شاید باور نکنید که منم تا چند روز پیش همین مشکلاتی که شما گفتید رو داشتم و دلیلش رو هم براتون توضیح میدم. این حالت وقتی به وجود میاد که شما مهمترین هدف زندگیتون رو فراموش می کنید یعنی همون چیزی که تا گذشتۀ نزدیک همیشه بهش عشق می ورزیدید (این هر چیزی میتونه باشه و برای افراد مختلف نوعش متفاوت هست).
از اون بدتر این هست که شما مجبور بشید اون موردی که گفتم براتون خیلی مهم بوده و نقش حیاتی و کلیدی در زندگیتون داشته رو بنا به هر دلیلی در یک معادله و شرایط نابرابر و نا عادلانه از دست بدید و این شهامت رو هم در وجودتون نداشته باشید (یا اینکه به خاطر ضعف ایجاد شده توانش رو در خودتون احساس نکنید) که حاضر باشید به هر قیمتی که شده (حتّی زندگی خودتون) اون چیزی رو که از دست دادید رو دوباره به دست بیارید.
اوّل باید خوب فکر کنید و حرفی رو که زدم رو در مورد خودتون جای بدید، بعدش بگردید و اون چیزی رو که از دست دادید رو با تلاش دوباره به دست بیارید، این بار با تمام وجودتون براش مبارزه کنید و حتّی برای از دست دادن تمام زندگیتون در این راه آمادگی داشته باشید و دیگه نگذارید شرایطی به وجود بیاد که دوباره مهمترین ارزشتون رو از دست بدید یا پایمالش کنید.
این نظر من هست، خودم دارم اجراش میکنم و فعلاً به آرامش نسبی رسیدم چون میدونم راهی که این بار دارم میرم درست هست، به هیچ وجه دیگه عقب نشینی نخواهم کرد. به همین دلیل خود به خود داره بهم در این مسیر کمک میشه، تا چند وقت پیش اونقدر زندگیم متشنّج شده بود که نمی تونستم درست بخوابم، وجدانم شده بود مثل یک آدم دیگه که درونم زندگی میکرد و اینقدر تلاش کرد تا بالاخره بیدارم کرد.
الان به آرامش نسبی رسیدم. گرچه میدونم راهی طولانی در پیش دارم و مسیر هم بسیار دشوار هست ولی تا پیروزی با تمام وجود خواهم جنگید به هر قیمتی در هر شرایطی.
به نکات خوبی اشاره کردین....یکی از دلایل عمدش میتونه همین که شما گفتین باشه....البته این حس من خیلی عمیق تر از اونی هست که محدود به همین یک دلیل بشه!!!!