سلام دوستان..
ممنون میشم این پست رو تا اخرش بخونید و نظرتون رو بگید..ممنونم.
من یه دوست دختری داشتم که 4 5 سال باهاش بودم و قصدمون هم از اولش ازدواج بود و برای این که به هم برسیم تلاش زیادی کردیم ...من اولش که اسو پاسو بیکار بودم تا این که بعداز 2 3 سال منم رفتم سر کار..اونم هر از چند گاهی میرفت کار میکرد...
ما یه مغازه داشتیم که من اونجا کار میکردم...مغازه مال بابام بود..( من سربازی هم نرفتم )
تا این که بعد از 3 2 سال 7 8 ملیونی جمع کرده بودم...تا این که بابام به یه مشکل بسیار بزرگ پولی برخورد کرد و صدو ده بیست ملیون بدهی بالا اورد...من تمام اتفاقات زندگیم رو به دوست دخترم میگفتم....بابام تصمیم گرفت مغازرو بفروشه تا بتونه بدهیش رو بده...یه ویلام داشتیم که اونو چون همه نامرد ها میدونستن بابام خیلی پول لازم هست میخواستن بزخری کنن و با کمترین مقدار پول اونجارو تصاحب کنن...هیچکی از فامیل گرفته تا غریب هیچ سندی برای ما نذاشت که بتونیم یه وام جور کنیم بدهیامونو بدیم...
بابام که شدیدا پول لازم بود و دیدم واقعا داره بهش فشار میاد تصمیم گرفتم 6 7 ملیون از پولم رو بدم بهش تا بتونه اقلا مقداری از بدهیاشو بده...من این جریان رو به دوست دخترم گفتم و گفتم پولم رو دادم بهش و باید دوباره از اول استارت بزنم..البته من به بابام گفته بودم پول مال من نیست و اگر بعدا مغازرو فروخت اون پول رو بهم برگردونه تا بدم به صاحبش...مشتری امد مغازرو بخره که تا مرز غلامه نویسی هم پیش رفتن ولی از چندی از دوستان شنیدیم که مغازمون ارزشش خیلی بیشتر از قبل شده و این قیمتی که این داره میخره خیلی پایینه و طرف هم دیدیم پولش کامل نیست یعنی میخواد 70 80 رو اول بده بعد ماهی 20 30 تومن هم تا اخرش بده..خلاصه هروز روابط من و دوست دخترم تیره تر میشد سر مسایل مختلف ...تا این که یه شب جرو بحثمون شد و گفت دیگه به من نه زنگ بزن نه اس ام اس بده دیگه همچی تموم شد...من تهدیدش کردم گفتم حرفت رو پس بگیر اگر نگیری دیگه هیچ راه برگشتی نیست...خلاصه هیچ جوابی نداد...چند روز بعدش دوباره اس ام اس دادم گفتم تو اینقدر نامردی که من رو تو بدترین شرایط روحی روانی ترکم کردی و حالا میفهمم چرا رفتی..چون هیچ امیدی به من نداشتی..منم بهش گفتم منم خدایی دارم مهم نیست...
شب روز های دردناکی رو در نبودش سپری کردم..بعضی از شب ها ساعت 2 شب یوهو از خواب پا میشدم و اشک تو چشمام جمع میشد ...بعد از 1 هفته ساعت 1 شب بود که بعد از دیدن یک فیلمی شدیدا دلم براش تنگ شد و یک اس ام اس براش فرستادم که خیلی دوست دارم...باز هم هیچ جوابی به اس ام اسم نداد..دیگه تصمیم نهایم رو گرفتم که برای همیشه فراموشش کنم..
روزها و ما ه ها گذشت...یه مشتری خوب برای ویلا پیدا شد و به قیمت خوب فروش رفت..مشکلات مالیمون تا حدود بسیار زیادی حل شد...مامانمم که از بابام چند سال بود جدا شده بودن دوباره با هم ازدواج کردند و منم که دنبال کار های سربازیم بودم تونستم بعد از 3 4 سال دویدن و در عین نا امیدی معافیت سربازیم رو بگیرم...کارو بار مغازمون هم بسیار بهتر از قبل شد...کلیه مشکلاتمون بعد از چند ماه حل شد و کسی جز خدا نبود که اینچنین خواست که بشه....
6 7 ماه گذشت تا این که تصمیم گرفتم یه اس ام اس با این موضوع بهش بدم...چون واقعا عقده شده بود برام باید اینو میگفتم بهش...شمارشرو چون از حفظ بودم بهش اس دادم..
بدون سلام نوشتم...
تمام مشکلات مالیمون حل شد.بابام ویلاشو فروخت و من موندنی شدم تو مغازمون ..کارو بارمون هم بسیار بهتر از قبل شده...مامانم دوباره با بابام ازدواج کردو من هم بالاخره معافیت سربازیم رو گرفتم...و تو نامرد تو بدترین شرایط روحی روانی اون زمان که از هر زمان بیشتری بهت نیاز داشتم ترکم کردی و حالا او روی سکه رو شده و خواستم فقط بهت بگم به عنوان اخرین اس ام اس که یه وقت فکر نکنی من دارم تو بحرانی ترین شرایط زندگی میکنم و خیال کنی که همچیز رو از دست دادم....خدا خیلی بزرگ تر از این حرفاست.
تو اون لحظه هیچ جوابی نداد...شب ساعت 12.30 بود که دیدم گوشیم داره زنگ میخوره...ازخونه دوستش یا خودشون بود نمیدونم...4 5 بار زنگ زد جواب ندادم تا این که با یه شماره دیگه اس داد که من دوست صمیمیشون هستم لطفا به این شماره اس بدید.. ( خودش بوده احتمالا خالی بسته )
منم اس دادم گفتم من دیگه حرفی ندارم بزنم...یه اس ام اس بود فقط دادم که بدونه دنیا اینجوری نمیمونه و خدا خیلی بزرگتر از این حرفاست..
بعد او جواب داد نه برادر گلم شما اس اونو بد برداشت کردی اون خیلی دوست داره..
منم نوشتم اون منو دوست داره ؟؟؟ جوک قشنگی نوشتید ساعت 1 صبحی...یه اس چند ساعت پیش دادم بهش که اون اس ام اس رو باید می دادم و برام عقده شده بود ..دادم و دیگه تمام...اون تو بحرانی ترین شرایط که خیلی بهش احتیاج داشتم ترکم کرد...من دیگه کامل فراموشش کردم و دیگه ذره ای دوسش ندارم و نمیتونم داشته باشم..
بعد اون نوشت اون به خاطر شرایطت ولت نکرد وگرنه 5 سال به خاطرت صبر نمی کرد اون به خاطر کم توجهی شما ناراحت شده بود.
منم نوشتم به هر حال من دیگه اون شخص سابق نیستم و نمیتونم باشم چون تغییر کردم...من اون رو خیلی دوسش داشتم حتی به خاطرش تو روی بابام واستادم و از خیلی ها حرف شنیدم ولی الان دیگه مثل قبل نیست...من حتی چهرشم تا حدودی فراموش کردم...وقتی دوست داشتنی در کار نباشه دیگه ادامه دادن امری بیهودست..
بعد اون جواب داد محبت و دوست داشتن یک طرفه نمیشه..
منم اس دادم که اون موقعه که بهش نیاز داشتم ترکم کرد و الان دیگه برای برگشتن خیلی دیره.
بعد اونم اس داد که شرایط اون و خانوادشم خوب و مساعد نبود و توقع محبت و توجه از شما داشت و با این کارش میخواست تغیری تو شما به وجود بیاره..غرور بیش از حد خوب نیست..
من دیگه جوابی ندادم تا این که دوباره اس داد که شما نمیخواهید به خاطر یک سو تفاهم باهاش رابطه داشته باشید این معنی دوست داشتن نیست..باید ادم تو زندگیش گذشت داشته باشه وگرنه با هیچ کس نمیتونه رابطه خوبی داشته باشه..
و باز هم جوابش رو ندادم تا این گفت ببخشید مزاحم شدم شب بخیر.
حالا نظرتون رو بگید ممنون میشم...
اون اوایل که باهم اشنا شدیم روزه تولدم یه نامه عاشقانه برام نوشته که اخرش این جمله بود..
رنگین کمان پاداش کسانی است که تا اخرین لحظه زیر باران بمانند...
میخوام وقتی دوباره اس داد با یه اس ام اس اتیشش بزنم....اونم این جملست..
رنگین کمان پاداش کسانی است که تا اخرین لحظه زیر باران بمانند...تو قانون شعر خودترو زیر پا گذاشتی و زیر بارون ترکم کردی پس دیگه دنبال رنگین کمان نباش چون نخواهی دید !
ممنون میشم این پست رو تا اخرش بخونید و نظرتون رو بگید..ممنونم.
من یه دوست دختری داشتم که 4 5 سال باهاش بودم و قصدمون هم از اولش ازدواج بود و برای این که به هم برسیم تلاش زیادی کردیم ...من اولش که اسو پاسو بیکار بودم تا این که بعداز 2 3 سال منم رفتم سر کار..اونم هر از چند گاهی میرفت کار میکرد...
ما یه مغازه داشتیم که من اونجا کار میکردم...مغازه مال بابام بود..( من سربازی هم نرفتم )
تا این که بعد از 3 2 سال 7 8 ملیونی جمع کرده بودم...تا این که بابام به یه مشکل بسیار بزرگ پولی برخورد کرد و صدو ده بیست ملیون بدهی بالا اورد...من تمام اتفاقات زندگیم رو به دوست دخترم میگفتم....بابام تصمیم گرفت مغازرو بفروشه تا بتونه بدهیش رو بده...یه ویلام داشتیم که اونو چون همه نامرد ها میدونستن بابام خیلی پول لازم هست میخواستن بزخری کنن و با کمترین مقدار پول اونجارو تصاحب کنن...هیچکی از فامیل گرفته تا غریب هیچ سندی برای ما نذاشت که بتونیم یه وام جور کنیم بدهیامونو بدیم...
بابام که شدیدا پول لازم بود و دیدم واقعا داره بهش فشار میاد تصمیم گرفتم 6 7 ملیون از پولم رو بدم بهش تا بتونه اقلا مقداری از بدهیاشو بده...من این جریان رو به دوست دخترم گفتم و گفتم پولم رو دادم بهش و باید دوباره از اول استارت بزنم..البته من به بابام گفته بودم پول مال من نیست و اگر بعدا مغازرو فروخت اون پول رو بهم برگردونه تا بدم به صاحبش...مشتری امد مغازرو بخره که تا مرز غلامه نویسی هم پیش رفتن ولی از چندی از دوستان شنیدیم که مغازمون ارزشش خیلی بیشتر از قبل شده و این قیمتی که این داره میخره خیلی پایینه و طرف هم دیدیم پولش کامل نیست یعنی میخواد 70 80 رو اول بده بعد ماهی 20 30 تومن هم تا اخرش بده..خلاصه هروز روابط من و دوست دخترم تیره تر میشد سر مسایل مختلف ...تا این که یه شب جرو بحثمون شد و گفت دیگه به من نه زنگ بزن نه اس ام اس بده دیگه همچی تموم شد...من تهدیدش کردم گفتم حرفت رو پس بگیر اگر نگیری دیگه هیچ راه برگشتی نیست...خلاصه هیچ جوابی نداد...چند روز بعدش دوباره اس ام اس دادم گفتم تو اینقدر نامردی که من رو تو بدترین شرایط روحی روانی ترکم کردی و حالا میفهمم چرا رفتی..چون هیچ امیدی به من نداشتی..منم بهش گفتم منم خدایی دارم مهم نیست...
شب روز های دردناکی رو در نبودش سپری کردم..بعضی از شب ها ساعت 2 شب یوهو از خواب پا میشدم و اشک تو چشمام جمع میشد ...بعد از 1 هفته ساعت 1 شب بود که بعد از دیدن یک فیلمی شدیدا دلم براش تنگ شد و یک اس ام اس براش فرستادم که خیلی دوست دارم...باز هم هیچ جوابی به اس ام اسم نداد..دیگه تصمیم نهایم رو گرفتم که برای همیشه فراموشش کنم..
روزها و ما ه ها گذشت...یه مشتری خوب برای ویلا پیدا شد و به قیمت خوب فروش رفت..مشکلات مالیمون تا حدود بسیار زیادی حل شد...مامانمم که از بابام چند سال بود جدا شده بودن دوباره با هم ازدواج کردند و منم که دنبال کار های سربازیم بودم تونستم بعد از 3 4 سال دویدن و در عین نا امیدی معافیت سربازیم رو بگیرم...کارو بار مغازمون هم بسیار بهتر از قبل شد...کلیه مشکلاتمون بعد از چند ماه حل شد و کسی جز خدا نبود که اینچنین خواست که بشه....
6 7 ماه گذشت تا این که تصمیم گرفتم یه اس ام اس با این موضوع بهش بدم...چون واقعا عقده شده بود برام باید اینو میگفتم بهش...شمارشرو چون از حفظ بودم بهش اس دادم..
بدون سلام نوشتم...
تمام مشکلات مالیمون حل شد.بابام ویلاشو فروخت و من موندنی شدم تو مغازمون ..کارو بارمون هم بسیار بهتر از قبل شده...مامانم دوباره با بابام ازدواج کردو من هم بالاخره معافیت سربازیم رو گرفتم...و تو نامرد تو بدترین شرایط روحی روانی اون زمان که از هر زمان بیشتری بهت نیاز داشتم ترکم کردی و حالا او روی سکه رو شده و خواستم فقط بهت بگم به عنوان اخرین اس ام اس که یه وقت فکر نکنی من دارم تو بحرانی ترین شرایط زندگی میکنم و خیال کنی که همچیز رو از دست دادم....خدا خیلی بزرگ تر از این حرفاست.
تو اون لحظه هیچ جوابی نداد...شب ساعت 12.30 بود که دیدم گوشیم داره زنگ میخوره...ازخونه دوستش یا خودشون بود نمیدونم...4 5 بار زنگ زد جواب ندادم تا این که با یه شماره دیگه اس داد که من دوست صمیمیشون هستم لطفا به این شماره اس بدید.. ( خودش بوده احتمالا خالی بسته )
منم اس دادم گفتم من دیگه حرفی ندارم بزنم...یه اس ام اس بود فقط دادم که بدونه دنیا اینجوری نمیمونه و خدا خیلی بزرگتر از این حرفاست..
بعد او جواب داد نه برادر گلم شما اس اونو بد برداشت کردی اون خیلی دوست داره..
منم نوشتم اون منو دوست داره ؟؟؟ جوک قشنگی نوشتید ساعت 1 صبحی...یه اس چند ساعت پیش دادم بهش که اون اس ام اس رو باید می دادم و برام عقده شده بود ..دادم و دیگه تمام...اون تو بحرانی ترین شرایط که خیلی بهش احتیاج داشتم ترکم کرد...من دیگه کامل فراموشش کردم و دیگه ذره ای دوسش ندارم و نمیتونم داشته باشم..
بعد اون نوشت اون به خاطر شرایطت ولت نکرد وگرنه 5 سال به خاطرت صبر نمی کرد اون به خاطر کم توجهی شما ناراحت شده بود.
منم نوشتم به هر حال من دیگه اون شخص سابق نیستم و نمیتونم باشم چون تغییر کردم...من اون رو خیلی دوسش داشتم حتی به خاطرش تو روی بابام واستادم و از خیلی ها حرف شنیدم ولی الان دیگه مثل قبل نیست...من حتی چهرشم تا حدودی فراموش کردم...وقتی دوست داشتنی در کار نباشه دیگه ادامه دادن امری بیهودست..
بعد اون جواب داد محبت و دوست داشتن یک طرفه نمیشه..
منم اس دادم که اون موقعه که بهش نیاز داشتم ترکم کرد و الان دیگه برای برگشتن خیلی دیره.
بعد اونم اس داد که شرایط اون و خانوادشم خوب و مساعد نبود و توقع محبت و توجه از شما داشت و با این کارش میخواست تغیری تو شما به وجود بیاره..غرور بیش از حد خوب نیست..
من دیگه جوابی ندادم تا این که دوباره اس داد که شما نمیخواهید به خاطر یک سو تفاهم باهاش رابطه داشته باشید این معنی دوست داشتن نیست..باید ادم تو زندگیش گذشت داشته باشه وگرنه با هیچ کس نمیتونه رابطه خوبی داشته باشه..
و باز هم جوابش رو ندادم تا این گفت ببخشید مزاحم شدم شب بخیر.
حالا نظرتون رو بگید ممنون میشم...
اون اوایل که باهم اشنا شدیم روزه تولدم یه نامه عاشقانه برام نوشته که اخرش این جمله بود..
رنگین کمان پاداش کسانی است که تا اخرین لحظه زیر باران بمانند...
میخوام وقتی دوباره اس داد با یه اس ام اس اتیشش بزنم....اونم این جملست..
رنگین کمان پاداش کسانی است که تا اخرین لحظه زیر باران بمانند...تو قانون شعر خودترو زیر پا گذاشتی و زیر بارون ترکم کردی پس دیگه دنبال رنگین کمان نباش چون نخواهی دید !