فراوونه ....اوووووه از کجاش بگم.خاطرات مدرسه یا در راه مدرسه .
یه جایی بود منو دوستم تو راه برگشت از دبستان راهمون جدا میشد. همیشه یه آدامس یا من داشتم یا اون،همونجا می خوردیم بعد به هم می چسبوندیم میذاشتیم رو زنگ ملت و فرار.... تو راهنمایی غروبا که با اتوبوس برمی گشتیم اون قسمت سفید ته بلیطها رو بجا بلیط میدادیم یه بار لو رفتیم
دبستان یه مدیر داشتیم به عمرش رنگ شونه و آرایشگاه ندیده بود هر 5شنبه بدون استثنا میگفت : بچه ها فردا جمعس ( ع از ته حلق) برید حموم .نیگاه به خودش میکردی حالت بهم میخورد.
کتک زیاد نخوردم فقط با کابل بود چند بار که لامصب خیلی میسوخت.کابل مشکی کلفت دقیقا از همینها که تو فیلما دست عراقیهاست
.کلاس سوم دبستان یه معلم زن داشتیم غاط غاط.... چشمهای درشت ، قد بلند، تازه پاشنه بلند چرمی هم میپوشید با یه شورلت میومد مدرسه هیبتی داشت ...یه بار تخته پاک کن رو پرت کرد سر یکی رو شکوند من که شاگرد اولش بودم هم میترسیدم :f34r: همون سال برا اولین بار معدلم 20 نشد.
همیشه تقلب رو دوست داشتم . بخصوص چون درسم خوب بود به بقیه می رسوندم.سوم یا دوم دبیرستان بودیم درس تاریخ که خیلی مزخزف و زیاد بود( دویست و خورده ای صفحه ) بچه ها کتاب گذاشته بودن تو پیرهنشون تا به بهونه دستشویی بیان تو دستشویی کتاب رو باز کنن ببینن.اما وقتی خواستن برن دستشویی معلمه گشتشون لو رفتن . من رفته بودم کتاب رو گذاشته بودم تو توالت !! بعد رفتم توالت جالب اینکه جواب سوالها رو از کتاب نتونستم پیدا کنم . کتاب رو گذاشتم اومدم سر جلسه :wacko:
دبیرستان سال اول رجایی بودم.معدن لات ها و لختی ها (اصفهانیها میدونن کجاست).یه معلم زبان داشتیم: هلو !!
مدرسه ی خیلی بزرگی بود . تو یه طبقش 12 تا کلاس اول داشت هر کلاس 40 تا 50 نفر. وقتی زنگ رو میزدن زلزله میشد . یه بار غروب زنگ رو زدن یه بچه هوشنگی تا از کلاس خواست بره مهتابی رو خاموش کرد.خاموش شدن مهتابی همان و دستمالی شدن معلم همان !!!! جلسه بعدش همون که این کار رو باش کرده بود مامور کرده بود ببینه کی اینکار رو کرده
سال دوم و سوم جای دیگه بودم آزاد تر بودیم . ظهرها ساعت 1:30 تازه میگفتن باید نماز بخونید.یه بار کپسول آموکسی سیلین انداختیم تو بخاری تا یه هفته نماز جماعت مالید. چون مدرسه غیرانتفاعی بود عقده داشتیم .
به هر بهونه ای در و دیوار مدرسه را می گ ا ... . یه افطاری برگزار کردیم بعد قرار شد نظافت کنیم به مدیر گفتیم تو برو ما هستیم . با خرما رو دیوارها مینوشتیم ... چه کارایی که نکردیم .
بعضی موقع ها ( اکثرا) از کلاس بیرون میشدیم . به علل مختلف.... یه بارکه تو حیاط تبعید بودیم در آزمایشگاه باز بود رفتیم توش کلی با این آب پاشها بازی کردیم بعدم کل نوار منیزیم رو کش رفتیم .
کلاسمون پنجره هاش رو به خیابون بود ترقه کبریتی آتیش میزدن بچه ها مینداختن دم در مدرسه ناظم میدوید طرف در فکر میکرد بچه های محله اند دارند مزاحم میشن
یه معلم جغرافی سال دوم داشتیم خیلی خیلی گوشهاش ضعیف بود. میگفت سوال داری رو برگه بنویس . تقریبا وسطای سال فهمیدیم اگه لبات تکون نخوره برات منفی نمیذاره.رفیق من که بغلم بود جوری که دندوناش باز نشه بلند بلند بهش فحش ناموسی میداد من میترکیدم از خنده میرفتم زیر میز ....
اون سال که معلم ها اعتصاب کرده بودن اومدیم از مدرسه در بریم از بالا دیوار که اومدم بیام پایین چونم خرد لب یه سکو سیمانی که زبونم لا دندونم بود
خیلی زبونم خون اومد
بازم هست حس اش بود مینویسم.....