برگزیده های پرشین تولز

روزی حضرت سلیمان (ع ) در کنار دریا نشسته بود.....

وضعیت
موضوع بسته شده است.

Damn

Registered User
تاریخ عضویت
8 سپتامبر 2007
نوشته‌ها
3,428
لایک‌ها
630
محل سکونت
In Lousy time
يعني خدا دركش نميرسيده كه اون كرم گذاشته اونجا كه بهش اونجوري روزي بده واقعا كه
 

hamedsullivan

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
16 دسامبر 2005
نوشته‌ها
6,664
لایک‌ها
137
سن
44
محل سکونت
on the road
يعني خدا دركش نميرسيده كه اون كرم گذاشته اونجا كه بهش اونجوري روزي بده واقعا كه
اینا داستانه !

منظور این نیست که اون کرم اونجا بوده , اینه که خدا بنده هاش رو از یاد نمی بره .

پیچش مو رو ببینید نه مو رو .
 

dedboy

Registered User
تاریخ عضویت
7 جولای 2007
نوشته‌ها
654
لایک‌ها
102
محل سکونت
TEHROON !
به هر حال این یه داستانه , مهم اینه که انسان بدونه که خداوند هیچ کدوم از بنده هاش رو از یاد نمی بره .

اینجا همه دنبال این هستن که دنبال منبع خبر بگردن !


البته بد نیست آدم وقتی خبری رو میشنوه از منبعش هم بپرسه ولی این داستانه ( خود شما هم اشاره کردی ) و داستان برای صحت منبع نمیخواد . تراوشات ذهنی فرد هست . و میتونه از نظر دیگران درست یا غلط یا بیش از حد انتزاعی و ... باشه .
 

reza_badkonaki

کاربر فعال سریال های تلویزیونی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
4 سپتامبر 2005
نوشته‌ها
3,465
لایک‌ها
325
سن
35
محل سکونت
با قيد وثيقه فعلا ازادم
اینا داستانه !

منظور این نیست که اون کرم اونجا بوده , اینه که خدا بنده هاش رو از یاد نمی بره .

پیچش مو رو ببینید نه مو رو .
اینجا هم همه دارن پیچش مو رو می بینن !!!!!!!!! پیچش مویی رو میبینن که جلوشونه و هر روز میتونن ببیننش نه اینکه پیچش مویی رو که یک خیال پرداز در 100 ها سال قبل نشسته از خودش ساخته!!!!!!
 

hamedsullivan

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
16 دسامبر 2005
نوشته‌ها
6,664
لایک‌ها
137
سن
44
محل سکونت
on the road
اینجا هم همه دارن پیچش مو رو می بینن !!!!!!!!! پیچش مویی رو میبینن که جلوشونه و هر روز میتونن ببیننش نه اینکه پیچش مویی رو که یک خیال پرداز در 100 ها سال قبل نشسته از خودش ساخته!!!!!!
خیلی سخت می گیرید .

منم منظورم همینه : اصلا واقعی بودن داستان برام مهم نیست , مهم اینه که ما نتیجه ای که از این داستان میگیریم ,

با نتایجی که از زندگی خودمون گرفتیم برابری می کنه .
 

newnaeemtaheri

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
13 ژوئن 2004
نوشته‌ها
44
لایک‌ها
1
سن
39
محل سکونت
Tehran
آقا دمتوم گرم كلي خنديدم !

اگه سنگه سوراخ بود چرا كرمه خفه نميشده ؟
يكي راست ميگفت بنده خدا ... قورباغه رفيقاش رو جمع ميكرد باهم دور سنگ رو ميگرفتند يه ياعلي ميگفتند بلند ميكردنش ميبردندش خشكي !

در ضمن دم كرمه هم گرم شفاعت ما رو پيش خدا ميكنه ...

داستان بامزه اي بود ... پند راوي داستان هم خوب بود ... ولي يك خواهش دارم ... شما رو به خدا، از اين داستان ها نگيد كه باعث ميشه غير مسلمون ها به ما بخندند !
 

انسانه خوب

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
14 ژانویه 2008
نوشته‌ها
297
لایک‌ها
3
یکی پیامک بزنه به خدا بگه بنده هاش توی شاخ آفریقا رو فراموش کرده. دارن از گرسنگی میمیرن
 

hamedsullivan

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
16 دسامبر 2005
نوشته‌ها
6,664
لایک‌ها
137
سن
44
محل سکونت
on the road
آقا دمتوم گرم كلي خنديدم !

اگه سنگه سوراخ بود چرا كرمه خفه نميشده ؟
يكي راست ميگفت بنده خدا ... قورباغه رفيقاش رو جمع ميكرد باهم دور سنگ رو ميگرفتند يه ياعلي ميگفتند بلند ميكردنش ميبردندش خشكي !

در ضمن دم كرمه هم گرم شفاعت ما رو پيش خدا ميكنه ...

داستان بامزه اي بود ... پند راوي داستان هم خوب بود ... ولي يك خواهش دارم ... شما رو به خدا، از اين داستان ها نگيد كه باعث ميشه غير مسلمون ها به ما بخندند !
توجیه علمی !! : اگه سوراخ به اندازه ی مورچه باشه اب نمیره توش !

یه سری از مارها رو تنشون سوراخهایی هست که هوا وارد میشه ولی اب نفوذ نمی کنه .

مشکل : هوا رو چکار می کرده ؟! چون بالاخره هوای اون کرم تموم میشده !

ولی بازهم میگم داستان رو ول کنید درسش قشنگه .
 

H_R

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
30 مارس 2005
نوشته‌ها
3,298
لایک‌ها
17
سن
42
محل سکونت
North Pole
اصلا من میگم یه داستان جدید بنویسیم که با عقل بخونه ! بهتر نیست ؟ مشکل همه هم حل میشه ! یه چیز علمی هم باشه که تا 100 سال دیگه بهش ایراد نگیرن ! توشم به جای سلیمان از یوسف استفاه کنیم ،

مثلا اینطوری :

یوسف گوشه زندون .... ( سه کلمه اضافه کن ) :D
 

pirmard

Registered User
تاریخ عضویت
21 آگوست 2007
نوشته‌ها
841
لایک‌ها
5
اینا داستانه !

منظور این نیست که اون کرم اونجا بوده , اینه که خدا بنده هاش رو از یاد نمی بره .

پیچش مو رو ببینید نه مو رو .

مشکل اینجاست که حالا اینو می گی داستانه . ولی حرف زدن سلیمان با مورچه و سوار شدن روی قالیچه پرنده رو که نمیشه بگی داستانه تا کسی به فضایی بودن ابن حرفها گیر نده !

ضمنا برای پندآموزی میشه داستانهای جالبتری هم سرهم کرد . البته اگر مخاطبش بزرگتر از مخاطب داستانهایی مثل شنگول منگول باشه .:cool:
 

hossein_asp

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
31 مارس 2005
نوشته‌ها
639
لایک‌ها
0
سن
39
محل سکونت
جایی که خدا نباشد
بگو خدا هر که را بخواهد هدایت میکند و اگر میخواست همه را هدایت می کرد و هرگز آن گمراهان ر ا هدایت نخواهد کرد در ضمن این داستان تو قرآن نیست حداقل من ندیدم
 

reza_badkonaki

کاربر فعال سریال های تلویزیونی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
4 سپتامبر 2005
نوشته‌ها
3,465
لایک‌ها
325
سن
35
محل سکونت
با قيد وثيقه فعلا ازادم
اصلا من میگم یه داستان جدید بنویسیم که با عقل بخونه ! بهتر نیست ؟ مشکل همه هم حل میشه ! یه چیز علمی هم باشه که تا 100 سال دیگه بهش ایراد نگیرن ! توشم به جای سلیمان از یوسف استفاه کنیم ،

مثلا اینطوری :

یوسف گوشه زندون .... ( سه کلمه اضافه کن ) :D
یوسف گوشه زندون داشت چیز بازی میکرد که ......
 

'golsa

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
5 ژانویه 2008
نوشته‌ها
74
لایک‌ها
7
سن
38
محل سکونت
tehran.yusef abad
بیا این بچه یدونه تاپیک زده شما ها پند بگیرین و یچیزی یاد بگیرین شماهام همش شوخی بگیرین

من پیامت رو گرفتم وعالی بود و مرسی
 

reza_badkonaki

کاربر فعال سریال های تلویزیونی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
4 سپتامبر 2005
نوشته‌ها
3,465
لایک‌ها
325
سن
35
محل سکونت
با قيد وثيقه فعلا ازادم
بیا این بچه یدونه تاپیک زده شما ها پند بگیرین و یچیزی یاد بگیرین شماهام همش شوخی بگیرین

من پیامت رو گرفتم وعالی بود و مرسی
عزیزم تو بخش ادبیات تاپیک واسه داستانهای پند اموز هست!!!!!! دلیل نداره برای یه داستان 5 خطی خیلی ساده تاپیک زده بشه!!!!!!!
 

fahang

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
26 ژانویه 2008
نوشته‌ها
52
لایک‌ها
0
بیا این بچه یدونه تاپیک زده شما ها پند بگیرین و یچیزی یاد بگیرین شماهام همش شوخی بگیرین

من پیامت رو گرفتم وعالی بود و مرسی

خانمی شما چرا مدام آواتار عوض میکنی

قربون دهنت
 

newnaeemtaheri

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
13 ژوئن 2004
نوشته‌ها
44
لایک‌ها
1
سن
39
محل سکونت
Tehran
fahang :

لابد عكس قشنگ زياد به دستش ميرسه ؟
 

Amirbahal3

Registered User
تاریخ عضویت
3 سپتامبر 2007
نوشته‌ها
3,200
لایک‌ها
538
به هر حال این یه داستانه , مهم اینه که انسان بدونه که خداوند هیچ کدوم از بنده هاش رو از یاد نمی بره .

اینجا همه دنبال این هستن که دنبال منبع خبر بگردن !


موافقم این فقط یه داستانه! حالا به جای منبع خبر و ... بهتره به این فکر کنیم که منظور این داستان هر چند خیالی این بوده که بگه خدا بنده هاشو فراموش نمیکنه. :)
 

Amirbahal3

Registered User
تاریخ عضویت
3 سپتامبر 2007
نوشته‌ها
3,200
لایک‌ها
538
حامد جان حرف من اینه که نباید حرف توی دهن خدا گذاشت !

بعد هم خدا زحمت کشیده و با قوانینی این دنیا رو خلق کرده ( که ما مجبوریم هر روز به خاطرش ازش تشکر کنیم وگرنه راهی جهنم خواهیم شد ) و خداوند اراده کرده که هیچ قورباغه ای هیچ مورچه ای رو سوار و پیاده نکنه ، هیچ مورچه ای بیش از اندازه شعور نداشته باشه و هیچ کرمی زیر هیچ سنگی ته دریا زنده نمانه !

اگر فرض کنیم غذا نرسیدن به مورچه مساوی اه با فراموش شدن مورچه ، پس تا به حال خیلی از موجودات ( از جمله بسیار بسیار انسان ) در طی سالیان از بی توجهی خدا مرده اند !

اگر فرض کنیم این داستان واقعی باشد ، یک روز صبح عازم کوه المپ خواهم شد ،سر از بدن آتنا ، آرتمس و آفرودیت به کینه جدا خواهم کرد و بدنهای خونی و عریانشان را در بارگاه زئوس خواهم گذاشت ! شاید انتقام سه بار از بی توجهی هایش به فرزندان آدم گرفته شود !گر چه بعید میدانم زئوس بازیگوش به دنبال هوسبازی آنجا را ترک نکرده باشد !


ایول اینم حرفیه که من قبول دارم. ولی مفهوم داستان توجه خدا به بندگانش بوده البته یه داستانه من زیاد دوست ندارم از این داستانا بشنوم. چون گاها این داستانا به جای مفید بودن مخربن!
 

Amirbahal3

Registered User
تاریخ عضویت
3 سپتامبر 2007
نوشته‌ها
3,200
لایک‌ها
538
مشکل اینجاست که حالا اینو می گی داستانه . ولی حرف زدن سلیمان با مورچه و سوار شدن روی قالیچه پرنده رو که نمیشه بگی داستانه تا کسی به فضایی بودن ابن حرفها گیر نده !

ضمنا برای پندآموزی میشه داستانهای جالبتری هم سرهم کرد . البته اگر مخاطبش بزرگتر از مخاطب داستانهایی مثل شنگول منگول باشه .:cool:

:lol:
خوشبختانه این ها که گفتی مال مسلمونا نیست! ولی قالیچه پرنده میتونه وجود داشته باشه. هر چیزی توی دنیا امکان داره اصلا مساله اصلی این نیست. و اگر نه هر چیزی میتونه اتفاق بیوفته و وجود داشته باشه و چون علم هیچ حد و مرزی نداره ما نمیتونیم بگیم فلان چیز علمی نیست یا جزو علم نیست! چطوری ما یه چیز بی نهایت رو توی مغذ خودمون جا دادیم؟
نه تنها علم بی انتهاست بلکه مظاهر علم هم بی انتهاست. شاخص هاشم بی انتهاست پس هیچ رقمه نمیشه گفت یه مساله علمی نیست.
چون علم بی انتها توی ذهن هیچ انسانی نمیگنجه که بخواد تک تک وقایع رو باهاش مقایسه کنه و بگه این چیز علمیه این چیز علمی نیست.
اصلا مساله اصلی این نیست که مورچه ای بوده یا نه. داستان میگه خدا بنده هاشو فراموش نمیکنه چون داره به مورچه غذا میده. من دوست ندارم از این داستانا بشنوم چون گاها ندادن غذا نعمته بعضی وقت ها دادنش.
به قول شما این داستان احتمالا به درد گروه سنی شنگول و منگول بخوره. البته من در حدی نیستم که بتونم چیزهای قابل درک گروه سنی شنگول و منگولو درک کنم.
کلا دوست ندارم زیاد از این داستانا بشنوم.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا