برگزیده های پرشین تولز

شما با اين خانم چه نسبتي دارين ؟

terrorist

Registered User
تاریخ عضویت
5 ژوئن 2005
نوشته‌ها
113
لایک‌ها
0
سن
37
به نقل از vmf :
دعوا می کردید بیشتر حال میداد. مخصوصا قسمت خورشت بادمجونش
30.gif

صد البته خورشت بادمجونی که شما اونها رو مهمون کرده باشید
23.gif
21.gif


نکته کنکوری
18.gif
:: با partner تون جایی برید که افراد دردسر ساز ( مثل این صداری ما!) نباشند.
23.gif
:blink:
بابا بازوي پسره اندازه دور كمر من بود! با اين حال ما كه كم نمي آورديم. دعوا رو مي كرديم. فوقش اين بود كه من از يه سري وسايل كه نبايد همينجوري استفاده كرد استفاده مي كردم ديگه :D
 

m_amin

Registered User
تاریخ عضویت
11 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
2,833
لایک‌ها
268
به نقل از athar :
یه بار با یه دختر خانومی به چشم خواهری توی پارک قرار گذاشتم که با همدیگه یه ملاقات و صحبت داشته باشیم که کلان با بنز اومد و گیر داد. یعنی از بغل ما رد شد و یکم که جلوتر رفت و برگشت. بدون توجه به من همراهم رو که اسمش یلدا بود رو صدا کرد. گفت آهای دختر خانوم بیا اینجا ببینم. من گفتم تو بشین من خودم میرم. رفتم دم ماشین و جمله "شما با این خانوم چه نسبتی دارین" رو شنیدم. اگه میگفتم به چشم خواهری باهاش قرار گذاشتم که عمرا باور نمیکردن. به خاطر همین مجبور شدم دروغ بگم و گفتم که این دوستم هست. البته قصد ازدواج داریم و خونواده هامون هم خبردار هستن. باورت نمیشه با هم بریم دم خونه سوال کنیم. (خونواده من با این مسائل مشکلی ندارن و بهم اعتماد دارن اما یلدای بیچاره یواشکی اومده بود) گفت نخیر. میریم کلانتری. اونجا زنگ میزنین خونواده هاتون تا بیان دنبالتون. گفتم بابا خونمون خیابون روبرویی هست. باهم میریم دیگه. قبول نکردن. یلدا هم که توی این مدت اومده بود پشت من و از ترس رنگش پریده بود اومد و سوتی داد و گفت توروخدا اگه میخوایین چیزی بگین به مامانم بگین. به بابام چیزی نگین. اونها هم واسه اینکه بیشتر بترسوننش گفتن اتفاقا باید به بابات بگی بیاد. به هر حال بعد از کلی بحث و .... مارو ول کردن و گفتن برین خونه هاتون. منم گفتم باشه و سرم رو برگردوندم که بریم دیدم یلدا زودتر از من داره از پارک میره بیرون. منم با فاصله ازش حرکت کردم و وقتی ماشین از ما فاصله گرفت صداش کردم. بیچاره اینقدر ترسیده بود که بدون اینکه سرش رو برگردونه گفت بذار از پارک بریم بیرون بعد .....
به هر حال اون روز با ترس رو لرز بهش گذشت و هر پراید سفیدی که تو خیابون میدید سریع میومد پشت من قائم میشد و میگفت نکنه بابام باشه.
خاطره ارسالی از تهران
اطهر
:lol:
خاطره باهالی بود
 

N e M e S i S

Registered User
تاریخ عضویت
20 ژوئن 2005
نوشته‌ها
329
لایک‌ها
0
سن
39
محل سکونت
گرگان
يكي از اون دو بار :
يك روز با دوستم كه اسمش اميد هستش با دوست دخترامون تو خونه بوديم
1.gif
( حياط پشتي ) نشسته بودیم و گپ میزدیم
17.gif
. بعد از یک ساعت دختری که من باهاش ( دوست شیش نبودم . تاه میخواستم دوست شم ) نشسته بدودم گفت میخواد بره
12.gif
. من هم گفتم باشه و تا دم در همراهیش کردم
13.gif
. آقا این روفت بعد از ده دقیقه دیدم در میزنن . دیدم باز خودشه . امده بود یک تلفن بزنه
165.gif
. من هم که تلفن دم دستم بود بهش دادم که زنگ بزنه . بعد دیدم دم در جلوی همسایه ها خیلی زایست گفتم بیاد داخل . چشمتون روز بد نبینه
35.gif
دیدم بعد از بسته شدن در یکی داره میزنه به در
68.gif
. در رو باز کردم دیدم یکی با یک لباس ببری و یک بیسیم ایستاه جلوی در
24.gif
. به من گفت بیام بیرون که من گفتم امرتون ؟ بعد خواهش کرد ( خونه حریم خصوصیه و هیچ کس حق ورود بهش رو نداره . اگر بدونه اجازه وارد بشه ساب خونه میتونه @@%$@#^$ٍ% و %#^!#% کنه . ) که بیام بیرون . من هم رفتم
32.gif
. بعد گفت این خانوم کی بود
7.gif
؟ گفتم دوستم بود
22.gif
. بعد گفت دوستتون ؟ گفتم بله دوستم بود
26.gif
. بعد گفت خجالت نمیکشی ؟ گفتم چرا
24.gif
؟ گفت مگه خودت ناموس نداری ؟ گفتم چرا دارم
32.gif
! گفت پس چرا دختر مردم رو بردیش تو خونه . بعد گفتم یک لحظه صبر کنید !
8.gif

بعد رفتم و زنگ خونه رو زدم . مامانم آیفون رو برداشت و بعد گفتم مامان بیا به بین این بابا چی میگه
114.gif
. مامان که اومد با چادر بود . بعد یارو گفت این خانوم کی بود ؟ مامانم گفت یکی از فامیل که دوست پسرمه
110.gif
. خداییش یارو لال شد
108.gif
. دیگه چیزی نداشت بگه ( چند نفر بودن که فقط دو نفرشون جلوی در بودن . بقیه تو کوچه پخش بودن که یک وقت من با وزنه 100 کیلو
33.gif
به سرم نزنه که از دیوار فرار کنم ) . خداییش آخره حال بود . سوار بنز شدن و رفتم . ولی دوست دختر امید داشت می مورد از ترس . بر عکس این دختره احمق داشت میخندید . هیچی دیگه . اون دختره که رفت ولی ندا ( دوست امید ) با مامانم رفت خونشون .
15.gif

این هم ماجرای من . آخره حال بود خداییش .
15.gif
 

athar

Registered User
تاریخ عضویت
14 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
968
لایک‌ها
8
محل سکونت
In the waves
بابا قضیه من مال یک سال پیش بود.
البته پارک هم خیلی خلوت بود. آخه ساعت 2 ظهر بود و ما هم پشت شمشاد ها قایم شده بودیم. یعنی صندلی پشت شمشادها بود.
فگر میکنم الان هم اگه برم اونجا با یه دختر بازم گیر بدن بهم. :lol:
 

meli

Registered User
تاریخ عضویت
19 اکتبر 2004
نوشته‌ها
1,393
لایک‌ها
23
سن
36
محل سکونت
tehran
خوب بلاخره نتیجه اخلاقی چیه؟
چه باید کرد؟
مسئله اینه@!!!!
 

m_amin

Registered User
تاریخ عضویت
11 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
2,833
لایک‌ها
268
به نقل از meli :
خوب بلاخره نتیجه اخلاقی چیه؟
چه باید کرد؟
مسئله اینه@!!!!
هیچی نتیج این که شما کاره خودت رو بکن به بقیه کار نداشته باش
 

Tiva

Registered User
تاریخ عضویت
6 آپریل 2005
نوشته‌ها
711
لایک‌ها
113
خدا كنه همیشه این جور قضایا به خیر بشه !
البته منظورم از این به بعد و در دولت ریئس جمهور منتخب هست !
 

SherlockHolmes

کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
15 می 2004
نوشته‌ها
3,068
لایک‌ها
825
به نقل از N e M e S i S :
يكي از اون دو بار :
يك روز با دوستم كه اسمش اميد هستش با دوست دخترامون تو خونه بوديم
1.gif
( حياط پشتي ) نشسته بودیم و گپ میزدیم
17.gif
. بعد از یک ساعت دختری که من باهاش ( دوست شیش نبودم . تاه میخواستم دوست شم ) نشسته بدودم گفت میخواد بره
12.gif
. من هم گفتم باشه و تا دم در همراهیش کردم
13.gif
. آقا این روفت بعد از ده دقیقه دیدم در میزنن . دیدم باز خودشه . امده بود یک تلفن بزنه
165.gif
. من هم که تلفن دم دستم بود بهش دادم که زنگ بزنه . بعد دیدم دم در جلوی همسایه ها خیلی زایست گفتم بیاد داخل . چشمتون روز بد نبینه
35.gif
دیدم بعد از بسته شدن در یکی داره میزنه به در
68.gif
. در رو باز کردم دیدم یکی با یک لباس ببری و یک بیسیم ایستاه جلوی در
24.gif
. به من گفت بیام بیرون که من گفتم امرتون ؟ بعد خواهش کرد ( خونه حریم خصوصیه و هیچ کس حق ورود بهش رو نداره . اگر بدونه اجازه وارد بشه ساب خونه میتونه @@%$@#^$ٍ% و %#^!#% کنه . ) که بیام بیرون . من هم رفتم
32.gif
. بعد گفت این خانوم کی بود
7.gif
؟ گفتم دوستم بود
22.gif
. بعد گفت دوستتون ؟ گفتم بله دوستم بود
26.gif
. بعد گفت خجالت نمیکشی ؟ گفتم چرا
24.gif
؟ گفت مگه خودت ناموس نداری ؟ گفتم چرا دارم
32.gif
! گفت پس چرا دختر مردم رو بردیش تو خونه . بعد گفتم یک لحظه صبر کنید !
8.gif

بعد رفتم و زنگ خونه رو زدم . مامانم آیفون رو برداشت و بعد گفتم مامان بیا به بین این بابا چی میگه
114.gif
. مامان که اومد با چادر بود . بعد یارو گفت این خانوم کی بود ؟ مامانم گفت یکی از فامیل که دوست پسرمه
110.gif
. خداییش یارو لال شد
108.gif
. دیگه چیزی نداشت بگه ( چند نفر بودن که فقط دو نفرشون جلوی در بودن . بقیه تو کوچه پخش بودن که یک وقت من با وزنه 100 کیلو
33.gif
به سرم نزنه که از دیوار فرار کنم ) . خداییش آخره حال بود . سوار بنز شدن و رفتم . ولی دوست دختر امید داشت می مورد از ترس . بر عکس این دختره احمق داشت میخندید . هیچی دیگه . اون دختره که رفت ولی ندا ( دوست امید ) با مامانم رفت خونشون .
15.gif

این هم ماجرای من . آخره حال بود خداییش .
15.gif
:lol: :lol: :lol:

ايول بازم خاطره تعريف كن برامون!! با اين سبك اسمايل گزاريت خيلي حال كردم!!
 

meli

Registered User
تاریخ عضویت
19 اکتبر 2004
نوشته‌ها
1,393
لایک‌ها
23
سن
36
محل سکونت
tehran
به نقل از Tiva :
خدا كنه همیشه این جور قضایا به خیر بشه !
البته منظورم از این به بعد و در دولت ریئس جمهور منتخب هست !

تاپیک جک یه خورده اونور تره :lol: :lol: :lol: :lol: :lol:
 
بالا