- تاریخ عضویت
- 6 سپتامبر 2013
- نوشتهها
- 2,025
- لایکها
- 2,697
اومده بود یه سلامی بوکونه!!اما بشنوید از ماجرای برونفکنی بنده که دیشب یا بهتره بگم امروز صبحدم اتفاق افتاد(بجون عزیز ترینم واقعیته)
طبق راهنمایی یکی از دوستان آقا ما رفتیم تو کارش
وسطاش بودم هی داشتم تمرکز میکردم که فکر کنم خوابم برد!!
خواب دیدم یجایی هستم شبیه مصر باستان، نمیدونم اونجا چه غلطی کرده بودم فرعون میخواست منو زنده زنده جزغاله کنه!!!
آقا ما در رفتیم.... و خواستم قبل اینکه اون منو بکشه خودکشی کنم...
یهو یه آقایی جلوم سبز شد خیلی مهربون و ریش داشت قیافش هم دقیق شبیه این عکس امام علی هست که همه جا پوسترشه... ریش و شال سبز و اینا... عین همون
بهم گفت فرزندم خودکشی نکن گناهه، دستام رو بگیر و بزار من روحت رو خارج کنم... !!
اقا منم دستش رو گرفتم و با یه مقدار فشار و یه دردی شبیه سردرد و بعدش مثل اینکه یه لباس تنگ رو از تن دربیاری همچین احساسی بهم دست داد... تا اینجا همش خواب بود!!
یدفعه دیدم سر جام نشستم کف دو تا دستام یه جرقه هایی میزنن و انگاری چهار تا دست دارم و فقط کف دستها به هم وصله ولی از مچ به پایین از بندم سوا بود. :blink:
دور برم رو نگاه کردم... صبحدم بود نیمه تاریک ولی همه چی دیده میشد...
دیدم گربه مون داره رو مبل بازی میکنه با یه تیکه مشما.
یه کلاغ هم روی لباس خشک کن نشسته بود تو اتاق داشت پرو بالشو توک میزد...
یدفعه نیگام به خانومم افتاد دیدم دو تا سر داره!!!! یکی عادی بود .. اون یکی خیلی وحشتناک شبیه قیافه این متال بازها... نیگام کرد یه خنده شیطانی کرد و چشاشو بست
برگشتم خودم رو نگا کردم دیدم سرم رو بالشه و خوابم...
همین جور هم از خودم میپرسیدم الان خوابم یا واقعیته؟ ولی مخم کار میکردم... و وضعیت رو انالیز میکردم
خودمو دست زدم دیدم دستم از تو شکمم رد میشه !!!
به خودم گفتم ممکنه الان توخونه یه سری موجودات دیگه هم باشن پا نشم بهتره
یه سری رنگهایی هم دیدم که قبلا ندیده بودم تو طبیعت.... یه نوع خاصی زرد بود و یه نوع خاصی هم سبز... شبیه شفق قطبی
دراز کشیدم پتو رو کشیدم رو سرم گفتم بعدا یبار دیگه انجام میدم و گرفتم خوابیدم...
اینقدر این صحنه واضح بود و جزییات هم درست بود که اصلا نمیتونم روش اسم توهم یا خواب رو بزارم... ولی امیدوارم خواب بوده باشه
صبح که با شدم شک کردم که خواب بود یا واقعیت هرجی نگاه کردم یه ایراد پیدا کنم دیدم همه اون وسایلایی که دیدم دیشب دقیقاً همونجان غیز کلاغه و اون یکی سر خانومم!!!
اقا نکنیدا اینکارو میشاشید به خودتون از ترس!!
البته من نترسم و ماجرا جو باز از این غلطا میکنم....
فرعون چیکار میکرد این وسط؟؟:lol:
نماز و... میخونی؟(مسلمان کامل عایا؟)
میگن موقع برونفکنی اگه بجای اینکه از طناب بالا بری،پائین بری میری توی بخش ترسناک یا یه همچین چیزی!میگن طبقه ششم اجسامی هستند که از خودشون صدا در میارن وترسناکن و جادوگر های مصری واسه فرعون ها(مقبره اشون احتمالا)میرفتن و اون اشیائ رو بر میداشتن!
برون فکنی طبیعیه،اصلا واسه همه ناخودآگاه انگار چند دفعه اتفاق میوفته!
دادا بلند میشدی یه نگاه به بند هایی که ازت وصل بود میکردی،میتونستی چیزی رو برداری؟مثلا گربه رو پخ میکردی ببینی واکنشی نشون میده!
ببین چجوری به چیزی نمیتونی دست بزنی ولی میتونی روی تخت بخوابی!!خودش واسم مسئله شده چن ساله!
دادا خانومتو طلاق بده!بیا همین دوست زرافه ایمون رو بگیر یه مدّته فکر میکنه شوهر داره (صرفا جهت شوخی)
امشب هم دوباره اینکارو بکن ولی باید یواش یواش فاصله ات رو زیاد کنی که بند هات پاره نشه،اگه بترسی برمیگردی توی جسمت و هیچ مشکلی نیست!ولی مواظب بند ها باش(ببین چن بار بهت میگم!)