يكي از دوستان فرهيخته نوشتار شگرفي را در برخورد با ديدگاه يك پانتركيست كه گمان ميكرد «سايتها و دانشنامههاي معتبر جهان مردم آذربايجان را ترك ميدانند» آورده بود و پاسخي بس نيك دادهاند كه شايسه است دوستان اين تارنما نيز بنگرند:
شما به همهي سايتهاي معتبر نگاه کنيد و زبان پيشين آذربايجان يک زبان ايراني بوده است و مردم آذربايجان از لحاظ د-ن-ا هم ترک نيستند.
دوباره بر اين نکته تاکيد مي شود که هيچ سندي در مورد زبان ترکي از آذربايجان پيش از عصر ايلخاني وجود ندارد. براي اين که نشان داده شود از دانشنامه بريتانيكا (زير واژه اغوز) نقل قول مي کنيم:
These Turks came to form the bulk of the population there, and one Oguz tribal chief, Osman, founded the Ottoman dynasty (early 14th century) that would subsequently extend Turkish power throughout the eastern Mediterranean. The Oguz are the primary ancestors of the Turks of present-day Turkey. Little is known about the origins of the Turkic peoples, and much of their history even up to the time of the Mongol conquests in the 10th–13th centuries is shrouded in obscurity. Chinese documents of the 6th century AD refer to the empire of the T'u-chüeh as consisting of two parts, the northern and western Turks. This empire submitted to the nominal suzerainty of the Chinese T'ang dynasty in the 7th century, but the northern Turks regained their independence in 682 and retained it until 744. The Orhon inscriptions, the oldest known Turkic records (8th century), refer to this empire and particularly to the confederation of Turkic tribes known as the Oguz; to the Uighur, who lived along the Selenga River (in present-day Mongolia); and to the Kyrgyz, who lived along the Yenisey River (in north-central Russia). When able to escape the domination of the T'ang dynasty, these northern Turkic groups fought each other for control of Mongolia from the 8th to the 11th century, when the Oguz migrated westward into Iran and Afghanistan. In Iran the family of Oguz tribes known as Seljuqs created an empire that by the late 11th century stretched from the Amu Darya south to the Persian Gulf and from the Indus River west to the Mediterranean Sea. In 1071 the Seljuq sultan Alp-Arslan defeated the Byzantine Empire at the Battle of Manzikert and thereby opened the way for several million Oguz tribesmen to settle in Anatolia.
(= درباره خاستگاه مردمان ترك آگاهي هاي اندكي موجود است، و بخش عمده اي از تاريخ آنان حتا تا زمان فتوح مغولان در سده هاي 13-10 م. در پرده ابهام است. اسناد چيني سده ششم م. به امپراتوري تو- چوئه، كه مركب از دو بخش، تركان شمالي و تركان غربي بود، اشاره مي كنند. اين امپراتوري در سده هفتم به حاكميت صوري دودمان چيني تانگ گردن نهاد، اما تركان شمالي در 682 استقلال خود را بازيافتند و تا 744 حفظ كردند. كتيبه هاي ارخون، كهن ترين نوشتهي شناخته شده ي تركي (سده هشتم)، بدين امپراتوري و به ويژه به اتحاديه قبايل ترك معروف به اغوز؛ نيز به ايغورها، كه در امتداد رود سلنگا (اينك در مغولستان) مي زيستند؛ به قرقيزها، كه به موازات رود يني سئي (اينك در روسيه) مي زيستند اشاره دارد. اين دسته هاي تركان شمالي، هنگامي كه موفق به رهايي از استيلاي دودمان تانگ شدند، براي تسلط بر مغولستان از سده هشتم تا يازدهم، آن گاه كه اغوزها به سوي غرب به ايران و افغانستان مهاجرت كردند، به نبرد با يك ديگر پرداختند. در ايران يكي از تيره هاي قبايل اغوز، معروف به سلجوقيان، در اواخر سده يازدهم امپراتوري اي را پديد آوردند كه از آمودريا تا خليج فارس در جنوب، و از رود سند تا درياي مديترانه در غرب گسترده بود. در 1071 سلطان سلجوقي آلپ ارسلان امپراتور بيزانس را در نبرد منزيكرت شكست داد و در نتيجه آن راه اسكان چندين ميليون ايلياتي اغوز در آناتولي گشوده شد. اين تركان به گونه توده اي از مردمان بدين سرزمين وارد شدند، و يكي از قبيله سالاران اغز، به نام عثمان، دودمان عثماني را بنيان نهاد (اوايل سده 14) كه سپس نيروي تركان را در سراسر مديترانه شرقي گسترش داد. اغوزها نياكان اصلي تركان تركيه كنوني هستند).
سفارتخانه هاي جمهوري آذربايجان و ترکيه نيز همان سخناني را مي گويند كه دوستاني به پان آريايي هاي فرضي نسبت ميدهند:
http://www.kiffer.us/azeri_info/history_of_azerbaijan-emb.htm
http://www.turkishembassy.org.pk/Tourism.php?res=High
در ضمن کدام حرف ما تحريف است و خوب است شناسايي کنيد. مانناها ترک نبودند. ايلاميها هم نبودند. سومريها هم نبودند. اگر هم دوست داريد به همان منابع معتبر نگاه فرماييد:
http://0-www.search.eb.com.library.uor.edu/eb/article-9109817?query=sumerian&ct=eb
ادعاهاي ديگر شما هم پانترکيستانه است.. زبان فارسي در سال ۱۹۰۶ در انقلاب مشروطه زبان رسمي کشور شد. نه ۷۰ سال پيش. زبان مشترک همهي ايرانيان است و به يقين از زبان ترکي در ايران کهنتر و سابقهدار تر است همانطور که مقبره الشعرا تبريز هم نشان ميدهد ترکي سابقهي ادبي ندارد. ايران کشور غيرطبيعي مانند ترکيه و آران قفقاز نيست. زبان فارسي هم حاصل همان تمدن ايراني و سرمايهي مشترک همهي ايرانيان است و البته بدون گويشها و زبانهاي ديگر مانند بلوچي و کردي و راجي و تالشي و گيلي .. اين فرهنگ و تمدن مشترک ناممکن است.
مگر قجرها زبان ترکي را در مدارس ميآموختند که در اين ۷۰-۸۰ سال هم آموخته شود؟ اغلب کشورهاي جهان هم يک زبان رسمي دارند. اگر کسي با قانون مشکل دارد بايست کوشش کند که قانون را از راه قانوني عوض کند. تنها زبانهايي که در زمان قجر ادبي بودند همان فارسي و عربي بودند که در مکتبها آموخته ميشدند. ادعاهاي واهي مانند ظلم به ترکان بيپايه است و در واقع همين ترکان بودند که بر ايرانيان ظلم کردند و فرهنگهاي ايراني را از بيخ و بن محو و نابود کردند. (سغد٬ خوارزم٬ مرو٬ و همين ترکيزبان کردن آذربايجان). الان هم آذربايجانيها (که شما آنها را ترک معرفي ميکند) در دولت و ارتش و اقتصاد و غيره جايگاه بالايي دارند.
در ضمن اين چيزي که شما به آن پانفارسيسم يا پانايرانيسم ميگوييد عکس العمل و واکنش طبيعي بود به پانترکيسم و نه بر عکس. همان ميدانند که پانترکيم در اواخر دولت عثماني جان گرفت و خواستار تجزيهي بخشهايي از ايران بخاطر ترکزبان بودن شد و در قفقاز دستکم از ۱۸۷۰ من اسنادي از پانترکيسم ضدايراني و دشمني با فرهنگ ديرينهي ايران و زبان فارسي دارم. در زمان اشغال عثمانيان هم پانترکيسم را کوشيدند سخت ترويج کنند و همهي اينها در تاريخ ثبت است. برخي از دوستان فکر ميکنند با اين ادعاها اخرش درهاي بهشت را باز ميکنند. اما شايد با تخم کينه کاشتن اخرش درهاي جهنم باز شود.
-------------
افسوس جناب (....) حالا پريدند به موضوع ديگري و پيشفرضهايي داشتند که باز غلط بود. براي نمونه من گفتم ابوريحان بيروني ايراني است و ايشان بحث فارس/ترک راه انداختند. اين نوع واژگان مانند فارس/ترک بيشتر در محافل پانترکيسم کاربرد دارد و در واقع ميخواهند آذربايجانيها که ايرانيتبار هستند را از ساير ايرانيان جدا کنند و ريشه و تاريخ و تبار مختلف براي آنها بتراشند. زبان ريشهي جداگانه نميسازد که اشخاصي بخواهند تاريخ آذربايجانيها را جعل کنند و آنان را از بازماندگان اغوزان زردپوست بدانند.
بنابراين اگر کسي حرف راست بزند و بگويد که نظامي گنجوي يا بابک خرمدين ترک نبودند٬ به اين معني نيست که آذربايجانيها که ايرانيتبار هستند سهمي در تمدن ايراني ندارند.
باز هم مايهي افسوس است که جناب (....) فکر ميکنند که کسي که همه عالم و آدم را جعل يهود ميداند(پورپيرار) داراي اعتبارست! ولي کسي که عمرش در دانشگاههاي بزرگ جهان صرف ميکند و تاريخ را برپايهي اسناد موجود مينويسد(زيرا بشر چيزي بجز اسناد موجود ندارد)٬ داراي اعتبار نيست!
چند وقت پيش يکي از اينها حتي ادعا ميکرد که د-ن-ا در ۵ نسل عوض ميشود! اما ديگر اين يک دروغ چون پايهي علمي ندارد٬ تنها نشانگر تعصبهاي بيجا و بيسند و تهيدستي اين گروه است. خوشبتخانه ديگر اينها نميتوانند با علم د-ن-ا هم بازي کنند و به علاوه اين که سندي براي ادعاهاي تاريخي ندارند٬ بلکه کشفيات د-ن-ا هم به تاريخ جعلي پانترکيستها ضربههاي محکمي زده است. يکي از دوستان برايم همين ديروز تعريف ميکرد:
«در موزه ايران باستان با محمد تقي عطايي هم ديداري کاملا اتفاقي داشتم(اعتبار باستانشناختي آريا و پارس). آقاي عطايي خود آذري هستند و گفتگوي خوبي بين ما گذشت از جمله از يک تحقيق صحبت کردند که دانشگاه کمبريج در مورد اقوام ايراني به عمل آورده بود.بررسي نمونه هاي ژنتيکي استخوانهاي به دست آمده در حفاريها با نمونه هاي ژني اقوام ايراني که نتايجش پوزه تجزيه طلبان را به خاک ماليد.و هنگامي که در سالن همايش موزه بازگوشد خانمها و آقايان پان ترک دست از پا درازتر و در حالي که که خفه خون گرفته بودند بي سر وصدا موزه را ترک کردند.يک دانش پژوه ايراني که بورسيه دانشگاه کمبريج بوده زير نظر چند استاد اين تحقيق را انجام داده بود.جالب است که اين پژوهشگر خود پان ترک بوده ولي بعد از اين تحقيق حقايق براي او روشن شده و دست از عقايد خود برداشته بود. .. آقاي عطايي شفاها اينها را به من بازگو کردند.»
در اين جا مجبورم يک مقاله که چند وقت پيش خودم از يک فصلنامه تايپ کردم را دوباره بنويسم تا شايد عبرتي باشد هرچند بقولي نرود ميخ آهنين در سنگ. مگر مردم آران قفقاز و ترکمنستان و چند کشور ديگر چه گلي به سرشان کاشته شده است؟ با وجود اينکه اقتصاد ايران مورد تحريم قدرتمندترين اقتصاد جهان است٬ باز از اين کشورها ايران جلوتر است. در زمان شاه که ديگر اقتصاد ايران از همهي خاورميانه برتر بود. حالا يکي بخواهد کشور با تاريخي را تجزيه کند (که اين کشور و هر بخشش متعلق به همهي ايرانيان است و هيچ جايش را به هيچ کشوري يا گروه خاصي نبايست داد) و خودش را نوکر عليوف بکند.
--------
درس عبرتي براي بيگانه پرستان و تجزيه طلبان
مقدمه: نادر پيمائي
سردبير محترم مجله «ميراث ايران»
با درود فراوان به استحضارتان مي رسانم، چند روز قبل نوشته اي از دوست و همشهري بسيار گراميم جناب آقاي مهندس اميرياوري افشار بدستم رسيد. عين نوشته ايشان را خدمتتان مي فرستم، ولي قبلاً لازم مي دانم درباره معرفي ايشان مختصري از شرح حال آقاي ياوري را بيان کنم.
آقاي امير ياوري (سروان سابق ارتش ايران) در يک خانواده سرشناس شهر رضاييه متولد و بعد از اتمام دوره دبيرستان وارد دانشکده افسري شده و به عنوان افسر توپخانه مشغول خدمت در ارتش مي شود. در سال 1333 با کشف سازمان نظامي حزب توده که ايشان هم عضو آن سازمان بودند به شوروي رفته و طي مدت 12 سال اقامت در شوروي و مواجه شدن با واقعيات و حقايق تلخ دنياي سوسياليزم و کمونيز شوروي، که سرابي بيش نبوده، چنان منقلب و متحول مي شود که با تمام قدرت خود سعي مي کند از آن بهشت موعود که براي او جهنمي بيش نبوده خارج بشود و اين تلاش مدت 12 سال بطول ميکشد، آقاي ياوري طي اين مدت ضمن مطالعات و تحقيقات در رشته علوم سياسي دوره مهندسي راه و ساختمان را هم پايان مي رساند، بالاخره با توسل به سازمان ملل متحد در سال 1966 از شوروي خارج و در کشور الجزاير به عنوان مهندس ساختمان مشغول به کار مي شود، بعد چند سال کار در الجزاير به فرانسه رفته و در حال حاضر مقيم شهر پاريس هستند.
آقاي مهندس ياوري بعد از خروج از شوروي، مشاهدات خود را در سال 1969 در يک جزوه اي تحت عنوان «درباره بعضي از مسايل حزب توده ايران» منتشر نمود و از حزب توده کناره گيري نمود، و در سال 2001 هم نوشته ديگري را تحت عنوان «درباره آذربايجان» منتشر نمود که هر دو نوشته بسيار جالب و آموزنده است.
براي آشنايي خوانندگان با افکار و عقايد اين ايراني آذربايجاني که با شهامت معترف به اشتباه خود بوده و با صداقت اطلاعات و آگاهي هاي خود را که به قيمت بسيار سنگين با از دست دادن جواني و بهترين دوران زندگيش بدست آورده و براي راهنمايي نسل جوان بصروت نوشته هايي منشتر مي کند لازم مي دانم به چند سطر از نوشته ايشان اشاره کنم.
آقاي مهندس امير ياوري چنين مي نويسد: «من جزء کساني بودم که خيال مي کردند بشريت براي رهايي خود از فقر و محروميت و بيکاري و بي مسکني و جنگ و ديکتاتوري و غيره راه حل ديگري غير از سوسياليم از نوع شوروي را ندارند. بعد از ورود به شوروي بزودي برايم روشن شد که اگر اکثر قريب به اتفاق تبليغات شوروي و حزب توده درباره نارسايي هاي سرمايه داري صحت داشته باشد، در عوض اکثر قريب به اتفاق تبليغات درباره سوسياليسم شوروي خالي از هرگونه واقعيت است، برخلاف انتظار و باور خود ديدم که هيچيک از مسايل جامعه راه حل واقعي خود را پيدا نکرده است، ديکتاتوري، عدم هرگونه آزادي، امتيازات، استثمار فر از فرد، فساد و رشوه و دزدي، کاغذبازي و بوروکراسي گسترده، سطح نازل زندگي، بي تفاوتي همگاني و نظاير آن در جامعه شوروي حکمفرما است».
اميدوارم گفتار و نوشتار افرادي چون آقاي دکتر جهانشاه لوي افشار (معاون پيشه وري) و آقاي دکتر عنايت الله رضا و آقاي مهندس امير ياوري افشار درس عبرتي باشد براي آن عده اي که دانسته يا ندانسته فريب تبليغات بيگانگان را مي خورند، و راهنمايي باشد براي نسل جوان در حفظ تماميت ارضي و استقلال ايران و يکپارچگي اقوام مختلف ايراني.
---------------------
متن از: مهندس امير ياوري افشار (فرانسه)
سياست شوروي درباره ايران که به وسيله عمال خود، رهبران حزب توده و فرقه دموکرات آذربايجان تعقيب مي گرديد تجزيه آذربايجان از ايران بود. بعد از فروپاشي شوروي اين سياست را گردانندگان آذربايجان قفقاز و ايادي آنان در خارج دنبال مي کنند. در اين مورد قبلاً جا دارد ياد آودي شود که مسئله اساسي در ايران امروزي رهايي از بندها و ظلمت عقب ماندگي و قرون وسطايي است. در جهان سوم چيزي که کم و نارسا است نه وسعت خاک است، و نه تعداد جمعيت و نه ثروت هاي طبيعي و غيره، چيزي که اکنون در جهان سوم واقعاً کم و نارسا است و خلق هاي در حال رشد احتياج حياتي به آن دارند همانا رشد لازم است، خلق ها بدون رشد لازم مانند بچه هاي خردسالي هستند که قادر به حل مسايل خود نمي باشند. علت العلل تمام دشواري ها در جهان سوم يک چيز بيشتر نيست، آن هم عدم رشد کافي است، به اين دليل هم قبل از آنکه مردم ما سرنوشت خود را به خود بگيرند و در کشور مردم سالاري پايدار و پيگيري به وجود بياورد اصولاً طرح مسايل ايالتي و قومي در ايران، عملي خواهد بود ضدملي که غير از ايجاد تفرقه و جلوگيري از رشت ملت و کشور ثمر ديگري نمي تواند داشته باشد. ملت فرانسه صدها سال رشت يافته تر از مردم ايران است، در فرانسه مسئله قومي تنها در سال هاي اخير شروع به مطرح شدن نموده است. ما ايراني ها در شرايط امروزي ايران تنها به طرح مسايل و اقداماتي در وطن خود نيازمند هستيم که منحصراً در راستاي رسيدن به مردم سالاري و منافع و ملاحظات ملي ما بوده باشد. حال طرح مسئله قومي و ايالتي در ايران چيزي است که دشمنان ملت و مهين ما در آرزوي آن هستند، بعد از نجات از اسارت بيماري هاي عقب ماندگي بدون «کمک» باکو و مهاجرين قفقازي مقيم ايران، ما قادر به حل مسايل داخلي ميهن خود خواهيم بود، همانگونه که ملل رشد يافته بدون دخالت از خارج قادر شده اند.
ايران از نظر تاريخ و سنن ملي و ويژگي هاي اهالي ايالات مختلف خود قابل مقايسه با هيچيک از کشورهاي ديگر جهان نيست. بدين جهت نيز هيچ کدام از راه حل هاي مسئله قومي در کشورهاي ديگر در مورد ملت و ميهن ما نمي تواند صادق باشد. دخالت بيگانگان در امور داخلي ايران از هر کشوري و به هر نحوي از انحاء که بوده باشد از سويي هدف ديگر غير از برآورده ساختن منافع خود آنها نخواهد داشت، و از سوي ديگر اصولاً هيچ بيگانه اي قادر نيست با تاريخ و روحيات و سنن ملي و خصوصيات وطن ما بهتر از خود ما ايراني ها آشنا باشد و در مورد مسايل ايران از جمله مسئله قومي براي ما راه حل نشان بدهد.
در هر حال به عقيده برخي، اهالي آذربايجان فقاز خلق جداگانه اي مي باشند، شهادت عني من در اين مورد بشرح زير است:
اگر صحبت بر سر رنگ پوست و قيافه و زبان باشد اهالي آذربايجان قفقاز با ما ايرانيان ساکن ايالت آذربايجان فرق زيادي ندارند، ولي اگر صحبت بر سر تاريخ و روحيات و سنن ملي و منتاليته و نظاير آن باشد، اهالي آذربايجان قفقاز ايرانيت خود را از دست داده و به ما بيگانه شده اند.
ما ايرانيان ساکن آذربايجان موقعي که مثلاً به تهران يا مشهد و اصفهان و شيراز و جاهاي ديگر مي رويم خود را در خانه حس مي کنيم، به آساني مي توانيم دوست و آشنا و رفيق و آمد و رفت و معاشرت و پيوند فاميلي با هموطنان ايالات ديگر ايران پيدا کنيم و عيناً مثل آن است که از آذربايجان خارج نشده ايم، در حالي که در باکو و ترکيه خود را بيگانه مي يابيم، دوستي و آمد و رفت، حتي زبان مشترک و غيره با آنها يا اصلاٌ نداريم و يا خيلي محدود است.
کلمه «آذربايجاني» براي قفقازي ها به معني ملتي است، در حالي که براي مان نماينده بخشي از مردم ايران است که در قسمتي از خاک ايران به نام آذربايجان بسر مي برند. اين جدايي و عدم يگانگي در بين ما و اهالي آذربايجان قفقاز واقعيتي است که براي مشاهده آن کافي است يک نفر از آذربايجان ايران سري به باکو بزند. ساکنين آذربايجان قفقاز در مدت تقريباً دو قرن جدايي از ايران نه تنها ايرانيت خود را از دست داده اند، بلکه تاريخ خود را نيز در اثر تبليغات تحريف آميز روس ها فراموش کرده اند، معمولاً نمي دانند که آنها را روسيه تزاري در تعقيب سياست اشغال زمين هاي ديگران در حدود دويست سال قبل از ايران جدا کرده است.
در جزوه سال 1969 ميلادي، من تصريح کرده ام که مهاجرين قفقازي مقيم ايران غير از زبان ترکي با لهجه قفقازي وجه مترک ديگري با ما ندارند. اين واقعيت طبيعتاً با عمق بيشتري در مورد اهالي آذربايجان قفقاز هم صادق مي باشد. در باکو دانشجويان بارها از من مي پرسيدند «ما چه مليتي داريم؟» براي آنکه در تاريخ خلقي به نام ملت آذربايجان و يا کشور آذربايجان پيدا نمي کردند. در ضمن واژه ملت مفهوم مشخصي ندارد، يوسف جوگاشويلي معروف به استالين که خود را متخصص مسئله قومي در روسيه مي دانست زبان واحد را يکي از شروط ملت واحد بودن ذکر کرده است، اين نظر با واقعيت مطابقت ندارد، مثلاً در سوئيس سه زبان مادري مختلف مانع آن نيست که ملت سوئيس از لحاظ يکپارچگي ملت نمونه اي در دنيا بوده باشد، نژاد و مذهب متفاوت که مغايرتي با ملت واحد ندارند، ايالات متحده آمريکا سياه ، سفيد ، زرد و کاتوليک و پرتستان و مسلمان و يهودي و غيره ملت واحد و يکپارچه اي را تشکيل داده اند.
در هر صورت تئوري بافي درباره زبان مادري و مليت و وابستگي يکي به ديگري، چنانکه قبلاً نيز اشاره شده تشبث مغرضانه و بي اساسي است، موقعي که يک نفر روستايي ساده آذربايجاني که بعضاً فارسي هم بلد نيست مثلاً به مشهد و يا شهر ديگر فارس نشين مي رود هيچ وقت حس نمي کند که از خانه خود خارج شده است، و يا هيچگونه فرقي بين خود و هموطنان فارس زبانش مشاهده نمي کند، هيچ نوع تبعيضي نمي بيند، چهارشنبه سوري و نوروز و سيزده بدرش يکي است، کسي از ترکي حرف زدن او نه ناراحت مي شود و نه ايرادي مي گيرد، يعي اينکه اين روستايي ساده آذربايجان با اهالي مثلاً اصفهان يا تهران ملت واحدي را تشکيل مي دهد و زبان فارسي را زبان فرهنگي و ملي خود مي داند.
اينگونه مثال ها فراوان هستند، مثلاً در شمال شرق فرانسه اهالي آلزاس ولرن در خانه آلماني صحبت مي کنند ولي با آلماني ها ملت واحدي را تشکيل نمي دهند. پيش از جنگ در اثر تبليغات آلمان نازي در استان هاي نامبرده جنبش هاي تجزيه طلبي و پيوستن به آلمان به وجود آمده بود، بعد از اشغال فرانسه دولت آلمان، آلزاس ولرن را به خود ملحق نمود، پس از اين الحاق اهالي آلزاس ولرن بزودي دريافتند که به رغم زبان مادري مشترک، آلماني نبوده، بلکه فرانسوي هستند. و يا همچنين در اتريش که بعد از پيوستن به آلمان بلافاصله برايشان روشن شد که با وجود زبان و نژاد و مذهب واحد، ملت کاملاً جداگانه اي مي باشند، تا جايي که بعد از جنگ جهاني دوم عدم اعتماد فراواني نسبت به آلماني ها پيدا کرده اند.
بدين ترتيب زبان مادري واحد نمي توانند مانند قالب و يا فرمول رياضيات بطور چشم بسته در هر جامعه اي بکار برد و براي خلق ها ملت سازي نمود، عامل تعيين کننده براي آنکه شماري از انسان ها بتوانند در يک واحد جغرافيايي باهم زندگي و ملت واحدي را تشکيل بدهند تاريخ و روحيات و سنن و مانتاليته و امثال آن است، ما ايرانيان مقيم آذبايجان با اهالي استان هاي ديگر ايران مانند دو برادر تني هستيم که در خانه مشترکي به نام ايران با برادي و برابري مطلق زندگي مي کنيم، به شهادت تاريخ چه در گذشته دور و چه در قرون اخير در هيچ زماني و در هيچ موردي در بين آذربايجان و ايالات ديگر ايران کوچکترين اختلاف و تضاد و تبعيض و دوگانگي و سوء تفاهم و غيره ديده نشده است، واقعيتي که مويد وجود ملت واحد در ايران است.
تاريخ همچنين گواه آن است که زبان فارسي و نوروز و سيزده بدر و غيره را فارس ها وارد آذربايجان نکرده اند، ايرانيت و زبان فارسي و سنن ملي ما پيش از آمدن ترک ها در آذربايجان وجود داشت، زبان ترکي را حکمرانان ترک وارد آذربايجان ساخته اند بدون آنکه بتوانند ايرانيت و زبان فارسي را از آذربايجان بيرون کنند، در واقع بر عکس، به علت برتري فرهنگ و تمدن ايراني حاکمان ترکزبان مجبور شدند زبان فارسي و سنن ملي ما را بپذيرند، و در داخل ايرانيان ساکن آذربايجان به تحليل بروند، از آن ها غير از زبان ترکي مخلوط به فارسي چيز ديگري در آذربايجان باقي نمانده است.
در آذربايجان نژاد ترک وجود ندارد، براي تاييد و يا تکذيب آن ابداً لازم نيست که يک نفر نژادشناس باشد، از همان سرحد ايران به طرف ترکستان قيافه ها شروع مي کنند به عوض شدن، چشم ها باريک مي شوند و استخوان هاي صورت برجسته مي کردند، ترکمن ها بيش از ترک هاي ديگر به ايران نزديک هستند و کمتر قيافه مغولي و چيني دارند، معهذا تشخيص آنها از آذربايجاني ها اشکالي ندارد، در حالي که تشخيص آذربايجاني ها از اهالي استان هاي ديگر ايران محال است.
در ضمن در خود ترکيه نيز قيافه ترکستاني به چشم نمي خورد، اهالي ترکيه شباهتي به ساکنين ترکستان ندارند، علاوه بر آنکه با محملي ها مخلوط شده اند، طي صدها سال هم بچه ها را از کشورهاي تحت تسلط خود به ترکيه آورده و سرباز مي کردند، يعني هر چه بيشتر خود را به تحليل مي بردند بطوري که اگر گفته شود در ترکيه نژاد ترک وجود ندارد، چيزي هست که زبان ترکي مخلوط به عربي و فارسي است، اشتباه بزرگي نخواهد بود.
وقتي که آتش تجزيه طلبي در همه جا شعله وربود در ايران کوچکترين اثري از آن ديده نشده است. حالا اين آتش در حال خاموشي است، عللي که در پيدايش سرمايه داري، خلق ها و زبان ها را از هم جدا مي کرد اکنون از بين رفته است، ديگر کسي نفاق و دشمني را در بين خلق ها دامن نمي زند، تا جايي که ملل اروپا که طي قرون متمادي سرگرم برادر کشي بودند حالا در صدد وحدت و يگانگي برآمده اند، در ايران که در هيچ تاريخي جنبش هاي جدايي وجود نداشت طبيعتاً بعد از اين در بين استان هاي مختلف کشور وحت و يگانگي ملي بيش از پيش آهنين تر خواهد شد.
چيزي که مربوط به زبان محلي ما ترکي باشد، بگونه اي که بر کسي پوشيده نيست، آذربايجاني ها در استعمال و نوشتن آن آزادي کامل دارند، اشخاص فراواني در آذربايجان هستند که به ترکي شعر مي گويند و آن را با آزادي تمام چاپ و پخش مي کنند، در آينده نيز اهالي آذربايجان در جوار زبان رسمي و فرهنگي خود فارسي، هر محل و جايي که براي بکار بردن زبان ترکي در ايران لازم بدانند نه کسي مخالف آن خواهد بود و نه امکان مخالفت خواهد داشت، در هر حال موضوعي است که فقط مربوط به خود ما ايرانيان ساکن آذربايجان مي باشد، در اين مود نه نيازي به درس ياد گرفتن از همسايه هاي خود داريم و نه احتياجي به کمک مهاجرين قفقازي!
پدران ما ايران را به ما سپرده اند و راه حل مسئله قومي را نيز به ما نشان داده اند، آن هم مطابق شهادت تاريخ اين است که وجود زبان محلي در آذربايجان نه کوچکترين مغايرتي با ايرانيت ما دارد و نه با زبان ملي و رسمي و فرهنگي فارسي. بعد از فروپاشي رژيم شوروي در روسيه طبيعتاً صحبت تجزيه آذربايجان از مي بايست کنار گذاشته مي شد و اما هنوز هم در باکو اشخاصي هستند که حاضر نيستند مقاصد تجاوز و توسعه طلبي ناسيوناليست هاي روسي را از سر خود بيرون بريزند، آنها خواب «آذربايجان بزرگ» را از ايران مي بينند.
روزي در باکو در جشن سالگرد تشکيل فرقه دموکرات من هم جزء مدعوين بودم. ميرزا ابراهيم اف، به اصطلاح رئيس جمهور آذربايجان در توجيه تجزيه آذربايجان به ايران با لهجه قفقازي فرياد مي زد: «اگر سوسياليسم يکي دهي را هم آزاد کند مي برد يا مي بازد؟» حاضرين نيز جواب مي دانند «مي برد»، در حالي که از خود استالين گرفته تا امثال ابراهيم اف ها و سردمداران آنان، بطوري که تجربه نشان داد، در جهل و ناداني و بي خبري عميقي فرو رفته بودند، گردانندگان شوروي و کساني که سرنوشت مردم در دست آنها قرار داشت از چيزي که کوچکترين آگاهي نداشتند مسئله قومي و شرايط تحقق و برد و باخت سوسياليم بود، براي آنها غصب و اشغال سرزمين هاي ديگران به معني آزادي و برد سوسياليم بود. اولياي امور در باکو در مدت هفتاد سال به گوش ساکنين آذربايجان قفقاز فرو برده اند که گويا آذربايجان ايران مستعمره فارس ها است!، لذا هر چه زودتر بايد «آزاد» شده و به باکو بپيوندد.
اهالي آذربايجان قفقاز در اکثريت قريب به اتفاق خود نه اطلاعي از تاريخ گذشته خود دارند و نه از روابط ايرانيان مقيم آذربايجان با ساکنين استان هاي ديگر ايران، اگر رژيم شوروي وجود نداشت يقيناً اهالي آذربايجان قفقاز ايرانيت خود و زبان فارسي را فراموش نمي کردند، صابر که از شعراي متاخر آذربايجان است به فارسي هم شعر گفته است، رژيم شوروي در چهارچوب گرفتن و آنکادره کردن جامعه قاطعيت ويژه اي داشت، طي ده ها سال تلاش شده است که زبان فارسي را زبان تماماً بيگانه اي معرفي شده و بکلي فراموش کرد.
به هر صورت، عنوان «آذربايجان بزرگ» به وسيله ملت سازان باکو علل مختلف دارد، يکي همان ناسيناليسم معروف است که هدفش توطئه و تئوري بافي به منظور گمراه ساختن ساده لوحان و زودباوران در راستاي تجزيه کشورهاي ديگر مي باشد، ديگري رهايي از خردي و ضعف است، باکو به علت خردي و ضعف خود در تلاش يافتن قدرت و وسعت است، وسيله يافتن قدرت و وسعت با پيوستن آذربايجان قفقاز به مادر وطن يعني ايران است و يا الحاق بخشي از خاک ايران به باکو.
ماها نه دليلي براي تجزيه وطن خود داريم و نه ترک تاريخ و سنن ملي و زبان فرهنگي خويش و نه تعويض نژاد و مليت خود به منظور همبستگي و يگانگي با ترکان آسيايه ميانه، چيزي که گردانندگان باکو در صدد آن هستند، لذا تنها راه حل ممکن براي نجات از حقارت و ضعف، وحدت آذربايجان قفقاز به اصل خود و پيوستن به ايران مي باشد.
دست اندر کاران آذربايجان قفقاز از سويي افتخارات فراواني به شاهان صفوي دارند و از سوي ديگر با فراموش کردن تاريخ و نژاد و گذشته خود نبردهاي شاهان صفوي را بر عليه ترک ها براي خفظ و نگهداري ايران و ايرانيت و زبان فارسي و سنن ملي ما ناديده گرفته و با دنباله روي از ترکيه در فکر پان ترکيسم و وحدت ملل ترک زبان مي باشند، در حالي که خون هاي ريخته شده پدران ما در آن نبردها هنوز خشک نشده است.
بالاخره صرفنظر از همه چيز پدران ما خود را ايرانيان ساکن آذربايجان مي دانستند، حالا چه اتفاق افتاده است و به چه دليلي ما ها بايد هويت خود را عوض کنيم و برخلاف اسلاف خود و بطور مصنوعي تبديل شويم به ترک هاي مقيم ايران و يا ترک هاي آذري، آنگونه که ملت سازان در ترکيه و باکو مي گويند؟! در صورتي که در حقيقت امر ترک نبوده و بلکه ايراني هستيم که به علت حوادث تاريخ در خانه به ترکي مخلوط به فارسي صحبت مي کنيم.
ماها از پدر و مادر خود ايراني به دنيا آمده ايم، اکنون چگونه مي توانيم مليت ذاتي و طبيعي خود را تغيير داده و با تئوري بافي همسايگان خود مبدل به ترک بشويم؟!! در اينجا عبارت «مليت ايراني» در معناي داشتن نژاد و تاريخ و سنن ملي و زبان فرهنگي واحد و غيره با اهالي ايالات ديگر ايران به کار رفته است و نه در واقع مثلا ً داشتن شناسنامه ايراني و يا تبعيت ايراني، ما آذربايجاني ها در واقع بخشي و يا عضوي از ملت ايران هستيم و نه اينکه ترک هايي مي باشيم که در ايران زندگي مي کنيم و تبعه ايران شده ايم!