرنامه ننوشت ولی هر گوشه ايران شاهد رهاوردهای آن دو سفر و بسيار کارهای بزرگ ديگر شدند. او هر چه را در سر داشت به عمل آورد. ما دستاوردهايش را می‌ديديم و از دامنه آنها به شگفتی می‌افتاديم؛ امروز با خواندن اين سفرنامه‌ها از گشادگی ذهن و دامنه تخيل آن فرزند يتيم خانواده‌ای بی‌چيز که زنذگيش را حتا بر تخت پادشاهی در سختی سپری کرد به شگفتی می‌افتيم. دربرابر او کوششهای کسانی که پنجاه سال و بيشتر برای آلودن نام او، زندگی ملی و زندگیهای شخصی خود را هدر کردند چه اندازه حقير می‌نمايد! تا دهه‌ها چه آسان می‌شد درآوردن خوزستان ايران را از چنگال بريتانيا فراموش کرد و ملی کردن نفت همان استان را بزرگ‌ترين رويداد تاريخ ايران جلوه داد؛ کسی را که تاسيسات نفتی را از گروهی مامور انگليسی تحويل گرفت سرباز فداکار ناميد، و سربازی را که خوزستان را پس گرفته و شيخ خزعل را دستگير کرده بود به هر اتهامی بدنام کرد. سردار سپه در همان سفر خوزستان اين رفتار با رويدادهای تاريخی را چشيده بود. او که به گفته خودش "چهار سال است جان در کف نهاده، شبانروزی ١٥ ساعت کار کرده و تحمل همه قسم سختی نموده و بالاخره مملکت را به اين حالت امروزی رسانده‌ام. قشون خارجی را طرد، دست مداخله آنها را کوتاه و استقلال سياسی مملکت را تثبيت کرده‌ام" گله می‌کند که "نمی‌دانم چه وقت اين ملت عميقا عوض خواهد شد! کی می‌شود که افراد اهالی در مقابل تهديدات، دربرابر اتهامات، با يک ميزان منطقی ايستاده و سقيم را از صحيح تجزيه کنند!"

امروز کسانی به فراوانی بيشتر با "ميزان منطقی" در تحليل"سقيم از صحيح" به او و دوره او می‌نگرند و در عين احساس ستايش ناگزير، مايه‌های ناکامی‌اش را از جمله در همين سفرنامه‌ها می‌يابند. آن سختگيری بر خود که به ديگران نيز می‌رسيد و آنان را پيوسته ترسان بر سرنوشت خويش يا به گريز و کناره جوئی يا به خودکشی وا می‌داشت، يا به محکوميت و نابودی ناسزاوار می‌کشيد، پيرامونش را از بهترين استعدادها تهی کرد. حضور پر مهابت او نزديکانش را از بازگفتن خبرهای ناگوار ترساند. بدبينی و بی اعتمادی درمان ناپذيرش به هم ميهنان خود جائی برای تفويض مسئوليت که هم بار کمرشکن را از دوشهايش، هر چه هم توانا، بر می‌داشت و هم به پرورش رهبران کمک می‌کرد نگذاشت. تکيه بر خود و بر زور، اگر چه با بهترين نيتها، جامعه را از پرورش سياسی بازداشت. و آن نگاه به امکانات مازندران که با ميل به مالکيت شخصی همراه شد لکه‌ای پاک نشدنی بر خدمات بزرگش گذاشت.

او خود را دگرگون کرده بود و کشور را نيز سراپا دگرگون کرد اما آن گام اضافی را نتوانست رو به بزرگی بردارد. در تحليل آخر، سنگينی واپسماندگی مادی و فرهنگی جامعه تازه بيدار شده از خواب سده‌ها بر او نيز افتاد و بد‌تر از همه توفان جنگ جهانی دوم ناگاه و نا آگاه در خودش پيچاند. سرنوشت تاريخی او از يک جنگ جهانی به جنگی ديگر ورق خورد. ولی با همه کاستیها و پايان غم انگيزش، چند **** سياسی و چند کشور ديگر توانسته بودند در آن فاصله از چنان کارهای نمايان برآيند؟
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا