از توی شهر گنبد
یکسره رفت به مشهد
وقتی به صحن نو رسید
یکدفعه کدخدا رو دید
کدخدا گفت:سفر بخیر
همه جا رو گشتی فلفلی،چه طوری مشتی فلفلی؟
تنها میای تنها میری ,بگو ببینم کجا میری؟
فلفلی گفت:دارم یه جای دور می رم،
به شهر نیشابور می رم،
هندونه هاش چه عالیه!
حقا که جاتون خالیه.
تو جالیزها سرک کشید
نه مرغ و دید نه دزدو دید.
سوار سوار ، پیاده سوار
خودشو رسوند به سبزوار.
سرتاسرش باغ هلو،
هلوهلوبروتوگلو
از آنجا رفت به شاهرود،
آب و هواش چه خوب بود.
وقتی رسید به دامغان،
پسته خرید فراوان.
از اونجارفت به گرمسار،
خربزه های آبدار.
از اونجا رفت به تهران
شهر بزرگ ایران
شهر نگو ، شهر فرنگ
هر چی بخوای ، از همه رنگ،
توی شلوغی سرکشید،
نه مرغودید ، نه دزدو دید.
از شلوغی کلافه شد،
عازم شهر ساوه شد،
هواپراز بوی بهار،
زمین پر از باغ انار،
اینجارودید،آنجارودید،
رفت و به شهر قم رسید،
سوهان فرداعلا،
شیرین مثل حلوا،
«حلوای تن تنانی
تا نخوری ندانی».
به شهر کاشان که رسید،
اینجا دوید،آنجادوید،
عقرب و قالی یک طرف
گلاب عالی یک طرف
تو گلزارها سرک کشید
نه مرغودید ، نه دزدو دید.
از اونجا رو به پایین،
رفت به نطنز ونایین،
وقتی رسید دوشنب بود،
وقت وجین پنبه بود.
از اونجا رفت به اصفهان،
اینجا کجاست نصف جهان!
ساختموناش قشنگ قشنگ،
با کاشی های رنگارنگ،
توساختمون ها سرکشید،
نه مرغودید ، نه دزدو دید.
اسباباشو چید توی ساک،
از اصفهان رفت به اراک،
اینجاوآنجاسرکشید،انگور بی دانه خرید
چه انگوری چه انگوری،مثل چراغ زنبوری
همراه یک مسافر،
شد راهی ملایر،
تو کوچه و تو بازار،
کشمش و شیره بسیار،
اینجا و اونجا سرکشید،
نه مرغودید ،نه دزدو دید.
از ملایر دوان دوان،
دوید به سوی همدان،
بدون هیچ معطلی،
رفت ورسید به بوعلی،
پای پیاده شد روان،
از همدان دوان دوان.
به شهر کرمانشاه رسید،
اینجا و اونجا سرکشید،.
چیزی به جز گیوه ندید.
از آنجا هم راه افتاد،
بسوی خرم آباد،
به خرم آباد که رسید،
جنگلهای بلوط و دید.
از اونجا رفت به دزفول،
هر کی به کاری مشغول.
از اونجا با یه پرواز،
پرید تو شهر اهواز.
وقتی رسید غروب بود،
صحبت تانک و توپ بود.
تو اهواز هم نایستاد،
تنگ غروب راه افتاد.
از توی شهر اهواز،
یکسره رفت به شیراز.
حافظ وسعدی را ببین،
چه دل فزا چه دل نشین،
اینجا دوید،اونجا دوید،
گوشه کناروسرکشید،
نه مرغودید ، نه دزدو دید.
رفت و به شهر یزد رسید،
قطاب و باقلوا خرید،
پشمک و زولبیا خرید.
شد عازم رفسنجان،
پسته خرید فراوان.
از اونجا رفت به کرمان
شهری که قالی داره،
زیره ی عالی داره،
اینجا و اونجا سرکشید،
نه مرغودید ، نه دزدو دید.
از پشت کوه تفتان،
شدعازم زاهدان.
اینجا و اونجا سرکشید،
یک ردپای تازه دید!
در آنجا هم نایستاد،
وقتی رسید راه افتاد
ای دزد رند ناقلا!
شیطون و بدجنس و بلا
ای همه آزارام دادی،
بالاخره گیر افتادی
حالا می خوای چی کار کنی ؟
کدوم طرف فرار کنی؟
نه اینوری نه اونوری
می برمت کلانتری.
ای مرغ زرد پا کوتا
کاکل حنای نوک طلا،
هی دنبالت دویدم،
رنج سفر کشیدم،
خوب شد که پیدات کردم،
الانه برمیگردم،
می برمت به خونه،
می دمت آب و دونه،
دونه بخور که چاق شی،
سالم و سردماغ شی،
پایان :دی