برگزیده های پرشین تولز

خاطرات دوران مجردی و عاشقی

وضعیت
موضوع بسته شده است.

arman na

Registered User
تاریخ عضویت
30 آگوست 2012
نوشته‌ها
845
لایک‌ها
149
گفتم یه تاپیک لازمه بدا بچه های گل پی تی که یه سری خاطره دارن از رفاقتای زود گذر یا عاشقیاشون که روشون نشده جایی بگن اینجا بگنش

اولین بار که عاشق شدی چه زمانی بود و چطوری؟
البته اگه راحتی
 

pari22

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
6 دسامبر 2012
نوشته‌ها
780
لایک‌ها
196
سن
34
محل سکونت
urmia-ghazvin
اول از خودت شروع كني برو بچ ديگه هم تشويق ميشن كه اعتراف كنن:lol: اولين بار كي عاشق شدي؟؟ چه زماني؟كجا؟؟:D
 

farshad10

کاربر فعال بازیهای کامپیوتری
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 جولای 2012
نوشته‌ها
5,815
لایک‌ها
4,842
سن
33
محل سکونت
ارومیه
من اعتراف میکنم
قلبی مانند سنگ خارا دارم نه عشقی و دوستی حتی دوست پسرو دختر تنهای تنها باید ازم یه کتاب بنویسن
آدم با محبتی هستم اما نه کسی رو دوست دارم نه عاشقشم از اون لحاظ
 

pari22

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
6 دسامبر 2012
نوشته‌ها
780
لایک‌ها
196
سن
34
محل سکونت
urmia-ghazvin
من اعتراف میکنم
قلبی مانند سنگ خارا دارم نه عشقی و دوستی حتی دوست پسرو دختر تنهای تنها باید ازم یه کتاب بنویسن
آدم با محبتی هستم اما نه کسی رو دوست دارم نه عاشقشم از اون لحاظ
دريچه ي قلبتو باز كن عاشق ميشي :lol: اقا پس اونروزي كي بود باهم رفته بوديد كافي شاپ كادوي ولنتاينم رد و بدل ميكرديد:D
 

farshad10

کاربر فعال بازیهای کامپیوتری
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 جولای 2012
نوشته‌ها
5,815
لایک‌ها
4,842
سن
33
محل سکونت
ارومیه
دريچه ي قلبتو باز كن عاشق ميشي :lol: اقا پس اونروزي كي بود باهم رفته بوديد كافي شاپ كادوي ولنتاينم رد و بدل ميكرديد:D
ای کاش در آینده بودیم زمانی که میشود احساسات رو از طریق مجازی منتقل کرد :eek:
 

tpshd

کاربر فعال پرشین تولز
کاربر فعال
تاریخ عضویت
17 می 2011
نوشته‌ها
6,200
لایک‌ها
2,931
سن
31
محل سکونت
Teh-Run
عاشقی بد دردیه
هنوز مجردیم...
 

hosein.mahany

Registered User
تاریخ عضویت
21 نوامبر 2012
نوشته‌ها
521
لایک‌ها
83
محل سکونت
کرج-فردیس
یکی شروع کنه ما هم رومون بشه بگیم
 

arman na

Registered User
تاریخ عضویت
30 آگوست 2012
نوشته‌ها
845
لایک‌ها
149
اول از خودت شروع كني برو بچ ديگه هم تشويق ميشن كه اعتراف كنن:lol: اولين بار كي عاشق شدي؟؟ چه زماني؟كجا؟؟:D


چشم والا اول بار من عاشق لواشک شدم نه شوخی بود اولین بار ما دلمونو توی سال اول دبیرستان دادیم به یه دختری که 2 سال ازم کوچیک تر بود نمیدونم چرا ولی بد جوور رفته بود رو مخم خودشم میدونست اون موقع خونمون قزوین بوود همسایه ی طبقه بالامون بود اتفاقا اولبن بار وقتی بود که اسباب کشی کردن اومدن اونجا از سیستم شیر و باقی چیزا خبر نداشتن و چون اولین برخوردشون وقتی داشتن وسایلارو بالا میبردن با من بود منم خوشامد گویی کردم به من گفتن منم رفتم بالا که کمکشون کنم و این بود داستان دلبستگی ما

دريچه ي قلبتو باز كن عاشق ميشي :lol: اقا پس اونروزي كي بود باهم رفته بوديد كافي شاپ كادوي ولنتاينم رد و بدل ميكرديد:D

اول از خودت شروع كني برو بچ ديگه هم تشويق ميشن كه اعتراف كنن:lol: اولين بار كي عاشق شدي؟؟ چه زماني؟كجا؟؟:D

من اعتراف میکنم
قلبی مانند سنگ خارا دارم نه عشقی و دوستی حتی دوست پسرو دختر تنهای تنها باید ازم یه کتاب بنویسن
آدم با محبتی هستم اما نه کسی رو دوست دارم نه عاشقشم از اون لحاظ

داداشی مگه چند سالته؟

دريچه ي قلبتو باز كن عاشق ميشي :lol: اقا پس اونروزي كي بود باهم رفته بوديد كافي شاپ كادوي ولنتاينم رد و بدل ميكرديد:D


به به همشهریا پیداشون شد به سلامتی

ای کاش در آینده بودیم زمانی که میشود احساسات رو از طریق مجازی منتقل کرد :eek:


فرشاد جان به نظرت این کار شدنیه؟ از طریق اینترنت اگه بشه مردم روزی 1000 بار عاشق میشن

عاشقی بد دردیه
هنوز مجردیم...

معلومه که درگیرشی؟ آره؟ اگه میخوای تعریف کن بزار رو دلت نمونه داداشی

یکی شروع کنه ما هم رومون بشه بگیم

دادا حسین من که استارت اولو زدم بسم اله
 

pari22

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
6 دسامبر 2012
نوشته‌ها
780
لایک‌ها
196
سن
34
محل سکونت
urmia-ghazvin
ارمان نگفتي اون دختره چي شد؟؟؟؟ الان فكر كنم شوهر كرده و بچه دارم شده :D
 

zgg123

کاربر فعال عکس و عکاسی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
12 ژانویه 2010
نوشته‌ها
10,304
لایک‌ها
37,729
سن
34
محل سکونت
☼_☼

linkoln

Registered User
تاریخ عضویت
15 دسامبر 2012
نوشته‌ها
4,302
لایک‌ها
2,632
محل سکونت
بلقیوم
ما پیش قدم میشیم..

10 سال پیش عاشق یه دختری باشم ناز گل یا یه همچین چیزی شده بودم..
بعد یه روز رفتیم ....
 

arman na

Registered User
تاریخ عضویت
30 آگوست 2012
نوشته‌ها
845
لایک‌ها
149
از نظر من اخلاقی نیست که زن و شوهر مسائل خصوصی زندگیشون رو در ملاء عام بیان کنند.بنده با این تاپیک مخالفم.


دوست عزیز عنوان تاپیک زدم دوران مجردی نه ازدواج

ما پیش قدم میشیم..

10 سال پیش عاشق یه دختری باشم ناز گل یا یه همچین چیزی شده بودم..
بعد یه روز رفتیم ....

داداشی ماکه کامل اعتراف کردیم ولی چه کوتاه و مختصر گفتی یکمی ادامش بده
 

el digo

Registered User
تاریخ عضویت
2 ژانویه 2013
نوشته‌ها
475
لایک‌ها
176
محل سکونت
مشهد
من فروشنده ی یه شیرینی فروشی بودم،یه دختری میومد میگفت کیم دوقلو دارین؟ کار هرروزش بود و ما هم اصلا نمیاووردیم،بچه بودیم قضیه رو نمیگرفتیم اما عاشقش شدم اما هیچوقت نتونستم پا پیش بذارم،الانم نمیتونم نه اینکه بچه مثبت باشم کلا اعتماد ب نفسشو ندارم
 

arman na

Registered User
تاریخ عضویت
30 آگوست 2012
نوشته‌ها
845
لایک‌ها
149
من فروشنده ی یه شیرینی فروشی بودم،یه دختری میومد میگفت کیم دوقلو دارین؟ کار هرروزش بود و ما هم اصلا نمیاووردیم،بچه بودیم قضیه رو نمیگرفتیم اما عاشقش شدم اما هیچوقت نتونستم پا پیش بذارم،الانم نمیتونم نه اینکه بچه مثبت باشم کلا اعتماد ب نفسشو ندارم

داداشی اعتماد به نفس نمیخواد دوره زمونه بر عکس شده یه زمانی پسر دنبال دختر میرفت الان دختره دنبال پسرس:D
 

danijon_2006

Registered User
تاریخ عضویت
28 فوریه 2007
نوشته‌ها
442
لایک‌ها
12
محل سکونت
شيراز
آقا نکنین این کارو باخودتون منم تجربه ی اولم بود حسابی له شدم هرچی هم نصیحتمون کردن گوش ندادیم تا سرمون خورد به سنگ.به نظر من آدم فقط وقتی شرایط ازدواجو داره باید وارد یه رابطه بشه
در ضمن من کوچیک همتون هستم همش 20 سالمه
 

yaser 71

Registered User
تاریخ عضویت
15 فوریه 2012
نوشته‌ها
2,355
لایک‌ها
106
محل سکونت
Tehran
دیدم ارمان تاپیک زده گفتم بیام منم بگم
منم 2 سال پیش مهر یکی به دلم افتاد و به هزار بدبختی با کمک 118 شماره خونشون رو به دست اوردم . یادش بخیر چه شیطونی بودم
خلاصه یه 7 ماهی طول کشید تا تونستم ثابت کنم دوستش دارم
گذشت تا دیدیم دیگه نمیتونیم دور از هم باشیم پا پیش گذاشتم و خانوادش هم به خاطر مشکل خانواده من گفتن نه
اونم فردا شبش زنگ زد و گفت شرمنده من نمیتونم با خانوادم در بیفتم
منم چون گریه کردنش رو دوست نداشتم و همش گریه میکرد قبول کردم
3 ماه بعدش یعنی 5 ماه پیش زنگ زدم گفت شما؟؟؟گفتم یاسرم
گفت دیگه زنگ نزنی من با پسرخالم نامزد کردم تورو هم فراموش کردم
یادمه فقط 2 روز چسبیده بودم به ضریح اقا رضا و ازش میخواستم قلبم رو سنگ کنه که دیگه به هیچکس اعتماد نکنم
جالب بود توی مدت دوستی باهاش و مدتی که عاشق هم بودیم و اون 3 ماه که ازش دور بودم به هیچ دختری نگاه نکردم چون دوست نداشتم کسی به اون نگاه کنه
خلاصه سرتون رو درد نیارم اولین دختری بود که اومد توی زندگیم و اخرین هم بود و از اون روز چسبیدم به درس و دانشگاه و کار و رسیدن به زندگی که همیشه ارزوش رو داشتم
پریشب مادرم پرسید اگه دوباره برگردی به گذشته و اون دختر سر راهت قرار بگیره و بدونی اخرش به معشوقت نمیرسی بازم عاشقش میشی؟؟
گفتم اره چون لحظات دوست داشتن و عاشقی و اشک ریختن و خندیدن کنارهم به دنیا میارزید
ببخشید زیاد شد
 

arman na

Registered User
تاریخ عضویت
30 آگوست 2012
نوشته‌ها
845
لایک‌ها
149
آقا نکنین این کارو باخودتون منم تجربه ی اولم بود حسابی له شدم هرچی هم نصیحتمون کردن گوش ندادیم تا سرمون خورد به سنگ.به نظر من آدم فقط وقتی شرایط ازدواجو داره باید وارد یه رابطه بشه
در ضمن من کوچیک همتون هستم همش 20 سالمه

یه نصیحت از من یا برادر کوچیکتون تا لحظه ی اخردل نبندین

آقا نکنین این کارو باخودتون منم تجربه ی اولم بود حسابی له شدم هرچی هم نصیحتمون کردن گوش ندادیم تا سرمون خورد به سنگ.به نظر من آدم فقط وقتی شرایط ازدواجو داره باید وارد یه رابطه بشه
در ضمن من کوچیک همتون هستم همش 20 سالمه

دیدم ارمان تاپیک زده گفتم بیام منم بگم
منم 2 سال پیش مهر یکی به دلم افتاد و به هزار بدبختی با کمک 118 شماره خونشون رو به دست اوردم . یادش بخیر چه شیطونی بودم
خلاصه یه 7 ماهی طول کشید تا تونستم ثابت کنم دوستش دارم
گذشت تا دیدیم دیگه نمیتونیم دور از هم باشیم پا پیش گذاشتم و خانوادش هم به خاطر مشکل خانواده من گفتن نه
اونم فردا شبش زنگ زد و گفت شرمنده من نمیتونم با خانوادم در بیفتم
منم چون گریه کردنش رو دوست نداشتم و همش گریه میکرد قبول کردم
3 ماه بعدش یعنی 5 ماه پیش زنگ زدم گفت شما؟؟؟گفتم یاسرم
گفت دیگه زنگ نزنی من با پسرخالم نامزد کردم تورو هم فراموش کردم
یادمه فقط 2 روز چسبیده بودم به ضریح اقا رضا و ازش میخواستم قلبم رو سنگ کنه که دیگه به هیچکس اعتماد نکنم
جالب بود توی مدت دوستی باهاش و مدتی که عاشق هم بودیم و اون 3 ماه که ازش دور بودم به هیچ دختری نگاه نکردم چون دوست نداشتم کسی به اون نگاه کنه
خلاصه سرتون رو درد نیارم اولین دختری بود که اومد توی زندگیم و اخرین هم بود و از اون روز چسبیدم به درس و دانشگاه و کار و رسیدن به زندگی که همیشه ارزوش رو داشتم
پریشب مادرم پرسید اگه دوباره برگردی به گذشته و اون دختر سر راهت قرار بگیره و بدونی اخرش به معشوقت نمیرسی بازم عاشقش میشی؟؟
گفتم اره چون لحظات دوست داشتن و عاشقی و اشک ریختن و خندیدن کنارهم به دنیا میارزید
ببخشید زیاد شد


میدونم چی میگی عزیزم کباب شدم
 

Rammstein

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
21 آگوست 2006
نوشته‌ها
189
لایک‌ها
56
محل سکونت
شیراز
بچه كه بودم عاشق دختر همسايمون شدم كه اسمش فريبا بود و چند سال از خودم بزرگتر بود
همه خواب و خوراكم شده بود اون و هر روز آرزو داشتم فقط يه بار ببينمش. دختر مهربون و با معرفتي بود
يه روز تو كوچه بودم كه برادرش گفت ميخوايم از اين محله بريم :eek:... انگار كل دنيا رو سرم خراب شد :(
چند روز بعد رفت و منو با خاطراتش تنها گذاشت. (يادمه عين كارگر تو اسباب كشي كمك مي كردم به اميد اينكه يه بار ديگه براي آخرين بار ببينمش )
روزاي اول اصلا آروم و قرار نداشتم و خيلي طول كشيد تا فراموشش كردم
يه روز كه رو ديوار حياط نشسته بودم و با خيال راحت داشتم يخمك 25 تومني ميخوردم خود به خود ياد اون دوران افتادم و به خودم لعنت فرستادم بخاطر اينكه چقدر ميتونستم آزاد باشم اما الكي خودم رو اسير كرده بودم:lol:
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا