برگزیده های پرشین تولز

خاطرات دوران سربازی و معافیت

batoobato

کاربر قدیمی پرشین تولز
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
5 ژانویه 2005
نوشته‌ها
1,977
لایک‌ها
6,557
سلام من خودم خدمت نرفتم و شاید هم هیچوقت نرم ، ولی نمیدونم شما هم دقت کردین یا نه هر جا که ملت میشینن و خاطرات تعریف میکنن محال ممکنه یک کسی از دوران سربازیش تعریف نکنه و همیشه سربازی پر بوده از خاطرات تلخ و شیرین ، ایوان کلیما میگه خاطرات همیشه تو شرایط سخت متبلورتر میشن ....و شاید همین خاطرات این دوران رو زنده تر و به روز تر نگه داره .....
خلاصه این تاپیک ایجاد شده که بچه ها بیان و خاطرات تلخ و شیرین دوران سربازی خودشون رو برای همدیگه تعریف کنن.....
هدف از این تاپیک یک جورایی سرگرم شدن و شاید ریختن ترس یک عده که سربازی نرفتن از این دوران باشه.....
 

JVD

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
30 آپریل 2010
نوشته‌ها
5,650
لایک‌ها
6,500
سن
39
سلام
بسیار تاپیک بجایی بود. ممنون

من تا دلتون بخواد خاطره دارم. کم کم میگم. یه دوستی تو دوران دانشجویی میگفت جواد اندازه هشت سال جنگ خاطره داره. :دی

الان فقط یه افتخار میگم : افتخار خدمتم اینه که حتی یکبار هم به هیچ احدی احترام نظامی نذاشتم ! واقعیه واقعیه بعدا جریانشو میگم.
 

Mohsen_14

مدیربازنشسته پاتوق
تاریخ عضویت
17 ژانویه 2009
نوشته‌ها
6,143
لایک‌ها
13,420
محل سکونت
سرزمین دروغگو ها
سلام

افتخار خدمتم اینه که حتی یکبار هم به هیچ احدی احترام نظامی نذاشتم ! واقعیه واقعیه بعدا جریانشو میگم.

خیلی مایلم که این موردو توضیح بدی :blush:

.
 

عمو مایکل

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 ژوئن 2010
نوشته‌ها
570
لایک‌ها
107
سن
37
سلام
بسیار تاپیک بجایی بود. ممنون

من تا دلتون بخواد خاطره دارم. کم کم میگم. یه دوستی تو دوران دانشجویی میگفت جواد اندازه هشت سال جنگ خاطره داره. :دی

الان فقط یه افتخار میگم : افتخار خدمتم اینه که حتی یکبار هم به هیچ احدی احترام نظامی نذاشتم ! واقعیه واقعیه بعدا جریانشو میگم.
فک کنم یه جایی خدمت می کردی که کادری نداشته :دی
حتما امریه بودی :دی
 

2funs

Registered User
تاریخ عضویت
30 آگوست 2009
نوشته‌ها
200
لایک‌ها
91
محل سکونت
هیچ جا و همه جا
سلام. دوستان از خاطرات خوش و خنده دار دوران سربازیتون بگید :rolleyes:

که البته این خاطرات یجورایی بدرده سربازان آینده بخوره ;)
 
Last edited:

2funs

Registered User
تاریخ عضویت
30 آگوست 2009
نوشته‌ها
200
لایک‌ها
91
محل سکونت
هیچ جا و همه جا
آقا اون دوران که ما رفته بودیم سربازی (دوره آموزشی زمستون بود) جدا از اینکه روی دره دستشویی نوشته بودن توپخونه! (متوجه می شین که چی میگم) هر کی می رفت توالت یه دفعه فریاد می کشید!


من هی پیش خودم می گفتم اینا چرا داد می کشن میرن اونجا. بعد از 1 ساعت نوبت ما شد رفتیم گلاب به روتون wc کارمونو انجام دادیم شیر دستشویی رو باز کردیم یه دفعه دیدم ای دل غافل، فریاد ما هم در اومد!!!!!:lol:


نگو که شیر آب داغ بوده مثل آب جوش، تا ... :lol:

حالا یه نفر از اینا نمی گفت آقا شیر آب جوشه حواستون باشه. همشونو نامردا می گفتن برو خودت می فهمی...!
 

2funs

Registered User
تاریخ عضویت
30 آگوست 2009
نوشته‌ها
200
لایک‌ها
91
محل سکونت
هیچ جا و همه جا
من هنوز نرفتم... میشه از خاطرات دوران دانشجویی بگم؟
موضوعش مشخصه برادر من!!!!!!! من خودم وقت کنم اونقدر خاطره هست می نویسم تا بدرده بقیه بخوره سربازی بهشون خوش بذگره.
 

alkin_1987

Registered User
تاریخ عضویت
21 آگوست 2010
نوشته‌ها
1,162
لایک‌ها
18
سن
37
محل سکونت
B.T.Ü.M ͡ °_̯͡° Azerbaycan Mughan Aran
من سرباز بودم تو اموزشی پادگان ما یه قسمت جنگل داشت یعنی حدود 1 هکتار درخت .
یه پست نگهبانی دقیقا کنار دیوار تو جنگل بود پاییزم بود برگ ها ریخته بود یه جا جمع کرده بودن برگها رو ادم روش دارز می کشید حال می داد.
من و دوستم برااینکه همش پستمون اونجا بیوفته تو چند روز بین بچه ها شایعه انداختیم اون قسمت جن داره صدا ها و سایه های عجیب غریبی دیده میشه دیگه هیچ کی تخم نمی کرد بره اونجا ما هم اونجا حال میکردیم
 

Exporter

کاربر قدیمی پرشین تولز
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
13 آپریل 2006
نوشته‌ها
4,063
لایک‌ها
5,172
سن
35
محل سکونت
UAE
من سرباز بودم تو اموزشی پادگان ما یه قسمت جنگل داشت یعنی حدود 1 هکتار درخت .
یه پست نگهبانی دقیقا کنار دیوار تو جنگل بود پاییزم بود برگ ها ریخته بود یه جا جمع کرده بودن برگها رو ادم روش دارز می کشید حال می داد.
من و دوستم برااینکه همش پستمون اونجا بیوفته تو چند روز بین بچه ها شایعه انداختیم اون قسمت جن داره صدا ها و سایه های عجیب غریبی دیده میشه دیگه هیچ کی تخم نمی کرد بره اونجا ما هم اونجا حال میکردیم
چقدر داستانت آشناست! انگار خودم بودم اونجا :blink: کدوم پادگان بودین؟

ادیت: اشتباه گرفتم. داستان ما شبیه همین بود ولی مربوط به آموزشی نبود.
 
Last edited:

Undisclosed

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
4 اکتبر 2011
نوشته‌ها
350
لایک‌ها
57

2funs

Registered User
تاریخ عضویت
30 آگوست 2009
نوشته‌ها
200
لایک‌ها
91
محل سکونت
هیچ جا و همه جا
من سرباز بودم تو اموزشی پادگان ما یه قسمت جنگل داشت یعنی حدود 1 هکتار درخت .
یه پست نگهبانی دقیقا کنار دیوار تو جنگل بود پاییزم بود برگ ها ریخته بود یه جا جمع کرده بودن برگها رو ادم روش دارز می کشید حال می داد.
من و دوستم برااینکه همش پستمون اونجا بیوفته تو چند روز بین بچه ها شایعه انداختیم اون قسمت جن داره صدا ها و سایه های عجیب غریبی دیده میشه دیگه هیچ کی تخم نمی کرد بره اونجا ما هم اونجا حال میکردیم
ایول.

قسم هایی که ما تو دوران خدمت می خوردیم از این 2 تا فراتر نمی رفت: ناموساً - به مولااااا

مثلا می گفتیم فلانی ناموساً! تو این کارو نکردی؟
می گفت : نه به مولا ! :D
 

Exporter

کاربر قدیمی پرشین تولز
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
13 آپریل 2006
نوشته‌ها
4,063
لایک‌ها
5,172
سن
35
محل سکونت
UAE
لابد اون دوستش تو بودی دیگه ! :دی
الان این قسمتو دیدم
collapse_40b_collapsed.png

من سرباز بودم تو اموزشی پادگان ما یه قسمت جنگل داشت




شدیداً تکذیب میشه :D ما بعد از آموزشی (تو یگان) این داستانو داشتیم (تیپ 55 هوابرد شیراز) البته بنده اون زمان در داستان سراییش نفشی نداشتم ولی در جریان کار بودم :lol:
 

meysam77

Registered User
تاریخ عضویت
9 نوامبر 2008
نوشته‌ها
357
لایک‌ها
7
خاطره ما هم زیاد داریم ..... خصوصاً از دوران آموزشی،


ولی من اصلا جیم میم نشدم .....،مث سگ خدمت کردم !


با تشکر
 

alkin_1987

Registered User
تاریخ عضویت
21 آگوست 2010
نوشته‌ها
1,162
لایک‌ها
18
سن
37
محل سکونت
B.T.Ü.M ͡ °_̯͡° Azerbaycan Mughan Aran
چقدر داستانت آشناست! انگار خودم بودم اونجا :blink: کدوم پادگان بودین؟

ادیت: اشتباه گرفتم. داستان ما شبیه همین بود ولی مربوط به آموزشی نبود.

بیگلری
پست برجک رو سرباز های سر دوشی بگیر انجام میدادن پست های کنار دیوار جلو اموزشی رو به سر بازهای اموزشی می دادن.
یادش بخیر یه بار نزدیک عید بود متهم برده بودیم به دادسرای خارک منطقه6 7 تا متهم بود چون من قد بلند و.. بودم سرباز ارشد همرو من تحویل گرفتم امضا کردم بعد کردیم اینارو تو ون(البته ون کرایه کردیم باپول متهم ها چون کلانتری ماشین نمیداد)بردیمشون دادسرا من این ها رو گذاشتم پیش این سربازه گفتم نزار جم بخورن کاری کردن اسپری بپاش تو صورتشون بعد منم رفتم پرونده ها دادم ارجا ارجا تعیین شعبه کرد بردم دادم شعبه ها اقا همه این ها رو نوبت پرونده می رسید میومدم از این پسره میگرفتم میبردم.اخر سر یکی از متهم هارو نوشتن زندان اوین من به قاضی گفتم پرونده دیگه دارم نوبتش رسیده برم بیام نامه زندانم میبرم.
اومدم این متهم دادم به اون پسره دست بند کنه شما همکه دیدن دادسرای خارک رو دیگه چقدر شلوغه اقا من این رو دادم عجله ای رفتم نامه رو بگیرم و پرونده دیگم ببینم نوبه رسیده یا نه.
بعد یکی از سرباز های اومد گفت دادا متهمت در رفت فکر کردم شوخی میکنه رفتم دیدم همون موقع که من این رو تحویل دادم به این تا من اون ور رفتم این رو هل داده در رفته.
دیگه چون من تحویل گرفته بودم رفتم پیش قاضی گفتم متهم در رفت فلان بهم 3 روز مهلت داد بگیریمش .
بعد وایسادیم متهم های دیگم کارشون تموم شه ساعت1 اینا بودم چون اینا زیاد بودن با اسانسور نمیومدیم پایین از پله ها بر میگشتیم دیدم یارو با پای خودش برگشته خدا شاهده ا.خواسم یه چی بگم دیگه حرفی نزدم بعد گفتم اخه کسخ.. در رفتی چرا برگشتی گفت دلم سوخت(بگما قبلش اینا تو بازداشت بودنحال اساسی داده بودم سیگار و.. همه براه)
بعد بردم پیش قاضی التماس قاضی هم کردم دیگه اینم نزنه تو پروندش:D
 

alkin_1987

Registered User
تاریخ عضویت
21 آگوست 2010
نوشته‌ها
1,162
لایک‌ها
18
سن
37
محل سکونت
B.T.Ü.M ͡ °_̯͡° Azerbaycan Mughan Aran
یه بارم میدان ارزانتین تو ایستگاه پلیس بودم چند تا دختر اومد گفت یه خانومه داره موهاشو اتیش میزنه ضلع شرقی میدون رفتم دیدم از اون.. هاست بعد گفتم چرا این طو میکنی دیدم می خواد درگیر شه دلم سوخت اسپری اینارو بی خیال شدم یه فندک اتمی 2 شعله دادم گفتم بیا این خوب اتیش میزنه همه هم جمع بودن بهم اعتراض کردن... بعد زنه گفت تو از منم دیونه تری و راهش و گرفت در رفت:eek:
 

meysam77

Registered User
تاریخ عضویت
9 نوامبر 2008
نوشته‌ها
357
لایک‌ها
7
یه بارم میدان ارزانتین تو ایستگاه پلیس بودم چند تا دختر اومد گفت یه خانومه داره موهاشو اتیش میزنه ضلع شرقی میدون رفتم دیدم از اون.. هاست بعد گفتم چرا این طو میکنی دیدم می خواد درگیر شه دلم سوخت اسپری اینارو بی خیال شدم یه فندک اتمی 2 شعله دادم گفتم بیا این خوب اتیش میزنه همه هم جمع بودن بهم اعتراض کردن... بعد زنه گفت تو از منم دیونه تری و راهش و گرفت در رفت:eek:

شما چیز خواصی مصرف می کنید،،، می کردید؟


با تشکر (جریان فندک اتمی)
 
بالا