برگزیده های پرشین تولز

جوانی را جوانی کردن

وضعیت
موضوع بسته شده است.

nima_00989166

کاربر فعال پرشین تولز
کاربر فعال
تاریخ عضویت
21 ژانویه 2012
نوشته‌ها
7,163
لایک‌ها
16,314
محل سکونت
اهواز - تهران
آقو دیشب بخاطر تماشای بازی ایران به یه جمع جدیدی دعوت شده بودیم..
بسیار شاد و پرانرژی!
طوری که بعد از بازی همه گفتن بریم بیرون شادی و دلقک بازی در بیاریم..
گفتم بابا مساوس شد! نبردیم که! گفتن بی خیال شادی و مسخره بازی دلیل نمیخواد..
آقو ما رفتیم.. انقدر اینا تو خیابون شادی درآوردن که نگو!
رفتیم جاده ساحلی (پاتوق جوونا اهواز) هیشکی نبود!
اینا خودشون ماشینا رو زدن بغل جاده سیستم ها رو روشن کردن شروع کردن به رقصیدن و مسخره بازی!
آقو اینا نخورده مست بودن!!
بعدش رفتیم تو چمنا نشستیم..اون فازی که اینا با یه چمن کم پشت و تخمه و آب میگرفتن یارو با سانتافا و ویلای شمال و وتکا نمیگیره!

صداقتشو بخواید خیلی بهشون حسودیم شد که چقدر از تک تک لحظات جوونی با ضعیف ترین شرایط لذت میبرن!
هیچکدومشون هم علاف و بی مسئولیت نبودن!
براستی که ما چقدر با جونی خودمون دشمنی کردیم!


یه شهوت شادی کردن و خوش گذروندن توی همه ی جوون ها و نوجوون ها هست.
هرکی رو دیدیم که سمت ارضا این شهوت رفت پا گذاشت رو وجدانشو لاشی شد.. ما هم به اشتباه فکر کردیم این یه حس شیطنت دوران جوونه که نباید سمتش رفت!

یعنی فکر کردیم چون شاد ها لاشی شدن پس برای لاشی نشدن نباید جوونی کرد...
 

فمارا

Registered User
تاریخ عضویت
16 آپریل 2012
نوشته‌ها
1,356
لایک‌ها
1,418
محل سکونت
يا ميم يا ب
ببینید شادی داریم تا شادی
مشکل اینه که قاطی می کنیم
زمان شادی و مکان شادی و تیپ شادی باید مناسب باشه
تو عروسی باید رقص و ترانه و شادی و خنده باشه اما نه اینکه تا خرخره بخوریم و گند و فحش و ویراژ دادنهای وحشیانه جلو ماشین عروس و عربده و ...
جوان حق داره موسیقی بشنوه اما نه اونقدر بلند که شیشه های همسایه ساعت یک نصف شب از صدای سیستم بلرزه
جوان حق داره تو استادیوم فوتبال جیغ بزنه و برقصه و صورتشو رنگ کنه اما نه اینکه فحشهای ناموسی به عالم و آدم بده
چون شادیهایمان محدود شده جوانمان هم یاد نگرفته شادیهاش بدون مزاحمت باشه
 

demo13621362

Registered User
تاریخ عضویت
1 ژوئن 2013
نوشته‌ها
718
لایک‌ها
2,868

استارتر گرامی داداش گلم ببین :

اساسا در زندگی چیزی به نام شادی و لذت به معنای رایج و عمومی ایش وجود نداره ! به قول شوپنهاور : " تمام لذت های زندگی ریشه در ضعف ها و کمبودهای جسم
و روح آدمی دارند و بس " . در ذات انسان یا هر موجود دیگه ای چون یک سری نقص ها و کمبودها و احتیاجات روزمره وجود داره پس اون موجود پیوسته برای اینکه در
چرخه ی حیات باشه باید اون احتیاجاتش رو برآورده کنه و وقتی که اون احتیاجات و نیازهاش برای یه مدت کوتاهی مرتفع شد احساس شادمانی و نشاط بهش دست میده
پس به طور کلی شما هنگامی که شاد میشی چیزی به دست نیاوردی بلکه بیشتر از یه خطر رستی و یه کمبود یا نیاز جسمی یا روحانی رو ارضا کردی ! درست همون طور
که راه رفتن زمین خوردنی هستش که پیوسته به تاخیر می افته شادی هم در حقیقت احساس رنجی هستش که برای چند لحظه خاموش و فراموش شده ! این نبود غم و
رنج هستش که به شادی تعبیر میشه و گرنه شادی یکی از خطاهای ذهن انسان هستش ! در این بین یک ذهن فلسفی چون میدونه اساسا در زندگی شادی یک توهمه و
در حقیقت شادی در عالم واقعی وجود نداره پس نه از حادثه ای به شدت شاد میشه نه از حادثه ای به شدت غمگین ! من خودم نمیتونم به شخصه کسی رو تصور کنم که
از لحاظ بهره هوشی و ادراک از سطح متوسط بالاتر باشه ولی یک حزن فلسفی ( نه حزن و غمگینی عامیانه ) همیشه همراهش نباشه . به قول ارسطو : " همه ی نوابغ
افسرده هستند " . بنده هم با شناخت نسبی که از شما پیدا کردم حس میکنم ذهن بیداری داری و باید قدرش رو بدونی و پرورشش بدی . و در پایان بد نیست یه چند بیت
شعر از مولانا درباره ی همین موضوع برات بخونم :

حسرت و زاری که در بیماری است ---------- وقت بیماری همه بیداری است
پس بدان این اصل را ای اصل جو ------------ هر که را درد است او برده است بو
هر که او بیدار تر پر درد تر -------------------- هر که او آگاه تر رخ زردتر
 

javad93

Registered User
تاریخ عضویت
3 ژانویه 2011
نوشته‌ها
1,678
لایک‌ها
758
استارتر گرامی داداش گلم ببین :

اساسا در زندگی چیزی به نام شادی و لذت به معنای رایج و عمومی ایش وجود نداره ! به قول شوپنهاور : " تمام لذت های زندگی ریشه در ضعف ها و کمبودهای جسم
و روح آدمی دارند و بس " . در ذات انسان یا هر موجود دیگه ای چون یک سری نقص ها و کمبودها و احتیاجات روزمره وجود داره پس اون موجود پیوسته برای اینکه در
چرخه ی حیات باشه باید اون احتیاجاتش رو برآورده کنه و وقتی که اون احتیاجات و نیازهاش برای یه مدت کوتاهی مرتفع شد احساس شادمانی و نشاط بهش دست میده
پس به طور کلی شما هنگامی که شاد میشی چیزی به دست نیاوردی بلکه بیشتر از یه خطر رستی و یه کمبود یا نیاز جسمی یا روحانی رو ارضا کردی ! درست همون طور
که راه رفتن زمین خوردنی هستش که پیوسته به تاخیر می افته شادی هم در حقیقت احساس رنجی هستش که برای چند لحظه خاموش و فراموش شده ! این نبود غم و
رنج هستش که به شادی تعبیر میشه و گرنه شادی یکی از خطاهای ذهن انسان هستش ! در این بین یک ذهن فلسفی چون میدونه اساسا در زندگی شادی یک توهمه و
در حقیقت شادی در عالم واقعی وجود نداره پس نه از حادثه ای به شدت شاد میشه نه از حادثه ای به شدت غمگین ! من خودم نمیتونم به شخصه کسی رو تصور کنم که
از لحاظ بهره هوشی و ادراک از سطح متوسط بالاتر باشه ولی یک حزن فلسفی ( نه حزن و غمگینی عامیانه ) همیشه همراهش نباشه . به قول ارسطو : " همه ی نوابغ
افسرده هستند " . بنده هم با شناخت نسبی که از شما پیدا کردم حس میکنم ذهن بیداری داری و باید قدرش رو بدونی و پرورشش بدی . و در پایان بد نیست یه چند بیت
شعر از مولانا درباره ی همین موضوع برات بخونم :

حسرت و زاری که در بیماری است ---------- وقت بیماری همه بیداری است
پس بدان این اصل را ای اصل جو ------------ هر که را درد است او برده است بو
هر که او بیدار تر پر درد تر -------------------- هر که او آگاه تر رخ زردتر
من این تفکر رو قبول دارم!فقط بعنوان نظریه ی زندگی!نه نظریه ای برای زندگی
همین مولانا میگه که:
کوشش بیهوده به از خفتگی....

توی این زندگی هر چقدر هم که چرخه اش رو بی حاصل فرض کنیم باید به علایقمون بپردازیم و براشون بجنگیم...
نه اینکه بشینیم یکجا و بگیم زندگی خوب نیست!اونموقع حاصلش میشه شاد مغز...
 

JaroOBarghi

Registered User
تاریخ عضویت
25 می 2014
نوشته‌ها
787
لایک‌ها
5,223
سن
32
محل سکونت
InThe VeeT
نه اینکه بشینیم یکجا و بگیم زندگی خوب نیست!اونموقع حاصلش میشه شاد مغز...

زندگی هست تا زندگی ! زندگی که همه چیش از اقتصادش بگیر تا فرهنگش تحمیلی باشه دیگه پی پی توش زندگی نیست که . . . .


پ ن اصن زندگی چیه؟


دیروز تو یه سایتی بودم یه خانمی اومده بود گیر داده بود این کد چیه رو صفه کیلومتر ماشینم نمایش داده میشه کد ــــه P02670 . گفتم والا من که نمیدونم ولی این کدهایی که با P شروع میشه بره ماشین های اسپرت و سوپر اسپرت آمریکایی و اروپایی ـــــــــــــه

بله بعد از دقایقی گفت درست حدس زدید فراری کالیفرنیا دارم!

سرتونو نگاجونم آخرش متوجه شدم پدرش تو کار ــــــــــــــــــــــــه واردات ـه ماشین ــــــــــــــــــه (3پاهی ـــــــــــــــــــــــه)


بازم سرتونو درد نیارم بحث رسید ب قیمت خودرو تو ایران وقتی گفتم بهش مردم ما تا وقتی از پدر و امثال پدر ــــــــــــــه شما حمایت میکنن و ماشین میخرن 8 برابر قیمت واقعی ش این میشه که شما که نوووبی پشت کالیفرنیا بشینی عکس بذاری فیزبوک!



عاقا اینو نگفتم نمیدونست بهش بَر بخوره یا نخوره! دید نه حق با منه:D خلاصه عاملی شدم تا بین اون و پدرش تفرقه بیوفته و کودورت پیش بیاد :D گفتش من ب این نتیجه رسیدم که آدم یه زندگی سیاه تو اروپا یا آمریکا داشته باشه بهتر ـــه از زندگی خاکستری تو ایران . . .



خلا3 زندگی ای که اقتصاد و پول توش شده موفقیت ادرار توش :دی
 

roteal2007

Registered User
تاریخ عضویت
22 فوریه 2012
نوشته‌ها
989
لایک‌ها
804
كي را كردن؟


Sent from my iPad using Tapatalk
 

alireza771

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
22 می 2013
نوشته‌ها
2,501
لایک‌ها
2,869

secreter

Registered User
تاریخ عضویت
24 نوامبر 2003
نوشته‌ها
577
لایک‌ها
683
وقتی که از تلف‌کردن آن لذت میبری، وقت تلف‌شده نیست.........
برتراند راسل
 

الهه.آتش

Registered User
تاریخ عضویت
19 دسامبر 2012
نوشته‌ها
4,764
لایک‌ها
2,385
من حتی توی شادترین لحظات زندگیم هم احساس غم میکنم چرا؟:(
 

nima_00989166

کاربر فعال پرشین تولز
کاربر فعال
تاریخ عضویت
21 ژانویه 2012
نوشته‌ها
7,163
لایک‌ها
16,314
محل سکونت
اهواز - تهران

koosharz

Registered User
تاریخ عضویت
28 آگوست 2012
نوشته‌ها
3,623
لایک‌ها
9,542
سن
30
محل سکونت
شمال
زندگی هست تا زندگی ! زندگی که همه چیش از اقتصادش بگیر تا فرهنگش تحمیلی باشه دیگه پی پی توش زندگی نیست که . . . .


پ ن اصن زندگی چیه؟


دیروز تو یه سایتی بودم یه خانمی اومده بود گیر داده بود این کد چیه رو صفه کیلومتر ماشینم نمایش داده میشه کد ــــه P02670 . گفتم والا من که نمیدونم ولی این کدهایی که با P شروع میشه بره ماشین های اسپرت و سوپر اسپرت آمریکایی و اروپایی ـــــــــــــه

بله بعد از دقایقی گفت درست حدس زدید فراری کالیفرنیا دارم!

سرتونو نگاجونم آخرش متوجه شدم پدرش تو کار ــــــــــــــــــــــــه واردات ـه ماشین ــــــــــــــــــه (3پاهی ـــــــــــــــــــــــه)


بازم سرتونو درد نیارم بحث رسید ب قیمت خودرو تو ایران وقتی گفتم بهش مردم ما تا وقتی از پدر و امثال پدر ــــــــــــــه شما حمایت میکنن و ماشین میخرن 8 برابر قیمت واقعی ش این میشه که شما که نوووبی پشت کالیفرنیا بشینی عکس بذاری فیزبوک!



عاقا اینو نگفتم نمیدونست بهش بَر بخوره یا نخوره! دید نه حق با منه:D خلاصه عاملی شدم تا بین اون و پدرش تفرقه بیوفته و کودورت پیش بیاد :D گفتش من ب این نتیجه رسیدم که آدم یه زندگی سیاه تو اروپا یا آمریکا داشته باشه بهتر ـــه از زندگی خاکستری تو ایران . . .



خلا3 زندگی ای که اقتصاد و پول توش شده موفقیت ادرار توش :دی
لینک اون جایی که این بحث شد رو بده به من، منم میخوام با این خانوم بحث کنم
چیه بابا هرچی دختر فوفوله ماشین بالای میلیارد زیره پاشه اونوقت ما واسه سی شاهی صد نار باید سگ دو بزنیم.اصلا دختر که نباید اجازه رانندگی داشته باشه
 

poq

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
6 دسامبر 2013
نوشته‌ها
1,229
لایک‌ها
2,567
سن
34
محل سکونت
Tehran
براستی که ما چقدر با جونی خودمون دشمنی کردیم!
یه شهوت شادی کردن و خوش گذروندن توی همه ی جوون ها و نوجوون ها هست.
هرکی رو دیدیم که سمت ارضا این شهوت رفت پا گذاشت رو وجدانشو لاشی شد.. ما هم به اشتباه فکر کردیم این یه حس شیطنت دوران جوونه که نباید سمتش رفت!
یعنی فکر کردیم چون شاد ها لاشی شدن پس برای لاشی نشدن نباید جوونی کرد...
تاثیر گذار بود.
 

Exporter

کاربر قدیمی پرشین تولز
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
13 آپریل 2006
نوشته‌ها
4,063
لایک‌ها
5,172
سن
35
محل سکونت
UAE
و تو ای نیما
تو بسیار تَتِ تاثیر دیگران قرار میگیری
هر چی تعریف میکنی 98 درصدش پیرامون دیگرانه
اینکه اینقدر در مورد دیگران حرف میزنی نشون میده اونا رو در ذهنت خیلی مهم فرض میکنی
اینکه اونا رو مهم فرض میکنی نشون میده خودتو هیچی فرض نمیکنی
حال ندارم بقیه شو تایپ کنم
 

افتک!!

Registered User
تاریخ عضویت
12 آپریل 2014
نوشته‌ها
1,193
لایک‌ها
8,853
محل سکونت
تهران
افتک بر میگردد . هوررررا :p

اگر آدم بتونه در زندگی شاد زندگی کنه - ولو با شرایط نا مناسب- خیلی خوبه . اما هم نمیتونن اینجوری باشن. استعداد شاد زندگی کردن هم مثل بقیه استعدادها در وجود همه مردم نیست. من بشخصه نمیتونم برای چند ساعت ذهنم را از همه چی پاک کنم و با زدن و رقصیدن شاد باشم
 

Benchmarker

کاربر فعال پرشین تولز
کاربر فعال
تاریخ عضویت
25 آگوست 2011
نوشته‌ها
5,573
لایک‌ها
31,829
محل سکونت
Sin City
جوونی کجایی که یادت بخیر . جوونی کردیم جوونی کردن هم کلیشه ایی میشه میره پی کار خودش کلا مغز انسان بعد از چند بار خوشی و فاز گرفتن از یک چیز خاص دیگه دوپامین و سرتونین کمتر ترشح میکنه و کمتر شاد میشه

دانی که نو بهار جوانی چنان گذشت؟

زود آنچنان گذشت ، که تیر از کمان گذشت

نیمی به راه عشق و جوانی تمام شد

نیم دگر بغفلت و خواب گران شد
 

demo13621362

Registered User
تاریخ عضویت
1 ژوئن 2013
نوشته‌ها
718
لایک‌ها
2,868
آدم با مقایسه میفهمه که چقدر عقب یا جلوتره .. و اینطوری میتونه خودشو تنظیم کنه

به قول بزرگی : " کل شادمانی و موفقیت زندگی یک فرد در زندگی در این خلاصه میشود که انسان بتواند انسان های دیگری را در اطرافش بیابد که در هنگام مقایسه ی
خودش با آنها به این نتیجه برسد که خودش برتر است " . دقیقا اشتباه ما انسان ها خصوصا در نیمه ی اول زندگی ( جوانی ) همینه که پیوسته تو پس زمینه ی ذهنمون
فکر میکنیم که این جهان برای آسایش و رفاه ما ساخته شده و همیشه در حال جستجوی این اکسیر نایاب هستیم و هیچ وقت هم بهش نمیرسیم . اما در نیمه ی دوم
زندگی که خردمون افزایش پیدا میکنه و سن مون هم بالاتر میره میفهمیم جستجوی خوشبختی یکی از نیرنگ های طبیعت بوده تا ما رو به حرکت وا داره . تا بتونه از طریق
ما که در پی خوشبختی و لذت هستیم به مقاصد و اهداف خودش برسه ! مثلا وقتی ما از یک جنس مخالف خوشمون میاد و به اصطلاح عاشق میشیم فکر میکنیم داریم
به خودمون خدمت میکنیم در حالی که طبیعت لذت موقتی عشق رو در کام فرد عاشق میگذاره تا از طریق اون فرد هدف خودش رو که تولید نسل بعدی بشریت هستش
رو برآورده کنه ! دقیقا شما در نیمه ی اول زندگی مثل کسی هستی که اولین باره داری یک فیلم رو میبینی و این فیلم که همون زندگی باشه برات جذاب و فریبنده است
ولی در نیمه ی دوم زندگی عین بلیط فروش سینما هستی که تا حالا ده بار این فیلم رو دیده و دیگه براش جذابیتی نداره برای همین هم هست که چهره ی اکثر سالمندان
همیشه نشون دهنده ی کسالت و خستگی هستش ! البته ممکنه در ایران و شرایط فعلیش این حالت تشدید شده باشه ولی کلا من هیچ انسانیو در هیچ کجای دنیا نمیتونم
تصور کنم که با این احساس عدم رضایت از زندگی بیگانه باشه ! مثلا چند وقت پیش زندگی این سلبریتی های هالیوودی رو میخوندم دیدم طرف هم یه کوه پول داره هم
همه ی امکانات رفاهی هم زیبایی داره هم شهرت داره و .... باز با این وجود دو بار خودکشی کرده ! چرا ؟ چون طبیعت هیچ چیز رو به شما رایگان نمیده و دیر یا زود باید
بهاش رو به طبیعت پس بدی . اگه میخوای به موفقیت برسی مجبوری چنان رنج های جسمی و خصوصا ذهنی رو تحمل کنی که وقتی به اون موفقیت رسیدی میبینی از
درون متلاشی شدی و دیگه اون موفقیت برات شیرین نیستش . ما انسان ها مخلوق این طبیعت هستیم نه خالق اون ! سر طبیعت رو که نمیتونیم کلاه بگذاریم . به قول
خیام عزیز :

گر کار فلک به عدل سنجیده بدی ---------- احوال فلک جمله پسندیده بدی
ور عدل بدی به کار ها در گردون ------------ کی خاطر اهل فضل رنجیده بدی
 

eman12

Registered User
تاریخ عضویت
30 ژوئن 2006
نوشته‌ها
99
لایک‌ها
338
استارتر گرامی داداش گلم ببین :

اساسا در زندگی چیزی به نام شادی و لذت به معنای رایج و عمومی ایش وجود نداره ! به قول شوپنهاور : " تمام لذت های زندگی ریشه در ضعف ها و کمبودهای جسم
و روح آدمی دارند و بس " . در ذات انسان یا هر موجود دیگه ای چون یک سری نقص ها و کمبودها و احتیاجات روزمره وجود داره پس اون موجود پیوسته برای اینکه در
چرخه ی حیات باشه باید اون احتیاجاتش رو برآورده کنه و وقتی که اون احتیاجات و نیازهاش برای یه مدت کوتاهی مرتفع شد احساس شادمانی و نشاط بهش دست میده
پس به طور کلی شما هنگامی که شاد میشی چیزی به دست نیاوردی بلکه بیشتر از یه خطر رستی و یه کمبود یا نیاز جسمی یا روحانی رو ارضا کردی ! درست همون طور
که راه رفتن زمین خوردنی هستش که پیوسته به تاخیر می افته شادی هم در حقیقت احساس رنجی هستش که برای چند لحظه خاموش و فراموش شده ! این نبود غم و
رنج هستش که به شادی تعبیر میشه و گرنه شادی یکی از خطاهای ذهن انسان هستش ! در این بین یک ذهن فلسفی چون میدونه اساسا در زندگی شادی یک توهمه و
در حقیقت شادی در عالم واقعی وجود نداره پس نه از حادثه ای به شدت شاد میشه نه از حادثه ای به شدت غمگین ! من خودم نمیتونم به شخصه کسی رو تصور کنم که
از لحاظ بهره هوشی و ادراک از سطح متوسط بالاتر باشه ولی یک حزن فلسفی ( نه حزن و غمگینی عامیانه ) همیشه همراهش نباشه . به قول ارسطو : " همه ی نوابغ
افسرده هستند " . بنده هم با شناخت نسبی که از شما پیدا کردم حس میکنم ذهن بیداری داری و باید قدرش رو بدونی و پرورشش بدی . و در پایان بد نیست یه چند بیت
شعر از مولانا درباره ی همین موضوع برات بخونم :

حسرت و زاری که در بیماری است ---------- وقت بیماری همه بیداری است
پس بدان این اصل را ای اصل جو ------------ هر که را درد است او برده است بو
هر که او بیدار تر پر درد تر -------------------- هر که او آگاه تر رخ زردتر

با اینکه من خیلی کم در این فروم پست میزنم اما نتونستم از کنار پست شما دوست عزیز بی تفاوت رد بشم که البته دلیل عمده اش هم استناد شما به مولوی بود....
1: دمو جان برام خیلی جالبه که شما هم مثل من در صحبتها و نوشته هاتون به شعر استناد میکنید (البته صداقتش رو بخواید با عرض شرمندگی و خجالت فراوان باید بگم که با بعضی از گیر دادنهای شما به دوستان چه مستحق باشن و چه نباشن مخالفم (میبخشید که بیان کردم عزیزم))، مخصوصا استنادات شما دوست نازنینم به مولوی که هر چی من به عمق شعرای ایشون رفتم ژرفای خیلی از اونها رو از اون چیزی که اول به ذهن متبادر میشه عمیقتر دیدم. به هر تقدیر من جسته گریخته چندین پست شما دوست عزیز رو در این فروم خونده ام و باید بگم که برام بسی جالب بود، مخصوصا اینکه بجز خودم شما جزو معدود اشخاصی هستید که من در طول زندگیم دیده ام که با زبان شعر هم سخن میگن دوست عزیزم....

2: در رابطه با نوشته حضرت عالی راستش به "نظر شخصیم" "تا حدودی" درسته دوست خوبم....
یک سوال این وسط!:
به نظر شما شادی و حس اون اگه منطبق با هارمونی و ریتم طبیعت باشه باز محلی از اعراب نداره ( اگه بفرمایید منظورتون این بود که شادی معلوله خب چرا غم نباشه؟!)؟ چرا واسه اینکه احساس بهتری داشته باشیم نیایم از اون طرف به موضوع نگاه کتیم؟
به نظرم شادی به "مفهوم واقعیش" وجود داره (چرا نباید ترجیح بدیم زمین خوردن رو "راه رفتنی" ببینم که استثنائا پیش میاد و نه برعکسش گلم (چون اکثریت غمشون جاودانه تر از خوشیشون هست و تو اون محبوس شده اند؟ (خب همون مولوی که حضرت عالی بهش استناد فرمودید خوشیش جاودانی بوده براش، نبوده؟!))، البته من هم بشخصه نمیخوام شادی رو احساس رنجی ببینم که برای لحظاتی فراموش شده بلکه برعکس، احساس رنج و غم رو شادیی میدونم که برای مدت مدیدی فراموش شده! استنادم هم مثل حضرت عالی به مولوی هست که میفرمایند:

باده غمگینان خورند و ما ز می خوش دلتریم/ رو به محبوسان غم ده ساقیا افیون خویش
خون ما بر غم حرام و خون غم بر ما حلال/ هر غمی کو گرد ما گردید شد در خون خویش
باده گلگونه‌ست بر رخسار بیماران غم/ ما خوش از رنگ خودیم و چهره گلگون خویش
ساعتی میزان آنی ساعتی موزون این/ بعد از این میزان خود شو تا شوی موزون خویش!!

واسه اینکه من حق مولوی رو ادا کنم اجازه بفرمایید که بگم که مولوی از نظر من از این مقامات گذشته بود، چیزی که اکثریت مردم نتونستن ازش بگذرن و در نتیجه برداشتهای بالا که شما زحمت کشیدید و نوشتید پیش اومده که من اسمشون رو میذارم سو تفاهمات بشری! نشون به اون نشون که الان اکثریت مردم یا غمگینن و یا شادی کاذب دارن که رهزن زندگی و عمرشون شده) به قول مولوی:
آنچنان مستی مباش ای بی‌خرد/ کو به عقل آید پشیمانی خورد!
بلک ز آن مستان که چون می می‌خورند/ عقلهای پخته حسرت می‌برند!
به نظر شما یک شادی از جنس دیگه تو دنیا وجود نداره که اکثریت قریب به اتفاق جامعه ازش مغفول موندن، تا این حد که برخی فیلسوفها اومدن بر اون اساس نظریه دادن چون این رو شاید نتونستن ببینن؟
اون چند بیتی هم که شما فرمودید در واقع مولوی دقیقا داره میگه که در "بیماری" یک هوشیاری هست، و هر کس که بیمارتر باشه لزوما باید به بیماری و دردش هوشیارتر باشه تا بتونه درمان کنه خودش رو (که خیلی ها البته همونطور که نیمای عزیز فرمودند نیستند و خودشون رو یا مسکن شاد میکنن تا نفهمن که چی داره سرشون میاد تا فرمون رو بچرخونن به یک سمت دیگه (مثل همون داستان خر برفت و خر برفت مولوی!). خب باز خوش میگه که:
تا دمی از هوشیاری وا رهند/ ننگ خمر و زمر بر خود می‌نهند
می‌گریزند از خودی در بیخودی/ یا به مستی یا به شغل ای مهتدی (این چقدر جالبه انصافا!))
به هر تقدیر به نظر من اولا شادی به مفهوم واقعیش احتمالا وجود داره و ثانیا دید مولوی هم قطعا اونی که فرمودید نبوده (هر چند خودتون هم نفرمودید که این دید مولوی هستش اما خب من ترجیح دادم که بگم که دید واقعی ایشون چی بوده چون به موضوع دوستمون نیما جان هم مرتبط بود) چرا که خودش میگه:
ای غم از این جا برو ور نه سرت شد گرو/ رنگ شب تیره را تاب مه یار نیست
ای غم پرخار رو در دل غمخوار رو/ نقل بخیلانه‌ات طعمه خمار نیست
حلقهٔ غین تو تنگ میمت از آن تنگتر/ تنگ متاع تو را عشق خریدار نیست
ای غم شادی شکن پر شکرست این دهن/ کز شکرآکندگی ممکن گفتار نیست

میبخشید فعلا فرصت ندارم که ادامه بدم اما فکر کنم منظورم رو تا حدودی تونستم منتقل کنم هر چند معترفم که بدلیل ضیق وقت خیلی بخته بیانش نکردم......

پ ن: نظر شخصیم اینه که وقتی با یک فلسفه دان مواجه میشید اولین جملتون این باشه که "انت رجل و انا رجل"!:p یعنی جدای از قشنگ بودن ظاهر حرف شما (جناب فلسفی رو میگم) فقط حرفت رو میشنوم اما بعدش به عقلم هم رجوع میکنم! اما اگه دیدید طرف عارفه و نه فیلسوف عقلتون رو هم اگه فداش کردید و گوشتون رو هم دادید دستش به نظر شخصیم در نهایت ضرر نفرموده اید!!! باز به قول مولوی:
فلسفی خود را از اندیشه بکشت/ گو بدو کوراست سوی گنج;) پشت!
گو بدو چندانک افزون می‌دود/ از مراد دل جداتر می‌شود!
جاهدوا فینا بگفت آن شهریار/ جاهدوا عنا نگفت ای بی‌قرار;)!
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا