1
مرد حلقه دستهايش را از دور گردن زن باز كرد و خود را كنار كشيد . زن حركتي نكرد.مرد كنارش خوابيد و چشم دوخت به سقف درست مثل زن.
مرد گفت: پاشو يه استكان چائي بده دست شوهرت.
زن چيزي نگفت و همان طور لخت و برهنه كف آشپزخانه دراز كشيده بود.
مرد: د…پاشو ديگه ، مگه با تو نيستم؟
زن خيره به سقف بود . مرد نيم خيز شد و نگاهش كرد.
مرد: مسخره بازي در نيار ، حوصله اين ناز و اداها رو ندارم.
مرد به آرامي شانه هاي زن را تكان داد.
مرد: زيبا..زيبا.. چيه؟..حرف بزن..
به تندي سرش را روي سينه زن گذاشت.
مرد :زيبا..چي شده؟ تو رو خدا حرف بزن..
زن: چيزي نيست.
مرد پرسيد: پس چرا قلبت نمي زنه؟
زن جواب داد: يادت رفته؟ خودت خفه ام كردي.
مرد آهي كشيد و گفت: به خدا نمي خواستم اينجوري بشه عزيزم. خيلي ببخشيد.
زن بي آنكه حركتي بكند و يا حتي پلك بزند گفت: چيزي نيست، نگران نباش.
2
خانه ام را مي بينيد؟ آنجاست، در انتهاي همين خيابان كه رديف درختان كاج را شكافته.يك طبقه بنظر مي رسد اما زيرزميني بزرگ دارد . من همان جا زندگي مي كنم. پشت اين خانه جاده كمربندي شهر كشيده شده و آن طرف جاده تنها چند مزرعه كوچك ديده مي شود و بياباني بنفش و كهربائي كه نا افق ادامه دارد. كاج ها را ميبينيد؟ شهردار قبلي مي خواست دور تا دور شهر را درختكاري كند . اما اين يكي ميانه اي با فضاي سبز ندارد و در عوض بيشتر اعتبارات و منابع مالي را به مجسمه سازي و گسترش خطوط اتوبوس شهري اختصاص داده. مثل همين خط 189كه آخرين ايستگاهش در چند صد متري خانه ام واقع شده..آن مرد را مي بينيد؟ من هستم. همين يكساعت پيش بود يا نيم ساعت پيش از پاراگراف اول كه به خانه مي آمدم.مرخصي گرفتم، گفتم كاري است كه بايد تا پيش از ظهر انجامش دهم.رئيس اخم كرد اما چيزي نگفت .چه بايد ميگفت؟ اصلاچه اهميتي مي داد به من ؟ آفتاب كلافه ام كرده بود.عجله دارم و دردي در سر.نبايد قرص ها را دور ميريختم. صدا را مي شنوي؟كسي حرف مي زند. ضربان دردناك رگهاي پيشاني ام را همين حالا مي نويسم.به خانه كه مي رسم سيگار را كشيده و نكشيده به زمين تف مي كنم. قطرات عرق به شكل كلماتي لزج و مرطوب از سر و صورتم ميجوشد.بوي ترش چوب كاج دلم را آشوب مي كند.كليد را داخل توپي قفل مي چرخانم.در را آرام باز ميكنم.نسيمي خنك به سر و صورتم مي پيچد.كفشها را همان جا مي گذارم، ببين! اينجا ! نقشي مرطوب از جوراب هاي متعفن ، ميبيني؟ از دم در تا پله ها .بايد گيرشان بندازم.
3
- نه..نه..دروغ ميگي…
- خفه شو.. يه ساعته دارم زنگ مي زنم….
- تلفن زنگ نزده، ...لابد خرابه
- تو خرابي نه تلفن…بگو با كي بودي كثافت…
- مگه قول ندادي ديگه عذابم ندي…
- گمشو…بگو داشتي چه غلطي ميكردي؟
- جون مي كندم، جاروكشي، پخت و پز…نمي بيني؟ دارم كلفتي ات رو مي كنم.
- ها!!؟…بگو عياشي، خيانت، فكر كردي حاليم نيس؟
- خجالت بكش مرد …قرصات كجاس؟ بذار برم بيارمش…
- كجا؟ ..ميخوام چنان بلائي سرت بيارم كه از هر چي مرد جماعته حالت بهم بخوره.
- دستمو ول كن..
- بياببينم خوشگله..
- ولم كن زده به سرت؟
- آره چه جورم..
4
گفتم: ولم كن زده به سرت…
داد زد: آره چه جورم..
دستم رو گرفت و كشيد، دردم اومد. هلم داد عقب.نزديك بود سرم به چارچوب در اتاق خوابمون بخوره.جلو اومد، جيغ زدم.دستمو گرفت و فشار داد .به صورتش خنج كشيدم.داد زد.از اتاق زدم بيرون.دويدم.از راهرو گذشتم. هنوز يكي دو پله رو بالا نرفته بودم كه از پشت منو گرفت. لباسم پاره شد.داد ميزد و لباسامو از تنم مي كند.زور زدم تا از دستش خلاص بشم ، نشد تقلا كردم . دست و پا زدم، فايده اي نداشت .دستشو گاز گرفتم. سرم رو محكم كوبيد به پله ها.چشام سياهي رفت.درد نداشتم. بيشترگيج بودم. انگار داشتم خواب مي ديدم.ميديدم مردي پاي زني را گرفته و روي پله ها ميكشيد.زن را كشان كشان به آشپزخانه برد .در آغوشش كشيد، بوسيدش. زن ميلرزيد و مرد نوازشش مي كرد.چشم بستم اما صداي تنفس سريع و منقطع مرد لحظه اي راحتم نميگذاشت.وقتي همه جا ساكت شد دوباره ديدمش.مرد خودش راكنار كشيد . كنار زن خوابيد و چشم دوخت به سقف ، همان جائي كه من بودم.
مرد گفت: پاشو يه استكان چائي بده دست شوهرت.
و من كه دلم مي خواست برايش چاي بريزم آه كشيدم
http://www.kalagh.com/index.asp
مرد حلقه دستهايش را از دور گردن زن باز كرد و خود را كنار كشيد . زن حركتي نكرد.مرد كنارش خوابيد و چشم دوخت به سقف درست مثل زن.
مرد گفت: پاشو يه استكان چائي بده دست شوهرت.
زن چيزي نگفت و همان طور لخت و برهنه كف آشپزخانه دراز كشيده بود.
مرد: د…پاشو ديگه ، مگه با تو نيستم؟
زن خيره به سقف بود . مرد نيم خيز شد و نگاهش كرد.
مرد: مسخره بازي در نيار ، حوصله اين ناز و اداها رو ندارم.
مرد به آرامي شانه هاي زن را تكان داد.
مرد: زيبا..زيبا.. چيه؟..حرف بزن..
به تندي سرش را روي سينه زن گذاشت.
مرد :زيبا..چي شده؟ تو رو خدا حرف بزن..
زن: چيزي نيست.
مرد پرسيد: پس چرا قلبت نمي زنه؟
زن جواب داد: يادت رفته؟ خودت خفه ام كردي.
مرد آهي كشيد و گفت: به خدا نمي خواستم اينجوري بشه عزيزم. خيلي ببخشيد.
زن بي آنكه حركتي بكند و يا حتي پلك بزند گفت: چيزي نيست، نگران نباش.
2
خانه ام را مي بينيد؟ آنجاست، در انتهاي همين خيابان كه رديف درختان كاج را شكافته.يك طبقه بنظر مي رسد اما زيرزميني بزرگ دارد . من همان جا زندگي مي كنم. پشت اين خانه جاده كمربندي شهر كشيده شده و آن طرف جاده تنها چند مزرعه كوچك ديده مي شود و بياباني بنفش و كهربائي كه نا افق ادامه دارد. كاج ها را ميبينيد؟ شهردار قبلي مي خواست دور تا دور شهر را درختكاري كند . اما اين يكي ميانه اي با فضاي سبز ندارد و در عوض بيشتر اعتبارات و منابع مالي را به مجسمه سازي و گسترش خطوط اتوبوس شهري اختصاص داده. مثل همين خط 189كه آخرين ايستگاهش در چند صد متري خانه ام واقع شده..آن مرد را مي بينيد؟ من هستم. همين يكساعت پيش بود يا نيم ساعت پيش از پاراگراف اول كه به خانه مي آمدم.مرخصي گرفتم، گفتم كاري است كه بايد تا پيش از ظهر انجامش دهم.رئيس اخم كرد اما چيزي نگفت .چه بايد ميگفت؟ اصلاچه اهميتي مي داد به من ؟ آفتاب كلافه ام كرده بود.عجله دارم و دردي در سر.نبايد قرص ها را دور ميريختم. صدا را مي شنوي؟كسي حرف مي زند. ضربان دردناك رگهاي پيشاني ام را همين حالا مي نويسم.به خانه كه مي رسم سيگار را كشيده و نكشيده به زمين تف مي كنم. قطرات عرق به شكل كلماتي لزج و مرطوب از سر و صورتم ميجوشد.بوي ترش چوب كاج دلم را آشوب مي كند.كليد را داخل توپي قفل مي چرخانم.در را آرام باز ميكنم.نسيمي خنك به سر و صورتم مي پيچد.كفشها را همان جا مي گذارم، ببين! اينجا ! نقشي مرطوب از جوراب هاي متعفن ، ميبيني؟ از دم در تا پله ها .بايد گيرشان بندازم.
3
- نه..نه..دروغ ميگي…
- خفه شو.. يه ساعته دارم زنگ مي زنم….
- تلفن زنگ نزده، ...لابد خرابه
- تو خرابي نه تلفن…بگو با كي بودي كثافت…
- مگه قول ندادي ديگه عذابم ندي…
- گمشو…بگو داشتي چه غلطي ميكردي؟
- جون مي كندم، جاروكشي، پخت و پز…نمي بيني؟ دارم كلفتي ات رو مي كنم.
- ها!!؟…بگو عياشي، خيانت، فكر كردي حاليم نيس؟
- خجالت بكش مرد …قرصات كجاس؟ بذار برم بيارمش…
- كجا؟ ..ميخوام چنان بلائي سرت بيارم كه از هر چي مرد جماعته حالت بهم بخوره.
- دستمو ول كن..
- بياببينم خوشگله..
- ولم كن زده به سرت؟
- آره چه جورم..
4
گفتم: ولم كن زده به سرت…
داد زد: آره چه جورم..
دستم رو گرفت و كشيد، دردم اومد. هلم داد عقب.نزديك بود سرم به چارچوب در اتاق خوابمون بخوره.جلو اومد، جيغ زدم.دستمو گرفت و فشار داد .به صورتش خنج كشيدم.داد زد.از اتاق زدم بيرون.دويدم.از راهرو گذشتم. هنوز يكي دو پله رو بالا نرفته بودم كه از پشت منو گرفت. لباسم پاره شد.داد ميزد و لباسامو از تنم مي كند.زور زدم تا از دستش خلاص بشم ، نشد تقلا كردم . دست و پا زدم، فايده اي نداشت .دستشو گاز گرفتم. سرم رو محكم كوبيد به پله ها.چشام سياهي رفت.درد نداشتم. بيشترگيج بودم. انگار داشتم خواب مي ديدم.ميديدم مردي پاي زني را گرفته و روي پله ها ميكشيد.زن را كشان كشان به آشپزخانه برد .در آغوشش كشيد، بوسيدش. زن ميلرزيد و مرد نوازشش مي كرد.چشم بستم اما صداي تنفس سريع و منقطع مرد لحظه اي راحتم نميگذاشت.وقتي همه جا ساكت شد دوباره ديدمش.مرد خودش راكنار كشيد . كنار زن خوابيد و چشم دوخت به سقف ، همان جائي كه من بودم.
مرد گفت: پاشو يه استكان چائي بده دست شوهرت.
و من كه دلم مي خواست برايش چاي بريزم آه كشيدم
http://www.kalagh.com/index.asp