برگزیده های پرشین تولز

حالات و احوالات کنونی خود را با شعر بیان کنید.

hdavoodh

کاربر فعال فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
21 ژوئن 2006
نوشته‌ها
14,797
لایک‌ها
16,196
محل سکونت
خیلی دور از اینجا!
بسیار سال‌ها گذشت تا بفهمم
آن‌که در خیابان می‌گرید

از آن‌که در گورستان می‌گرید

بسیار غمگین‌تر است

سال‌ها گذشت و

من از خیابان‌های بسیار

از گورستان‌های بسیاری گذشتم

تا فهمیدم

آن‌که حتی در خلوت خانه‌ خویش

نمی تواند بگرید

از همه اندوه‌ناک‌تر است
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
بزن ﺑﺎﺭﺍﻥ
ﻫﻮﺍ ﺍﺑﺮﯾﺴﺖ
ﻧﻔﺲ ﺑﺎﻻ ﻧﻤﯽ ﺁﯾﺪ
ﺑﺰﻥ ﺑﺎﺭﺍﻥ
ﻧﻮﺍﺯﺵ ﮐﻦ ﺗﻦ ﺭﻧﺠﻮﺭ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ
ﺯﻣﯿﻦ ﺣﺎﻝ ﺑﺪﯼ ﺩﺍﺭﺩ
ﺗﻨﺶ ﺯﺧﻤﯿﺴﺖ ﺍﺯ ﺑﺪ ﺗﺎﺧﺘﻦ ﻫﺎﯼ ﮐﺞ ﻣﺮﺩﻡ
ﺑﺒﺎﺭ ﺍﯼ ﺍﺑﺮﮐﻢ ﺷﺎﯾﺪ
ﮐﻤﯽ ﺧﺸﻤﺖ ﻓﺮﻭﺩ ﺁﯾﺪ
ﻫﻨﻮﺯﻡ ﻧﺴﻞ ﻗﺎﺑﯿﻞ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﺟﺎﺭﯾﺴﺖ
ﻫﻨﻮﺯﻡ ﺧﻮﻥ ﺁﺩﻡ ﺭﺍ
ﺩﺭﻭﻥ ﺷﯿﺸﻪ ﻣﯿﺮﯾﺰﻧﺪ
ﮐﺴﯽ ﺍﺯ ﺣﺎﻝ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ
ﺳﺮﺍﻏﯽ ﺭﺍ ﻧﻤﯿﮕﯿﺮﺩ
ﻭ ﺑﺮ ﺩﺍﺩ ﮐﺴﯽ ﺩﺳﺘﯽ ﻧﻤﯽ ﯾﺎﺯﺩ
ﺷﺮﺍﻓﺖ ﻫﻢ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﺷﺪ
ﺯﻣﯿﻦ ﭘﺮ ﺷﺪ ﺯ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎﯼ ﺭﻧﮕﺎﺭﻧﮓ
ﺻﺪﺍﻗﺖ ﺭﺧﺖ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ
ﻓﺮﺍﺭﯼ ﺷﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩﻡ
ﺑﺰﻥ ﺑﺎﺭﺍﻥ
ﺯﻣﯿﻦ ﺣﺎﻝ ﺑﺪﯼ ﺩﺍﺭد...
 

leily_17

محروم از فعالیت تجاری
محروم از فعالیت تجاری
تاریخ عضویت
4 اکتبر 2011
نوشته‌ها
666
لایک‌ها
82
آنقدر مرا سرد کردی از خودت

ازعشق

که حالا بجای دل بستن ، یخ بسته ام.

آهای!! روی احساسم پانگذارید

لیز میخورید ...​
 

somayeh60

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2013
نوشته‌ها
1,443
لایک‌ها
4,740
همه چیز گاه اگر کمی تیره می نماید …..
باز روشن می شود زود
تنها فراموش مکن
این حقیقتی است
بارانی باید
تا که رنگین کمانی بر آید
و لیمو هایی ترش
تا که شربتی گوارا فراهم شود
و گاه روزهایی در زحمت تا که از ما انسانهایی تواناتر بسازد
خورشید دوباره خواهد درخشید
زود خواهی دید
 

hdavoodh

کاربر فعال فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
21 ژوئن 2006
نوشته‌ها
14,797
لایک‌ها
16,196
محل سکونت
خیلی دور از اینجا!
نیمشب همدم من دیده گریان من است
ناله مرغ شب از حال پریشان من است
خنده ها برلب من بود و کس آگاه نشد
زین همه درد خموشانه که بر جان منست
قافل از حق شدم و قافله عمر گذشت
ناله ام زمزمه روح پریشان منست
در بر عشق بسی دم زدم از رتبت عقل
گفت خاموش که او طفل دبستان من است
 

hamidra

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
31 دسامبر 2014
نوشته‌ها
79
لایک‌ها
37
سن
30
با رفتنت بهانه‌ی یک داستان شدی
حالا که می‌روی چه قَدَر مهربان شدی

حالا که می‌روی به چه دل خوش کنم عزیز ؟
اینجا بمان که با نفسم توامان شدی

"هرگز نبوده قلبِ من این گونه گرم و سرخ"
زیرا تو در تمامِ صفت‌ها جوان شدی

یادش بخیر سبزی و باغی که داشتیم
با رفتنت بهانه‌ی فصلِ خزان شدی

"دستم نمی‌رسد که در آغوش گیرمت"
ای ماه من ستاره‌ی هفت آسمان شدی

حالا که می‌روی به خدا می‌سپارمت
حالا که می‌روی به خدا مهربان شدی
 

hamidra

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
31 دسامبر 2014
نوشته‌ها
79
لایک‌ها
37
سن
30
گفتم تو شیرین منی

گفتی تو فرهادی مگر؟

گفتم خرابت می شوم

گفتی تو ابادی مگر؟

گفتم فراموشم نکن

گفتی تو در یادی مگر؟!
 

Q__Q

Registered User
تاریخ عضویت
12 جولای 2012
نوشته‌ها
569
لایک‌ها
3,306
چندان که بر کنار چو پرگار می روم
دوران چو نقطه ره به میانم نمی دهد
 

farshad10

کاربر فعال بازیهای کامپیوتری
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 جولای 2012
نوشته‌ها
5,809
لایک‌ها
4,842
سن
33
محل سکونت
ارومیه
من را ببین!
نگاهم را بخوان…
می دانم!
به دلم افتاده…
من را ، از هر طرف
که بخوانی ام!
نامم بن بستیس، بر دیواری بلند
من ، سالهاست
دل بسته ام به طنابی،
که هروز لباس عشق، نم چشمانش
خیس میکند!
و بر حیات خانه ی ، حیاط زندگی اش پهن
می کند!
به فال نیک گیرم…
برایـم،
به دروغ
پایت را میکشی
وسط ، تمام بازی های کودکانه…
معـرکه میگیری
و چه کودکـانه، هربار
بیشتــر بـاور میکنـم ،
لباسهای خیست را،
من ته کوچه!
در انتظارت نشسته ام!
در انتظارت نشسته ام!
 

manuela89

مدیر انجمن ادبیات
مدیر انجمن
مدیر انجمن
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
دستم نمی رسد به بلندای چیدنت
باید بسنده کرد به رویای دیدنت

یوسف ترین عزیز جهان هم که باشی ام
در سینه آتشی است به داغ خریدنت

بالاتر از نگاه منی! آه! ماه من!
دستم نمی رسد به بلندای چیدنت

عاکفان
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
دردلم قصری تو داری ،خانه میخواهی چه کار
در دلت یک عاشق بیگانه میخواهی چه کار

من که با تو خوب بودم عشق کن در جان من
من که قصری ساختم ویرانه میخواهی چه کار

تو چو شمع و این دلم پروانه رویت شده
سوز عشقم را ببین پروانه میخواهی چه کار

با تو مهتاب برایم چون غزل زیبا شود
جان من بی تو شبی مستانه میخواهی چه کار

در درون واقعیت عاشقت گشتم بگو...
بین هر خواب شبت افسانه میخواهی چه کار

من که هر شعر و غزل را بهر تو خواهم سرود
شعری از یک شاعر دیوانه میخواهی چه کار

در دلت جایی برای دیگری داری مگر؟
غیر من اقرار کن هم خانه میخواهی چه کار
 

somayeh60

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2013
نوشته‌ها
1,443
لایک‌ها
4,740
موهای سیاهت را تاب بده،
بگذار شانه کنم برایت...
گونه های انارین تورا ببوسم
و در آغوش بگیرمت...
حالا که با آمدنت
خاطرات گذشته دوباره پرسه میزنند
توی این اتاق ها؛
وحجم های موهوم
باپیکره های خیالی توی ذهنم
جان میگیرند،
میخواهم به خلسه ی رویاها بروم
وباور کنم
جای هیچ کس امشب خالی نیست...
دلم تنگ است؛
میفهمی "یلدا"؟!...
 

harajiha.ir

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
27 دسامبر 2015
نوشته‌ها
118
لایک‌ها
47
سن
38
محل سکونت
زیر چتر خدا
زان دم که شدیم آشنای غم تو
بیگانه زخویشم از جفای غم تو
با عشق تو عهد ما چو محکم بودست
کردیم جهان و جان فدای غم تو
 

sayeh.a

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
21 ژانویه 2016
نوشته‌ها
24
لایک‌ها
23
سن
32
خدایا...
دلم به سان قبله نماست
وقتی عقربه اش به سمت "تــو" می ایستد،
آرام می شود...
 

sayeh.a

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
21 ژانویه 2016
نوشته‌ها
24
لایک‌ها
23
سن
32
تیرگی دلم آنقدر برایم وحشت ناک نبود
که این غبار های پراکنده...
خدایا
دلم طوفان می طلبد
طوفان خواستن تو را...
 

wonnin

مدیر انجمن ادبیات
مدیر انجمن
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
3,999
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
چه کسی حرف مرا می فهمد؟
چه کسی درد مرا می داند؟

در پس پرده ی اشک چشمم
چه کسی راز مرا می خواند؟

چه کسی واژه ی تنهایی را
در دل غم زده ام می بیند؟

با سر انگشت محبت چه کسی
قطره ی اشک مرا می چیند

سال ها غیر خداوند بزرگ
هیچ کس از غمم آگاه نبود

توشه ی زندگیم در همه عمر
جز غم و غصه ی جان کاه نبود

مرگ یک روز و یا یک شب سرد
چشم غمگین مرا می بندد

شاید آنجا پس از این رنج و عذاب
سردی گور به رویم خندد
 

wonnin

مدیر انجمن ادبیات
مدیر انجمن
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
3,999
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
غم نگاه آخرت تو لحظه ی خدافظیگریه ی بی وقفه ی من تو اون روزای کاغذی

قول داده بودیم ما به هم که تن ندیم به روزگارچه بی دووم بود قولمون جدا شدیم آخرکار

تو حسرت نبودنت من با خیالتم خوشمبا رفتنم از این دیار آرزوهامو میکشم

کوله بارم پره حسرت ، تو دلم یه دنیا دردهمثل آواره ای تنهام ، تو خیابونی که سرده

تا خیالت به سرم میزنه گریم میگیرهآروم آروم دل تنگم داره بی تو میمیره
 

leily_17

محروم از فعالیت تجاری
محروم از فعالیت تجاری
تاریخ عضویت
4 اکتبر 2011
نوشته‌ها
666
لایک‌ها
82
کسي مرا به آفتاب
معرفي نخواهد کرد
کسي مرا به ميهماني گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را بخاطر بسپار
پرنده مردني ست


فروغ فرخزاد
 
بالا