برگزیده های پرشین تولز

خاطرات دوران خدمت سربازی

Exporter

کاربر قدیمی پرشین تولز
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
13 آپریل 2006
نوشته‌ها
4,060
لایک‌ها
5,172
سن
34
محل سکونت
UAE
آخه عزیز من اولا کلید دستبندها با هم یکی هستش.
احتمالا فقط کلیدِ دستبند رو دیدی. باهاش کار نکردی. دندونه های کلید دستبند به شکل حرف F هست که دندونه های بالایی و پایینی اندازه هاشون در کلید های مختلف کوچیک و بزرگه. همچنین طولِ پایه ی F در کلیدها با هم فرق میکنه و اینها باعث میشه کلیدها منحصر به فرد باشند. تجربه نشون داده احتمالش بسیار بسیار بسیار ضعیفه که توی 200 تا دستبند، کلیدهای 2 تاش به همدیگه بخوره. اگه اینجوری بود مجرما و خلافکارا واسه خودشون یدونه کلید درست میکردن که اگه جایی دستبند به دستشون زده شد بتونن فرار کنن!



ثانیا شما که مسئول انبار بودی باید بدونی که اگه بخوای خرابش کنی باید بری جواب بدی و بازداشتگاه و غیره
یا انباردارِ یگانِ شما، شما رو ترسونده که چیزائی که تحویلت میده رو خراب نکنی ، یا سربازیت در ارتش نبوده. اصولاً خراب بودن یا سالم بودنِ اقلام در انبار مهم نیست. مهم تعدادِ موجودیه
مثلا من وقتی میخواستم انبارو تحویل بگیرم دیدم 20 تا قطب نمای آمریکایی داریم (هر کدوم 50 هزار تومن پولشه) و 4~5 تاش خرابه. به فرماندمون گفتم، گفت اصن مهم نیس. فقط چک کن موجودی ئی که تحویل میگیری تعدادش با دفتر مطابقت داشته باشه.
شما تصور کن 600 تا جلد نارنجک ، 400 تا قمقمه ارتشی با جلد ، 200 تا پشه بند صحرایی ، 500 تا نیمچادر انفرادی ، 300 تا پانچو و... رو میخوای در 2 روز بشماری و تحویل بگیری. اصلاً و به هیچ وجه امکانش نیست که همه شو از نظر سالم بودن چک کنی (مثلا همه ی چادرهای صحرائیو برپا کنی تا چک کنی پارگی نداشته باشه. قمقمه ها رو دونه دونه توش آب بریزی ببینی سوراخ نباشه
25r30wi.gif
)
و همه به این موضوع واقفن که در هر انبار یه تعدادی از این وسایلی که نام بردم خراب و غیر قابل استفاده هستن.
بنابر این یک انباردارِ موفق، انبار داریه که نسبت به سلامتِ تجهیزاتش زیاد حساس نباشه
126fs3315323.gif


و ضمناً هر از تقریباً یک سال از طرف پادگان یه برنامه ای دارن که اعلام میکنن همه ی انباردارها اقلامِ فرسوده ی انبارهاشون رو تحویل بدن تا یا اقلام نو تحویل بگیرن، و یا از موجودی دفترشون کم بشه ، و در زمان تحویلِ اقلام هم سئوال نمیکنن که دلیلِ خراب شدنِ این تجهیزات چیه. زمانیکه ما میخواستیم وسایل فرسوده رو تحویل بدیم، هر انبار به اندازه ی یه وانت وسیله ی خراب داشت. اگر بخوان واسه خرابیِ هر کدوم از وسایل سئوال و جواب کنن و پیگیری کند سالها طول میکشه و قلمها اونقد جوهر ندارن که بشه همه شو ثبت کرد :D
 

Exporter

کاربر قدیمی پرشین تولز
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
13 آپریل 2006
نوشته‌ها
4,060
لایک‌ها
5,172
سن
34
محل سکونت
UAE
ایران_ادسنس عزیز ، مشتاقانه منتظر خوندن ادامه ی خاطراتت هستم :)
 

kia_martan

Registered User
تاریخ عضویت
25 دسامبر 2009
نوشته‌ها
3,770
لایک‌ها
4,057
23تا28 توی پادگان بودیم بعدش اعلام کردن که مرخصی پایان دورتون الانه وبرید 16فروردین اینجا باشین. بعداز 5روز سکونت توی پادگان 18 روز رفتیم مرخصی و برگشتیم وتا16اردیبهشت هم آموزشی بودم و18 اردبیهشت خودمون رو به محل خدمت معرفی کردیم. مدت آموزشی که من گذروندم کلا 35روز بود که فکر نمیکنم کسی اینجا پیدابشه که اینقدر مدت آموزشیش طول کشیده باشه


یاعلی

من 25 روز اموزش دیدم :دی

بقیش خونه بودیم


یه خاطره بگم یه روز یکی تو بسته چیپس موبایل گذاشته بود بچه تبریز بود لهجه شیرینی هم داشت
بعدش این دم در موقع گشیتن یارو دید سنگینه مشکوک شد چیپس رو باز کرد بعد بهش گفت این موبایل چیه یارو برگشت گفت این جایزشه دیگه :دی
 

reza_kphar

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
13 فوریه 2013
نوشته‌ها
160
لایک‌ها
57
من که سربازی نرفتم ، در نتیجه هیچ خاطره ای هم از این دوران بردگی اجباری ندارم !

با این خاطراتی هم که دوستان تعریف کردند و بارها قصد فرار داشتند دیگه عمرن تصمیم به رفتن داشته باشم . آخه چه کاریه بری بعد نقشه بکشی که فرار کنی ؟! :lol: از همون اول نرو سنگین تری که !

پيشنهاد ميكنم دوستاني نرفتن برن
باشه ، فقط منتظر پیشنهاد شما بودیم !



از همه بيشتر من از لحظه اي تو پادگان خوشم مي اومد كه وقت نماز صبح ظهر عصر اين موقع تو سالن نماز خانه 4000 هزار سرباز با هم نماز ميكردن بهترين چيزي كه نصيب بنده شد همين بود كه 2 ماه با جمعيت 4000 هزار نفري جماعت نماز ميكرديم چه ثوابي داشت .
عمو دلت خوشه الکی واسه خودت خوشحالی ها! نصف بیشتر اون سربازا اصلن نماز نمی خونند ! فقط ادای نماز خوندن درمیارن ! شرط می بندم بعضی هاشون هتا وضو هم نمی گیرن !:lol: نماز اجباری هم نوبره!
 
Last edited:

takesh

Registered User
تاریخ عضویت
4 مارس 2012
نوشته‌ها
5,310
لایک‌ها
4,325
محل سکونت
جَـفَـنـگِـــستــانــ...... . . . . .
عمو دلت خوشه الکی واسه خودت خوشحالی ها! نصف بیشتر اون سربازا اصلن نماز نمی خونند ! فقط ادای نماز خوندن درمیارن ! شرط می بندم بعضی هاشون هتا وضو هم نمی گیرن !:lol: نماز اجباری هم نوبره!

:lol:داداش گفتی نماز -حتمن برو خدمت موقع نماز صبح که زورکی از جات میکشن بیرون باید سربازا رو ببینی و بخندی:lol:
این جور مواقع شوخی شهرستانی در اوج خودشه
(خجالت میکشم بگم چه کارایی)
------------------
آموزشی خشم شباش هم باهاله--نصف سربازا با لباسای چپکی میزنن بیرون و ارشدا و رسمی ها کلی کرکر میخندن
واسه ما زدن بقل دستیم شلوار رو چپه پوشیده بود زیپش افتاده بود پشتش و هی دست میکشیید و تو اون سروصدا و دادو بیداد اشک میریخت و میگفت زبپ ندارم:lol:تو عالم خاب و بیدار بود بدبخت --
 

zgg123

کاربر فعال عکس و عکاسی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
12 ژانویه 2010
نوشته‌ها
10,095
لایک‌ها
37,722
سن
34
محل سکونت
☼_☼
اقا تنبلی نکنید یهو 4 -5 تا رو با هم تعریف کنید :دی
 

reza_kphar

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
13 فوریه 2013
نوشته‌ها
160
لایک‌ها
57
اجازه نشستن نداشتیم چون قانون سربازی اینه که یا همه باید بشینن یا همه بایستن.:hmm:
عجب قانون مزخرفی !
465ydh.gif



تعریف می کنم از خاطره با یک آخونده که اهل بخور بخور بود :دی
اینو زودتر تعریف کون !
troll_1.png



یکی یه پستی بزنه چون من پست بزنم نوشتم بصورت ادامه پست نشون داده میشه و تاپیک آپ نمیشه.
rsh2jh6v8p230rthwj5.gif
 

baris manco

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
14 نوامبر 2011
نوشته‌ها
825
لایک‌ها
115
محل سکونت
iN thE Fu**iNg Hell

.:smr:.

Registered User
تاریخ عضویت
22 آگوست 2012
نوشته‌ها
3,133
لایک‌ها
4,964
محل سکونت
tehran
کلا دوران مذخرفی هست من که نمیرم
happy0001.gif
 

Pooriya.a

فروشنده معتبر
تاریخ عضویت
31 دسامبر 2011
نوشته‌ها
6,391
لایک‌ها
505
محل سکونت
تـــــــهرانـــــــ / Tehran
نه عزیز جان.
دو ماه آموزشی + یک ماه که نمره تیراندازی کم آوردم که میشه 3 ماه
شما مگه کجا خدمت کردی ؟؟

من تا به حال ندیدم به کسی سر نمره تیراندازی گیر بدن ... من خودم 2بار میدون تیر رفتم هر 2بارش هم زدم کوه و کمر :دی

آخرش بهم گفتن چرا اینجوری زدی : گفتم سیبل (هدف) که کج و در و داغون اسلحه هم که قلق نشده چپ و میگیری راست و میزنه از طرفی کسی که اولین یا نهایت دومین بارش هست ازش چه انتظاری دارید :D

بنده خدا سروان ـــه کف کرده بود ...


اما من شندیم بعضی از سربازها دوره کد میخورن و 1-2ماه بیشتر میمنون که اونم بیشتر تو ارتش-نیرو زمینی باب هست !
 

nsm1000

Registered User
تاریخ عضویت
2 آپریل 2012
نوشته‌ها
602
لایک‌ها
122
سن
33
محل سکونت
بندرعباس
شما مگه کجا خدمت کردی ؟؟

من تا به حال ندیدم به کسی سر نمره تیراندازی گیر بدن ... من خودم 2بار میدون تیر رفتم هر 2بارش هم زدم کوه و کمر :دی

آخرش بهم گفتن چرا اینجوری زدی : گفتم سیبل (هدف) که کج و در و داغون اسلحه هم که قلق نشده چپ و میگیری راست و میزنه از طرفی کسی که اولین یا نهایت دومین بارش هست ازش چه انتظاری دارید :D

بنده خدا سروان ـــه کف کرده بود ...


اما من شندیم بعضی از سربازها دوره کد میخورن و 1-2ماه بیشتر میمنون که اونم بیشتر تو ارتش-نیرو زمینی باب هست !

عمو پوریا حالا چرا کوه و کمر :دی بیچاره کوه بدبخت سوراخ سوراخش کردی :دی
 

all4sell

Registered User
تاریخ عضویت
23 آگوست 2011
نوشته‌ها
2,334
لایک‌ها
436
محل سکونت
کرج
من خودم که نرفتم ولی یکی از دوستان 1 ماه پیش رفت
دفترچه گرفت و.. افتاد 05 کرمان :(
شنبه رفت دیدیم 4 شنبه خونست گفتم چی شد گفت تعطیل بود گفتم برین خونتون:lol:
حالا هم که فراری ولی قول داده بعد از عید بره ;)
 

عمو میلاد

محروم از فعالیت تجاری
محروم از فعالیت تجاری
تاریخ عضویت
28 آگوست 2011
نوشته‌ها
963
لایک‌ها
67
محل سکونت
یه جای آروم
یه خاطره باحال و لایک دار از عمو میلاد :
اموزشی .... 5 روز مونده به پایان دوره ... تهران ... دامنه کوه .... گروهبان یکم وظیفه عمو میلاد و بچه ها :rolleyes:
یه شب منو 3 تا از بچه ها رو گذاشته بودن گشت دور یه محور طرف کوه
خلاصه بگم داشتیم ساعت 2 و نیم نصفه شب با اسلحه پر گشت میزدیم که یهو دیدم صدا پارس کردن چند تا سگ میاد .... یکم که جلو تر رفتیم دیدم از تووی تاریکی چندتا سگ اومدن طرفمون !
در حالی که پارس میکردن جلو می اومدن ... عمو میلاد جلوتر از بقیه وایساده بود ، تا به خودم اومدم دیدم پشت سریام دارن عقب عقب میرن ! خلاصه ساعت 2 و نیم نصف شب ما بدو سگا بدو :D قسمت جالبش اینه که ما با اسلحه های پر و مسلح داشتیم فرار میکردیم طرف چادرهای گروهان و سگا دنبالمون :blush: :D وای :happy: به گروهان ک رسیدیم دیدم فرمانده داره نگامون میکنه و با تاسف سرشو تکون میده :D خلاصه اون شب مثلا ما گشتی بودیم و مسئولیت دفاع و دفع حمله گردنمون بود :D

برای این جرات بچه های گشتی ارتش و عمو میلاد بزن لایکو ;)
 

amme joon

Registered User
تاریخ عضویت
2 می 2012
نوشته‌ها
1,504
لایک‌ها
2,941
یکی از دوستان تعریف میگرد فرمانده منو خیلی اذیت میکرد بهم میگفت بچه خوشگل و این چیزا . بعد من یه روز رفتم تو قوری فرمانده شاشیدم فرمانده هم خورد بیهوش شد =)))))) بعد برام 6 ماه اضافه خدمت زدن =))))))
 

parsaweb

Registered User
تاریخ عضویت
17 اکتبر 2010
نوشته‌ها
3,107
لایک‌ها
7,758
طرف پسر میره سربازی مرد بر میگرده :D
 

nsm1000

Registered User
تاریخ عضویت
2 آپریل 2012
نوشته‌ها
602
لایک‌ها
122
سن
33
محل سکونت
بندرعباس
خوب گفته بودم که منو انداخته بودن پلیس اطلاعات و امنیت عمومی.

اول بگم کار ما چی بود :

1 - گرفتن سی دی های مستهجن و فیلم های سوکسی
2 - اگه کسی بی حجاب بود یا سوکی می کرد باهاش برخورد می کردیم.
و ...

البته این کارها رو کادری های ما انجام می دادن و من بیشتر کارای خدماتی مثل خرید نان و خوردنی و غذا پختن و ... رو انجام می دادم.:D

اوایل سربازهای دیگه منو اذیت می کردن چون سرباز جدید بودم.

لازمه یه واژه ای رو معرفی بکنم به نام "چس ماه" :دی

چس ماه به کسی گفته میشه که تازه از آموزشی اومده و سربازهای قدیمی تر بهش زور میگن تا اینک سرباز جدید دیگه بیاد و به سرباز قبلی کمتر گیر بدن.

منم به خاطر این که چس ما بودم اذیتم می کردن و هی شر و ور بهم می گفتن.:mad:

چاره ای نبود. تا یک ماه بیشتر کارها رو من انجام می دادم چون چس ماه بودم.:(

ضمنا توی پلیس اطلاعات بخور بخور زیاد بود.

فکر کنین کسی که ماهی 450 حقوق می گیره چجوری در عرض یک سال سمند می گیره؟:wacko:

حتی چندین بار به خودم هم پیشنهاد دادن اما من اهل این کارها نبودم :ایکز

ضمنا پشت بوم یکی از خونه ها یه دختره بود پدر ما رو در آورده بود هم بهم زنگ می زد و می خواست فقط لاس بزنه. ( از این دخترها که از صبح تا شب فقط می خوان بحرفن:دی)

کلا توی سربازی دخترا زیاد به سربازا تیکه می ندازن. ( حداقل نیروی انتظامی اینجوریه):D

وقتی توی پلیس امنیت بودم مردم خیلی ازم می ترسیدن چون کار ما اطلاعاتی بود مخصوصا کسایی که فروشگاه کامپیوتری و موبایل داشتن. مثلا موبایلمو یه بار واسه تعمیر برده بودم جایی اول گفت هزینش میشه 6 تومن فردا بیا ببر.
فرداش که اومدم دوستم بهش گفت که ما پلیس اطلاعت و امنیت هستیم و ..... دیدم یارو رفتارش تغییر کرد و موبایل رو بهم داد و گفت : خدمت شما

گفتم چقدر میشه. گفت : من از اول هم گفتم که هیچی.

آقا خشکم زد. توی دلم گفتم یعنی این قدر بدبخت ها می ترسن؟:eek:

خداییش مردم به سربازها خیلی میرسن. مثلا توی اعیاد و عزاداری ها واسمون نذری و اینجور چیزا زیا می آوردن. حتی بیرون ما رو میدیدن بعضی ها بهمون میوه می دادن.

اما سربازهای دیگه توی پلیس اطلاعات خیلی منو اذیت می کردن و نمی دونستم چیکار کنم.
نزدیک عید هم شده بود و نصف ما رو فرستادن مرخصی.

یعنی گفتن نصفتونو نیمه اول عید می فرستیم و نصف دیگتون هم نیمه دوم عید.

قرار شد منو نیمه دوم بفرست. بنابراین عید رو باید توی محل یگان می موندم.:mad:

وقتی زمان سال تحویل شد دلم گرفته بود چون اولین سال تحویلی بود که خونه نبودم. :blush: از این طرف نیروها هم نصف شده بود و کارها چند برابر چون بازرس ها فرط و فرط می اومدن.:blush:

بازم به فکر فرار افتادم تا اینکه نفشش رو کشیدم و وسائلم رو آماده کردم برای فرار :دی

ساکم رو شب آماده کردم و فرداش ساعت 4 از یگانم زدم بیرون.:lol:

متاسفانه افسر نگهبان منو دید ( آخه خواب بود :دی) و گیر داده بود کجا؟ منم گفتم دارم میرم. گفت : کجا میری؟

بهش گفتم که دارم فرار می کنم و ...:D

الان که یادم می افته دارم از خنده منفجر میشم به کارهایی که کردم. :دی

به زور از دستش فرار کردم و رفتم مازندران. به مامان بابام هم گفتم مرخصی اومدم.

ادامه دارد:
دمت گرم عزیز تاپیکو راه انداختی :دی
 

all4sell

Registered User
تاریخ عضویت
23 آگوست 2011
نوشته‌ها
2,334
لایک‌ها
436
محل سکونت
کرج

zgg123

کاربر فعال عکس و عکاسی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
12 ژانویه 2010
نوشته‌ها
10,095
لایک‌ها
37,722
سن
34
محل سکونت
☼_☼
جون داداش نمیشه. آخه باید فک کنم که بعضی چیزها رو از قلم نندازم و سعی کنم با جزئیاتش رو جوری تعریف کنم که هم کوتاه باشه م منظور رو برسونه



راستش اول اومده بودم که یه تاپیک با عنوان خاطرات من در مورد سربازی بزنم که این تاپیک رو دیدم گفتتم توی همین تاپیک همه خاطراتم رو می گم

شما اب چه تحصیلاتی رفتی؟
در کل اون دوران حال کردی یا بدت میاد؟:دی
 

nsm1000

Registered User
تاریخ عضویت
2 آپریل 2012
نوشته‌ها
602
لایک‌ها
122
سن
33
محل سکونت
بندرعباس
خاطره دوم :دی

خدمت شما عرض کنم که :دی دقیقا اولین روز حضورم تو یگان بود تازه آموزشیو تموم کرده بودم و ظهر رسیده بودم یگان ، ساعت 11.30 شب مارو پا کردن

گفتن که بلند شو باید بری سر پست ، ما هم از اونجایی که پایه بوق یا همون چس ماه بودیم :دی فرستادن بدترین و دورترین پست :دی فقط قبلش اومده بودن با

ماشین این مسیر رو نشونم داده بودن که اگه خواستی بیای از این مسیر باید بری سر پستت. آقا پاشدیم پوتین پوشیدیم رفتیم همون مسیرو ، تقریبا 6 کیلومتری راه رو باید پیاده میرفتم

ساعت 1 پستم شروع میشد تا ساعت 4 . این مسیر تا خود پست که پست رادار بودش همش تاریک بود فقط بینش یه پست دیگه داشتیم که باید از اون رد میشدم ، از اون پست که رد میشدی

دیگه جلوت یه جاده ظلمات و ترسناک بودش تک و توکی درخت هم بودش که آدمو میترسوند تقریبا نیمه های راه بودم که یه صدایی مثه صدای گراز به گوشم رسید خیلی ترسیده بود بعد با دقت نگاه کردم

دیدم آهو هستش بله آهو بودش یه آهوی نر و ماده که آهو ی نر این صدا رو از خودش در میاره زمانی که یه آهوی ماده رو میبینه عین صدای گراز بود :دی بعد هیچی دیگه به راهم ادامه دادم تا رسیدم سر پست فیکس

نزدیک 1 ساعتو نیم تو راه بودم اما ترسم دیگه کاملا بعد از اون شب ریخت و برام مهم نبود.

نکته : عزیزان من نه قصد بلا نسبت همه بلوف دارم و نه چیزی کاملا واقعیته اون آهوها ، به خودمم سربازا قدیمی گفته بودن اما من باورم نشد تا به چشم دیدم ظاهراا از زمان شاه حدود 300 راس از این آهوها تو کل اونجا وجود داشت.
 

alternative

Registered User
تاریخ عضویت
21 می 2007
نوشته‌ها
386
لایک‌ها
16
محل سکونت
Tehran
خاطره دوم :دی

خدمت شما عرض کنم که :دی دقیقا اولین روز حضورم تو یگان بود تازه آموزشیو تموم کرده بودم و ظهر رسیده بودم یگان ، ساعت 11.30 شب مارو پا کردن

گفتن که بلند شو باید بری سر پست ، ما هم از اونجایی که پایه بوق یا همون چس ماه بودیم :دی فرستادن بدترین و دورترین پست :دی فقط قبلش اومده بودن با

ماشین این مسیر رو نشونم داده بودن که اگه خواستی بیای از این مسیر باید بری سر پستت. آقا پاشدیم پوتین پوشیدیم رفتیم همون مسیرو ، تقریبا 6 کیلومتری راه رو باید پیاده میرفتم

ساعت 1 پستم شروع میشد تا ساعت 4 . این مسیر تا خود پست که پست رادار بودش همش تاریک بود فقط بینش یه پست دیگه داشتیم که باید از اون رد میشدم ، از اون پست که رد میشدی

دیگه جلوت یه جاده ظلمات و ترسناک بودش تک و توکی درخت هم بودش که آدمو میترسوند تقریبا نیمه های راه بودم که یه صدایی مثه صدای گراز به گوشم رسید خیلی ترسیده بود بعد با دقت نگاه کردم

دیدم آهو هستش بله آهو بودش یه آهوی نر و ماده که آهو ی نر این صدا رو از خودش در میاره زمانی که یه آهوی ماده رو میبینه عین صدای گراز بود :دی بعد هیچی دیگه به راهم ادامه دادم تا رسیدم سر پست فیکس

نزدیک 1 ساعتو نیم تو راه بودم اما ترسم دیگه کاملا بعد از اون شب ریخت و برام مهم نبود.

نکته : عزیزان من نه قصد بلا نسبت همه بلوف دارم و نه چیزی کاملا واقعیته اون آهوها ، به خودمم سربازا قدیمی گفته بودن اما من باورم نشد تا به چشم دیدم ظاهراا از زمان شاه حدود 300 راس از این آهوها تو کل اونجا وجود داشت.

خجیر خدمت نکردی؟ (ساهف)
 
بالا