برگزیده های پرشین تولز

بدترین خاطره دوران مدرست چی بوده؟

Mohamad846

Registered User
تاریخ عضویت
24 جولای 2015
نوشته‌ها
261
لایک‌ها
1,176
ما یه خانوم شیرازی داشتیم ،۱۵۰ کیلو بود دبه شت بود،این خیلی منو میزد سال دوم ابتدایی بود یا اول فکر کنم
یه سری دیدم دستش شکسته اومده،اخ منو میگی انقدر دلم اروم شد،میخواستم بگم سیمی خانوم بیاه آهم گرفتت
 

Mast forosh

Registered User
تاریخ عضویت
9 اکتبر 2020
نوشته‌ها
147
لایک‌ها
144
55.jpg
 

3POWER

کاربر قدیمی پرشین تولز
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
1 دسامبر 2006
نوشته‌ها
2,756
لایک‌ها
543
فقط یکی از شکنجه ها رو بگم، یکی از کلاس های ابتدایی که بودیم معلم یه سکه ۵ تومانی از جیبش برمیداشت میذاشت روی بخاری نفتی کاملاً داغ میشد، کسایی رو که جلو صدا می کرد و درس می پرسید اگه نمیتونستند جواب بدند از جیبش یه دستمال در میاورد اون سکه رو با دستمال برمیداشت و می گذاشت پشت دست بچه به طوری که از شدت درد بچه ها دستشونو به سرعت به محظ برخورد فلز داغ می کشیدند ولی معلم سعی می کرد مدتی نگهش داره، روزهای بعد روی پشت دست این شاگردا واسه مدت ها این یادگاری مونده بوده!! ☹☹
 

wildcat1995

Registered User
تاریخ عضویت
15 نوامبر 2012
نوشته‌ها
3,766
لایک‌ها
197
محل سکونت
اصفهان-تهران
خاطره ای که من از اول راهنمایی میخوام تعریف کنم شاید باورتون نشه. اوایل دهه 70 بود. پدرم کارمند بود و بهش انتقالی داده بودن که بریم گرگان. مدرسه ما توی بازار نعلبندان بود. یه محله خیلی کثیف و فقیرنشین. اسم مدرسه بود مدرسه راهنمایی سید جمال الدین اسدآبادی. ساختمان مدرسه نیمه کاره بود و کلاسها حتا دیوار و سقفشون رو گچ و سیمان نزده بودن. می گفتن بودجه نداریم. ولی یه مسجد پشت مدرسه مون بود که موقع ظهر ما رو برای نماز می بردن اونجا و مثل قصر بود. یه معلم پرورشی داشتیم که اسمش بود ابوالقاسم حقیقی. قد خیلی کوتاهی داشت و ریش بلند. اولین جلسه که اومد سر کلاس شروع کرد از محاسن قرآن صحبت کردن و یادمه درباره این آیه صحبت می کرد که: هیچ نفسی نیست مگر آنکه بر اوست نگهبانی. یعنی هر آدمی یه نگهبان داره که مرتب مراقب اعمال و رفتارشه. خیلی پند و نصیحت کرد و ما هم واقعاً خسته شده بودیم. وقتی زنگ خورد بچه ها بلند شدن که برن بیرون. گفت بشینین یه چیزی بهتون بگم. بعد داستان سگ پاولوف رو تعریف کرد که شرطی شده بود و وقتی صدای زنگ رو میشنید آب دهنش راه می افتاد چون می دونست که میخوان بهش غذا بدن. می گفت شما هم مثل سگ پاولوف شرطی شدین تا صدای زنگ می شنوین میخواین در برین ! در همین حین چشمش به من افتاد که کیفم جلوم رو میز بود. سریع اومد سمتم و با عصبانیت گفت چرا کیفت رو میزه ؟ تا اومدم حرفی بزنم یه سیلی محکم زد تو گوشم. سرم گیج رفت و چشمم سیاهی می رفت. وقتی وارد حیاط مدرسه شدم متوجه شدم دهنم پر خونه. دست بردم تو دهنم و دندون شکسته ام رو در آوردم. رفتم سمت دستشویی دهنم رو شستم ولی هر کار می کردم خونش بند نمی اومد. با درد و ناراحتی و گریه برگشتم خونه. وقتی رسیدم خونه یک راست رفتم تو اتاقم و تا شب بیرون نیومدم. باورم نمیشد دندون آسیای اصلی ام از جا کنده شده باشه. الان خیلی سال از اون زمان میگذره و جای اون دندون آسیام هنوز خالیه. همش به این فکر می کنم که چرا تنبیه شدم ؟
قانونا همین الآن هم میتونید شکایت و محکومش کنید دیه و خسارت دریافت کنید

Sent from my SM-G986B using Tapatalk
 
بالا