Ghazmar
Registered User
- تاریخ عضویت
- 27 دسامبر 2002
- نوشتهها
- 766
- لایکها
- 3
اگر بار گران بوديم، رفتيم
اگر نامهربان بوديم، رفتيم!
سلام،
حقيقتش، من از سال 73 با اينترنت آشنا شدم. اونوقتا، نه فريومي بود، نه شاري، نه احساني، نه 11 سپتامبري، نه خيلي چيزاي ديگه!!! اونوقتا، توي دانشگاه، 4 تا لينوكس راه انداخته بودم، وصلشون كرده بودم به اينترنت و يادمه كه وقتي email ميفرستادم امريكا، 12 ساعت طول ميكشيد تا برسه! يه جايي بود، بچهها بهش ميگفتن آكواريوم! يادش بخير!
خلاصه من از همون موقع تا همين الان، هميشه شايد اصليترين دلمشغوليم، اينترنت بوده. جالبه كه توي همة اين مدت، سراغ Development تو اين محيط نرفتم و فقط كاربرش بودم. اين خودش بيشتر نشون ميده كه با امثال اين محيطها زياد بودم و زندگي كردم. ولي ميخوام يه مدت تركش كنم. ميخوام يه چيزي حدود يه ماه، فقط و فقط استفادههاي ضروريم رو از اينترنت بكنم، همة فريومها مث اين رو ببوسم و كنار بذارم و فقط mail يا يه وقتايي كه باز بايد متوسل شم به ممدرضا و سرشو بخورم كه آقا كمك، به اينترنت وصل شم.
دلائلش زياده. از يه طرف ميخوام وقتم بيشتر آزاد شه، يه خورده بيشتر به بقية اجزاي زندگيم برسم، چند تا تصميم مهم هست كه بايد بگيرم و ميخوام حسابي روشون فكر كنم و از اونطرف، خودم رو بسنجم، ببينم ميتونم خودم رو كنترل كنم و واقعاً يه مدت از يه چيزي كه دوستش دارم، كناره بگيرم، يا نه. ولي از همه مهمتر و شايد علت اصلي، اينه كه ميخوام از كميت كم كنم و به كيفيت اضافه كنم. خيلي وقته كه مطلب درست و حسابياي ننوشتم. ميخوام كمتر بخونم و بيشتر بنويسم. يادتونه يه جا در مورد نويسندة حرفهاي واسه يه پروژه پرسيدم، خب راستش آدم بدردبخور پيدا نكردم. بچههاي اينجا كه هيشكدوم اينكاره نبودن، شايدم ما رو ريز ميديدن! ولي ميخوام بچسبم به اون پروژه.
من هيچكدوم از بچههاي اين فريوم رو (بابا درستشو بلدم، فيوريوم! اگه مينويسم فريوم، واسه اينه كه حواستون جمع شه، اشكاتونو پاك كنين…! ) نميشناسم. يعني هيچكدومشون رو تا حالا از نزديك نديدم. همه اينترنتي بوده و از لابلاي كلمات و اسامي و آواتارها، ولي همه رو اينجا دوست داشتم. از اين روزگار دماغو، تا شار محكوم، تا ممدرضايي كه حوصلهش واقعاً شاهكاره، خود احسان و همة بقية بچهها كه ديگه اسم نميبرم، آرش و لندني و رضا و احسان و … (ا، اسم بردم؟!)
ديدين بعضي وقتا يه چيزايي خيلي جا ميافته و همچين به آدم ميچسبه، مث اين كار آخر مديري مثلاً. اين فريوم هم واسه من اينجوريه. خيلي حـــــلشو بردم!
همة اينا رو نوشتيم كه بگيم آقا ما خودمون داريم ميريم، بيمعرفت هم نيستيم كه خدافظي نكرده بريم، هيچ كسي هم تو پوست ما نيس، ميخواد سياوش باشه، يا سي باشه، يا وش يا هر گونة ديگه!
تا دوسه روز ديگه ميآم و سر ميزنم و حرفاي آخر و بعدشم يه يك ماهي خدافظ. از شار عذر ميخوام اگه وكالتش رو قبول كردم، ولي دارم ميرم، ولي مطمئناً اينجوري براش بهتره، آخه من خودم ستون پنجم بودم، قرار بود زيرآبشو بزنم!!! 8)
ضمناً اگه واسه رفتنم جشن گرفتين، لااقل يه تيكه كيكشو واسه خودم بفرستين!
قربون همگي!
خدافظ.
اگر نامهربان بوديم، رفتيم!
سلام،
حقيقتش، من از سال 73 با اينترنت آشنا شدم. اونوقتا، نه فريومي بود، نه شاري، نه احساني، نه 11 سپتامبري، نه خيلي چيزاي ديگه!!! اونوقتا، توي دانشگاه، 4 تا لينوكس راه انداخته بودم، وصلشون كرده بودم به اينترنت و يادمه كه وقتي email ميفرستادم امريكا، 12 ساعت طول ميكشيد تا برسه! يه جايي بود، بچهها بهش ميگفتن آكواريوم! يادش بخير!
خلاصه من از همون موقع تا همين الان، هميشه شايد اصليترين دلمشغوليم، اينترنت بوده. جالبه كه توي همة اين مدت، سراغ Development تو اين محيط نرفتم و فقط كاربرش بودم. اين خودش بيشتر نشون ميده كه با امثال اين محيطها زياد بودم و زندگي كردم. ولي ميخوام يه مدت تركش كنم. ميخوام يه چيزي حدود يه ماه، فقط و فقط استفادههاي ضروريم رو از اينترنت بكنم، همة فريومها مث اين رو ببوسم و كنار بذارم و فقط mail يا يه وقتايي كه باز بايد متوسل شم به ممدرضا و سرشو بخورم كه آقا كمك، به اينترنت وصل شم.
دلائلش زياده. از يه طرف ميخوام وقتم بيشتر آزاد شه، يه خورده بيشتر به بقية اجزاي زندگيم برسم، چند تا تصميم مهم هست كه بايد بگيرم و ميخوام حسابي روشون فكر كنم و از اونطرف، خودم رو بسنجم، ببينم ميتونم خودم رو كنترل كنم و واقعاً يه مدت از يه چيزي كه دوستش دارم، كناره بگيرم، يا نه. ولي از همه مهمتر و شايد علت اصلي، اينه كه ميخوام از كميت كم كنم و به كيفيت اضافه كنم. خيلي وقته كه مطلب درست و حسابياي ننوشتم. ميخوام كمتر بخونم و بيشتر بنويسم. يادتونه يه جا در مورد نويسندة حرفهاي واسه يه پروژه پرسيدم، خب راستش آدم بدردبخور پيدا نكردم. بچههاي اينجا كه هيشكدوم اينكاره نبودن، شايدم ما رو ريز ميديدن! ولي ميخوام بچسبم به اون پروژه.
من هيچكدوم از بچههاي اين فريوم رو (بابا درستشو بلدم، فيوريوم! اگه مينويسم فريوم، واسه اينه كه حواستون جمع شه، اشكاتونو پاك كنين…! ) نميشناسم. يعني هيچكدومشون رو تا حالا از نزديك نديدم. همه اينترنتي بوده و از لابلاي كلمات و اسامي و آواتارها، ولي همه رو اينجا دوست داشتم. از اين روزگار دماغو، تا شار محكوم، تا ممدرضايي كه حوصلهش واقعاً شاهكاره، خود احسان و همة بقية بچهها كه ديگه اسم نميبرم، آرش و لندني و رضا و احسان و … (ا، اسم بردم؟!)
ديدين بعضي وقتا يه چيزايي خيلي جا ميافته و همچين به آدم ميچسبه، مث اين كار آخر مديري مثلاً. اين فريوم هم واسه من اينجوريه. خيلي حـــــلشو بردم!
همة اينا رو نوشتيم كه بگيم آقا ما خودمون داريم ميريم، بيمعرفت هم نيستيم كه خدافظي نكرده بريم، هيچ كسي هم تو پوست ما نيس، ميخواد سياوش باشه، يا سي باشه، يا وش يا هر گونة ديگه!
تا دوسه روز ديگه ميآم و سر ميزنم و حرفاي آخر و بعدشم يه يك ماهي خدافظ. از شار عذر ميخوام اگه وكالتش رو قبول كردم، ولي دارم ميرم، ولي مطمئناً اينجوري براش بهتره، آخه من خودم ستون پنجم بودم، قرار بود زيرآبشو بزنم!!! 8)
ضمناً اگه واسه رفتنم جشن گرفتين، لااقل يه تيكه كيكشو واسه خودم بفرستين!
قربون همگي!
خدافظ.