بابا ايول روزگار، نميدونستم دست به نوشتنت اينقدر خوبه، ببين من در به در دنبال داستانهاي باحال اينطوري ميگردم، اگه بازم از اين داستان ها داري دريغ نکن!!!
لاندر من كوچيكتم! ولي پا يه ام بچ ها همراهي كنن! از اين تيريپ كه هركي يه گوشه داستانو بگه! ميخواستم جريانه كافه سوسن و كافه نادري رو بكشم وسط كه تو سالاي 42-47 پاتوقمون بوده!