اینم خاطرات ضایع شدن یکی از استادامون !
یبار تو هنرستان ازمایشگاه متالورژی داشتیم بعد بحث سره اب مقطر بود که استاده داشت توضیح میداد
بین حرفاش گفت شما اگه یک هفته بجای آب اب مقطر بخوری درجا میمیری !!!!
اینو که گفت هیچکدوم از بچه ها نفهمیدن چه سوتی داده ولی من مردم از خنده
بعدش هی پرسید چیشده چرا میخندی منم مجبور شدم گفتم چجوری تو یه هفته درجا میمیری ؟!؟
بعد یکی یکی دوزاری بچه ها افتاد وایسادن خندیدن
اینم یکی دیگه !
یهبار دیگه هم کارگاهمدل سازی داشتیم یکی از استادا که استاد ما نبود توک زبونی حرف میزد !
دفتر کارگاه هم بالای انبار بود ( کارگاها کلا سوله بود که یه گوشه رو دو طبقه میکردم پایین انبار بالا دفتر )
اقا اول صب رضایی که استاده ما بود نیامده بود بچه ها هم شروع کرده بودن مسخره بازی
این اومد بیرون از دفتر کارگاه وایساد بالای پله ها شروع کرد داد زدن یه کلمه ای تو این مایه ها < بدبدید > !
حالا این هی داد میزد ! ( میگفت به صف شید )
بچه ها ماتو مبهوت نگاش میکردن نمیفهمیدن چی میگه اینم هی اعصابش خورد تر میشد بدتر داد میزد !
منو رفیقم هم که فهمیده بودیم چی میگه از شدت خنده تا حدود 20 ثانیه نتونستیم به بقیه حالی کنیم