demo13621362
Registered User
- تاریخ عضویت
- 1 ژوئن 2013
- نوشتهها
- 714
- لایکها
- 2,868
ممنون که انقد لطف میکنی و وقت میذاری برای جواب دادن.دمت گرم
منم عین خودت عاشق همین مباحث جدید فیزیکم.یعنی انقد سیرینه که نمیشه دوسشون نداشت.به خصوص مساله "چیستی زمان" که از بچگی یکی از موضوعات مورد علاقم بوده و دوست دارم یه بار دو نفری بشینیم مفصل راجبش حرف بزنیم
منم هم فلسفه و هم فیزیک رو همیشه به عنوان مطالعه جانبی برای خودم داشتم و واقعا ازش لذت می بردم.البته نه به اندازه تو.تو خیلی خیلی اطلاعاتت از من بیشتره.الانم دارم درباره مکانیک کوونتوم و یه نظریه جدید تو ریاضی به نام نظریه بازی ها مطالعه میکنم.ربه مبحث فلسفه علم و تاریخ علم هم علاقه زیادی دارم.اما احساس میکنم این مباحثو وقتی تو دانشگاه میخونی اون لذته کاملا کور میشه و برعکس از اونا زده میشی.به خاطر همین دوست دارم اینا رو به عنوان مطالعات جانبی داشته باشم و تو دانشگاه یه رشته ساده تر بخونم.یکی از گزینه هامم اینه که برم لیسانس فلسفه بخونم.واقعا موندم.تصمیم گیری برام سخته.
خواهش میکنم وظیفه است داداش گلم . برای منم موضوع زمان خیلی جالبه . البته کاملترین دیدگاهی که الان درباره ی زمان هست نسبیت عام انیشتن هستش . البته دیدگاه
نظریه ی CPH استاد حسن جوادی هم جالبه واقعا . حالا وقتی فلسفه اسلامی میخونی میبینی ملاصدرا حدود 300 سال پیش زمان رو تقریبا شبیه نظریه نسبیت انیشتن توضیح
داده و زمان رو به عنوان بعد چهارم در نظر گرفته و توی نظریه " حرکت جوهری " خودش سرعت های متفاوت طی شدن زمان رو پیش بینی کرده و ملاصدرا کاملا زمان رو نسبی
میدونسته عین نظریه نسبیت . ( کتاب دو فیلسوف شرق و غرب از حسینعلی راشد هم درباره ی همین موضوع شباهت نظریه انیشتن و ملاصدرا است ) . درباره نظریه ی بازی های
جان فون نویمان یا همون تعادل نش هم من دو تا کتاب بیشتر نخوندم یکی " معمای زندانی " و یکی دیگه هم " کاربرد نظریه بازی ها در ژنتیک مولکولی " . حالا از این حرف ها گذشته
اگه حال و حوصله ریاضی و فیزیک خوندن نداری خوب فلسفه گزینه ی بهتری هستش ولی یک نکته ای که نباید در انتخابت ازش غافل بشی اینه که اگه میخوای تو فلسفه هم
صاحب نظر بشی نمیتونی از ریاضی و فیزیک صرف نظر کنی . مثلا شما توی فلسفه علم میخوای درباره ی نتایج فلسفی قوانین ترمودینامیک یا مثلا اصل عدم قطعیت هایزنبرگ یا
پارادوکس EPR بحث کنی خوب مطمئنا تا وقتی که روی این نظریات فیزیکی و ریاضیاتش اشراف نداشته باشی هیچ اظهار نظر بدردبخوری نمیتونی درباره اشون بکنی . یا مثلا وقتی
که ارسطو منطق رو بنیان گذاشت . منطق تا سال 1800 میلادی هیچ پیشرفتی نکرد . البته ریاضیدان هایی مثل جرج کانتور یا بول سعی کردند منطق رو پیشرفت بدند ولی راه به
جایی نبردند و این موندش تا وقنی که برتراند راسل و استادش وایتعهد به همراه گوتلوب فرگه و تا حدودی هم لودویک ویتگنشتاین منطق جدید یا همون منطق سوری ارائه کردند
و پیشرفتش دادند ( همون پارادوکس راسل در جبر مجموعه ها ) . حالا بر طبق عرف رایج منطق یکی شاخه از فلسفه حساب میشه ( یه گرایش از فلسفه در کارشناسی ارشد )
ولی تمام منطق جدید روی دوش جبر مجموعه ها سوار شده یعنی شما تا جبر مجموعه توی ریاضیات جدید رو نفهمیده نباشی امکان نداره از منطق جدید چیزی سر دربیاری . برای
همین هم هست که میبینی این فلاسفه ای که منحصرا از علوم انسانی میاند و اطلاعاتی از ریاضی و فیزیک ندارند جز لات آلات هیچ چیز مفیدی نمیگند . شما وقتی مدرک کارشناسی
ریاضی یا فیزیک رو داری و بعدش برای تکمیل دانشت میری سراغ فلسفه تقریبا 80 درصد راه رو رفتی ولی وقتی یکی با لیسانس فلسفه میخواد دانشش رو تکمیل کنه و سراغ
ریاضی و فیزیک میره تنها 20 درصد راه رو رفته و یه کوهی از مطالب سنگین ریاضی و فیزیک تو راهش هست . تازه تو کشور ما که دیگه بدتر . چون 80 درصد دانش آموزهای قوی
میرند رشته ریاضی و فیزیک و 20 درصد از دانش آموزهای قوی به عشق پزشکی میرند رشته ی تجربی و بقیه رشته ی تجربی هم دانش آموزهای متوسط هستند ولی متاسفانه
اکثر دانش آموزهای ضعیف و اون هایی که از ریاضی و فیزیک فراری هستند میرند رشته انسانی . به عبارت دیگه عمرا کسی که از طریق رشته ی انسانی رفته فلسفه بتونه
دانشش رو کامل کنه .