برگزیده های پرشین تولز

حس مالکیت پدرم به من

08610023

Registered User
تاریخ عضویت
21 آگوست 2007
نوشته‌ها
531
لایک‌ها
9
محل سکونت
iran
یک جوری خودت رو بکش که نمیری . بعد همه چیز حله

پیشنهاد جالبی بود .بهش فکر میکنم :D
اگر میتونی دو سه تا همخونه پیدا کن جدا شو

ایشالا میخوام ازدواج کنم

والا ..خیلی نباید سخت باشه ..ادم ها به چند دلیل پیش خانواده شون میمونن ، 1. نیاز مالی 2. ترس از تنهایی 3. علاقه و ...

دومی و سومی که در مورد شما صدق نمی کنه پس واسه اولیه ، رو پای خودت وایسی راحت میشی ... حتی اگه شده از صفر شروع کنی به نظر من بهتره ... تا بیشتر این طوری دست و پا بزنی ... شما هم که دختر نیستی ها ؟ باید برات راحت تر باشه که .

راستی تو هنوز نمیدونی من پسرم؟ خوبه برام اونجا پیغام میذاری و اینو میگی؟ :lol:
 

08610023

Registered User
تاریخ عضویت
21 آگوست 2007
نوشته‌ها
531
لایک‌ها
9
محل سکونت
iran
چه جالبه!! هر کی باباش یه جوریه خودش عکسش میشه!! بابای من میگه تو دیوانه ای روزه میگیری، چیه میری هیئت مهر !!! جمع میکنی و این حرفها..:Dمیگه این عرفان(بچم) بزرگ شد باید بره دختر بازی... نبریش این هیئت و این مسجد و این حرفها:D... میگه شما رو شتشوی مغزی دادن:D.....

ولی برادر تو قرآن آمده حتی اگر بهت ظلم کردن (پدر و مادر) حق نداری بهشون اف بکی.... یه نمه صبر کن، خدا جایی حق نشسته...

اما دلایلی که پدرتون شاید بهت گیر میده این که یا بیکاری، زیاد خون هستی... زیاد رفیق بازی میکنی.... درس کم میخونی....و.......


یه نمه مراعاتش رو کن، به نظرم اگر بتونی یه کار برا خودت جور کنی از خونه بری بیرون خیلی کمک میکنه به آرامش بین تو و پدرتون....

با مامانت حرف بزن که با پدرت صحبت کنه انشاالله بهتر میشه...ولی بهترین چیز کار هست، اونم وقتی میبینه سر کار میری، کمتر جرات میکنه بهت امر و نهی کنه...

البته اینکه تو رو ششتشوی مغزی دادن شکی نیست .راست میگه :D
من خودمم آدم معتقدی هستم ولی نه از اونا که دین مغزشون رو قفل کرده و هیچ راه تغییری ندارن و شدن مثه یه رباط تو یه چهارچوب خاص.
اینجارو داشته باش حسین

بیکار نیستم.رفیق بازی نمیکنم..درسم تموم شده..8 ترمه هم تموم کردم.تازه میخوام ادامه بدم :D
تازه ممکنه 2 شغله بشم
البته مادرم چون میزان تحصیلاتش بیشتر بود و کارمند بود ازش بیشتر چیز یاد گرفتم
 

Zokalo

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
5 آگوست 2009
نوشته‌ها
90
لایک‌ها
8
یعنی می خوای از پدرت جدا شی از لحاظ مالی و محل زندگی و اینا؟
یا اینکه می خوای رفتار پدرتو تغییر بدی؟
 

FrankenStein

مدیر بازنشسته
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
29 جولای 2005
نوشته‌ها
6,285
لایک‌ها
20
سن
41
محل سکونت
iran-tehran
البته اینکه تو رو ششتشوی مغزی دادن شکی نیست .راست میگه :D
من خودمم آدم معتقدی هستم ولی نه از اونا که دین مغزشون رو قفل کرده و هیچ راه تغییری ندارن و شدن مثه یه رباط تو یه چهارچوب خاص.
اینجارو داشته باش حسین

بیکار نیستم.رفیق بازی نمیکنم..درسم تموم شده..8 ترمه هم تموم کردم.تازه میخوام ادامه بدم :D
تازه ممکنه 2 شغله بشم
البته مادرم چون میزان تحصیلاتش بیشتر بود و کارمند بود ازش بیشتر چیز یاد گرفتم


مرگ بر منافق:D:cool:

خوب برادر حتما بابات کمبود گیر داره... براش یه زن دیگه بگیر....

یا خودت زودتر زن بگیر که تمام بشه....هیچی بهتر از استقلال نیست... راستی برا یه لیوان شیر نری گاو بخری!!!

کلا استقلال خوبه بشرط مجردیش:blush::) ولی حالا چه کنی که دلت رفته و میخوای زن هم بگیری:cool:مبارک آقا
 

STEPS

Registered User
تاریخ عضویت
16 ژانویه 2007
نوشته‌ها
245
لایک‌ها
26
محل سکونت
کرج
من پدرم مثل پدر شما نیست و اصلا با من کار نداره
اما شما همیشه به پدرت احترام بذار هیچ وقت تو روش واینسا وسعی کن هرچی سریع تر مستقل باشی یا خونه مجردی(اخ جون) یا ازدواج کنی .

اما موندم چرا بابات میگه ازدواج کنی من که بابام میگه یه موقع خر نشی زن بگیری:blink:

من پدرم مذهبی نیست وباهام کار نداره اما به نظرم تنها راه مقابله توجیح با منطق هست و یه بحث با هم کنید به صورت دوستانه
 

mandegar2

Registered User
تاریخ عضویت
17 جولای 2008
نوشته‌ها
130
لایک‌ها
12
اولش سخته ولی بعد از اینکه مدتی تونستی استقلال مالی داشته باشی و خونه مجردی بگیری میتونی یکی از این دخترهایی هم که از خانواده رضایت ندارن با خودت همخونه کنی و ...
بنظرم پروپه خوبیه :lol:
 

mandegar2

Registered User
تاریخ عضویت
17 جولای 2008
نوشته‌ها
130
لایک‌ها
12
ولی دوره زمونه عوض شده !
پولها به سمت غزه سرازیر شده !
با ماهی 270.000 تومن حقوق یه کفش بو گرفته هم نمیشه کرایه کرد چه برسه به خونه
 

اصغر قصاب

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
21 دسامبر 2009
نوشته‌ها
1
لایک‌ها
0
پدرم اين جوري بود وقتي من :

4 ساله كه بودم فكر مي كردم پدرم هر كاري رو مي تونه انجام بده .

5 ساله كه بودم فكر مي كردم پدرم خيلي چيزها رو مي دونه .

6 ساله كه بودم فكر مي كردم پدرم از همة پدرها باهوشتر.

8 ساله كه شدم ، گفتم پدرم همه چيز رو هم نمي دونه.

10 ساله كه شدم با خودم گفتم ! اون موقع ها كه پدرم بچه بود همه چيز با حالا كاملاً فرق داشت.

12 ساله كه شدم گفتم ! خب طبيعيه ، پدر هيچي در اين مورد نمي دونه .... ديگه پيرتر از اونه كه بچگي هاش يادش بياد.

14 ساله كه بودم گفتم : زياد حرف هاي پدرمو تحويل نگيرم اون خيلي اُمله .

16 ساله كه شدم ديدم خيلي نصيحت مي كنه گفتم باز اون گوش مفتي گير اُورده .

18 ساله كه شدم . واي خداي من باز گير داده به رفتار و گفتار و لباس پوشيدنم همين طور بيخودي به آدم گير مي ده عجب روزگاريه .

21 ساله كه بودم پناه بر خدا بابا به طرز مأيوس كننده اي از رده خارجه

25 ساله كه شدم ديدم كه بايد ازش بپرسم ، زيرا پدر چيزهاي كمي درباره اين موضوع مي دونه زياد با اين قضيه سروكار داشته .

30 ساله بودم به خودم گفتم بد نيست از پدر بپرسم نظرش درباره اين موضوع چيه هرچي باشه چند تا پيراهن از ما بيشتر پاره كرده و خيلي تجربه داره .

40 ساله كه شدم مونده بودم پدر چطوري از پس اين همه كار بر مياد ؟ چقدر عاقله ، چقدر تجربه داره .

50 ساله كه شدم حاضر بودم همه چيز رو بدم كه پدر برگرده تا من بتونم باهاش دربارة همه چيز حرف بزنم ! اما افسوس كه قدرشو نتونستم خيلي چيزها مي شد ازش ياد گرفت !
 

1240

Registered User
تاریخ عضویت
7 می 2007
نوشته‌ها
1,217
لایک‌ها
28
محل سکونت
ایران--آبادان,خرمشهر
پدرم اين جوري بود وقتي من :

4 ساله كه بودم فكر مي كردم پدرم هر كاري رو مي تونه انجام بده .

5 ساله كه بودم فكر مي كردم پدرم خيلي چيزها رو مي دونه .

6 ساله كه بودم فكر مي كردم پدرم از همة پدرها باهوشتر.

8 ساله كه شدم ، گفتم پدرم همه چيز رو هم نمي دونه.

10 ساله كه شدم با خودم گفتم ! اون موقع ها كه پدرم بچه بود همه چيز با حالا كاملاً فرق داشت.

12 ساله كه شدم گفتم ! خب طبيعيه ، پدر هيچي در اين مورد نمي دونه .... ديگه پيرتر از اونه كه بچگي هاش يادش بياد.

14 ساله كه بودم گفتم : زياد حرف هاي پدرمو تحويل نگيرم اون خيلي اُمله .

16 ساله كه شدم ديدم خيلي نصيحت مي كنه گفتم باز اون گوش مفتي گير اُورده .

18 ساله كه شدم . واي خداي من باز گير داده به رفتار و گفتار و لباس پوشيدنم همين طور بيخودي به آدم گير مي ده عجب روزگاريه .

21 ساله كه بودم پناه بر خدا بابا به طرز مأيوس كننده اي از رده خارجه

25 ساله كه شدم ديدم كه بايد ازش بپرسم ، زيرا پدر چيزهاي كمي درباره اين موضوع مي دونه زياد با اين قضيه سروكار داشته .

30 ساله بودم به خودم گفتم بد نيست از پدر بپرسم نظرش درباره اين موضوع چيه هرچي باشه چند تا پيراهن از ما بيشتر پاره كرده و خيلي تجربه داره .

40 ساله كه شدم مونده بودم پدر چطوري از پس اين همه كار بر مياد ؟ چقدر عاقله ، چقدر تجربه داره .

50 ساله كه شدم حاضر بودم همه چيز رو بدم كه پدر برگرده تا من بتونم باهاش دربارة همه چيز حرف بزنم ! اما افسوس كه قدرشو نتونستم خيلي چيزها مي شد ازش ياد گرفت !
دقیقا درسته چون از چند تاش گذر کردم
 
Last edited:

1240

Registered User
تاریخ عضویت
7 می 2007
نوشته‌ها
1,217
لایک‌ها
28
محل سکونت
ایران--آبادان,خرمشهر
شدیدا ازش بدم میاد و برام نبودش خیلی بهتر از بودشه.امیدوارم زودتر از شرش راحت شم............. :hmm:
زمانه پندی آزادوار داد مرا
زمانه، چون نگری، سر به سر همه پند است

به روز نيـک کسان گفت تا تو غم نخوری
بسا کسا که به روز تو آرزومند است

زمانه گفت مرا: خشم خويـش دار نگاه
که را زبان نه به بند است، پای در بند است
 
بالا