- تاریخ عضویت
- 5 ژانویه 2005
- نوشتهها
- 1,977
- لایکها
- 6,557
من 7 سالمه آرزو دارم یک روز مثل داییم بشم چون سنش زیاده.........و با دختره ها هم حرف میزنه......
داییم چشماش به سختی باز میشن اما به هر ترتیبی شده بازشون میکنه دستشو دراز میکنه پایین تخت و میکشه روی فرش آهان خودشه پیداش کردم همیبجاست یک بسته سیگار وینستون تزیین شده با دل و جگر انسان دودی و سالم
میاد توی دستش یکیشو در میاره و میزاره رو لبش سیگار رو روشن میکنه و یک پک محکم میزنه خوب الان صبح شده؟؟؟
ولی نه وقتی خوابید صبح بود فکر کنم ظهر باشه........
آره ساعت 2 بعد از ظهره ولی خوب اشتها نداره چیزی بخوره در یخچال رو باز میکنه یک سیب از توش بر میداره و کتری رو میزاره تا جوش بیاد .............
طبق معمول میشینه رو صندلی اتاقش و صفحه پی دی و پی تی و پی سی و...... رو رفرش میکنه و از بالاترین و پایین ترین و چپ ترین و راست ترین سایت ها همه رو بالا پایین میکنه..........
مثل اینکه کتری جوش اومده چایی رو میخوره و یادش میفته که دانشگاهی هم هست......
کلاس که نیست دیازپامه استاد یک کله فک میزنه اونم تا میتونه چرت میزنه گاهی قایمکی گوشیش رو در میاره و اس ام اسی رد و بدل میکنه.........
الان تو حیاط دانشگاهست داره سیگار میکشه و بحث میکنه فوتبال سیاسی راجب خانمهای هم کلاسی هم گریزی میزنه ......
خوب الان اون تعطیل شده و هیچ کاری نداره یک کم خیابون ها رو بالا پایین میکنه امروز اون خوش شانس بوده خوب نه تصادف کرده.....نه پلیس گرفتتش.........نه وقتی که با پارتنرش بود کسی بهش گیر داده.............تازه کلی هم دور از چشم حراست تو حیاط دانشگاه سیگار کشیده.................
وقتی میرسه خونه یک خوش شانسی دیگه هم میاره آخ جون پی تی دیگه فیل نیست چه اتفاق خوبی حالا میتونه کلی با بروبچ صحبت کنه واقعا دیگه دایی چی از زندگیش میخواد آنقدر براش جذابه که هر شب تا صبح بیداره................
تقدیم به دوست عزیزم حسین
داییم چشماش به سختی باز میشن اما به هر ترتیبی شده بازشون میکنه دستشو دراز میکنه پایین تخت و میکشه روی فرش آهان خودشه پیداش کردم همیبجاست یک بسته سیگار وینستون تزیین شده با دل و جگر انسان دودی و سالم
میاد توی دستش یکیشو در میاره و میزاره رو لبش سیگار رو روشن میکنه و یک پک محکم میزنه خوب الان صبح شده؟؟؟
ولی نه وقتی خوابید صبح بود فکر کنم ظهر باشه........
آره ساعت 2 بعد از ظهره ولی خوب اشتها نداره چیزی بخوره در یخچال رو باز میکنه یک سیب از توش بر میداره و کتری رو میزاره تا جوش بیاد .............
طبق معمول میشینه رو صندلی اتاقش و صفحه پی دی و پی تی و پی سی و...... رو رفرش میکنه و از بالاترین و پایین ترین و چپ ترین و راست ترین سایت ها همه رو بالا پایین میکنه..........
مثل اینکه کتری جوش اومده چایی رو میخوره و یادش میفته که دانشگاهی هم هست......
کلاس که نیست دیازپامه استاد یک کله فک میزنه اونم تا میتونه چرت میزنه گاهی قایمکی گوشیش رو در میاره و اس ام اسی رد و بدل میکنه.........
الان تو حیاط دانشگاهست داره سیگار میکشه و بحث میکنه فوتبال سیاسی راجب خانمهای هم کلاسی هم گریزی میزنه ......
خوب الان اون تعطیل شده و هیچ کاری نداره یک کم خیابون ها رو بالا پایین میکنه امروز اون خوش شانس بوده خوب نه تصادف کرده.....نه پلیس گرفتتش.........نه وقتی که با پارتنرش بود کسی بهش گیر داده.............تازه کلی هم دور از چشم حراست تو حیاط دانشگاه سیگار کشیده.................
وقتی میرسه خونه یک خوش شانسی دیگه هم میاره آخ جون پی تی دیگه فیل نیست چه اتفاق خوبی حالا میتونه کلی با بروبچ صحبت کنه واقعا دیگه دایی چی از زندگیش میخواد آنقدر براش جذابه که هر شب تا صبح بیداره................
تقدیم به دوست عزیزم حسین