برگزیده های پرشین تولز

خاطرات دوران سربازی و معافیت

alkin_1987

Registered User
تاریخ عضویت
21 آگوست 2010
نوشته‌ها
1,162
لایک‌ها
18
سن
37
محل سکونت
B.T.Ü.M ͡ °_̯͡° Azerbaycan Mughan Aran
شما چیز خواصی مصرف می کنید،،، می کردید؟


با تشکر (جریان فندک اتمی)
میکردیم(دروغ چرا بگم)اونم به خاطر اینکه تو یه هفته حسرت یه خواب تو دلمون می موند زنجیری پست میدی فرق نمیکرد رانندگی بدرقه متم اپراتوری.
الان پاکه پاکم
 

Chapeau

Registered User
تاریخ عضویت
26 ژوئن 2008
نوشته‌ها
209
لایک‌ها
11
کل خدمت همش خاطرست ولی آموزشی یه چیز دیگه بود .... از روزهای اول آموزشی تو آسایشگاه با 100 نفر آدم جدید که با همشون غریبه ایی هم گروهانی میشی تا روز مراسم تحلیف که همه همدیگه رو بغل میکنن و گریه کنون از هم خداحافظی میکنن حتی با فرماندت که تو طول دوره فقط بهش فحش میدادی D: (مخصوصا موقع **** جمع و تمرین رژه و آمار شب ها برای بچه هایی که زمستون رفتن ) . 100 نفری که چهرشون هیچ موقع یادت نمیره ، فرمانده ایی که هیچ موقع اسمش یادت نمیره ، غذایی که اگه بزارن جلوت نگاهشم نمیکنی ، از شدت گشنگی با تمام وجود میخوردی
و انگار گوشت میشد به تنت ( ولی خدایی ماکارانی هاش خوشمزه بود) D: .... لذت رفتن زیر دوش آب داغ وقتی میخورد رو شونه هات رو با هزار تا سونا و جکوزی عوض نمیکردی . صدای فریاد " نظر به ..." هنوز تو گوشته و فقط گرفتن یه خیلی خوب خستگی رژه رو از تنت بیرون می کرد
با اولین شلیک تو میدون تیر گوشت سوت میکشید و صدای بغل دستیت که دستش رو بالا میبرد و داد میزد : مانع !! اون وقت افسر میدون تیر مثل فشنگ میومد بالا سرش ! .... تو کمدت شاید گرون ترین لباس ها رو داشته باشی هر کدوم یکی دو سال نگهداری ولی اونی که همیشه
تو کمدت میمونه همون لباس آموزشیه که شب آخر تمام بچه ها امضاش کردن ....
 

Captain Sparrow

Registered User
تاریخ عضویت
20 ژانویه 2010
نوشته‌ها
1,323
لایک‌ها
642
محل سکونت
Tortuga Island
میکردیم(دروغ چرا بگم)اونم به خاطر اینکه تو یه هفته حسرت یه خواب تو دلمون می موند زنجیری پست میدی فرق نمیکرد رانندگی بدرقه متم اپراتوری.
الان پاکه پاکم

سه چراغ سبز هم مال شماا .... مرسی از صداقت ....
 

2funs

Registered User
تاریخ عضویت
30 آگوست 2009
نوشته‌ها
200
لایک‌ها
91
محل سکونت
هیچ جا و همه جا
یه بارم میدان ارزانتین تو ایستگاه پلیس بودم چند تا دختر اومد گفت یه خانومه داره موهاشو اتیش میزنه ضلع شرقی میدون رفتم دیدم از اون.. هاست بعد گفتم چرا این طو میکنی دیدم می خواد درگیر شه دلم سوخت اسپری اینارو بی خیال شدم یه فندک اتمی 2 شعله دادم گفتم بیا این خوب اتیش میزنه همه هم جمع بودن بهم اعتراض کردن... بعد زنه گفت تو از منم دیونه تری و راهش و گرفت در رفت:eek:
کیفش به همینه که از همه ناشی تر باشی!

من رکورد بازداشت شدن رو تو هم دوره ای هام زدم . 30 روز فیکس! البته چون نامه نگاریش با خودم بود برای کارگزینی نامه پیوست نمی زدم واسه همین هیچ وقت اضاف نخوردم. سر موقع ترخیص شدم رفتم :D
 

alkin_1987

Registered User
تاریخ عضویت
21 آگوست 2010
نوشته‌ها
1,162
لایک‌ها
18
سن
37
محل سکونت
B.T.Ü.M ͡ °_̯͡° Azerbaycan Mughan Aran
کل خدمت همش خاطرست ولی آموزشی یه چیز دیگه بود .... از روزهای اول آموزشی تو آسایشگاه با 100 نفر آدم جدید که با همشون غریبه ایی هم گروهانی میشی تا روز مراسم تحلیف که همه همدیگه رو بغل میکنن و گریه کنون از هم خداحافظی میکنن حتی با فرماندت که تو طول دوره فقط بهش فحش میدادی D: (مخصوصا موقع **** جمع و تمرین رژه و آمار شب ها برای بچه هایی که زمستون رفتن ) . 100 نفری که چهرشون هیچ موقع یادت نمیره ، فرمانده ایی که هیچ موقع اسمش یادت نمیره ، غذایی که اگه بزارن جلوت نگاهشم نمیکنی ، از شدت گشنگی با تمام وجود میخوردی
و انگار گوشت میشد به تنت ( ولی خدایی ماکارانی هاش خوشمزه بود) D: .... لذت رفتن زیر دوش آب داغ وقتی میخورد رو شونه هات رو با هزار تا سونا و جکوزی عوض نمیکردی . صدای فریاد " نظر به ..." هنوز تو گوشته و فقط گرفتن یه خیلی خوب خستگی رژه رو از تنت بیرون می کرد
با اولین شلیک تو میدون تیر گوشت سوت میکشید و صدای بغل دستیت که دستش رو بالا میبرد و داد میزد : مانع !! اون وقت افسر میدون تیر مثل فشنگ میومد بالا سرش ! .... تو کمدت شاید گرون ترین لباس ها رو داشته باشی هر کدوم یکی دو سال نگهداری ولی اونی که همیشه
تو کمدت میمونه همون لباس آموزشیه که شب آخر تمام بچه ها امضاش کردن ....

دلت خوشه ا من از هر چی پارچه سفید و سبز هست دیگه بدم میاد.تو خدمت اینقدر کشیدیم از این بمالاو ساندیسی ها وقت بشه یکی یکی تعریف میکنم
 

Captain Sparrow

Registered User
تاریخ عضویت
20 ژانویه 2010
نوشته‌ها
1,323
لایک‌ها
642
محل سکونت
Tortuga Island
دلت خوشه ا من از هر چی پارچه سفید و سبز هست دیگه بدم میاد.تو خدمت اینقدر کشیدیم از این بمالاو ساندیسی ها وقت بشه یکی یکی تعریف میکنم

از اتاق فرمان اشاره می کنن ما 10 دقیقه دیگه وقت داریم ....بگو .....
 

Chapeau

Registered User
تاریخ عضویت
26 ژوئن 2008
نوشته‌ها
209
لایک‌ها
11
آقا ما این همه خاطره تعریف کردیم یه داستانم الان یادم اومد بگم براتون :

من خدمت یگانیم شورایعالی پزشکی بود یعنی از سربازهایی که میخواستن معاف بشن و سربازای دادسرایی بگیر تا جانبازان و اسرا میامدن اونجا، البته کارمند های غیر نظامی هم میومدن ... داستان من هم مربوط به یکی از همین
کارمند هاست ... آقا این بنده خدا شاید بگم بالای 6 ، 7 بار اومده بود رفته بود هر سری هم میومد یه مدرک پزشکی جدید میاورد بزاریم لای پروندش دیگه قطر پرونده شده بود نزدیک 10 سانت :D هر دفعه هم دکترای کمیسون به یه بهونه میپبچوندش اینم بگم که یارو از این
کردای کرمانشاه بود هیکل تو مایه های رضا زاده :lol: خلاصه دیگه حسابی از دست رئیس کمیسیون شاکی شده بود ( خداییش هم حق داشت ) میگفت اگه ایندفعه هم پرونده منو رد کنن این دکتر رو نفلش میکنم :eek::wacko: ... تا اینکه زد دوباره پروندشو رد کردن.. آقا
ما دیدیم یه شنبه (کمیسیون هر هفته شنبه ها بود ) این یارو آمد... همینطوری آمد از جلو پذیرش که ما میشستیم رد شد و مستقیم رفت تو اتاق دکتر !!!:eek: ماهم دنبالش ... هیچی دیگه ما که رسیدیم دیدیم رفته یقه دکتر رو گرفته از پشت میز بلندش کرده کشیدش به فحش
دکتره هم (البته سرهنگ هم بود) حسابی ترسیده بود :D تو اون لحظه واقعا خیلی دلمون میخواست که این دکتره یه گوشمالی بشه :D ( انقد که اذیتمون کرده بود ) ولی دیگه حراست آمد و اوضاع ختم به خیر شد .. اون یارو رو هم بردن دیگه نمیدونم چکارش کردن .... :wacko:
:happy:
 

Exporter

کاربر قدیمی پرشین تولز
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
13 آپریل 2006
نوشته‌ها
4,063
لایک‌ها
5,172
سن
35
محل سکونت
UAE
من نمیدونم چرا زیاد از آموزشیم خاطره ندارم

تو یگان که بودیم یه شب یه اکیپ ویژه تشکیل دادیم که بریم از گروهان کناری جارو بدزدیم گرفتنمون زنگ زدن به افسر نگهبان . هنوز یادم میاد تنم میلرزه :wacko:

چند سری هم احظار روح و اینا داشتیم ولی آخرش نفمیدم چه رمزی درش نهفته ست
 

Chapeau

Registered User
تاریخ عضویت
26 ژوئن 2008
نوشته‌ها
209
لایک‌ها
11
دلت خوشه ا من از هر چی پارچه سفید و سبز هست دیگه بدم میاد.تو خدمت اینقدر کشیدیم از این بمالاو ساندیسی ها وقت بشه یکی یکی تعریف میکنم
داداش منم اینیکه میگم فقط بین سربازا بود کادری رو که هیچی ...
فرمانده ما خودش وظیفه بود و گرنه که صد سال .... :)
 

سعادت

Registered User
تاریخ عضویت
25 آگوست 2009
نوشته‌ها
3,813
لایک‌ها
1,134
محل سکونت
نصف جهان
ما که خودمون نرفتیم ولی خاطره ای که برام تعریف کردنو میگم :D
یه بنده خدایی هست و اندام کوچیکی هم داره آقا این شب به پشت خوابیده بود رو تخت نصف شبی یه نفر میاد روش میخوابه و همین جوری بالا پایین میکنه :D طرفم اینجور که تعریف میکرد هیکلی بوده طوری که نمیتونسته از زیرش جم بخوره خلاصه کار میکشه به داد و بیداد تا دیگه همه بیدار میشن و این یارو بلنده میشه و الفرار تعریف میکرد میگفت ما تا اومدیم به خودمون بیایم یارو تو تاریکی گم و گور شد :lol:
 

JVD

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
30 آپریل 2010
نوشته‌ها
5,650
لایک‌ها
6,500
سن
39
سلام
خب من خیلی وقت بود سر نزدم اینجا.

گفته بودم
افتخار خدمتم اینه که حتی یکبار هم به هیچ احدی احترام نظامی نذاشتم ! واقعیه واقعیه بعدا جریانشو میگم.
خیلی مایلم که این موردو توضیح بدی :blush:
.
فک کنم یه جایی خدمت می کردی که کادری نداشته :دی
حتما امریه بودی :دی
آره اتفاقاً منم حدسی زدم که با لباس نظامی خدمت نمیکرده ...

شرمنده دیر شد

نصف راه و درست رفتید ولی امریه نبودم. داخل پادگان بودم. !!! معمولی و مثل همه

من ستاد نیرو هوایی بودم تو خ پیروزی. یه قسمتی بودم که لباس شخصی بودیم بخاطر اینکه سر و کارمون با مردم بیرون بود . درواقع اون قسمت واسطه بود بین قسمت هایی که داخل پادگان کار تعمیرات هواپیما میکردند با شرکت های بیرون و سایر ارگانهای نظامی. رو همین حساب لباس شخصی بودیم که خیلی وجهه نظامی نداشته باشه کار. دقیقا مثل یه شرکت. کادری هم داشتیم ولی اونام شخصی میپوشیدند. کل دوران خدمت رو هم نه صبحگاه رفتیم (البته اون قسمت چون کارت لباس شخصی داشت معاف بود) نه نگهبانی (چون روزی یک ساعت بیشتر از بقیه قسمت ها بودیم. مثلا همه جا تا دو بود و یک و نیم میرفتند. اینجا تا 4 بود ولی دو نیم میپیچیدیم :دی / البته چون وظیفه بودیم. ولی ناهار میدادند :دی)

تو دوران آموزشی هم که خودتون میدونید احترامی در کار نیست. ولی اونجا هم شانسی اوردیم بزرگ. درست تو کش و قوس جدایی پدافند از نیرو هوایی بود که ما آموزشی بودیم. دقیقا سی و دو سه روز از آموزشی ما گذشته بود که مشخص شد این پادگانی که ما توشیم تو تقسیمات رسیده به پدافند و ما هم که نیرویه نیو هوایی بودیم. بنا براین طی 6-7 روز کل پادگان تخلیه شد و اموزشی ما وسط کار مالیده شد و تقسیممون کردن :)))))))))

خلاصه بسیار شانس خدمتی بالایی داشتم که باور کردنی نبود برام.

دقیقا یادمه وقتی نامه قسمت رو از شعبه افراد ستاد تو پیروزی گرفتم و اسم قسمت رو زده بود. از یکی از وظیفه هایی که دیدم پرسیدم داداش اینجا جای خوبیه من افتادم. گفت عالیه لباس شخصی اید. یه نگاهیش کردم گفتم ایول. چند ما خدمتی ;) ......کلا گفتم طرف دیوانه بود. مگه میشه؟ بعد از یکی دیگه پرسیدم اونم همینو گفت و ما گوله شدم تو قسمت :دی
 

JVD

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
30 آپریل 2010
نوشته‌ها
5,650
لایک‌ها
6,500
سن
39
یه خاطره هم در همین رابطه بگم.
یه روز صبح زود و خیلی بی مقدمه یه امیری از مرکز اومده بود ستاد بازدید و هنوز هیچکی خبر نداشت.(اسم امیره یادم نیست ولی تهش <دوست> داشت و میگفتن نفر سوم نیرو هواییه) از شانس صاف اول از همه اومده قسمت ما. ما چون رئیسمون بازنشسته بود کلا خیلی باهامون خودمونی بود.( خداوکیلی دمش گرم. مرد بسیار خوبی هم بود. تقریبا من حدود 40 روز مرخصی تشویقی رفتم. ) رو همین حساب ها کلا با همون لباس شخصی احترام پا جفت کردن هم نمیذاشتیم و رابطه دقیقا مثل کارمند و رئیس شرکت بود.
اون روز این امیره داشت میومد تو که من پشت شیشه در ورودی دیدمش. تا اومدم بگم این کیه داره میاد تو طرف رسید تو پله ها. رئیسمون سریع حرکت کرد بیان پیشوازش. انگار خودش دیده بودش یا بهش خبر داده بودند. // شیشه در از این شیشه های از بیرون اینه ای (اسمش چیه؟ :دی) بود. منم که گیج شده بودم این کیه. ترجیح دادم برم بیرون. درو باز کردم و رفتم به سمت محوطه (حیاط) تو پله ها یه سلامی پروندم و طرف هم فکر کرد من اصلا مال اینجا نیستم و مشتری بودم. :lol::lol::lol:
یه چند دقیقه تو حیاط بودم و وقتی رفت برگشتم تو. همه هاج/حاج و واج مونده بودند که این از کجا نازل شد و خوب شد همه چیز روال بود و ... که این وسط رئیسمون رو به من گفت: فلانی میدونی این کی بود؟ گفتم نه رئیس فقط دیدم که درجه امیری داشت. گفت پس چرا پا نچسبوندی! (مونده بگم گور پدر احترام :دی یا چی بگم!) گفتم رئیس تو پله ها داشتم میرفتم پایین یهو قاطی پاتی شد اونم زود رد شد :دی
گفت این تا 5 سال پیش سرهنگ رو مینداخت بازداشت و زندان حالا چند ساله دیگه بیخیال شده. شانس اوردی 5 سال پیش نبود :wacko::wacko:
 

O_o O_O o_O

Registered User
تاریخ عضویت
29 آپریل 2007
نوشته‌ها
1,197
لایک‌ها
555
محل سکونت
طهران

Mohsen_14

مدیربازنشسته پاتوق
تاریخ عضویت
17 ژانویه 2009
نوشته‌ها
6,143
لایک‌ها
13,420
محل سکونت
سرزمین دروغگو ها

بسیار جالب ، اصولا هر کی خدمتو نپیچونه بعدا پشیمون میشه :cool:
منتها باید ظاهر رو رعایت کرد که اضافه تو پاچه آدم نره :D

یه خاطره هم در همین رابطه بگم.
یه روز صبح زود و خیلی بی مقدمه یه امیری از مرکز اومده بود ستاد بازدید و هنوز هیچکی خبر نداشت.(اسم امیره یادم نیست ولی تهش <دوست> داشت و میگفتن نفر سوم نیرو هواییه) از شانس صاف اول از همه اومده قسمت ما. ما چون رئیسمون بازنشسته بود کلا خیلی باهامون خودمونی بود.( خداوکیلی دمش گرم. مرد بسیار خوبی هم بود. تقریبا من حدود 40 روز مرخصی تشویقی رفتم. ) رو همین حساب ها کلا با همون لباس شخصی احترام پا جفت کردن هم نمیذاشتیم و رابطه دقیقا مثل کارمند و رئیس شرکت بود.
اون روز این امیره داشت میومد تو که من پشت شیشه در ورودی دیدمش. تا اومدم بگم این کیه داره میاد تو طرف رسید تو پله ها. رئیسمون سریع حرکت کرد بیان پیشوازش. انگار خودش دیده بودش یا بهش خبر داده بودند. // شیشه در از این شیشه های از بیرون اینه ای (اسمش چیه؟ :دی) بود. منم که گیج شده بودم این کیه. ترجیح دادم برم بیرون. درو باز کردم و رفتم به سمت محوطه (حیاط) تو پله ها یه سلامی پروندم و طرف هم فکر کرد من اصلا مال اینجا نیستم و مشتری بودم. :lol::lol::lol:
یه چند دقیقه تو حیاط بودم و وقتی رفت برگشتم تو. همه هاج/حاج و واج مونده بودند که این از کجا نازل شد و خوب شد همه چیز روال بود و ... که این وسط رئیسمون رو به من گفت: فلانی میدونی این کی بود؟ گفتم نه رئیس فقط دیدم که درجه امیری داشت. گفت پس چرا پا نچسبوندی! (مونده بگم گور پدر احترام :دی یا چی بگم!) گفتم رئیس تو پله ها داشتم میرفتم پایین یهو قاطی پاتی شد اونم زود رد شد :دی
گفت این تا 5 سال پیش سرهنگ رو مینداخت بازداشت و زندان حالا چند ساله دیگه بیخیال شده. شانس اوردی 5 سال پیش نبود :wacko::wacko:

ما یه مکان عملیاتی بودیم و از این بازدید ها زیاد داشتیم و خاطره زیاد دارم .

یه فوق لیسانسی داشتیم که امیر اون منطقه ایشون رو برای منشی خودش (آجودان) میخواست ، این بنده خدا هم طی یه کش و قوس موفق شده بود از زیر دست این امیر خودشو خلاص کنه . همون امیر که آدم خوش مشربی هم بود یه بار اومده بود بازدید ، چند تا سوال کرد تا بالاخره گیرش انداخت . دیدیم رفت در گوشش یه چیزی گفت و رد شد ... بعدها ازش پرسیدیم امیر چی میگفت در گوشت ، گفت وقتی پرت و پلا جواب دادم اومد در گوشم گفت : عمه داری ؟:lol::lol: گفتم نه ! :D
یه بار دیگه هم من خودم رفتم دفتر این امیر ، فکر میکنید چه طوری بود ظاهرش ؟

یه ریش آنکادر شده خیلی تر و تمیز و زیبا ، دستمال گردن زیباتر، پشت میزش یه صندلی متحرک (از این مادر بزرگی ها !) بود که کج روش نشسته بود ، هی صندلیشو عقب جلو میکرد و به آدم زل زده بود ، اصلا پرستیژی داشت غوغا ...
آجودانش میگفت اینکه چیزی نیست بعضی مواقع پاشم میزاره روی میز :eek: :D

خیلی از مقامات بلند پایه رو اونجا دیدیم ولی در راس همشون حسنی سعدی بود که ما نمیشناختیمش فقط میگفتن که فوق العاده آدم خوفیه از اینهاست که اگه پیله کنه سرهنگ رو هم خلع درجه میکنه یعنی درجه رو از لباس میکنه میبره ... همه کادریها داشتن از شدت استرس دیوانه میشدن .
بعد ها فهمیدیم که ایشون درجشون سر لشکر و سمتش معاون هماهنگ كننده ستاد كل نيروهاي مسلح هست . خیلی هم اهل تعارفات و تشریفات نظامی نبود . یه قسمتی از پادگان بود که توپها از اونجا شلیک میشدن و حصار داشت و قفل بود . این بنده خدا یهویی خواست بره اونجا تا اومدن کلید بیارن و قفل رو باز کنن مثل مارمولک خودشو از چند لایه سیم خاردار رد کرد ! بقیه همراهاش و افراد دیگه که خواستن برن هیچکدوم نتونستن برن :happy:

اسم حسنی سعدی هر جا میاد لرزه به بدن همه میوفته ...


98161_662.jpg


n00071318-b.jpg


A0558122.jpg



.
 

O_o O_O o_O

Registered User
تاریخ عضویت
29 آپریل 2007
نوشته‌ها
1,197
لایک‌ها
555
محل سکونت
طهران
بسیار جالب ، اصولا هر کی خدمتو نپیچونه بعدا پشیمون میشه :cool:
منتها باید ظاهر رو رعایت کرد که اضافه تو پاچه آدم نره :D
ممنون ، بالاخره وقتی یدونه میزنن بهت بایستی حداقل یدونه رو بزننی ، اگه نزنی بعدا پیش خودت شرمنده ای
ظاهر رو اگه نگه نمیداشتم که نمیشدم مسئول دفتر فرمانده یک منطقه مهم مرزی ، بماند که چقدر فرمانده رو اذیت کردیم و به روی خودش هم نیاورد
 

mr_khodaei2011

Registered User
تاریخ عضویت
18 دسامبر 2011
نوشته‌ها
415
لایک‌ها
179
سلام

خاطره ...........

از بس پست دادم خسته شدم . ولی تو قسمت اطلاعات بودم رئیسمون یه ادم خیلی خوب و شوخی بود همه دوسش داشتن داشت هم بازنشسته میشد ادم خوبی بود
 

amir3408

Registered User
تاریخ عضویت
20 ژانویه 2009
نوشته‌ها
3,244
لایک‌ها
1,415
از اون خنده داراش بگید...وقتشم زیاد کنید.

یکی از دوستانم خدمتش افتاده بود ارتش اونم اهواز...کل خدمتش رو اونجا گوسفند چروند...الان خجالت میکشه بگه.
 

AR4SH66

کاربر قدیمی پرشین تولز
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
28 می 2005
نوشته‌ها
796
لایک‌ها
201
محل سکونت
•Tehran▬
خیلی هست، ولی روزای سخت 88 میرفتیم تو خیابون مستقر بشیم خسته کوفته خوابیدن تو پیاده رو، نهار شام خوردن تو جوب آب عین گربه، خوردن گوشت کلاغی که بهمون میدادن با یه تیکه نون، وای ..... :wacko:
 

O_o O_O o_O

Registered User
تاریخ عضویت
29 آپریل 2007
نوشته‌ها
1,197
لایک‌ها
555
محل سکونت
طهران
شیرین ترین خاطره ای که از خدمت دارم رفتن به کنار رود ارس و ماهیگیری بود ، یادش بخیر

پ.ن. : به مرور خاطرات رو میاریم ، لامصب از بس خاطره هست آدم نمیدونه از کجا شروع کنه
 
بالا