غلامحسن اولاد گفت: بزرگترين آسيب را به شعر امروز کساني زدند که يکشبه ره صدساله را ميخواستند بپيمايند.
اين شاعر در گفتوگو با خبرنگار خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا) در فارس گفت: اين روزها پس از سالها آزمون و خطا بعضي از نظريهپردازان و شاعران پستمدرن کشور به ناکارآمدي اينگونه شعرها و تاثيرش در بحران مخاطبگريزي و آشوبزدگي بازار کتاب پي بردهاند و هر کدام مساله را به گونهاي ميکوشند توجيه کنند.
وي افزود: روزي گفتم آنچه امروز به عنوان شعر و ادبيات پستمدرن در مجلههاي بهاصطلاح روشنفکرانه چاپ ميشود، اصلا شعر نيست و ساليان دراز به خاطر اين نوع شعر و انديشه، تحرکي کارساز در شعر نداشتيم.
اولاد گفت: نظريهپردازان اين جماعت هم متاسفانه بدون درنظر گرفتن زمينه رشد پستمدرن و نگرشي نو به ريشه ادبيات کهن ايرانزمين، در پوست بعضيها باد دميدند و جالبتر اينکه اين آقايان (چه پير چه جوان) خودشان هم باورشان شده بود که از نيما يوشيج و احمد شاملو نيز عبور کردهاند و به اين بهانه که شعر بايد فقط محصول ناآگاهي شاعر و نابخردي او در حوزه دانش و فرهنگ باشد، تا واقعي جلوه كند (همان حرفهاي دادائيستهاي فرانسوي و خروس جنگيهاي ايراني) و با ستيزي تند و پرخاشگرانه هرگونه وزن و قافيه و رديف و موسيقي دروني کلام و حتا محتوي و معنا را نوعي ضعف تاليف و بازدارنده احساسها و عواطف و مانع هيجانهاي روحي شاعر ناميدند .
اين شاعر شيرازي اضافه کرد: آنان مطالعه متنهاي کلاسيک، اسطورهها و تايخ را يکسره جهت سوخت و ساز و بارگيري ذهن و زبان به پشتوانه قريحه شاعرانه، مزاحم اين موهبت ذاتي تلقي کردند و کار را به جايي کشاندند که شعر چيزي شبيه به زبان ياجوج ماجوج شد. بعضي از جرايد هم در بيشتر مواقع آتشبيار معرکه يا تماشايي بيطرف بودند.
وي گفت: اما حالا بعضي وقتها که روزنامهها و مجلهها و سايتهاي فرهنگي و هنري را ميخوانم، ميبينم جماعتي کلان از همين جنس شاعران به قول معروف پستمدرن به اين نتيجه رسيدهاند که آنچه بيشتر مردم و حتا روشنفکران و سخنوران و فرهنگوران را از شعر امروز دور کرده همين زبان ياجوج ماجوج در شعر است، شعري که با بضاعت فکر و انديشه و با مطالعه همان متنهاي مرجع در زمينه مدرن و پستمدرن، به جاي دست و پاگيري براي شاعر و از آن سوي بام افتادن وي، بالنده و توانمند ميتواند باشد. شايد هنوز هم بعضي نميدانند وزن، قافيه، رديف، آهنگ و صنايع و بدايع شعري وقتي ملکه ذهن و زبان شاعر شد، نه تنها دست و پاگير نيست؛ بلکه از طريق شبکه دروني تداعي معاني و يادآوري، بال پرواز او نيز هست.
او ياد آور شد: البته هنوز هم عدهاي از اين عزيزان، حرف خودشان را در مدينه خيالي ميزنند و براي برائت خويش ميگويند اگر مثلا حافظ و سعدي و مولوي و نظامي يا احمد شاملو، نيما يوشيج، فروغ فرخزاد و سهراب سپهري هم حالا زنده بودند و شعر ميگفتند، بهتر از ما از پس کار برنميآمدند و سرنوشتشان همين بود که ما داريم.
وي گفت: اما عليالظاهر اين عزيزان يک چيز را ناديده گرفته يا فراموش کردهاند، که شاعراني با آن همه ابهت و عظمت و سترگي فکر و خيال و توسع ديد و جهانبيني ژرف اصلا چه اجبار و الزامي داشتند، بدون درک واقعيتهاي زماني و اقتضاي طبيعت ايراني اينجور چيزهايي را به نام «شعر» در هم ببافند؟ اين قياس معالفارق است و قصاص قبل از جنايت. بيشک شاعران بزرگ و بافرهنگ و تجربهديده ما پيش از هر چيز و درهر برههاي به ذات اصيل شعر ميانديشند و کاربرد و ايجاد رابطه آن را در جان و روان و هستي مردم درنظر ميگيرند. اين انديشه به طور ناخودآگاه و ناخواسته و در تخيل و شعور برتر آنها شکل ميگيرد و هيچ وقت وسوسه و دغدغه راه افتادن به دنبال موجهاي وارداتي را به ذهنيت خود راه نميدهند.
اولاد گفت: آنچه براي يک شاعر مهم است، اين است که خودزني نکند و در هر مقطع از زمان و مکان به اقتضاي حال و احوال و با تعمق در خواستها و نيازهاي جامعه، به آفرينش بپردازد و راز و رمز بزرگي اينگونه شاعران در همين نکته است. يعني نحوه نگاهها، ديدگاهها و تشخيص و تشخصها؛ نه دست و پا گم کردن و با جريان آبها ليز خوردن و در سمت و سوي بادها کج و راست شدن !
او تاکيد كرد: مشکل ما در تمايل نداشتن به کتاب شعر و شعرخواني، از وجود کامپيوتر، اينترنت، سي دي ، ويدئو، ماهواره و ... ناشي نيست؛ وگرنه اين چيزها در خارج هم هست و خيلي هم بيشتر و گستردهتر؛ آيا به راستي آنان نيز شعر نميخوانند؟! و تيراژ کتاب، بويژه شعر، در ساير کشورها نيز به هزار جلد رسيده است؟ نه دوستان عزيز، کارمان را اينگونه توجيه نکنيم! واقعيت اين است که ما «سوراخ دعا را گم کردهايم» و با چاپ آثار بيمحتوا و کتابهاي خالي از حرف، در زمينه شعرهاي آنچناني ، سهم بسيار قابل توجهي در رم دادن و گريزاندن مخاطب، داشته و داريم. بارها گفتهام: 99 درصد از دختران بااستعداد ايرانزمين ، پيش از ازدواج، شاعر هستند؛ اما بعد از تشکيل خانواده، شايد فقط يک درصد از اينان شاعري را پي بگيرند و استعداد خود را بارور کنند که با کمال تاسف، از اين يک درصد هم طي سير و سلوک زمان، تنها چند چهره به نسبت شاخص، به دلايلي راه را با گذشتن از هفت خوان رستم ادامه ميدهند و سرانجام جوجه را که آخر پاييز ميشماري ميبيني «باد مهرگان» کار خودش را کرده است و از «ماست که برماست».
وي گفت: اگر واقعا درد سخن داريم و حرفي براي گفتن، آن هم به زبان شعر، که بسيار ساده و در عين حال پيچيده است، به يک خانهتکاني حسابي نياز داريم و بايد بدون رودربايستي عميقا به جان و روان شاعرانه خودمان رجوع کنيم و بدون «جوزدگي» به خويشتن خويش بازگرديم و مقتضيات و احوال زمانه را بازشناسيم.
وي گفت: بزرگترين آسيب را به شعر امروز کساني زدند که يک شبه ره صد ساله را ميخواستند طي کنند، بدون دارا بودن هيچگونه پيشزمينه يا زمينهاي از زبان ادبي و ادبيت زبان. البته من نه تنها هيچگونه دشمني با مکتبهاي مدرن و پستمدرن و ... ندارم، بلکه خودم نيز دهها شعر در همين مايهها گفتهام و چاپ کردهام، اما حرف اين جاست که من هميشه بر اين باور بوده و هستم که هر مقولهاي، حساب و کتاب و قواعد خاص خودش را دارد و محال است بدون مطالعه ژرف در آثار گذشتگان و خواندن تاريخ، فلسفه، اسطورهها و ديگر منابع ضروري براي ورز دادن و توانمند کردن ذهن و وسعت بخشيدن به اجزا و ابعاد خيال، صرفا به اعتبار اندکي کشف و شهود به جايي رسيد.
اولاد در پايان گفت: ادبيات و فرهنگ و هنر اين سرزمين با ويژگيها و ارزشهايي که دارد، تشنه شعر است، شعري که شخصيت، ظرفيت، توانمندي، پويايي و هويت داشته باشد و از درون و حتا با زبان ايهام با مخاطب خود ارتباط برقرار كند. باري «رقصي چنين ميان ميدانم آرزوست».
اين شاعر در گفتوگو با خبرنگار خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا) در فارس گفت: اين روزها پس از سالها آزمون و خطا بعضي از نظريهپردازان و شاعران پستمدرن کشور به ناکارآمدي اينگونه شعرها و تاثيرش در بحران مخاطبگريزي و آشوبزدگي بازار کتاب پي بردهاند و هر کدام مساله را به گونهاي ميکوشند توجيه کنند.
وي افزود: روزي گفتم آنچه امروز به عنوان شعر و ادبيات پستمدرن در مجلههاي بهاصطلاح روشنفکرانه چاپ ميشود، اصلا شعر نيست و ساليان دراز به خاطر اين نوع شعر و انديشه، تحرکي کارساز در شعر نداشتيم.
اولاد گفت: نظريهپردازان اين جماعت هم متاسفانه بدون درنظر گرفتن زمينه رشد پستمدرن و نگرشي نو به ريشه ادبيات کهن ايرانزمين، در پوست بعضيها باد دميدند و جالبتر اينکه اين آقايان (چه پير چه جوان) خودشان هم باورشان شده بود که از نيما يوشيج و احمد شاملو نيز عبور کردهاند و به اين بهانه که شعر بايد فقط محصول ناآگاهي شاعر و نابخردي او در حوزه دانش و فرهنگ باشد، تا واقعي جلوه كند (همان حرفهاي دادائيستهاي فرانسوي و خروس جنگيهاي ايراني) و با ستيزي تند و پرخاشگرانه هرگونه وزن و قافيه و رديف و موسيقي دروني کلام و حتا محتوي و معنا را نوعي ضعف تاليف و بازدارنده احساسها و عواطف و مانع هيجانهاي روحي شاعر ناميدند .
اين شاعر شيرازي اضافه کرد: آنان مطالعه متنهاي کلاسيک، اسطورهها و تايخ را يکسره جهت سوخت و ساز و بارگيري ذهن و زبان به پشتوانه قريحه شاعرانه، مزاحم اين موهبت ذاتي تلقي کردند و کار را به جايي کشاندند که شعر چيزي شبيه به زبان ياجوج ماجوج شد. بعضي از جرايد هم در بيشتر مواقع آتشبيار معرکه يا تماشايي بيطرف بودند.
وي گفت: اما حالا بعضي وقتها که روزنامهها و مجلهها و سايتهاي فرهنگي و هنري را ميخوانم، ميبينم جماعتي کلان از همين جنس شاعران به قول معروف پستمدرن به اين نتيجه رسيدهاند که آنچه بيشتر مردم و حتا روشنفکران و سخنوران و فرهنگوران را از شعر امروز دور کرده همين زبان ياجوج ماجوج در شعر است، شعري که با بضاعت فکر و انديشه و با مطالعه همان متنهاي مرجع در زمينه مدرن و پستمدرن، به جاي دست و پاگيري براي شاعر و از آن سوي بام افتادن وي، بالنده و توانمند ميتواند باشد. شايد هنوز هم بعضي نميدانند وزن، قافيه، رديف، آهنگ و صنايع و بدايع شعري وقتي ملکه ذهن و زبان شاعر شد، نه تنها دست و پاگير نيست؛ بلکه از طريق شبکه دروني تداعي معاني و يادآوري، بال پرواز او نيز هست.
او ياد آور شد: البته هنوز هم عدهاي از اين عزيزان، حرف خودشان را در مدينه خيالي ميزنند و براي برائت خويش ميگويند اگر مثلا حافظ و سعدي و مولوي و نظامي يا احمد شاملو، نيما يوشيج، فروغ فرخزاد و سهراب سپهري هم حالا زنده بودند و شعر ميگفتند، بهتر از ما از پس کار برنميآمدند و سرنوشتشان همين بود که ما داريم.
وي گفت: اما عليالظاهر اين عزيزان يک چيز را ناديده گرفته يا فراموش کردهاند، که شاعراني با آن همه ابهت و عظمت و سترگي فکر و خيال و توسع ديد و جهانبيني ژرف اصلا چه اجبار و الزامي داشتند، بدون درک واقعيتهاي زماني و اقتضاي طبيعت ايراني اينجور چيزهايي را به نام «شعر» در هم ببافند؟ اين قياس معالفارق است و قصاص قبل از جنايت. بيشک شاعران بزرگ و بافرهنگ و تجربهديده ما پيش از هر چيز و درهر برههاي به ذات اصيل شعر ميانديشند و کاربرد و ايجاد رابطه آن را در جان و روان و هستي مردم درنظر ميگيرند. اين انديشه به طور ناخودآگاه و ناخواسته و در تخيل و شعور برتر آنها شکل ميگيرد و هيچ وقت وسوسه و دغدغه راه افتادن به دنبال موجهاي وارداتي را به ذهنيت خود راه نميدهند.
اولاد گفت: آنچه براي يک شاعر مهم است، اين است که خودزني نکند و در هر مقطع از زمان و مکان به اقتضاي حال و احوال و با تعمق در خواستها و نيازهاي جامعه، به آفرينش بپردازد و راز و رمز بزرگي اينگونه شاعران در همين نکته است. يعني نحوه نگاهها، ديدگاهها و تشخيص و تشخصها؛ نه دست و پا گم کردن و با جريان آبها ليز خوردن و در سمت و سوي بادها کج و راست شدن !
او تاکيد كرد: مشکل ما در تمايل نداشتن به کتاب شعر و شعرخواني، از وجود کامپيوتر، اينترنت، سي دي ، ويدئو، ماهواره و ... ناشي نيست؛ وگرنه اين چيزها در خارج هم هست و خيلي هم بيشتر و گستردهتر؛ آيا به راستي آنان نيز شعر نميخوانند؟! و تيراژ کتاب، بويژه شعر، در ساير کشورها نيز به هزار جلد رسيده است؟ نه دوستان عزيز، کارمان را اينگونه توجيه نکنيم! واقعيت اين است که ما «سوراخ دعا را گم کردهايم» و با چاپ آثار بيمحتوا و کتابهاي خالي از حرف، در زمينه شعرهاي آنچناني ، سهم بسيار قابل توجهي در رم دادن و گريزاندن مخاطب، داشته و داريم. بارها گفتهام: 99 درصد از دختران بااستعداد ايرانزمين ، پيش از ازدواج، شاعر هستند؛ اما بعد از تشکيل خانواده، شايد فقط يک درصد از اينان شاعري را پي بگيرند و استعداد خود را بارور کنند که با کمال تاسف، از اين يک درصد هم طي سير و سلوک زمان، تنها چند چهره به نسبت شاخص، به دلايلي راه را با گذشتن از هفت خوان رستم ادامه ميدهند و سرانجام جوجه را که آخر پاييز ميشماري ميبيني «باد مهرگان» کار خودش را کرده است و از «ماست که برماست».
وي گفت: اگر واقعا درد سخن داريم و حرفي براي گفتن، آن هم به زبان شعر، که بسيار ساده و در عين حال پيچيده است، به يک خانهتکاني حسابي نياز داريم و بايد بدون رودربايستي عميقا به جان و روان شاعرانه خودمان رجوع کنيم و بدون «جوزدگي» به خويشتن خويش بازگرديم و مقتضيات و احوال زمانه را بازشناسيم.
وي گفت: بزرگترين آسيب را به شعر امروز کساني زدند که يک شبه ره صد ساله را ميخواستند طي کنند، بدون دارا بودن هيچگونه پيشزمينه يا زمينهاي از زبان ادبي و ادبيت زبان. البته من نه تنها هيچگونه دشمني با مکتبهاي مدرن و پستمدرن و ... ندارم، بلکه خودم نيز دهها شعر در همين مايهها گفتهام و چاپ کردهام، اما حرف اين جاست که من هميشه بر اين باور بوده و هستم که هر مقولهاي، حساب و کتاب و قواعد خاص خودش را دارد و محال است بدون مطالعه ژرف در آثار گذشتگان و خواندن تاريخ، فلسفه، اسطورهها و ديگر منابع ضروري براي ورز دادن و توانمند کردن ذهن و وسعت بخشيدن به اجزا و ابعاد خيال، صرفا به اعتبار اندکي کشف و شهود به جايي رسيد.
اولاد در پايان گفت: ادبيات و فرهنگ و هنر اين سرزمين با ويژگيها و ارزشهايي که دارد، تشنه شعر است، شعري که شخصيت، ظرفيت، توانمندي، پويايي و هويت داشته باشد و از درون و حتا با زبان ايهام با مخاطب خود ارتباط برقرار كند. باري «رقصي چنين ميان ميدانم آرزوست».