برگزیده های پرشین تولز

وقتی کودک بودیم!

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
یکی از بخش های دوران کودکی تلویزیونهای سیاه و سفید بودن...
الان تو این دوره زمونه بچه ها میشینن روبروی تلویزیون رنگی پلاسما 42 اینچ و ...



آره يادش به خير رايكو جان
وقتي روشن مي كردي بايد چند دقيقه صبر مي كردي تا لامپ تلويزيون گرم شود و تصوير بيايد .
آرم برنامه كودك يادتان هست . يك صفحه سفيد بود كه يك بچه مي آمد قدم مي زد . بعد كه آرم برنامه كودك را مي ديد شروع مي كرد به بالا و پايين پريدن .
 

raico

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
1 نوامبر 2004
نوشته‌ها
1,448
لایک‌ها
38
آره يادش به خير رايكو جان
وقتي روشن مي كردي بايد چند دقيقه صبر مي كردي تا لامپ تلويزيون گرم شود و تصوير بيايد .
آرم برنامه كودك يادتان هست . يك صفحه سفيد بود كه يك بچه مي آمد قدم مي زد . بعد كه آرم برنامه كودك را مي ديد شروع مي كرد به بالا و پايين پريدن .
آره یادش به خیر بهروز خان.
آهنگش هم اینجوری بود فکر کنم :بید بید بید ...

الان یاد چاق و لاغر افتادم.شبکه دو،بهمن ماه ...
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
آره یادش به خیر بهروز خان.
آهنگش هم اینجوری بود فکر کنم :بید بید بید ...

الان یاد چاق و لاغر افتادم.شبکه دو،بهمن ماه ...



آره يادش به خير
با اون ژيان كه راننده نداشت و خودش حركت مي كرد و كارهاي عجيب مي كرد .
هميشه در ايام دهه فجر نشان مي داد .
من يادمه در مدرسه ما در اين ايام كار جالبي كرده بودند . عده اي ساواكي شده بودند و عده اي مبارز انقلاب .
اعلاميه را با دست مي نوشتيم و در زنگ تفريح پخش مي كرديم اگر هم به دست ساواكي ها گرفتار مي شديم براي هميشه از دور بازي خارج مي شديم .

اين تاپيك خيلي خوبه
چه خاطراتي را يادآوري مي كند .

يادش به خير
 

mammad81

کاربر قدیمی پرشین تولز
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
23 نوامبر 2004
نوشته‌ها
1,516
لایک‌ها
23
سن
43
وای چه خاطراتی
241.gif
تلویزیون سیاه و سفید غذا خوردن دسته جمعی روی زمیین و دور سفره ، یکرنگی توی مدرسه دوست داشتن معلم حتی با تنبیه هاش اون موقع ها اگه معلممون رو دو سال بعد تو خیابون میدیم بهش احترام میذاشتیم ولی حالا بچه های راهنمایی سر کلاس معلمشون رو مسخره میکنن
 

seymour

مدیر بازنشسته
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
3 آگوست 2005
نوشته‌ها
6,209
لایک‌ها
84
محل سکونت
Tehran
وقتي روشن مي كردي بايد چند دقيقه صبر مي كردي تا لامپ تلويزيون گرم شود و تصوير بيايد .
//
آرم برنامه كودك يادتان هست . يك صفحه سفيد بود كه يك بچه مي آمد قدم مي زد . بعد كه آرم برنامه كودك را مي ديد شروع مي كرد به بالا و پايين پريدن .
یدونه از این TV ها که گفتی خونه مامان بزرگم اینا بود ... من اصلا جادو می شدم با اون نقطه روشن کوچولو که وسط صفحه بود
pinkglassesf.gif
( قضیه مال 10 سال پیشه ) ... یعنی اینو روشن می کردم ... بعدش خاموش می کردم .... بعد می رفتم تو بحر این نقطه ه که کم کم داشت fade می شد ...

آخرشم سوخت اون TV ه ... یعنی من بودم ؟!!!
electricf.gif



//
آره ... ایول ...
yipi.gif

کسانیکه از گیرنده های سیاه و سفید این مسابقه رو ملاحضه میکنند! روی انگشت سود دست راست امیر خادم یک خال هست که اونو از رقیبش متمایز میکنه!
yes.gif
 

mammad81

کاربر قدیمی پرشین تولز
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
23 نوامبر 2004
نوشته‌ها
1,516
لایک‌ها
23
سن
43
بینندگان عزیز این فیلم به طریقه سیاه و سفید پخش میشود لطفا به گیرنده های خود دست نزنید چقدر اینو میگفت اون وقتا
 

CRUX

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
14 جولای 2006
نوشته‌ها
18
لایک‌ها
0
توی کارتونها که فقط چوبین


برنامه های زمان جنگ :

علی کوچولو ، یه مرد کوچک ، باباش رفته جبهه ، خدا به همراش و ...

من کارم ! من اندیشه ! بی ما ، هیچ کاری انجام نمیشه !
 

Xing ying

Registered User
تاریخ عضویت
23 ژانویه 2006
نوشته‌ها
461
لایک‌ها
9
محل سکونت
Valinor
وقتی کودک بودیم
ساده ساده بر لب پله های حیاط مینشستیم و به هم نان و پنیر تعارف میکردیم
یکی چشم می گذاشت و دیگران تا پیدا کردن جایی نهای می دویدند
کودک که بودیم لبهایمان بی ریا به خنده باز میشد
بادبادک هامان دورترین نقطه اسمان بودند
خواب شبانه مارا صدای هیچ وسوسه ای مکدر نمیکرد
نمی دانستیم دروغ چیست
دستهای کوچکمان جز برای بازی به گل نمی رفت
کودک که بودیم....
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
یادش بخیر!
یادتونه اون مبصره چندساله کلاس بود؟!
آقای حکایتی!
آقای حکایتی اسم قصه گویه ماست!
چه دورانی داشتیم!
کسی 14 خرداد سال 68 یادشه!؟
من دقیقآ وقتیکه رادیو داشت اون نطق تاریخی رو میخوند یادمه!
تازه از خواب بیدار شده بودم
داشتم به گرد و غبار نگاه میکرم که تویه آفتاب رنگایه قشنگی داشتند!
رادیو شروع کرد به گفتن!
انا .....
عجب روزهایی بود شهر حالته عجیبی داشت نمیدونم اگر این اتفاق 10 سال بعد تر میفتاد چقدر فرق میکرد!
همه یه جوری نگران از هم پاشیدن کشور بودن!
نگران جدایی طلبا!
این جمله رو هیچ وقت از پدر یادم نمیره!
تویه چشمای قهوه ایش نگاه میکردم و گفتم چرا کاری نمیکنی؟ مگه از اوضاع نا راضی نبودی!!!
همین جوری که بهم نگاه میکرد گفت پسر استقلال و امنیت مهم تر همه ای ایناس!
خوب مملکت از هم نپاشید منم رفتم سراغ بازی بچه گونم!!!!
چقدر رادیو گوش میدادیم
هنوز هم مادرم عادت رادیو گوش دادن رو ترک نکرده!
عصر جمعه ها قصه ی رادیو!
صبح جمعه ها شاید تنها وسیله خندوندن مردم برنامه صبح جمعه با شما بود!
تقریبآ همه گوش میدادن!
 

mammad81

کاربر قدیمی پرشین تولز
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
23 نوامبر 2004
نوشته‌ها
1,516
لایک‌ها
23
سن
43
قصه ظهر جمعه، محله بهداشت، نوشابه های 7 تومن و 5 زاری
241.gif
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
من عاشقه چاق و لاغر بودم فقط به خاطره ژیانه!
چه حالی میداد دهه فجر! چهارتا کاغذ رنگی میزدیم در و دیوار مدرسه!
کلی حال میکردیم!
مخاطب قرار دان بعضی از دوستان تو پی تی خیلی سخته به خاطر یوزرهاشون ! که آدمو سر در گم می کنه )
اینو که گفتی یاد یه ترانه اخشابی افتادم تو کاست پریزاد :
همه مونو از گل وخار آفریدن -- ماها عاشقیم فرشته بی گناهه
شعرش از علی معلم عزیزه

معرفتی نیست که در این مورد بحث کنم اما فضل بی گناهی کودکی رو به توبه کار بودن بزرگسالی نمی فهمم ...

بامداد عزیز! شما هر چی خواستید منو مخاطب قرار بده!!!
هیچ فضیلتی نداره بی گناهی کودکان بر توبه کاران بزرگسال!
اما چرا با کمک از دوران کودکی خودمون! کاری نکنیم که مجبور نشیم در بزرگسالی توبه کاری رو به فرزندانمون یاد بدیم!
 

raico

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
1 نوامبر 2004
نوشته‌ها
1,448
لایک‌ها
38
نوشابه های 7 تومن و 5 زاری
یاد بستی 2 تومنی افتادم
0311.gif
.بستی یخی هم میگرفتیم،سر کوچه مدرسه ابتدایی و محلمون(آخه مدرسمون تو محلمون بود) یه بستنی فروش بود که از این بستنی یخیها میفروخت، ما به اینا میگفیتم آلاسکا،الیته اون موقع اینجوری تو بسته بندی نبود که همشون دست ساز بودن و ...

وای که چقدر با این تاپیک حال مکینم،چه خاطراتی رو به یاد میارم.
237.gif
 

mammad81

کاربر قدیمی پرشین تولز
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
23 نوامبر 2004
نوشته‌ها
1,516
لایک‌ها
23
سن
43
یاد بستی 2 تومنی افتادم
0311.gif
.بستی یخی هم میگرفتیم،سر کوچه مدرسه ابتدایی و محلمون(آخه مدرسمون تو محلمون بود) یه بستنی فروش بود که از این بستنی یخیها میفروخت، ما به اینا میگفیتم آلاسکا،الیته اون موقع اینجوری تو بسته بندی نبود که همشون دست ساز بودن و ...

وای که چقدر با این تاپیک حال مکینم،چه خاطراتی رو به یاد میارم.
237.gif

آخ بستنی آلاسکا ما خودمون تو فریزر درست میکردیم مثلا . نهایت سرگرمی پیشرفته امون آتاری بود
 

Radiohead

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
10 جولای 2006
نوشته‌ها
3,856
لایک‌ها
184
منم همینطور
character0144.gif
... یعنی از وضعیت فعلی ام راضی ام و شکر خدا ( بزنم به تخته !
ktoe.gif
) ...


اگه قراره باشه برم به یه سن و سال دیگه ، نهایتا 18 سالگی رو انتخاب می کنم
4bs3ij9.gif
( یعنی همین 5 سال پیش !! ) ... نه دیگه ، اصرار نکنید ، کوچیکتر نمیشم ! ...
shy.gif

پس seymour ما 23 سالشه! خوب پس دو سه سال از من بزرگتری...
اما چیزی که خیلی از بچگی هام یادم مونده، سریال چاق و لاغره! چقدر میترسیدم از این فیلم! اون روبوته، چاق و لاغر و اون ژیان فضاییشون!! خیلی دوست دارم یه بار دیگه به اون روزهای "بد" برگردم! منظورم اینه که برای ما روزهای خوبی نبود (نمیدونم چرا - ولی با توجه به موقعیت خوبی که الان دارم، دوست دارم یه سفری به اون دوران بکنم)
 

Radiohead

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
10 جولای 2006
نوشته‌ها
3,856
لایک‌ها
184
چوبین!!!!!!!! اصلا یادم نبود!

دست live for what بسیار عزیز درد نکنه. واقعا پست های این تاپیک رو میخونم دونه دونه موهای تنم سیخ میشه.
خاطرات عجیبی رو برام زنده کردید.
توپ پلاستیکی... جوی آب! (هنوز عطر خوش جوی آب های تهرانپارس تو دماغمه!)... آلاچیق انگور... جوجه اردک!... نوشابه شیشه ای... ...
258.gif
 

raico

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
1 نوامبر 2004
نوشته‌ها
1,448
لایک‌ها
38
اکثر خاطرات ما بر مگیرده به برنامه های تلویزیون
143.gif

باربا پاپا : یکی از این کارتونهای جالب بود...
 

mori.54

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
1 می 2006
نوشته‌ها
2,599
لایک‌ها
4,675
سن
48
محل سکونت
Tehran
عجب تاپیک باحالی باز کردید، خیلی حال کردم.:happy:
من هم خاطراتم زیادی دارم!
 

mori.54

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
1 می 2006
نوشته‌ها
2,599
لایک‌ها
4,675
سن
48
محل سکونت
Tehran
در ضمن ظاهرا من اینجا از بقیه ی دوستان از جمله مدیر محترم فورم بهروز عزیز مسن ترم: من 2-3 ماهی می شه 31 رو رد کردم!;) دیگه داریم پیر می شیم!!:(
اما از خاطرات:
من دیوانه وار عاشق کارتون های پلنگ صورتی، یوگی و دوستان، تام و جری و البته سند باد بودم. این آخری (سند باد) حرف نداشت حسابی موقع پخش میخکوب می شدم! الان هم اگه تلویزیون پخش کنه می شینم تماشا می کنم!!:D
 

mori.54

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
1 می 2006
نوشته‌ها
2,599
لایک‌ها
4,675
سن
48
محل سکونت
Tehran
یکی از بهترین و شیرین ترین خاطرات من مربوط به دوران موشک باران هست که لابد عده ای از دوستان کمتر یادشونه. به هر حال... خوب یادم هست سال 66 بود، من کلاس دوم راهنمایی بودم. مدرسه ی ما هم مثل همه ی مدارس دیگه تق و لق شده بود و خبری از کلاس درس و این حرف ها نبود. محل مدرسه ی ما هم توی سعادت آباد بود که اون موقه بیابونی بیش نبود ما با چند تا از بچه های دیگه تو رمین خاک و خلی مدرسه (که نیمه کاره بود اون موقع) جمع می شدیم تا دلمون می خواست و نفس داشتیم هفت سنگ بازی می کردیم!! نمی دونید چقدر حال می داد!! این روزا کسی دیگه نمی دونه اصلا هفت سنگ یعنی چی؟؟! ... ای روزگار...
 

mori.54

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
1 می 2006
نوشته‌ها
2,599
لایک‌ها
4,675
سن
48
محل سکونت
Tehran
چوبین!!!!!!!! اصلا یادم نبود!

دست live for what بسیار عزیز درد نکنه. واقعا پست های این تاپیک رو میخونم دونه دونه موهای تنم سیخ میشه.
خاطرات عجیبی رو برام زنده کردید.
توپ پلاستیکی... جوی آب! (هنوز عطر خوش جوی آب های تهرانپارس تو دماغمه!)... آلاچیق انگور... جوجه اردک!... نوشابه شیشه ای... ...
258.gif


نوشابه شیشه ای دیگه به دیار هپروت و به تاریخ پیوسته...!!
 
بالا