TehranBoy
کاربر تازه وارد
اگر خوابی دیدید که فکر میکنید براتون موندگاره بیایید اینجا تعریف کنید. شاید روزی یه کتاب شد. اولیش خودم:
جریان این بود که ظهر خوابیده بودم و خواب عمیقی هم داشتم. توی خواب دیدم که یه قطار داره نزدیک میشه و من میخام از روی ریل تا نرسیده برم اونطرف. یهو موبایل خواهرم که صدای ناهنجاری هم داشت زنگ زد و من که توی خواب و بیداری قرار گرفته بودم دیدم قطار داره نزدیک میشه و الان میرسه به پنجره اتاق بزرگه و پریدم و با حالت نیمه بیداری در حالی که خونوادم توی هال خوابیده بودند و با تعجب به کار من نگاه میکردند، پنجره اتاق بزرگ رو باز کردم تا قطار به پنجره نخوره و بتونه رد شه...بعد گرفتم دوباره خوابیدم. هر چی هم مادرم گفت چیکار داری میکنی توجه نکردم. چون اونموقع نجات بیشتر مهم بود. خیلی کارم جالب و خنده دار بود.
جریان این بود که ظهر خوابیده بودم و خواب عمیقی هم داشتم. توی خواب دیدم که یه قطار داره نزدیک میشه و من میخام از روی ریل تا نرسیده برم اونطرف. یهو موبایل خواهرم که صدای ناهنجاری هم داشت زنگ زد و من که توی خواب و بیداری قرار گرفته بودم دیدم قطار داره نزدیک میشه و الان میرسه به پنجره اتاق بزرگه و پریدم و با حالت نیمه بیداری در حالی که خونوادم توی هال خوابیده بودند و با تعجب به کار من نگاه میکردند، پنجره اتاق بزرگ رو باز کردم تا قطار به پنجره نخوره و بتونه رد شه...بعد گرفتم دوباره خوابیدم. هر چی هم مادرم گفت چیکار داری میکنی توجه نکردم. چون اونموقع نجات بیشتر مهم بود. خیلی کارم جالب و خنده دار بود.