برگزیده های پرشین تولز

خاطرات تلخ و شیرین از دوران مدرسه

farzan.B

همکار بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 ژانویه 2009
نوشته‌ها
2,662
لایک‌ها
1,244
کمی به عقب برگردیم ..
دوران مدرسه ، دورانی که هر کسی تجربش کرده و کلی خاطره داره ازش ..

از خاطرات قشنگتون بگید ، تا کمی دوره هم بخندیم :lol:

قبلا چنین تاپیکی بود ، اما پر از اسپم !
 

farzan.B

همکار بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 ژانویه 2009
نوشته‌ها
2,662
لایک‌ها
1,244
خاطره ها ی من
1-روز معلم تو یه جعبه کفش برای معلم فیزیک قورباغه گزاشتیم و هدیه دادیم !
عواقب : اولش خندید .. ولی بعدش با مدیر هماهنگ کرد !!

2- اینو حتما بخونید :

دوست صمیمیم می خواست بره مسافرت فقط به من گفت که 4روز مدرسه نمیام منم فکری به سرم زد ...
رفتم خونه براش آگهی فوت درست کردم شب به دیوار مدرسه زدم ...
خلاصه روز اول همه گریه و زاری .. معلم ها هم گریه می کردن ...
فرداش جاش تو نیمکت دسته گل گذاشتن ...
مدیر و معلم ها هم زنگ می زدن خونشون کسی نبود و پیغام تسلیت می زاشتن !!
بعد 4 روز اومد مدرسه .... دیگه خودتون حدس بزنید ....
اولین نفری که گفتن بیا دفتر من بودم زنگ زدن خونه مامانم اومد ...
1هفته اخراج بودم ...
مامانم بعد ها تعریف کرد وقتی رفتم دفتر همه می خندیدن که پسرتون چه جوری این فکر به ذهنش رسیده !!
 

farzan.B

همکار بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 ژانویه 2009
نوشته‌ها
2,662
لایک‌ها
1,244
یه خاطره دیگه :

امتحان داشتیم و ورقه های امتحانی تو اتاق چاپ بود امتحان زنگ آخر بود و اگه نمی گرفت می رفت هفته ی بعد !!
رفتیم تو قفل اتاقی که ورقه ها توش بود چسب قطره ای ریختیم !!
امتحان رفت هفته ی بعد !
عواقب : باز منو دفتر صدا کردن ولی نتونستن ثابت کنن که من بودم !!

----------------

برف می اومد ما هم برف رو گوله کردیم و بردیم تو کلاس محکم زدیم رو سقف بالای میز معلم ...
معلم اومد مثل همیشه بد اخلاق ..
نشست..
بعد چند دقیقه ...
تالاپ..........
مرده بودیم از خنده !!
عواقب : نداشت !!

--------------

تو نماز خونه همه رفتن واسه نماز ..
نزدیک چهار شنبه سوری بود ...
وسط نماز 2 سیگارت انداختم تو نماز خونه ...
نماز تعطیل شد !!
عواقب : دیگه کلاسمون رو نماز خونه نفرستادن !!

------------
یکی از بچه ها با معلم دعواش شد و معلم حالش بد شد ...
منم خودشیرینی کردم و رفتم که آب بیارم براش تا حالش جا بیاد ....
آب رو دادم خورد !!
همین ؟؟؟
نه.....
آخه تو آب تف کرده بودم !!!
 

shylord

Registered User
تاریخ عضویت
27 نوامبر 2009
نوشته‌ها
1,194
لایک‌ها
1,496
می خواستن کلاس مارو ببرن آزمایشگاه
بچه ها خوشحال که یک زنگ راحت شدن
کنتور برق دم در بود
وقتی همه رفتن بیرون با چندتا از بچه ها گفتیم برق و قطع کنیم ( من این کارو نکردم )
خلاصه یکی کنتور رو زد پایین و رفتیم پیشه بقیه

عواقب : وسط راه مدیر اومد و مارو برگردوند سر کلاس
 

navid69

کاربر فعال فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
18 می 2010
نوشته‌ها
5,019
لایک‌ها
4,633
سن
33
محل سکونت
یه جای خوب:دی
یک بار امتحان عربی داشتیم بیشتر بچه ها نخونده بودن
دبیرمون گفت ساعت بعد میگیرم ساعت بعدش یک درس دیگه داشتیم دبیرمون برگه امتحانو به معاونمون داده به که زیراکس بگیره گرفت گذاشت تو دفتر درم قفل کرد من فهمیدم نمیدونم چی کار داشت درو وا کرد چند نفری رفتیم تو گفتم شما حواسشو پرت کنین یک دونه برگه کش برم خلاصه برگه رو برداشتم اومدیم بیرون جواباشو پیدا کردیم
همه با ذوق منتظر امتحان بودیم
وقت امتحان دیدیم 2 نوع بوده برگه ها ولی برعکس همیشه شانس با من یار بود اون برگه ای بهم داد که جواباشو داشتم
 

Kourosh_Jal

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 ژانویه 2010
نوشته‌ها
228
لایک‌ها
13
محل سکونت
Virginia
دوم راهنمایی که بودم یه معلم قرآن داشتیم که سنش نسبت به بقیه معلما کم بود (فکر کنم 25 ساله اینا بود)
این معلم با همه بچه ها خوب بود الا من.مثلا یادمه روز معلم تا اومد تو همه دست زدیم و منم خیلی معمولی و بدون شلوغ کاری دست زدم.فقط برای من منفی گذاشت.بگذریم.خاطره رو تعریف کنم:
جلسه آخر قرآن بود که همین آقای x اومد تو کلاس و گفت امروز جلسه آخره و میخوام در مورد بلوغ صحبت کنم.شروع کرد در مورد سیستم جنسی انسان توضیح دادن و گهگاهی صدای خنده های ریز بچه ها به گوش میرسید.بغل دستی منم هی میخندید و چون میز جلو بودیم خیلی ضایع بود و معلمه همش فکر میکرد من دارم میخندم.به بغل دستیم گفتم خفه شو دیگه الان منو میندازه بیرون.اینم که شر ترین بچه کلاس بود گفت آقا این به فحش داد.معلمه گفت الان براش منفی میذارم.پسره باز شروع کرد که نه حرفش خیلی زشت بود و اینا پشت سریم هم شاهده!!!معلمه گفت نیازی نیست خودش میگه چی گفته.منم گفتم بهش گفتم خفه شو.گفت همین؟گفتم آره.به پشت سریم گفت بنویس رو کاغذ چه فحشی داده و بده من.اونم تو کاغذ نوشت "گفته مادرتو...." و دادش دست معلمه.اینم گفت من حرف این دانش آموز قبول دارم و به من گفت بیا اینجا.تا اومدم حرف بزنم گفت خفه شو بیا.منم بلند شدم رفتم بغل دستش.عینکمو ورداشت و با مشت کوبید تو صورتم.بعد یقمو گرفت و عین چی زد.بغل دستیمم صدا کرد گفت بیا بزنش.قشنگ یادم میاد که بعد از کتک خوردن چشمم سیاهی میرفت و نمیتونستم قشنگ ببینم.تمام استخونام درد میکرد تا یک ما و انگشتم برگشت تا مدت طولانی نوشتن برام سخت بود.خلاصه ما عین خر کتک خوردیم و هیچی نگفتیم (خداییش به خاطر احترام به معلم بود.وگرنه زورم به معلمه هم میرسید.کلا من همیشه جثه درشتی داشتم چه از نظر قدی و چه از نظر وزنی.معلمه هم ریزه بود پس...) بعدم پرتم کرد بیرون و زنگ زد پدرم بیاد و گفت این فحش ناموس داده.پدرم که فکر میکرد من اهل فحش و اینا اونم ناموسی نیستم خیلی ناراحت شد و تا مدت طولانی ناراحتیش میکوبید تو مغزم.
همین معلم رو 2 سال بعد تو خیابون دیدم.گفتم سلام آقا خوبین؟خسته نباشید.یکم صحبت کردیم و گفتم یادتونه منو چقدر کتک زدین به خاطر حرفی که نزده بودم.گفت من مطمئنم که اون حرفو زده بودی.گفتم یادتونه فحشه چی بود؟گفت آره گفته بودی مادرتو گا...م.گفتم پس مادرتو گا...م.و دعوامون شد و همونطوری که منو به ناحق زده بود کتکش زدم و خیلی هم خوشحالم که تونستم نامردیشو تلافی کنم.
 

<ShAdOw>

Registered User
تاریخ عضویت
3 نوامبر 2010
نوشته‌ها
441
لایک‌ها
48
محل سکونت
ارومیه
بابا شما کی هستین !

2 ساله پیش یه عقرب سیاه داشتم که تو الکل بود ( خودم انداخته بودمش تو الکل چون زنده اش خیلی خفن بود ! ) اونو برده بودم مدرسه ! گذاشته بودم تو کشوی معلم .

معلم کامپیوتر اومد و دانش آموزها هم گفتن که تو میزتون یه عقرب هست ! این هم اولش فکر کرد شوخی میکنن ولی یه دفعه که نگاه کرد پاشد و زود دوید اون گوشه کلاس ! بعد هم بهش گفتن که مرده و گفت بیایین اینو بردارین که برداشتم و اومد نشست سر جاش !

جالبش بعد از اینجاست که اومده بود و از خاطراتش تو خدمت سربازی و اینکه چطور عقرب میگرفت و ... میگفت ! اینکه تا 1 دقیقه پیش داشت از ترس زهره ترک میشد الان داشت تعریف میکرد که من خودم عقرب میگرفتم و ...
 

madonna_200490

Registered User
تاریخ عضویت
29 ژوئن 2005
نوشته‌ها
550
لایک‌ها
17
سن
39
محل سکونت
جزئی از دیوار
تنها چیزی که به من حال میداد فرار بود
سال 80 بود من با یه موتور یاماها 80 میرفتم مدرسه زنگ اول که خواب بودم زنگ دوم میرفتم مدرسه اونجا برنامه میریختیم زنگ اخر فرار کنیم
من موتورو یه جوری رد میدادم وقتی همه سر کلاس بودن بچه ها هم از دیوار
چه دورانی بود
یادش بخیر
مرسی استارتر
 

Kourosh_Jal

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 ژانویه 2010
نوشته‌ها
228
لایک‌ها
13
محل سکونت
Virginia
دوم دبیرستان یه معلم ریاضی داشتیم که اصلا قدرت کنترل کلاسو نداشت.همه سر کلاسش صدا در میووردن و مسخره بازی میکردن.هر کی هم که از کلاس میفتاد بیرون یا غایب بود رو صفر نمیذاشت و فقط مینوشت غایب.همین باعث شد که یه روز که هیچی نخونده بودم و میخواستم کلاسو بپیچونم یه نقشه خیلی پلید !! بکشم.قرار شد با دو سه تا از بچه ها صدا در بیاریم و هممون بیفتیم بیرون و بریم حیاط از اونطرف هم فرار!!!
سه نفر بودیم.یکیمون صداشو زنونه کرد و من هم صدامو کلفت و مردونه کردم و یکی هم سوت میزد.
نقشه رو شروع کردیم!زنه گفت اوه فاک!من گفتم شیت.اونیم که سوت میزد دستشو کرد تو حلقش و یه جوری سوت زد که کل مدرسه برگشتن.معلمه گفت کیا صدا در میوردن.هیچکی لو نداد.برگشت و دوباره شروع کردیم آه و اوه کردن و فاک و شیت گفتن.یهو یکی از اونور کلاس (که جزو نقشه هم نبود) گفت open your mouth you f&ckin b*tchو یهو همه کلاس شروع کردن صدای گاو و گوسفند در آوردن.من و اون دو نفر که فهمیدیم اوضاع داره به حد اخراج میرسه ساکت شدیم و هیچی نگفتیم.معلم هم یه لحظه برگشت و دید فقط ما ساکتیم.گفت مدیر بیاد و ما سه تا رو کشید بیرون و گفت جز این سه نفر همه مسخره بازی در آوردن و کلاسو به هم ریختن.!!!
نتیجه این شد که تا دو هفته فقط ما سه نفر میومدیم سر کلاس و اونای دیگه میرفتن حیاط میشستن!.
 

kambiz_g

Registered User
تاریخ عضویت
7 مارس 2007
نوشته‌ها
1,544
لایک‌ها
1,522
دوم راهنمایی که بودم یه معلم قرآن داشتیم که سنش نسبت به بقیه معلما کم بود (فکر کنم 25 ساله اینا بود)
این معلم با همه بچه ها خوب بود الا من.مثلا یادمه روز معلم تا اومد تو همه دست زدیم و منم خیلی معمولی و بدون شلوغ کاری دست زدم.فقط برای من منفی گذاشت.بگذریم.خاطره رو تعریف کنم:
جلسه آخر قرآن بود که همین آقای x اومد تو کلاس و گفت امروز جلسه آخره و میخوام در مورد بلوغ صحبت کنم.شروع کرد در مورد سیستم جنسی انسان توضیح دادن و گهگاهی صدای خنده های ریز بچه ها به گوش میرسید.بغل دستی منم هی میخندید و چون میز جلو بودیم خیلی ضایع بود و معلمه همش فکر میکرد من دارم میخندم.به بغل دستیم گفتم خفه شو دیگه الان منو میندازه بیرون.اینم که شر ترین بچه کلاس بود گفت آقا این به فحش داد.معلمه گفت الان براش منفی میذارم.پسره باز شروع کرد که نه حرفش خیلی زشت بود و اینا پشت سریم هم شاهده!!!معلمه گفت نیازی نیست خودش میگه چی گفته.منم گفتم بهش گفتم خفه شو.گفت همین؟گفتم آره.به پشت سریم گفت بنویس رو کاغذ چه فحشی داده و بده من.اونم تو کاغذ نوشت "گفته مادرتو...." و دادش دست معلمه.اینم گفت من حرف این دانش آموز قبول دارم و به من گفت بیا اینجا.تا اومدم حرف بزنم گفت خفه شو بیا.منم بلند شدم رفتم بغل دستش.عینکمو ورداشت و با مشت کوبید تو صورتم.بعد یقمو گرفت و عین چی زد.بغل دستیمم صدا کرد گفت بیا بزنش.قشنگ یادم میاد که بعد از کتک خوردن چشمم سیاهی میرفت و نمیتونستم قشنگ ببینم.تمام استخونام درد میکرد تا یک ما و انگشتم برگشت تا مدت طولانی نوشتن برام سخت بود.خلاصه ما عین خر کتک خوردیم و هیچی نگفتیم (خداییش به خاطر احترام به معلم بود.وگرنه زورم به معلمه هم میرسید.کلا من همیشه جثه درشتی داشتم چه از نظر قدی و چه از نظر وزنی.معلمه هم ریزه بود پس...) بعدم پرتم کرد بیرون و زنگ زد پدرم بیاد و گفت این فحش ناموس داده.پدرم که فکر میکرد من اهل فحش و اینا اونم ناموسی نیستم خیلی ناراحت شد و تا مدت طولانی ناراحتیش میکوبید تو مغزم.
همین معلم رو 2 سال بعد تو خیابون دیدم.گفتم سلام آقا خوبین؟خسته نباشید.یکم صحبت کردیم و گفتم یادتونه منو چقدر کتک زدین به خاطر حرفی که نزده بودم.گفت من مطمئنم که اون حرفو زده بودی.گفتم یادتونه فحشه چی بود؟گفت آره گفته بودی مادرتو گا...م.گفتم پس مادرتو گا...م.و دعوامون شد و همونطوری که منو به ناحق زده بود کتکش زدم و خیلی هم خوشحالم که تونستم نامردیشو تلافی کنم.
اگه واقعی باشه خدایی آخرش بودی:lol:
 

Javacl

Registered User
تاریخ عضویت
28 سپتامبر 2008
نوشته‌ها
2,659
لایک‌ها
1,026
محل سکونت
شادشهر قدیم
الان تنها خاطره ای که یادم میاد اینه،بچه ها وتکا ساندیسی آورده بودن میخواستن پشت مدرسه نوش کنن،بعد منم رفتم باهاشون اما نمیخواستم بخورم،بعد یهو دیدیم ناظمه داره میاد،وتکا رو انداختن بیرون مدرسه حالا باید یکی منو بگیر،دوییدم که از زیره دست ناظمه در برم،بعد او اصلا نفهمیده بود که بچه ها چیکار کردن! بعد گفت چرا در میری؟ : ))
گفت هیچی فحش گذاشتن هرکی ندوئه : ))
خلاصه ناظمه نفهمید،ولی بچه ها کلی سوژه م کردن :دی
 

Hell-Golden

Registered User
تاریخ عضویت
6 دسامبر 2007
نوشته‌ها
1,269
لایک‌ها
463
من کلا تو مدرسه همیشه بچه مثبت بودم :(
خفن ترین کاری که در کل دوران مدرسم انجام دادم.این بود که چند روز مونده بود به عید.بچه ها باهم تبانی کردن که کلاس نریم تا مدیر مجبور بشه بگه تا عید تعطیلین.همه بچه ها نیومدن کلاس.و منم اونروز نرفتم کلاس.
همین :D

پ.ن:الان مثل سگ پشیمونم که چرا تو دوران مدرسه.شیطنت نمیکردم و همیشه سر به زیر بودم :(
 

Javacl

Registered User
تاریخ عضویت
28 سپتامبر 2008
نوشته‌ها
2,659
لایک‌ها
1,026
محل سکونت
شادشهر قدیم
من کلا تو مدرسه همیشه بچه مثبت بودم :(
خفن ترین کاری که در کل دوران مدرسم انجام دادم.این بود که چند روز مونده بود به عید.بچه ها باهم تبانی کردن که کلاس نریم تا مدیر مجبور بشه بگه تا عید تعطیلین.همه بچه ها نیومدن کلاس.و منم اونروز نرفتم کلاس.
همین :D

پ.ن:الان مثل سگ پشیمونم که چرا تو دوران مدرسه.شیطنت نمیکردم و همیشه سر به زیر بودم :(

یادش بخیر ما سال اول دبیرستان بودیم که معلم ها اعتصاب کرده بودم،فکر کنم سره مجلس 6 یا 7 بود،دقیق یادم نیست،از اواخر بهمن ماه اینا نرفتیم مدرسه تا بعده عید،یه عده ... هر روز میرفتن مدرسه و میومدن واسه تعریف میکردن که هیشکی نیومده بود :دی
 

hossein137

مدیر انجمن عکس و عکاسی
مدیر انجمن
تاریخ عضویت
10 جولای 2009
نوشته‌ها
9,400
لایک‌ها
10,757
سن
34
محل سکونت
Isfahan
تایپیک خوبیه.لا اقل برای من که خاطراتم یادم رفته.
---------------------------------------------
چند وقت پیش یکی از دوستای دوره دبستانم اومده بود مغازه میگفت من یه راز از تو دارم.از زمانی که دوم دبستان بودیم.
گفت یه روز اومدی بهم گفتی که من یه رازی دارم که فقط به تو میگم و بعد بهش گفتم یه پاک کن رو پشت لوله گاز خونه ی مادر بزرگم قایم کردم:rolleyes:
حالا بعد از گذشت 14 سال این رو یادش بود و میگفت تا الان به هیچ کس نگفتم.خیلی حال کردم
خنده ام میگیره که چرا خودم هیچی یادم نمیاد.و این که تمام حرفاش درست بود.
البته این مربوط به این تاپیک نبود فکر کنم.
ولی یادمه یه بار برای این که عید زودتر تعطیلش کنیم رفتیم یه قفل زدیم به در مدرسه.بعد با بچه ها دست جمعی رفتیم کوهی که نزدیک مدرسه بود.
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
بدترین خاطره ی دوران مدرسه من از دست دادن یکی از همکلاسیام بود
هیچوقت از یادم نمیره
هیچوقت ..!:eek:
 

T Major x

Registered User
تاریخ عضویت
30 آگوست 2011
نوشته‌ها
56
لایک‌ها
0
من یه روز رفتم مدرسه بعدش برگشتم خونه
 

Hell-Golden

Registered User
تاریخ عضویت
6 دسامبر 2007
نوشته‌ها
1,269
لایک‌ها
463
من یه روز رفتم مدرسه بعدش برگشتم خونه

منم یه بار همینکارو کردم :D
رفتم خونه گفتم معلممون امروز نیومده بود.تعطیرمون کردن
فرداش رفتم مدرسه.معلم گفت دیروز کدوم گوری بودی؟
گفتم مریض شده بودم.مامانم گفت نرو مدرسه :D
 

Hell-Golden

Registered User
تاریخ عضویت
6 دسامبر 2007
نوشته‌ها
1,269
لایک‌ها
463
یکی از خاطرات تلخ دوران مدرسم این بود که
هفته هایی که شیفت صبح کلاس داشتیم.شبا خیلی دیر خوابم میبرد و دوست داشتم تا دیروقت بیدار باشم و فیلم سینمایی و فوتبال ببینم .ولی با اصرار والدینم که میگفتند:بچه.بگیر بخواب صبح باید بری مدرسه.مجبور بودم علی رغم میل باطنیم زود بخوابم :(
اما هفته هایی که شیفت عصر کلاس داشتم.هرکاری میکردم که شبا بیشتر بیدار بمونم و تلویزیون ببینم نمیشد و زودی خوابم میگرفت و میرفتم میخوابیدم :(


پ.ن:البته هنوزم همینجوریه:(
روزایی که کلاس دانشگاهم صبح زوده.شب قبلش خیلی دوست دارم بیدار باشم ولی ناچارم بخوابم تا صبح زود پاشم
اما روزایی که کلاسم چند ساعت دیرتر شروع میشه.شب قبلش هرکاری میکنم بیدار بمونم نمیشه!!!!
 

agarb98

Registered User
تاریخ عضویت
11 فوریه 2011
نوشته‌ها
2,886
لایک‌ها
179
سن
34
محل سکونت
تهران
واقعا یادش به خیر

سال اول دبیرستان بودم که زیر معلم تو کلاس بمب بدبو گذاشتم و وقتی ترکید همه زدن زیر خنده اون روز همه ما رو به مدت 3 روز از مدرسه اخراج کردند

سال پنجم ابتدایی بودم که کپسولی تو راهروی مدرسه انداختم و مدیر سکته کرد و کسی نفهمید من بودم

سال دوم راهنمایی بودیم که منو و رفیقم میخواستیم با خانم معلم ازدواج کنیم که بعد فهمید دیگه وقتی کلاس میومد خجالت میکشید

سال چهارم ابتدایی بودم که رفتم پشت بام مدرسه تا از اونجا بپرم پایین که همه اومده بودن منو نگاه میکردن آتش نشانی اومد منو به عبارت اونها نجات داد همش فیلم بود

دم همه ی خاطراتم گرم
 

webmast3r

Registered User
تاریخ عضویت
28 اکتبر 2011
نوشته‌ها
32
لایک‌ها
14
سلام گفتين خاطره منو بردين تو يه دنيايه ديگه :دي
دونه دونه خاطراتمو از اول دبستان تا ته كنكور از برم :دي
واسه شروع :
اول راهنمايي بودم يه معلم عربي داشتيم س ....گ به معناي واقعي :دي از من هم فك كنم بدش ميامد به روز بغل دستيم كه ازين چشكاي كلاس بود(چشك = خودشيرين ) يه سرصداي كوچولو كرد و يارو هم اشتباهي منو كشيد بيرون هر چي گفتم من نبودم بي .... گوش نمي كرد تهش همهمچين زد تو گوشم كه هنوز صداش تو گوشم داره مي پيچه آقا منم كه تا اون موقع بابام تو گوشم نزده بود در كلاس و باز كردم و رفتم بيرون. صاف رفتم خونه و به بابا مامانم گفتم جاتون خالي بابام اومد مدرسه پدر مادرشو جلو چشماش ظاهر كرد تهشم معلمه رو انداختن بيرون ( چه لذتي داشتا ) :دي
دومي :
سوم دبيرستان بوديم اين نامردا هر ماه يه آزمون بود به نام مرآت مي گرفتن معلما هم تاثير مي دادن يادمه از 7 8 تا آزمون 6 تاشو گواهي پزشك بردم :دي
يادش بخير دوران دبيرستان مدرسه ي ما و مدرسه دبيرستان دخترانه يه دونه نمازخونه مشترك داشت (خير سرمون س م پ ا د بوديم با عرض پوزش بابت حالت تهوعي كه بهتون دست داد ) ما هم مي رفتيم صف آخر ازون ورم پايه هاش ميامدن صف جلو يه دفه فك كردم خود طرف هستش دستمو از پرده بردم اونور گفتم بيا اينم شمارم يه دفه مديرشون گرفت چشتون روز بد نبينه يه دو سه روزي كه مدرسه نرفتم بعدشم كه رفتم دم و ديقه بهم مي گفتن يارو كي بوده منم نگفتم :دي
يه بار ديگ تو كلاس بوديم يه دفه صداي آژير ماشين يكي از معلما از تو حياط در اومد لا مذهب رو هيشكي خاموش نمي كرد مثل اينكه مال معلاي مدرسه دخترانه بود منم كه اعصابم خورد شده بود به معلمهمون كه جوونم بود گفتم آقا ميشه يه مين تلفنتون رو بدين گفت واسه چي مي خواي گفتم بدين كارتون نباشه اگه نمي خواين ساكت شهاين صداش بعدشم زنگ زدم به جي افم از خوش شانسيم طرف هم رفت و گفتشو آپير رو خاموش كرد معلمشون :دي ( البته بچه هاي كلاسمون همشون پايه بودن شديدن خر خون هم بودن ولي بازم پايه بود ) هي جووني كجايي كه يادت بخير :دي
 
بالا