مال شما هم دسته کمی با آدمای چند بار سربازی رفته نداره :دی
آواتار من که موزیسینه
گفتم موزیسین، یاد روزی افتادم که وارد یگان جدید شده بودیم و میخواستن تقسیممون کنن
من خیلی دوس داشتم برم تو گروهِ موزیکِ پادگان. همینا که طبل و شیپور میزنن
اولین روزی که وارد پادگان جدید شدم از دم در که رفتم تو ، یه 20 - 30 نفری قبل از من اومده بودن و همون پشتِ در نشسته بودن رو زمین. دژبانه منم فرستاد قاتی همونا
ده دیقه بعدش یه دژبانِ کادری اومد گفت از بین شماها کی کامپیوتر بلده؟ من دستمو بردم بالا. گفت بیا اینجا
رفتم گفتم بفرمیو
گفت میای دژبان بشی؟ پست و گشت هم بهت نمیدیم. فقط بشین تو دفتر کارای کامپیوتریمونو ردیف کن. گفتم اتفاقا از بچگی دوس داشتم دژبان باشم :lol: گفت حله. روزی که میخوان تقسیمتون کنن به من یه ندا بده تا یادم بیاد. گفتم اوکیز
گذشت و رفتیم تو قسمت اداری و یکی دو روز اونجا ول معطل بودیم و هنوز تقسیم نشده بودیم. از جاهای مختلف میومدن نیرو گزینش میکردن. مثلاً یه یاروئی اومد گفت کی میخواد توی شرکت تعاونی پادگان فروشنده بشه. یه سریا رو برداشت برد واسه فروشندگی. یکی دیگه اومد گفت کی چوپونی بلده :دی . یه نفر دیگه اومد دو سه تا راننده از بین سربازا برداشت برد. خلاصه ما به هوای اینکه میخوایم دژبان بشیم و از این روکش سفیدا بندازیم رو پوتینمون در یون خود نمی گنجیدیم و واسه رانندگی و فروشندگی اعلام آمادگی نکردیم. میشد به راحتی برم راننده یا فروشنده بشم ولی دژبانیو بیشتر دوز داشتم. چون هم تیپ و کلاسش یه چیز دیگه بود، هم خرمون بیشتر میرفت :دی
خلاصه فرداش روز تقسیم اصلی بود و یگانِ همه مشخص میشد. جانشینِ فرمانده ی پادگان اومده بود و دونه دونه یه نیگا به قیافه ی سرباز میکرد، میگفت این بره قرارگاه. این بره مهندسی. این بره دژبانی. این یکی بره تعمیر و نگهداری. این بره خدمات. تو اون هیری ویری اون دژبان کادریه که بهم گفته بود میبرمت دژبانی رو پیدا کردم. گفت باشه کاریت نباشه. نوبت من که رسید، جانشین گفت "قرارگاه" . ینی برم قرارگاه
(بعداً فهمیدم قرارگاه هم جای بسیار خوب و هتلی بوده) گفتم آقای فلانی
(ینی همین دژبانه) گفته دژبانی واسه کارای کامپیوتری نیرو میخواد. از این روی قرار بوده برم دژبانی. گفت دژبان زیاد داریم دیگه نمیخوایم
oh my god!
گفت تو کامپیوتر بلدی؟ گفتم په نه په. گفت برو وایسا تو قسمت کامپیوتر، میام دوباره واسه تقسیم
اصابم شخمی تخیلی شده بود. خیلی بد بود. اصن یه وضی
رفتم پیش دژبانه ، گفتم پـ چی شد؟! نشد که! گفت من که رو حرف جانشین نمیتونم حرف بزنم. نمیشه متاسفانه
خلاصه پنچر شدم حسابی
جانشین دوباره اومد واسه تقسیم، این سری تا رسید به من گفت 126
ینی چی؟ ینی یگانِ پیاده ی 126
تو اون یکی دو روزی که تو پادگان بودیم فمیده بودم یگانای پیاده چجور جایی هستن. رژه و اردوگاه و کارای کوماندویی و تکاوری و پرش از طیاره و...
لحظه ی بسیار بدی بود. هم دژبان نشدم، هم موقعیت های خوبی مثل فروشندگی رو از دست دادم
(به امید دژبانی) ، هم اگه پنج دیقه پیشش حرف نزده بودم رفته بودم قرارگاه
ولی حالا چی؟ 126 !!
خلاصه با یه ذهنیت بد و اعصاب شیری رفتیم 126 خودمونو تحویل دادیم و خدمت ما در پادگان جدید شروع شد
فرداش همون روزی بود که اولین صبحگاهِ گردان بود و من چشام سیاهی رفت :دی
قبلاً تعریف کردم
به سربازان آینده پیشنهاد اکید دارم از زمانیکه وارد پادگان جدید میشن تا روز تقسیم ، تا میتونن در مورد جاهای مختلف و یگانهایی که در پادگان هست تحقیق کنن که بفهمن کجا خوبه کجا بده. اگه در روز تقسیم موقعیت خوبی براتون پیش اومد دیگه خرابش نکنین. مثلاً من اگه اون روز میدونستم قرارگاه چجور جائیه ، وقتی جانشین گفت برم قرارگاه دیگه چک و چونه نمیزدم. ولی خب نمیدونستم و قرارگاه تبدیل شد به یگان پیاده و حقیقتاً ضرر کردم.
مثن توی دو تــا جنگ جهانی در کنار من حضور داشته و 5 بار مجروح شده. به علاوه توی جنگ ویتنام هم پای وسطش رو از دست داده!
بروکی