برگزیده های پرشین تولز

خاطره ایی وحشتناک وترسناک از جن...بخدا برام اتفاق افتاد

وضعیت
موضوع بسته شده است.

new24-5

کاربر فعال بخش پاتوق
کاربر فعال
تاریخ عضویت
6 سپتامبر 2013
نوشته‌ها
2,021
لایک‌ها
2,697
اما بشنوید از ماجرای برونفکنی بنده که دیشب یا بهتره بگم امروز صبحدم اتفاق افتاد(بجون عزیز ترینم واقعیته)

طبق راهنمایی یکی از دوستان آقا ما رفتیم تو کارش
وسطاش بودم هی داشتم تمرکز میکردم که فکر کنم خوابم برد!!
خواب دیدم یجایی هستم شبیه مصر باستان، نمیدونم اونجا چه غلطی کرده بودم فرعون میخواست منو زنده زنده جزغاله کنه!!!
آقا ما در رفتیم.... و خواستم قبل اینکه اون منو بکشه خودکشی کنم...
یهو یه آقایی جلوم سبز شد خیلی مهربون و ریش داشت قیافش هم دقیق شبیه این عکس امام علی هست که همه جا پوسترشه... ریش و شال سبز و اینا... عین همون
بهم گفت فرزندم خودکشی نکن گناهه، دستام رو بگیر و بزار من روحت رو خارج کنم... !!
اقا منم دستش رو گرفتم و با یه مقدار فشار و یه دردی شبیه سردرد و بعدش مثل اینکه یه لباس تنگ رو از تن دربیاری همچین احساسی بهم دست داد... تا اینجا همش خواب بود!!
یدفعه دیدم سر جام نشستم کف دو تا دستام یه جرقه هایی میزنن و انگاری چهار تا دست دارم و فقط کف دستها به هم وصله ولی از مچ به پایین از بندم سوا بود. :blink:
دور برم رو نگاه کردم... صبحدم بود نیمه تاریک ولی همه چی دیده میشد...
دیدم گربه مون داره رو مبل بازی میکنه با یه تیکه مشما.
یه کلاغ هم روی لباس خشک کن نشسته بود تو اتاق داشت پرو بالشو توک میزد...
یدفعه نیگام به خانومم افتاد دیدم دو تا سر داره!!!! یکی عادی بود .. اون یکی خیلی وحشتناک شبیه قیافه این متال بازها... نیگام کرد یه خنده شیطانی کرد و چشاشو بست
برگشتم خودم رو نگا کردم دیدم سرم رو بالشه و خوابم...
همین جور هم از خودم میپرسیدم الان خوابم یا واقعیته؟ ولی مخم کار میکردم... و وضعیت رو انالیز میکردم
خودمو دست زدم دیدم دستم از تو شکمم رد میشه !!!
به خودم گفتم ممکنه الان توخونه یه سری موجودات دیگه هم باشن پا نشم بهتره
یه سری رنگهایی هم دیدم که قبلا ندیده بودم تو طبیعت.... یه نوع خاصی زرد بود و یه نوع خاصی هم سبز... شبیه شفق قطبی
دراز کشیدم پتو رو کشیدم رو سرم گفتم بعدا یبار دیگه انجام میدم و گرفتم خوابیدم...
اینقدر این صحنه واضح بود و جزییات هم درست بود که اصلا نمیتونم روش اسم توهم یا خواب رو بزارم... ولی امیدوارم خواب بوده باشه
صبح که با شدم شک کردم که خواب بود یا واقعیت هرجی نگاه کردم یه ایراد پیدا کنم دیدم همه اون وسایلایی که دیدم دیشب دقیقاً همونجان غیز کلاغه و اون یکی سر خانومم!!!:rolleyes:
اقا نکنیدا اینکارو میشاشید به خودتون از ترس!!
البته من نترسم و ماجرا جو باز از این غلطا میکنم....:D
فرعون چیکار میکرد این وسط؟؟:lol:
اومده بود یه سلامی بوکونه!!
نماز و... میخونی؟(مسلمان کامل عایا؟)
میگن موقع برونفکنی اگه بجای اینکه از طناب بالا بری،پائین بری میری توی بخش ترسناک یا یه همچین چیزی!میگن طبقه ششم اجسامی هستند که از خودشون صدا در میارن وترسناکن و جادوگر های مصری واسه فرعون ها(مقبره اشون احتمالا)میرفتن و اون اشیائ رو بر میداشتن!
برون فکنی طبیعیه،اصلا واسه همه ناخودآگاه انگار چند دفعه اتفاق میوفته!
دادا بلند میشدی یه نگاه به بند هایی که ازت وصل بود میکردی،میتونستی چیزی رو برداری؟مثلا گربه رو پخ میکردی ببینی واکنشی نشون میده!
ببین چجوری به چیزی نمیتونی دست بزنی ولی میتونی روی تخت بخوابی!!خودش واسم مسئله شده چن ساله!

دادا خانومتو طلاق بده!بیا همین دوست زرافه ایمون رو بگیر یه مدّته فکر میکنه شوهر داره :)(صرفا جهت شوخی:))
امشب هم دوباره اینکارو بکن ولی باید یواش یواش فاصله ات رو زیاد کنی که بند هات پاره نشه،اگه بترسی برمیگردی توی جسمت و هیچ مشکلی نیست!ولی مواظب بند ها باش(ببین چن بار بهت میگم!)
 

takesh

Registered User
تاریخ عضویت
4 مارس 2012
نوشته‌ها
5,310
لایک‌ها
4,325
محل سکونت
جَـفَـنـگِـــستــانــ...... . . . . .
اما بشنوید از ماجرای برونفکنی بنده که دیشب یا بهتره بگم امروز صبحدم اتفاق افتاد(بجون عزیز ترینم واقعیته)

طبق راهنمایی یکی از دوستان آقا ما رفتیم تو کارش
وسطاش بودم هی داشتم تمرکز میکردم که فکر کنم خوابم برد!!
خواب دیدم یجایی هستم شبیه مصر باستان، نمیدونم اونجا چه غلطی کرده بودم فرعون میخواست منو زنده زنده جزغاله کنه!!!
آقا ما در رفتیم.... و خواستم قبل اینکه اون منو بکشه خودکشی کنم...
یهو یه آقایی جلوم سبز شد خیلی مهربون و ریش داشت قیافش هم دقیق شبیه این عکس امام علی هست که همه جا پوسترشه... ریش و شال سبز و اینا... عین همون
بهم گفت فرزندم خودکشی نکن گناهه، دستام رو بگیر و بزار من روحت رو خارج کنم... !!
اقا منم دستش رو گرفتم و با یه مقدار فشار و یه دردی شبیه سردرد و بعدش مثل اینکه یه لباس تنگ رو از تن دربیاری همچین احساسی بهم دست داد... تا اینجا همش خواب بود!!
یدفعه دیدم سر جام نشستم کف دو تا دستام یه جرقه هایی میزنن و انگاری چهار تا دست دارم و فقط کف دستها به هم وصله ولی از مچ به پایین از بندم سوا بود. :blink:
دور برم رو نگاه کردم... صبحدم بود نیمه تاریک ولی همه چی دیده میشد...
دیدم گربه مون داره رو مبل بازی میکنه با یه تیکه مشما.
یه کلاغ هم روی لباس خشک کن نشسته بود تو اتاق داشت پرو بالشو توک میزد...
یدفعه نیگام به خانومم افتاد دیدم دو تا سر داره!!!! یکی عادی بود .. اون یکی خیلی وحشتناک شبیه قیافه این متال بازها... نیگام کرد یه خنده شیطانی کرد و چشاشو بست
برگشتم خودم رو نگا کردم دیدم سرم رو بالشه و خوابم...
همین جور هم از خودم میپرسیدم الان خوابم یا واقعیته؟ ولی مخم کار میکردم... و وضعیت رو انالیز میکردم
خودمو دست زدم دیدم دستم از تو شکمم رد میشه !!!
به خودم گفتم ممکنه الان توخونه یه سری موجودات دیگه هم باشن پا نشم بهتره
یه سری رنگهایی هم دیدم که قبلا ندیده بودم تو طبیعت.... یه نوع خاصی زرد بود و یه نوع خاصی هم سبز... شبیه شفق قطبی
دراز کشیدم پتو رو کشیدم رو سرم گفتم بعدا یبار دیگه انجام میدم و گرفتم خوابیدم...
اینقدر این صحنه واضح بود و جزییات هم درست بود که اصلا نمیتونم روش اسم توهم یا خواب رو بزارم... ولی امیدوارم خواب بوده باشه
صبح که با شدم شک کردم که خواب بود یا واقعیت هرجی نگاه کردم یه ایراد پیدا کنم دیدم همه اون وسایلایی که دیدم دیشب دقیقاً همونجان غیز کلاغه و اون یکی سر خانومم!!!:rolleyes:
اقا نکنیدا اینکارو میشاشید به خودتون از ترس!!
البته من نترسم و ماجرا جو باز از این غلطا میکنم....:D
فرعون چیکار میکرد این وسط؟؟:lol:

سر خانمتون سر جاشه ؟
 

farshad10

کاربر فعال بازیهای کامپیوتری
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 جولای 2012
نوشته‌ها
5,809
لایک‌ها
4,842
سن
33
محل سکونت
ارومیه
عاقا خانوم ترسیدم از این حرفهاتون نگید :worried::eek:hno::eh::confused::eek:
 

new24-5

کاربر فعال بخش پاتوق
کاربر فعال
تاریخ عضویت
6 سپتامبر 2013
نوشته‌ها
2,021
لایک‌ها
2,697
جن خرافاته یه دلیلش هم اینه که هیچ تعریفه مشخصی داره ! از ظاهرش هر نقطه و دهاتی از ایران یه جور تعریف میکنه و فقط هم اینا تو دهاتیا نقل میشه!!

روایت داریم عمام فرمودند:"جن خوده خر است!."
 

new24-5

کاربر فعال بخش پاتوق
کاربر فعال
تاریخ عضویت
6 سپتامبر 2013
نوشته‌ها
2,021
لایک‌ها
2,697
عاقا خانوم ترسیدم از این حرفهاتون نگید :worried::eek:hno::eh::confused::eek:

+17!
من دقیقا میتونستم توی خونه هستن و.. و حتی ساعت 3ونیم که میخواستم بخوابم(2شب پیش)با گفتن نام خدا و.. بعد یه مدّت صدای خرت خرت آجر ها رو میشنیدم!!(خونه ای که توش بزرگ شدم زنبور گاوی ها زیاد میومدن توی آجر ها لونه میساختن و دقیقا صدای خرت خرت اونا رو میداد
با خودم گفتم خیالاته،امکان نداره تو این سرما بیان،اونم دیوار های این خونه اصلا جای اینکارو ندارن،اونوقت چرا اینجا و..!
رفتم چراغو روشن کردم و هوه جا رو بررسی کردم و کلّه ام رو گذاشتم که دوباره صدا شروع شد و من دیگه توجه نکردم و خوابیدم!!(جن هم میبود دیگه به شخمم نبود!)
اولش میترسید ولی بعد یکم اعتماد به نفس پیدا کنید که اونا به ما سجده کردن و هیچکاری نمیتونن بکنن و... و کم کم شجاع میشید :)
 

farahabad

Registered User
تاریخ عضویت
13 دسامبر 2012
نوشته‌ها
766
لایک‌ها
145
محل سکونت
تهران
اما بشنوید از ماجرای برونفکنی بنده که دیشب یا بهتره بگم امروز صبحدم اتفاق افتاد(بجون عزیز ترینم واقعیته)

طبق راهنمایی یکی از دوستان آقا ما رفتیم تو کارش
وسطاش بودم هی داشتم تمرکز میکردم که فکر کنم خوابم برد!!
خواب دیدم یجایی هستم شبیه مصر باستان، نمیدونم اونجا چه غلطی کرده بودم فرعون میخواست منو زنده زنده جزغاله کنه!!!
آقا ما در رفتیم.... و خواستم قبل اینکه اون منو بکشه خودکشی کنم...
یهو یه آقایی جلوم سبز شد خیلی مهربون و ریش داشت قیافش هم دقیق شبیه این عکس امام علی هست که همه جا پوسترشه... ریش و شال سبز و اینا... عین همون
بهم گفت فرزندم خودکشی نکن گناهه، دستام رو بگیر و بزار من روحت رو خارج کنم... !!
اقا منم دستش رو گرفتم و با یه مقدار فشار و یه دردی شبیه سردرد و بعدش مثل اینکه یه لباس تنگ رو از تن دربیاری همچین احساسی بهم دست داد... تا اینجا همش خواب بود!!
یدفعه دیدم سر جام نشستم کف دو تا دستام یه جرقه هایی میزنن و انگاری چهار تا دست دارم و فقط کف دستها به هم وصله ولی از مچ به پایین از بندم سوا بود. :blink:
دور برم رو نگاه کردم... صبحدم بود نیمه تاریک ولی همه چی دیده میشد...
دیدم گربه مون داره رو مبل بازی میکنه با یه تیکه مشما.
یه کلاغ هم روی لباس خشک کن نشسته بود تو اتاق داشت پرو بالشو توک میزد...
یدفعه نیگام به خانومم افتاد دیدم دو تا سر داره!!!! یکی عادی بود .. اون یکی خیلی وحشتناک شبیه قیافه این متال بازها... نیگام کرد یه خنده شیطانی کرد و چشاشو بست
برگشتم خودم رو نگا کردم دیدم سرم رو بالشه و خوابم...
همین جور هم از خودم میپرسیدم الان خوابم یا واقعیته؟ ولی مخم کار میکردم... و وضعیت رو انالیز میکردم
خودمو دست زدم دیدم دستم از تو شکمم رد میشه !!!
به خودم گفتم ممکنه الان توخونه یه سری موجودات دیگه هم باشن پا نشم بهتره
یه سری رنگهایی هم دیدم که قبلا ندیده بودم تو طبیعت.... یه نوع خاصی زرد بود و یه نوع خاصی هم سبز... شبیه شفق قطبی
دراز کشیدم پتو رو کشیدم رو سرم گفتم بعدا یبار دیگه انجام میدم و گرفتم خوابیدم...
اینقدر این صحنه واضح بود و جزییات هم درست بود که اصلا نمیتونم روش اسم توهم یا خواب رو بزارم... ولی امیدوارم خواب بوده باشه
صبح که با شدم شک کردم که خواب بود یا واقعیت هرجی نگاه کردم یه ایراد پیدا کنم دیدم همه اون وسایلایی که دیدم دیشب دقیقاً همونجان غیز کلاغه و اون یکی سر خانومم!!!:rolleyes:
اقا نکنیدا اینکارو میشاشید به خودتون از ترس!!
البته من نترسم و ماجرا جو باز از این غلطا میکنم....:D
فرعون چیکار میکرد این وسط؟؟:lol:

من هم مشابه چنین تجربه ایی رو داشتم! (تمام این ماجرا کاملا واقعی هست) یک بار سه سال قبل حدودای ساعت 11 صبح بود که بعد از یک مکالمه تلفنی که بدجوری روانم به هم ریخته بود.و اصلا فکرم کار نمیکرد وسط اتاق یک بالش گذاشتم و به پشت دراز کشیدم.(البته شب قبلش خوب خوابیده بودم) هنوز یک دقیقه از دراز کشیدنم نگذشته بود که دیدم دارم به همون موازات بالا میرم در کمال آرامش بدون هیچ فکری که ناراحتم کنه. توی دلم گفتم یا خدا این دیگه چیه! انگار توی هوا غوطه ور بودم و حدود نیم متری سقف اتاق شناور بودم من هم مات و مبهوت فقط سعی میکردم خودم رو به زمین نزدیک کنم. خیلی خیلی خسته کننده بود. یادمه یک لحظه کوتاه که تونستم سرم رو برگردونم خودم رو دیدم که با دست و پای باز روی زمین دراز کشیدم جرات نکردم زیاد نگاه کنم در حد کمتر از یک ثانیه دیدم. توی اون حالت تمام تلاشم این بود که دستم رو به سمت زمین دراز کنم و خودم! رو بگیرم. و مدام میگفتم خدا الان وقتش نیست بزار برگردم کلی کار دارم که باید انجام بدم . آخرش با هر بدبختی بود خودم رو به پایین رسوندم و یک لحظه انگار اکسیژن بهم رسیده باشه از جام بلند شدم. به روح مادرم قسم همون لحظه با عجله رفتم جلوی آینه خودم رو که دیدم اولین حرفی که از ذهنم گذشت این بود که کی باورش میشه چی بر من گذشت ( صورتم کاملا سفید شده بود مثل گچ! رفتم تلفنم رو برداشتم تا زمان تماس رو ببینم دیدم 11 زنگ خورده بود و زمان آخرین مکالمه هم 10 دقیقه بود ساعت رو که نگاه کردم 11:45 بود یعنی من 35 دقیقه توی اون حالت بودم.یک حالت سراسر عذاب و ترس.
 

farshad10

کاربر فعال بازیهای کامپیوتری
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 جولای 2012
نوشته‌ها
5,809
لایک‌ها
4,842
سن
33
محل سکونت
ارومیه
دوستان من اطلاعات زیادی ندارم چندین سال پیش 8 9 سال پیش من شب ها که موقع خواب میشد و توی جام که دراز میکشیدم یه احساسی بهم دست میداد
احساس بی وزنی میگردم بعدش مثل اینکه کوچیک میشدم یعنی احساس میکردم فاصله من تا مثلا کف دستم 10 20 متر شده و دارم کش میام و خیلی هم بهم حال میداد
بعضی وقت ها هم کابوس هایی میدم با داد و فریاد از خواب بیدار میشدم و با اینکه میدونستم بیدارم و خواب بوده ولی بازم یه چیزهایی میدیدم مثلا کل اتاق رو جنگل میدیدم
و انسانهای کوچولویی که با قد 10 20 سانت این طرف اونطف فرار میگردن چند نفر هم نمیتونستن منو نگه دارن باید یه آبی یا یه سیلی چیزی بهم میزدن وقتی که بیدار و هوشیار میشدم کل ملت داشتن منو نیگاه میکردن و پدرم منو گرفته بود آخر بار هم توی سربازی بود ناگهان دیدم همه ما سربازها توی آسایشگاه که خوابیم ناگهان داخل تابوت گذاشته شدیم کل در تابتوها بسته شد و بدنم عین سنگ شده بود
بعد من تو کتاب هیپنو تیزم پیدا کردم از وقتی اونا رو خوندم و روشهایی انجام دیدم دیگه خواب نمیبینم
احساس میکنم با بستن چشمام بازم میتونم همه جا رو ببینم نمیدونم این بیماری هستش یا عادیه ؟
 

H.T.C

Registered User
تاریخ عضویت
7 آپریل 2012
نوشته‌ها
2,710
لایک‌ها
1,331
محل سکونت
ایران سبز
دوستان من اطلاعات زیادی ندارم چندین سال پیش 8 9 سال پیش من شب ها که موقع خواب میشد و توی جام که دراز میکشیدم یه احساسی بهم دست میداد
احساس بی وزنی میگردم بعدش مثل اینکه کوچیک میشدم یعنی احساس میکردم فاصله من تا مثلا کف دستم 10 20 متر شده و دارم کش میام و خیلی هم بهم حال میداد
بعضی وقت ها هم کابوس هایی میدم با داد و فریاد از خواب بیدار میشدم و با اینکه میدونستم بیدارم و خواب بوده ولی بازم یه چیزهایی میدیدم مثلا کل اتاق رو جنگل میدیدم
و انسانهای کوچولویی که با قد 10 20 سانت این طرف اونطف فرار میگردن چند نفر هم نمیتونستن منو نگه دارن باید یه آبی یا یه سیلی چیزی بهم میزدن وقتی که بیدار و هوشیار میشدم کل ملت داشتن منو نیگاه میکردن و پدرم منو گرفته بود آخر بار هم توی سربازی بود ناگهان دیدم همه ما سربازها توی آسایشگاه که خوابیم ناگهان داخل تابوت گذاشته شدیم کل در تابتوها بسته شد و بدنم عین سنگ شده بود
بعد من تو کتاب هیپنو تیزم پیدا کردم از وقتی اونا رو خوندم و روشهایی انجام دیدم دیگه خواب نمیبینم
احساس میکنم با بستن چشمام بازم میتونم همه جا رو ببینم نمیدونم این بیماری هستش یا عادیه ؟

نه قربونت شما نشونه های کامل یک انسان عادی هستین!!!!
 

new24-5

کاربر فعال بخش پاتوق
کاربر فعال
تاریخ عضویت
6 سپتامبر 2013
نوشته‌ها
2,021
لایک‌ها
2,697
شب تو سکوت خوب گوش کن صدای سوت ممتد از ناحیه سرت نمیاد؟ اگه این صدا اومد به خاظر این حرفت بد میبینی
نه،مگه قوریه :)

دوستان من اطلاعات زیادی ندارم چندین سال پیش 8 9 سال پیش من شب ها که موقع خواب میشد و توی جام که دراز میکشیدم یه احساسی بهم دست میداد
احساس بی وزنی میگردم بعدش مثل اینکه کوچیک میشدم یعنی احساس میکردم فاصله من تا مثلا کف دستم 10 20 متر شده و دارم کش میام و خیلی هم بهم حال میداد
بعضی وقت ها هم کابوس هایی میدم با داد و فریاد از خواب بیدار میشدم و با اینکه میدونستم بیدارم و خواب بوده ولی بازم یه چیزهایی میدیدم مثلا کل اتاق رو جنگل میدیدم
و انسانهای کوچولویی که با قد 10 20 سانت این طرف اونطف فرار میگردن چند نفر هم نمیتونستن منو نگه دارن باید یه آبی یا یه سیلی چیزی بهم میزدن وقتی که بیدار و هوشیار میشدم کل ملت داشتن منو نیگاه میکردن و پدرم منو گرفته بود آخر بار هم توی سربازی بود ناگهان دیدم همه ما سربازها توی آسایشگاه که خوابیم ناگهان داخل تابوت گذاشته شدیم کل در تابتوها بسته شد و بدنم عین سنگ شده بود
بعد من تو کتاب هیپنو تیزم پیدا کردم از وقتی اونا رو خوندم و روشهایی انجام دیدم دیگه خواب نمیبینم
احساس میکنم با بستن چشمام بازم میتونم همه جا رو ببینم نمیدونم این بیماری هستش یا عادیه ؟

من این مورد آخر رو نمیتونم!
ولی این مورد آخر بخاطر اینه که شما نمیتونی تفکیکشون کنی(فکر کنم!)شاید دکتر های خاصی باشند که درمانش کنن روان شناس و اینجور چیزا نه،نمیدونم بهشون چی میگن!(ولی دکتری هستن واسه خودشون:))
 

H.T.C

Registered User
تاریخ عضویت
7 آپریل 2012
نوشته‌ها
2,710
لایک‌ها
1,331
محل سکونت
ایران سبز
اره یه تعداد جن هم این پت سر من واست هورا و شیهه میکشن و یه صدا میگن "ما سم در راه توئیم"

اینم یه توهم خود بزرگ بینی هست دیگه:D
خیلی بیماری خطرناکی هست.
 

farshad10

کاربر فعال بازیهای کامپیوتری
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 جولای 2012
نوشته‌ها
5,809
لایک‌ها
4,842
سن
33
محل سکونت
ارومیه
اره یه تعداد جن هم این پت سر من واست هورا و شیهه میکشن و یه صدا میگن "ما سم در راه توئیم"
مشکلی نیست
شما که نمیدونی من تا به حال چی ها که ندیدم جن و پری پیششون گم دیگه
در کسری از یک ثانیه تا به حال توی فضای خارج از جو رفتی ؟
میخوای ماجراشو بگم بهت ؟
 

microbit

Registered User
تاریخ عضویت
16 آگوست 2012
نوشته‌ها
1,801
لایک‌ها
544
سن
43
محل سکونت
استان گیلان
دوستان من اطلاعات زیادی ندارم چندین سال پیش 8 9 سال پیش من شب ها که موقع خواب میشد و توی جام که دراز میکشیدم یه احساسی بهم دست میداد
احساس بی وزنی میگردم بعدش مثل اینکه کوچیک میشدم یعنی احساس میکردم فاصله من تا مثلا کف دستم 10 20 متر شده و دارم کش میام و خیلی هم بهم حال میداد
بعضی وقت ها هم کابوس هایی میدم با داد و فریاد از خواب بیدار میشدم و با اینکه میدونستم بیدارم و خواب بوده ولی بازم یه چیزهایی میدیدم مثلا کل اتاق رو جنگل میدیدم
و انسانهای کوچولویی که با قد 10 20 سانت این طرف اونطف فرار میگردن چند نفر هم نمیتونستن منو نگه دارن باید یه آبی یا یه سیلی چیزی بهم میزدن وقتی که بیدار و هوشیار میشدم کل ملت داشتن منو نیگاه میکردن و پدرم منو گرفته بود آخر بار هم توی سربازی بود ناگهان دیدم همه ما سربازها توی آسایشگاه که خوابیم ناگهان داخل تابوت گذاشته شدیم کل در تابتوها بسته شد و بدنم عین سنگ شده بود
بعد من تو کتاب هیپنو تیزم پیدا کردم از وقتی اونا رو خوندم و روشهایی انجام دیدم دیگه خواب نمیبینم
احساس میکنم با بستن چشمام بازم میتونم همه جا رو ببینم نمیدونم این بیماری هستش یا عادیه ؟

شما در سرزمین لی لی پوت بودی عزیزم:D
 

farshad10

کاربر فعال بازیهای کامپیوتری
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 جولای 2012
نوشته‌ها
5,809
لایک‌ها
4,842
سن
33
محل سکونت
ارومیه

microbit

Registered User
تاریخ عضویت
16 آگوست 2012
نوشته‌ها
1,801
لایک‌ها
544
سن
43
محل سکونت
استان گیلان
کاش اونجا بود ولی نمیدونم چار قیافشون مثل اورکهای ارباب حلقه ها بد ریخت بودن و بدنشون لخت سیاه بود :دی

چند سال پیش شنیده بودم یجا تو ایران هست فکر کنم مازندارن بود... که یجا تو یکی از جنگلاش همین کوتوله ها زندگی میکنن و دولت و منابع طبیعی هم اونجا رو قرق کرده اجازه نمیدن کسی بره
در کل هستن این موجودات و زیاد مشاهده شده
معمولا هم چندین متر زیر زمین زندگی میکنن
 

new24-5

کاربر فعال بخش پاتوق
کاربر فعال
تاریخ عضویت
6 سپتامبر 2013
نوشته‌ها
2,021
لایک‌ها
2,697
مشکلی نیست
شما که نمیدونی من تا به حال چی ها که ندیدم جن و پری پیششون گم دیگه
در کسری از یک ثانیه تا به حال توی فضای خارج از جو رفتی ؟
میخوای ماجراشو بگم بهت ؟

بگو
اینم یه توهم خود بزرگ بینی هست دیگه
biggrinsmiley.gif

خیلی بیماری خطرناکی هست.
:)
راستی دادا من همونیم که قدیما ازت درباره فرندز و آشنایی با مادر پرسیدم :)
چند هفته اس دارم فرندز رو میبینم،خدائیش باحاله :)
 

koosharz

Registered User
تاریخ عضویت
28 آگوست 2012
نوشته‌ها
3,326
لایک‌ها
9,542
سن
29
محل سکونت
شمال
دهن هممون از جمله خودم سرویس که باعث شدیم چند وقته از سایه خودمم میترسم:weird:
 

new24-5

کاربر فعال بخش پاتوق
کاربر فعال
تاریخ عضویت
6 سپتامبر 2013
نوشته‌ها
2,021
لایک‌ها
2,697
چند سال پیش شنیده بودم یجا تو ایران هست فکر کنم مازندارن بود... که یجا تو یکی از جنگلاش همین کوتوله ها زندگی میکنن و دولت و منابع طبیعی هم اونجا رو قرق کرده اجازه نمیدن کسی بره
در کل هستن این موجودات و زیاد مشاهده شده
معمولا هم چندین متر زیر زمین زندگی میکنن

به اونا میگن جن جنگلی
جن بوداده هم داریم که مبحثش جداست:)
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا